تاريخنگاران برآنند كه طلحه به دست مروان بن حكم از پاى در آمد. توضيح آنكه وقتى طلحه سپاهيان را در هزيمت وخود را در معرض هلاك ديد، راه فرار را برگزيد. در اين هنگام چشم مروان بر او افتاد وبه خاطرش آمد كه وى عامل مؤثر در قتل عثمان بوده است. لذا با پرتاب تيرى او را از پاى در آورد. طلحه احساس كرد كه اين تير از اردوگاه خودش به سوى او پرتاب شد. پس، به غلام خود دستور داد كه وى را فورا از آن نقطه به جاى ديگر منتقل سازد. غلام طلحه سرانجام او را به خرابه اى از خرابههاى متعلق به «بنى سعد» منتقل كرد. طلحه، در حالى كه خون از سياهرگ او مىريخت، گفت:خون هيچ بزرگى مثل من لوث نشد. اين را گفت وجان سپرد.
زبير، دومين آتش افروز نبرد جمل، وقتى احساس شكست كرد، تصميم به فرار به سوى مدينه گرفت، آن هم از ميان قبيله «احنف بن قيس» كه به نفع امام -عليه السلام از شركت در نبرد خوددارى كرده بود. رئيس قبيله از كار ناجوانمردانه زبير سختخشمگين شد، زيرا وى، بر خلاف اصول انسانى، مردم را فداى خودخواهى خود كرده بود واكنون مىخواست از ميدان بگريزد.
يك نفر از ياران احنف به نام عمرو بن جرموز تصميم گرفت كه انتقام خونهاى ريخته شده را از زبير بگيرد. پس او را تعقيب كرد ووقتى زبير در نيمه راه براى نماز ايستاد از پشتسر بر او حمله كرد واو را كشت واسب وانگشتر وسلاح او را ضبط كرد وجوانى را كه همراه او بود به حال خود واگذاشت وآن جوان زبير را در «وادى السباع» به خاك سپرد. (1)
عمرو بن جرموز به سوى احنف بازگشت واو را از سرگذشت زبير آگاه ساخت. وى گفت:نمى دانم كارى نيك انجام دادى يا كارى بد.سپس هر دو به حضور امام -عليه السلام رسيدند. وقتى چشم امام به شمشير زبير افتاد فرمود:«طالما جلى الكرب عن وجه رسول الله». يعنى: اين شمشير، كراراغبار غم از چهره پيامبر خدا زدوده است. سپس آن را براى عايشه فرستاد. (2) ووقتى چشم حضرت به صورت زبير افتاد فرمود:«لقد كنتبرسول الله صحبة و منه قرابة و لكن دخل الشيطان منخرك فاوردك هذا المورد» (3) يعنى: تو مدتى با پيامبر خدا مصاحب بودى وبا او پيوند خويشاوندى داشتى، ولى شيطان بر عقل تو مسلط شد وكار تو به اينجا انجاميد.
آمار كشتگان جمل در تاريخ به طور دقيق ضبط نشده است واختلاف زيادى در نقل آن به چشم مىخورد. شيخ مفيد مىنويسد: برخى آمار كشته شدگان را بيست وپنج هزارنفر نوشتهاند در حالى كه عبد الله بن زبير (آتش افروز معركه) اين تعداد را پانزده هزار مىداند. سپس شيخ مفيد قول دوم را ترجيح مىدهد مىگويد مشهور اين است كه مجموع كشتهها چهارده هزار نفر بوده است. (4)
طبرى در تاريخ خود آمار كشتگان را ده هزار نفر نقل كرده است ونيمى از آنان را مربوط به هواداران عايشه ونيم ديگر را از ياران امام -عليه السلام مىداند.سپس نظر ديگرى را نقل مىكند كه نتيجه آن با آنچه كه از عبد الله بن زبير نقل كرديم يكى است. (5)
واقعه جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الثانى از سال سى وششم هجرى قمرى رخ داد وهنوز آفتاب غروب نكرده بود (6) كه آتش نبرد با افتادن جمل عايشه وسرنگون شدن كجاوه او به پايان رسيد، وبه جهت فقدان يك انگيزه صحيح، ناكثان غالبا پا به فرار نهادند. مروان بن حكم به خانواده اى از قبيله «عنزه» پناهنده شد واز سخنان على -عليه السلام در نهج البلاغه استفاده مىشود كه حسنين - عليهما السلام - براى او از امام -عليه السلام امان گرفتند. اما جالب آنكه وقتى فرزندان امام -عليه السلام به او ياد آور شدند كه مروان بيعتخواهد كرد، امام فرمود:
«او لم يبايعني بعد قتل عثمان؟ لا حاجة لي في بيعته انها كف يهودية لو بايعني بكفه لغدر بسبته. اما ان له امرة كلعقة الكلب انفه. و هو ابو الاكبش الاربعة و ستلقى الامة منه و من ولده يوما احمر». (7)
مگر او پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟ نيازى به بيعت او ندارم، كه دست او دستيهودى است ; اگر با دستش بيعت كند با پشتخود آن را مىشكند.براى او حكومت كوتاهى استبه اندازه اى كه سگ با زبان بينى خود را پاك كند. او پدر قوچهاى چهارگانه است كه امت اسلام از او وپسرانش روز خونينى خواهد داشت.
عبد الله بن زبير به خانه يكى از «ازديان» پناه برد وعايشه را از جايگاه خود آگاه ساخت. او برادر خود محمد بن ابى بكر را، كه به امر امام -عليه السلام حفاظت عايشه را برعهده داشت، به جايگاه عبد الله فرستاد تا او را به خانه عبد الله بن خلف، كه عايشه به آنجا انتقال يافته بود، منتقل كند. سرانجام عبد الله بن زبير ومروان نيز به آنجا انتقال يافتند. (8)
سپس امام -عليه السلام باقيمانده روز را در ميدان نبرد به سر برد ومردم بصره را دعوت كرد كه كشتگان خود را به خاك بسپارند. به نقل طبرى، امام بركشتگان ناكثان از بصره وكوفه نماز گزارد وبر ياران خود كه جام شهادت نوشيده بودند نيز نماز گزارد وهمگان را در قبر بزرگى به خاك سپرد.سپس دستور داد كه تمام اموال مردم را به خودشان باز گردانند بجز اسلحه اى كه در آنها علامتحكومتباشد وفرمود:
«لا يحل لمسلم من المسلم المتوفى شيء». (9)
از مال مسلمان مرده، چيزى براى ديگران حلال نمىشود.
گروهى از ياران امام اصرار مىورزيدند كه با ناكثان معامله نبرد با مشركان گردد، يعنى دستگير شدگانشان برده شوند واموالشان قسمت گردد. امام -عليه السلام در اين مورد فرمود:«ايكم ياخذ ام المؤمنين في سهمه» (10) يعنى:كدام يك از شما حاضر است عايشه را بابتسهم خود بپذيرد؟
امام صادق -عليه السلام در حديثى حكم اين گروه را كه تحت عنوان «باغى» در فقه اسلامى مطرح شدهاند چنين بيان كرده است:
«ان عليا - عليه السلام - قتل اهل البصرة و ترك اموالهم فقال ان دار الشرك يحل ما فيها وان دار الاسلام لا يحل ما فيها. ان عليا انما من عليهم كما من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على اهل مكة». (11)
على -عليه السلام مردم بصره را به سبب ياغيگرى وافساد آنان كشت ولى دستبه اموال آنان نزد، زيرا حكم مشرك با حكم مسلمان باغى متفاوت است; ارتش اسلام در محيط كفر وشرك بر هر چه دستيابد بر او حلال است ولى آنچه در محيط اسلام است هرگز حلال نمىشود. همانا على بر آنان منت گذاشت چنان كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر اهل مكه منت نهاد.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلمدر جنگ بدر اجساد قريش را در چاهى فرو ريخت وسپس با آنان به گفتگو پرداخت. وقتى به حضرتش گفتند كه مگر مردگان سخنان زندگان را مىشنوند، فرمود: شما از آنان شنواتر نيستيد. (12)
امير مؤمنان -عليه السلام از ميان كشتگان جمل مىگذشت كه جسد عبد الله بن خلف خزاعى را، كه لباسى زيبا بر تن داشت، مشاهده كرد.مردم گفتند كه او رئيس گروه ناكثان بود، امام -عليه السلام فرمود: چنين نبود، بلكه كه او انسانى شريف وبلند طبع بود. سپس جسد عبد الرحمان بن عتاب بن اسيد را ديد. فرمود: اين مرد ستون گروه ورئيس آنان بود.سپس به گردش خود ادامه داد تا اجساد گروهى از قريشيان را مشاهده كرد. فرمود: به خدا سوگند، وضع شما براى ما ناراحت كننده است، ولى من حجت را بر شما تمام كردم ولى شما جوانانى كم تجربه بوديد واز نتايج كار خود آگاه نبوديد.
سپس چشمش به جسد قاضى بصره كعب بن سور افتاد كه قرآن بر گردن داشت. دستور داد كه قرآن وى را به نقطه تميزى انتقال دهند، سپس فرمود: اى كعب، آنچه را كه خداى من به من وعده كرده درست واستوار يافتم، آيا تو هم آنچه را كه پروردگارت وعده كرده درست واستوار يافتى؟سپس فرمود:
«لقد كان لك علم لو نفعك، و لكن الشيطان اضلك فازلك فعجلك الى النار». (13)
تو دانشى داشتى; اى كاش (آن دانش) تو را سود مىبخشيد. ولى شيطان تو را گمراه كرد ولغزانيد وبه سوى آتش كشانيد.
چون جسد طلحه را ديد، فرمود: براى تو سابقه اى در اسلام بود كه مىتوانست تو را سود بخشد، ولى شيطان تو را گمراه كرد ولغزانيد وبه سوى آتش شتافتى. (14)
در اين بخش از تاريخ جز اينكه امام -عليه السلام شورشيان را محكوم كرد وهمه اهل آتش را معرفى نمود، از چيز ديگرى سخن به ميان نيامده است، ولى فرقه معتزله مدعى است كه برخى از اين افراد پيش از مرگ از كرده خود پشيمان شدند وراه توبه در پيش گرفتند.ابن ابى الحديد، كه از سخت ترين مدافعان مكتب اعتزال است، مىنويسد:مشايخ روايت مىكنند كه على فرمود طلحه را بنشانند وآن گاه به او گفت:
«يعز علي يا ابا محمد ان اراك معفرا تحت نجوم السماء وفي بطن هذا الوادي. ابعد جهادك في الله و ذبك عن رسول الله؟».
براى من ناگوار است كه تو را در زير آسمان ودر دل اين بيابان خاك آلوده ببينم. آيا سزاوار بود كه پس از جهاد در راه خدا ودفاع از پيامبر خدا دستبه چنين كار بزنى؟
در اين هنگام شخصى به حضور امام رسيد وگفت:من در كنار طلحه بودم. وقتى وى با تير ناشناسى از پاى در آمد از من استمداد جست وپرسيد: تو كيستى؟ گفتم: از ياران امير مؤمنان. گفت: دستت را بده تا من به وسيله تو با امير مؤمنان بيعت كنم. سپس با من دست داد وبيعت كرد. امام در اين موقع فرمود: خدا خواست كه طلحه را در حالى كه با من بيعت كرده است، به بهشتببرد. (15)
اين بخش از تاريخ جز افسانه چيز ديگرى نيست. مگر طلحه عارف به مقام امام -عليه السلام وشخصيت وحقانيت او نبود؟ اين نوع توبه از آن كسى است كه مدتى در جهالتبسر برد وسپس پرده جهالت را بدرد وسيماى حقيقت را مشاهده كند، در حالى كه طلحه از روز نخستحق وباطل را از هم باز مىشناخت. به علاوه، بر فرض صحت اين داستان، توبه طلحه، به حكم قرآن كريم، بى فايده است:
وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الآن و لا الذين يموتون وهم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما .(النساء:16)
توبه كسانى كه كارهاى زشت انجام مىدهند وسپس به هنگام مرگ مىگويند توبه كردم، پذيرفته نيست وچنين است توبه كسانى كه مىميرند در حالى كه كافرند; براى آنان عذاب دردناك آماده كردهايم.
گذشته از اين، مگر تنها بيعتبا امام -عليه السلام مىتوانست گناهان او را شستشو دهد؟ وى، با همكارى زبير وام المؤمنين، سبب ريخته شدن خونهاى زيادى در بصره ودر ميدان نبرد شدند وحتى گروهى به فرمان آنها همچون گوسفند ذبح شدند. اين نوع تلاشهاى بى مايه نتيجه پيشداورى در باره صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه مىخواهند همه را عادل معرفى كنند.
احتمال برخورد نظامى ميان سپاهيان امام -عليه السلام وپيمان شكنان بصره، به وسيله كاروانهاى بازرگانى كه پيوسته در بيابانهاى عراق وحجاز وشام در رفت وآمد بودند، در سرزمينهاى اسلامى منتشر شد ومسلمانان واقليتى از هواداران عثمان در انتظار خبر وقايع بودند وهر نوع گزارش از شكست وپيروزى براى هر يك از طرفين سرنوشتساز بود. از اين جهت، امام -عليه السلام پس از صدور دستور تدفين كشتگان وگردش در ميدان نبرد وامر به انتقال برخى از اسيران، به خيمه خود بازگشت ودبير خود عبد الله بن ابى رافع را به حضور طلبيد ونامه هايى را املاء كرد ودبير امام نيز همه را به رشته تحرير در آورد. طرف خطاب نامهها مردم مدينه وكوفه، دو منطقه حساس از جهان اسلام در آن روز بود. در ضمن، نامه اى نيز به خواهر خود ام هانى دختر ابوطالب نوشت. امام -عليه السلام با نگارش اين نامهها دوستان را خوشحال وفرصت طلبان را از انديشه مخالفت نوميد ساخت. شيخ مفيد متن همه نامهها را در كتاب خود (16) به صورت كامل آورده، ولى طبرى از ميان نامهها فقط متن بسيار كوتاهى از نامه امام -عليه السلام به مردم كوفه را در تاريخ خود منعكس كرده است وچون وى در اين بخش از كتاب خود به نوشتههاى سيف بن عمر اعتماد كرده غالبا حقمطلب را ادا ننموده از كنار مطالب حساس به سادگى گذشته است.
در نامه اى كه امام (طبق نقل طبرى) به مردم كوفه نوشته روز برخورد نظامى را نيمه جمادى الآخر سال سى وشش هجرى ومحل درگيرى را نقطه اى به نام «خريبه» ذكر كرده است.
بارى، سرانجام امام -عليه السلام در روز دوشنبه خريبه را به عزم بصره ترك گفت ووقتى به مسجد بصره رسيد، در آنجا دو ركعت نماز گزارد وسپس يكسره به سوى خانه عبد الله بن خلف خزاعى، كه بزرگترين خانه در بصره بود واز عايشه در آنجا حراست مىشد، رفت. عبد الله در عصر خلافت عمر كاتب ديوان بصره بود وچنان كه گذشت، او وبرادرش عثمان در نبرد جمل كشته شدند. برخى مىگويند وى عهد رسالت را درك كرده ورسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم را ديده بوده است. (17) هرچند اين مطلب ثابت نيست.
وقتى على -عليه السلام وارد خانه عبد الله شد، زن او صفيه دختر حارث بن طلحة بن ابى طلحه مشغول گريه و زارى بود. همسر عبد الله به امام -عليه السلام اهانت كرد واو را «قاتل الاحبه» و«مفرق الجمع» ناميد، ولى امام پاسخى به او نگفت.سپس به اتاق عايشه وارد شد وبر او سلام كرد ودر كنار او نشست واهانت صفيه را ياد آور شد. حتى به هنگام خروج امام از خانه نيز، صفيه اهانتخود را تكرار كرد كه در آن هنگام ياران امام -عليه السلام تحمل خود را از دست دادند وهمسر عبد الله را تهديد كردند. امام آنان را از هر نوع تعرض بازداشت وگفت: هرگز از تعرض به زنان خبرى به من نرسد.
پىنوشتها:
1- الجمل، ص 204; تاريخ ابن اثير، ج3، ص 244-243.
2- تاريخ طبرى، ج3، ص 540; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1، ص 235.
3- الجمل، ص209.
4- الجمل، ص223.
5- تاريخ طبرى، ج3، ص543.
6- ابن ابى الحديد مدت نبرد را دو روز مىداند. به ج 1، ص 262 مراجعه شود.
7- نهج البلاغه، خطبه 71.
8- امام در اين سخن از چند موضوع غيبى خبر داده است.
9- تاريخ طبرى، ج2،ص543.
10- وسائل الشيعه، ج11، باب 25 از ابواب جهاد.
11- همان. ابن ابى الحديد نظر ديگرى در اين مورد دارد. وى مىگويد:امام آچه در ميدان جنگ بود همه را گرفت وميان سپاه خود تقسيم كرد.
12- سيره ابن هشام، ج1، ص639.
13- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1، ص 348.
14و15- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1، ص 348.
16- الجمل، ص 211و213.
17- اسد الغابه، ج2، ص 152.
فروغ ولايت ص451
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
عايشه به جهت انتساب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از احترام خاصى برخوردار بود. امام -عليه السلام مقدمات سفر او را، از مركب وتوشه راه، فراهم ساخت وبه محمد بن ابى بكر دستور داد كه در معيتخواهر خود باشد واو را به مدينه برساند وبه همه ياران مدنى خود، كه علاقه مند بودند به مدينه باز گردند، اجازه داد كه عايشه را تا مدينه همراهى نمايند وبه اين نيز اكتفا نكرد وچهل تن از زنان با شخصيتبصره را همراه او روانه مدينه كرد.
روز شنبه، نخستين روز از ماه رجب سال سى وشش، روز حركت تعيين شد. در هنگام حركت گروهى از مردم او را مشايعت كردند ومراسم توديع را انجام دادند. عايشه در برابر محبتهاى امام -عليه السلام بى اختيار منقلب شد وبه مردم گفت: فرزندانم، برخى از ما بر برخى ديگر پرخاش مىكند، ولى اين كار سبب تعدى نگردد. به خدا سوگند، ميان من وعلى، جز آنچه ميان زن وبستگان او رخ مىدهد، چيز ديگرى نبود. او،گرچه مورد خشم من قرار گرفت، از اخيار ونيكان است. امام -عليه السلام از سخنان عايشه تشكر كرد وخود افزود:مردم، وى همسر پيامبر شماست. آن گاه او را چند ميل مشايعت كرد.
شيخ مفيد مىنويسد:
چهل زن كه به فرمان امام -عليه السلام در معيت عايشه قرار گرفتند به ظاهر لباس مردان پوشيدند تا بيگانگان آنان را مرد بينگارند وافكار ناروا به ذهن احدى در باره آنان وهمسر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خطور نكند. عايشه نيز تصور مىكرد كه على -عليه السلام ماموران مرد را بر حفاظت او گمارده است وپيوسته از اين كار گله مىكرد. وقتى به مدينه رسيد وآنان را زنانى ديد كه لباس مردان پوشيدهاند از اعتراض خود پوزش طلبيد وگفت: خدا فرزند ابوطالب را پاداش نيك دهد كه حرمت رسول خدا را در مورد من رعايت كرد. (1)
پىنوشت:
1- الجمل، ص 221.
فروغ ولايت ص461
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
چون على(ع)به كشته طلحه رسيد فرمود:
«ابو محمد در اينجا غريب مانده است،به خدا خوش نداشتم قريش زير تابش ستارگان افتاده باشند.كين خود را از بنى عبد مناف گرفتم وسركردگان بنى جمح از دستم گريختند.آنان براى كارى كه در خور آن نبودند گردن افراشتند.ناچار گردنهاشان شكسته دستباز داشتند.» (1)
مالك اشتر شترى را به هفتصد درهم خريد و آنرا نزد عايشه فرستاد و بدو پيام داد اين شتر را به جاى شترت كه در جنگ كشته شد فرستادم.عايشه در پاسخ گفت:«درود خدا بر وى مبادا،بزرگ عرب(پسر طلحه)را كشت و با خواهر زادهام آنچه خواست كرد.چون اين پيام به اشتر رسيد آستين بالا زد و گفتخواستند مرا بكشند جز آنچه كردم چاره نداشتم.» (2)
على براى ديدن عايشه به خانه عبد الله پسر خلف رفت.چون بدانجا رسيد،زنان را ديد كه بر دو پسر عبد الله مىگريند.زن عبد الله پيش روى او آمد و گفت:«اى على!اى كشنده دوستان و بر هم زننده جمعيت مردمان،خدا فرزندانت را يتيم كند،چنانكه فرزندان عبد الله را يتيم كردى.»
على به او سخنى نگفت و به خانه درآمد و نزد عايشه نشست و چون بيرون شد ديگر بار زن عبد الله راه بر او گرفت و آن سخنان را بر زبان آورد.على استر خود را نگاه داشت و گفت:
«اگر خويشاوند كش بودم مىگفتم در اين خانه و آن خانه را بگشايند و هر كس را در آن بود مىكشتم»
و در آن خانهها زخمىهاى جنگ بود كه به عايشه پناهنده شده بودند. (3) على(ع)مىخواستبدان زن بفهماند پسران عبد الله و ديگر جدائى طلبان بودند كه جنگ را آغاز كردند و امنيت را بهم زدند و بايد سر جايشان نشاند،اما با اينان كه دست از جنگ كشيدهاند كسى را كارى نيست.چون روز حركت رسيد،على(ع)نزد عايشه رفت.جمعى ديگر نيز فراهم شدند.عايشه آنان را وداع كرد و گفت:«فرزندانم،يكديگر را ملامت نكنيم.ميان من و على از دير زمان گلههائى بود كه ميان زن و خويشاوندان شوهرش هست.»
و بدينسان كار جنگ و كشته شدن شش هزار يا ده هزار مسلمان به پايان رسيد.چون على از نزد عايشه بيرون آمد مردى از قبيله ازد گفت:«به خدا نبايد اين زن از چنگ ما خلاص شود.»على در خشم شد و گفت:
«خاموش.پردهاى را مدريد و به خانهاى در نيائيد و زنى را هر چند شما را دشنام گويد و اميرانتان را بىخرد خواند بر ميانگيزيد كه آنان طاقتخوددارى ندارند.ما در جاهليت مامور بوديم بروى زنان دست نگشائيم.» (4)
على(ع)عايشه را از بصره روانه مدينه كرد و آنچه لازم سفر بود بدو داد و چهل زن از زنان بصره را كه شخصيتى والا داشتند همراه او كرد. (5)
و در بعض سندهاست كه آن زنان را فرمود لباس مردانه بپوشند.چون از بصره دور شدند عايشه گله كرد كه على مردان را همراه من فرستاده است.يكى از زنان روى خود را گشود و گفت:
«ما زنانيم در پوشش مردان.على(ع)خواست در اين سفر كسى به چشم بد به ما ننگرد.» (6)
عايشه به سوى مدينه به راه افتاد.على درباره او فرمود:
«اما آن زن.انديشه زنانه بر او دستيافت و كينه در سينهاش چون كوه آهنگرى بتافت.اگر از او مىخواستند آنچه به من كرد به ديگرى بكند،نمىكرد و چنين نمىشتافت.بهر حال حرمتى را كه داشتبرجاست و حساب او با خداست.» (7) طبرى نوشته است:«عايشه روز شنبه اول رجب سال 36 از بصره بيرون شد.على(ع)چند ميل او را مشايعت كرد و پسران خود را فرمود مقدار يك روز راه با او باشند.»
پىنوشتها:
1.طبرى،ج 6،ص 28-3227.
2.طبرى،ج 6،ص 3225.
3.طبرى،ج 6،ص 3224.
4.طبرى،ج 6،ص 3231،عقد الفريد،ج 3،ص 36،كامل،ج 3،ص 258.
5.ترجمه الفتوح،ص 440.
6.نهج البلاغه،گفتار 156.
7.تاريخ طبرى،ج 6،ص 3231.
على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 106
دكتر سيد جعفر شهيدى
در اين فصل نيز نخست بد نيست بدانيد كه اين لقب«پيمان شكنان»لقبى است كه رسول خدا (ص) به طلحه و زبير و ديگران داد و از آينده آنان نيز خبر داد.سپس اين را هم بدانيد كه دستور جنگ با آنها را نيز خود آن بزرگوار به على (ع) داد.
رواياتى كه در اين باره از طريق شيعه و اهل سنت به ما رسيده،بيش از پنجاه حديث است كه در كتابهاى مختلف و به سندهاى گوناگون نقل شده كه عمده آنها از طريق شيعه در كتاب بحار الانوار (ج 8،صص 459ـ454) و از كتابهاى اهل سنت در احقاق الحق (ج 6،صص 78ـ59) ذكر شده و در همه آنها اين دو جهت بصراحت ذكر گرديده و ما براى نمونه از هر كتاب چند حديث در زير براى شما نقل مىكنيم،ولى قبل از آن اين يك حديث جالب را نيز بشنويد كه ابن مغازلى شافعى در مناقب و شيخ مفيد (ره) در ارشاد و نيز در كتابهاى ديگر مانند مناقب و كشف الغمه نقل شده و ما از روى همان مناقب ابن مغازلى شافعى براى شما نقل مىكنيم.
وى به سند خود از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گويد:روزى رسول خدا (ص) نزد من آمد و ما همگى در مسجد نشسته بوديم و كسى از ما سخن نمىگفت،چنانكه گويى پرنده بر سر ما نشسته،پس آن حضرت فرمود:
«ان منكم من يقاتل الناس على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله»
[براستى از شما كسى است كه براى تأويل قرآن مىجنگد همان گونه كه من براى تنزيل آن جنگيدم .]
در اين وقت ابوبكر برخاست و گفت:اى رسول خدا آن كس منم؟
فرمود:نه!
عمر برخاست و گفت:آن كس من هستم اى رسول خدا؟
فرمود:نه.
«و لكنه خاصف النعل فى الحجرة»
[ولى او كسى است كه در حجره نعلين را وصله مىزند!]ابى سعيد خدرى گويد:در اين وقت على بن ابيطالب (رضى الله عنه) از حجره بيرون آمد و نعلين رسول خدا (ص) كه آن را اصلاح مىكرد در دست او بود. (1)
شيخ صدوق (ره) در كتاب معانى الاخبار به سند خود از ام سلمه روايت كرده كه رسول خدا (ص) بدو فرمود:
«يا ام سلمة اسمعى و اشهدى هذا على بن ابيطالب سيد المسلمين و امام المتقين،و قائد الغر المحجلين و قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين،قلت يا رسول الله من الناكثون؟قال:الذين يبايعونه بالمدينة و ينكثونه بالبصرة،قلت:من القاسطون؟قال:معاوية و اصحابه من أهل الشام،ثم قلت:من المارقون؟قال:اصحاب النهروان» (2)
[اى ام سلمه بشنو و گواهى ده!اين على بن ابيطالب آقاى مسلمانان و پيشواى پرهيزكاران و قافله سالار روسفيدان و كشنده پيمان شكنان و ستمكاران و خارج شدگان از دين مىباشد .
ام سلمه گويد:من عرض كردم:پيمان شكنان كياناند؟
فرمود:آنها كه در مدينه با او بيعت كنند و در بصره آن را بشكنند.
گفتم:ستمگران كياناند؟
فرمود:معاويه و همراهان او از مردم شام.
پرسيدم:خارج شوندگان از دين كياناند؟
فرمود:اصحاب نهروان.]
و نظير اين حديث با مختصر اختلافى در بيش از ده روايت از كتابهاى اهل سنت از ابى ايوب انصارى روايت شد كه همه را در جلد ششم احقاق الحق (3) روايت كرده و از آن جمله است حديث زير كه علقمه و اسود روايت كردهاند كه چون ابو ايوب انصارى از صفين برگشت ما به ديدن او رفتيم و بدو گفتيم:اى ابا ايوب خداوند تو را گرامى داشت به اينكه رسول خدا (ص) به خانهات فرود آمد.و شتر وى بر در خانه تو زانو زد نه جاى ديگر!...اكنون آمدهاى و شمشير بر دوش نهادهاى و به جنگ گويندگان«لا اله الا الله»برخاستهاى؟ابو ايوب در پاسخ گفت:
«يا هذان ان رسول الله (ص) أمرنا بقتال ثلاثة مع على بن ابيطالب.الناكثين و القاسطين و المارقين...»
[اى آقايان همانا رسول خدا (ص) به ما دستور داد به همراه على بن ابيطالب با سه گروه بجنگيم:ناكثين،قاسطين و مارقين...]
و سپس خود ابو ايوب سخن را ادامه داده گفت:اما«ناكثون»را كه ما با ايشان جنگ كرديم،آنها پيروان شتر«اصحاب جمل»بودند،يعنى طلحه و زبير و اما«قاسطون»همانها هستند كه ما اكنون از جنگ آنها باز مىگرديمـيعنى معاويه و عمرو عاصـو اما«مارقون»آنها نيز اهل طرفا و نخيلات و اهل نهروان هستند و به خدا سوگند من نمىدانم آنها كجايند ولى چارهاى از جنگ با آنها نيز نخواهد بود،ان شاء الله تعالى.
و در بيش از ده حديث نيز اين مطلب از طريق اهل سنت از خود امير المؤمنين (ع) نقل شده كه فرمود:
«امرت بقتال ثلاثة:الناكثين و القاسطين و المارقين و اما القاسطون فأهل الشام،و أما الناكثون فأهل الجمل،و أما المارقون فأهل النهروان يعنى الحرورية». (4)
[من مأمور به جنگيدن با سه گروه شدهام:ناكثين،قاسطين و مارقين،اما قاسطون كه اهل شام هستند،اما ناكثون اهل جمل هستند و اما مارقون اهل نهروان يعنى خوارج مىباشند...]
به ترتيبى كه شنيديد اين روايات هم در رديف اخبار غيبيه رسول خدا (ص) و در نتيجه،در رديف معجزات رسول خدا (ص) قرار مىگيرد،كه از آينده خبر داد و به همان گونه كه خبر داده بود واقع شد و بد نيست اين سخن را نيز از زبان يكى ازدانشمندان اهل سنت بشنويد:
ابن ابى الحديد در ذيل خطبه شقشقيه در آنجا كه على (ع) مىفرمايد:
«...فلما نهضت بالأمر نكثت طائفة و مرقت أخرى و فسق اخرون...» (5)
گويد:اما گروه«ناكثين»آنها اصحاب جمل هستند،و اما طايفه«فاسقه»اصحاب صفين هستند كه رسول خدا (ص) آنان را قاسطين ناميد،و اما طائفة«مارقه»اصحاب نهروان هستند و اينكه ما گفتيم :رسول خدا آنها را قاسطين ناميد اشاره به گفتار آن حضرت است كه به على (ع) فرمود:
«ستقاتل بعدى الناكثين و القاسطين و المارقين».
[بزودى پس از من با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگ خواهى كرد.]
شارح مزبور سپس گويد:و اين خبر از نشانههاى قطعى و دلايل نبوت آن حضرت (ص) است،زيرا كه اين گفته آن حضرت خبر دادن صريح از غيب مىباشد كه هيچ گونه احتمال پرده پوشى و اجمال گويى و تلبيس در آن نمىرود و همانند اخبار مجمله ديگر نيست... (6)
اين هم يك روايت جامع ديگرى در اين باره كه متضمن مطالب جالب ديگرى نيز هست و پرده از روى مطالب ديگرى نيز برمىدارد.
شارح مزبور كه از بزرگان اهل سنت است در ذيل خطبه 154 نهج البلاغه روايت كرده گويد:
«و هذا الخبر مروى عن رسول الله (ص) ،قد رواه كثير من المحدثين عن على (ع) ،أن رسول الله (ص) قال له:«إن الله قد كتب عليك جهاد المفتونين،كما كتب على جهاد المشركين»،قال:فقلت :يا رسول الله،ما هذه الفتنة التى كتب على فيها الجهاد؟قال:قوم يشهدون أن لا اله الا الله و أنى رسول الله،و هم مخالفون للسنة.فقلت:يا رسول الله،فعلام أقاتلهم و هم يشهدون كما أشهد؟قال:على الإحداث فى الدين،و مخالفة الأمر؛فقلت:يا رسول الله،إنك كنت ووعدتنى الشهادة،فاسأل الله أن يعجلها لى بين يديك،قال:فمن يقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين !أما إنى وعدتك الشهادة و ستشهد،تضرب على هذه فتخضب هذه،فكيف صبرك أذا!قلت:يا رسول الله ليس ذا بموطن صبر،هذا موطن شكر،قال:أجل،أصبت،فأعد للخصومة فإنك مخاصم،فقلت:يا رسول الله،لو بينت لى قليلا!فقال:إن أمتى تفتن من بعدى؛فتتأول القرآن و تعمل بالرأى،و تستحل الخمر بالنبيذ،و السحت بالهدية،و الربا بالبيع،و تحرف الكتاب عن مواضعه،و تغلب كلمة الضلال،فكن جليس بيتك حتى تقلدها،فإذا قلدتها جاشت عليك الصدور،و قلبت لك الأمور؛تقاتل حينئذ على تأويل القرآن،كما قاتلت على تنزيله؛فليست حالهم الثانية بدون حالهم الأولى. فقلت:يا رسول الله،فأى المنازل أنزل هؤلاء المفتونين من بعدك؟أبمنزلة فتنة أم بمنزلة ردة؟فقال:بمنزلة فتنة يعمهون فيها إلى أن يدركهم العدل.فقلت:يا رسول الله،أيدركهم العدل منا أم من غيرنا؟قال :بل منا،بنا فتح و بنا يختم،و بنا ألف الله بين القلوب بعد الشرك،و بنا يؤلف بين القلوب بعد الفتنة،فقلت:الحمد لله على ما وهب لنا من فضله» (7)
[اين خبر از رسول خدا (ص) روايت شده و بسيارى از محدثين نيز آن را از على (ع) روايت كردهاند كه رسول خدا (ص) به آن حضرت فرمود:براستى كه خداى تعالى جهاد با فتنه زدگان را بر تو فرض و لازم كرده چنانكه جهاد با مشركان را بر من فرض و لازم فرموده.
على (ع) گويد:من عرض كردم:اى رسول خدا اين فتنهاى كه خدا بر من جهاد در آن را فرض كرده،كدام است؟
فرمود:مردمى كه گواهى دهند معبودى جز خداى يگانه نيست و من رسول خدا (ص) هستم ولى مخالف سنت من هستند؟
عرض كردم:اى رسول خدا (ص) پس در اينجايى كه (همانند ما) گواهى دهند آنچه را من گواهى دهم (و مسلمان هستند) من بر چه جرمى با آنها بجنگم؟
فرمود:براى بدعتگذارى در دين و مخالفت با امر ولايت.
عرض كردم:اى رسول خدا شما وعده شهادت (در راه خدا) به من دادى پس از خدا بخواه كه اين شهادت را در ركاب شما نصيب من گرداند و در آن تعجيل كند.
فرمود:پس چه كسى با ناكثين،قاسطين و مارقين بجنگد!و اينكه من وعدهشهادت به تو دادم نصيب تو خواهد شد و به شهادت خواهى رسيد،بر سرت ضربتى خواهند زد و محاسنت از خون خضاب خواهد شد،پس صبر تو در آن حال چگونه است؟
عرض كردم:اى رسول خدا آن هنگام جايگاه شكر و سپاسگزارى است نه جايگاه صبر و بردبارى !.
فرمود:آرى،سخن به صواب گفتى،پس براى دشمنىهايى كه با تو مىكنند خود را مهيا و آماده كن كه با تو دشمنى خواهند كرد.
عرض كردم:اى رسول خدا خوب است قدرى بيشتر توضيح دهيد و بيان بيشترى بفرماييد!
فرمود:بزودى امت من پس از من دچار فتنه خواهد شد.و قرآن را تأويل كرده و به رأى خود عمل كنند،شراب را به عنوان نبيذ حلال شمرند،مال باطل را به عنوان هديه و ربا را به صورت بيع و خريدارى حلال دانند،قرآن را از معناى اصل تحريف نمايند و سخن ضلال و گمراهى غالب شود،در اين وقت همنشين خانه باش تا متصدى امر خلافت شوى و چون به خلافت دست يافتى و زمام كار را در دست گرفتى سينهها بر دشمنى تو به جوش آيد (و دشمنىها آشكار گردد) و كارها بر تو شوريده و منقلب گردد،در آن وقت است كه تو بر تأويل قرآن مىجنگى همان گونه كه من بر تنزيل آن جنگيدم و حالت دوم آنها بدون حالت اول نيست. (8)
من عرض كردم:اى رسول خدا من با كدام يك از معيارها پس از تو با ايشان عمل كنم:با معيار فتنه يا معيار مرتدين؟
فرمود:با معيار اهل فتنه كه در آن گمراه و سرگردان شوند تا به عدالت برسند.
عرض كردم:اى رسول خدا آيا عدالت از سوى ما به ايشان برسد يا از سوى ديگران؟
فرمود:از جانب ما،چون به وسيله ما كارها آغاز شود و به وسيله ما پايان پذيرد و به وسيله ما خداوند پس از شرك ميان دلها را جمع كرد و پس از فتنه نيز به وسيله ما دلها را با هم جمع كند.
من عرض كردم:ستايش خداى را براى فضيلتى كه به ما عطا فرموده.]
در خاتمه براى تكميل بحث و تتميم دو فصل پيشين لازم است اين فصل را نيز بدانها ضميمه كنيم تا حكم كسانى كه به جنگ با امير المؤمنين (ع) رفتند مانند طلحه،زبير و ديگران معلوم گردد و آن مطلب اين است كه طبق روايات بسيارى كه از طريق شيعه و اهل سنت از رسول خدا (ص) رسيده است آن حضرت بارها به على (ع) فرمود:
«يا على سلمك سلمى و حربك حربى»
[اى على صلح تو صلح من است و جنگ تو جنگ من است.]
و در برخى از آنهاست كه فرمود:
«انا حرب لمن حاربت،و سلم لمن سالمت»
[من در جنگم با هر كس كه تو با او بجنگى،و در صلح هستم با آن كس كه تو با او صلح كنى !]
اين روايات نيز بسيار است كه در بحار الانوار (ج 8،چاپ كمپانى،ص 459 به بعد) و احقاق الحق (ج 6،ص 39 به بعد) ذكر شده و سخن ابن ابى الحديد نيز جالب است كه درباره كسانى كه در زمان خلافت ظاهرى على (ع) به جنگ با آن حضرت قيام كردند يك جا گويد:ما حكم به تفسيق آنها مىكنيم و آنها را فاسق مىدانيم (9) و حكم آن حضرت در اين باره حكم رسول خداست زيرا در اخبار صحيح و درست از آن حضرت ثابت شده كه فرمود:
«على مع الحق و الحق مع على يدور حيثما دار»
[على با حق است و حق با على است،مىگردد هر جا كه او بگردد.]
و نيز چندين بار به على فرمود:
«حربك حربى و سلمك سلمى»
[جنگ تو جنگ من و صلح تو صلح من است. (10) ]و در جاى ديگر عقيده خود و اصحاب خود را درباره على چنين بيان مىكند:
«و كل من عاداه أو حاربه و أبغضه فانه عدو لله سبحانه و خالد فى النار مع الكفار و المنافقين إلا ان يكون ممن قد ثبتت توبته و مات على توليه و حبه...» (11)
[و هر كس كه على را دشمن دارد،يا با او بجنگد،يا او را دشمن دارد چنين كسى دشمن خداى سبحان و مخلد در دوزخ با كافران و منافقان مىباشد مگر آنكه از كسانى باشد كه توبهاش ثابت گشته و بر دوستى و محبت او مرده باشد...]
و در جاى ديگر درباره معاويه و عداوت او با امير المؤمنين (ع) گويد:
«أليس يعلم معاوية و غيره و من الصحابة انه قال له فى الف مقام:أنا حرب لمن حاربت و سلم لمن سالمت؟و نحو ذالك من قوله:اللهم عاد من عاداه و وال من والاه؟و قوله:حربك حربى و سلمك سلمى؟و قوله:أنت مع الحق و الحق معك؟و قوله:هذا منى و أنا منه؟و قوله:هذا أخى؟و قوله:يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله؟و قوله فى كلام قاله:خاصف النعل؟و قوله:لا يحبه الا مؤمن و لا يبغضه الا منافق؟و قوله:ان الجنة تشتاق الى اربعة و جعله اولهم؟و قوله لعمار:تقتلك الفئة الباغيه؟قوله:ستقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بعدى.. .الى غير ذلك مما يطول تعداده جدا و يحتاج الى كتاب مفرد يوضع له». (12)
[آيا معاويه و ديگر صحابه نمىدانستند كه رسول خدا در هزار جا به على (ع) گفته بود:من در جنگم با آن كس كه تو با او بجنگى و در صلحم با آن كس كه تو با او صلح كنى؟و مانند آن از سخنان ديگر آن حضرت مانند فرمايش آن حضرت كه فرمود:خدايا دشمن دار هر كه او را دشمن دارد و دوست دار هر كس او را دوست دارد.
و فرمايش ديگرش:جنگ تو جنگ من و صلح تو صلح من است.
و فرمايش ديگرش:تو با حق هستى و حق با توست.
و نيز:اين از من است و من از اويم.
و نيز:اين برادر من است.
و نيز:خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند.
و نيز:خدايا محبوبترين خلق خود را نزد من آر.و نيز:او سرپرست هر مؤمن پس از من مىباشد .
و نيز:او خاصف النعل است... (13)
و نيز:دوست ندارد او را جز مؤمن و دشمن ندارد او را جز منافق.
و نيز:براستى كه بهشت مشتاق به چهار نفر است كه او اولين آنهاست.
و فرمايش آن حضرت به عمار كه فرمود:تو را گروه ستمكار مىكشند!
و فرمايش آن حضرت كه:تو پس از من با ناكثين،قاسطين و مارقين جنگ خواهى كرد.
و غير اينها از رواياتى كه شماره آنها جدا طولانى خواهد شد و نياز به تدوين كتاب جداگانهاى دارد!]
پىنوشتها:
1.مناقب ابن مغازلى شافعى،ص 438،بحار الانوار، (چاپ كمپانى) ،ج 8،صص 456ـ .455
2.همان،ص .456
3.احقاق الحق،ج 6،صص 64ـ .59
4.همان،ص .65
5.شرح تمامى خطبه و ترجمه آن در صفحات قبل گذشت.
6.شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد،ج 1،صص 67ـ .66
7.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 2،ص .462
8.ظاهرا منظور اين است كه اينان همان دسته اول هستند كه تغيير حالت دادهاند.
9.و در جاى ديگر گويد:و اما اصحاب صفين،آنها در نزد اصحاب ما همگى در دوزخ مخلد هستند به خاطر فسق آنها... (ج 1،ص 68) .
10.شرح نهج البلاغه،ج 1،ص .212
11.همان،ص .520
12.همان،ص .221
13.اشاره به چند حديث است كه پيش از اين گذشت و يكى از آنها را در چند صفحه پيش از اين خوانديد.
زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام ص 432
سيد هاشم رسولى محلاتى