• /
سرانجام جنگ

سرانجام جنگ

در اين نبرد همه خوارج از پاى در آمدند وفقط نه نفر از آنان جان سالم به سلامت‏بردند; دونفر به خراسان، دو نفر به عمان، دو نفر به يمن، دونفر به جزيره عراق ويك نفر به «تل موزن‏» پناهنده شدند ودر آنجازاد ولد كردند وبه نسل خوارج بقا بخشيدند. (1)

امام -عليه السلام در پايان نبرد در برابر اجساد بى روح آنان ايستاد وبا حالتى پر از تاثر فرمود:

«بؤسا لكم. لقد ضركم من غركم. فقيل له: من غرهم يا امير المؤمنين؟فقال: الشيطان المضل و الانفس الامارة بالسوء.غرتهم بالاماني وفسحت لهم بالمعاصي و وعدتهم الاظهار فافتحمت‏بهم النار». (2)

بدبختى بر شما باد. آن كس كه شما را فريب داد زيان بزرگى بر شما وارد ساخت. از امام پرسيدند: چه كسى آنان را فريب داد؟ فرمود: شيطان گمراه كننده ونفسهاى سركش. آنان را با آرزوهايى فريب دادند وراههاى طغيان را بر آنان گشودند ووعده پيروزى به آنان دادند وسرانجام آنان را به آتش سوزان در افكندند.

ياران امام -عليه السلام تصور كردند كه نسل خوارج منقرض شده است،ولى امام در پاسخ آنان گفت:

«كلا، و الله انهم نطف في اصلاب الرجال و قرارات النساء، كلما نجم منهم قرن قطع حتى يكون آخرهم لصوصا سلابين‏» (3)

نه، چنين نيست، آنان به صورت نطفه هايى در صلب مردان ورحم زنان به سر مى‏برند. هرگاه شاخى از آنان برويد،(از طرف حكومتها) بريده مى‏شود(وشاخ ديگرى در جاى آن مى‏رويد) تا سرانجام به صورت گروههاى غارتگر وربايندگان اموال در مى‏آيند.

آن گاه يادآور شد:پس از من سرگرم جنگ با خوارج نباشيد، كه دشمن اصلى شما معاويه است ومن براى حفظ امنيت‏به نبرد با آنان اقدام كردم. اقليتى از آنان باقى مانده وشايسته جنگيدن نيستند.

امام -عليه السلام ازغنائم جنگى اسلحه وچهارپايان را در ميان ياران خود تقسيم كرد ولوازم زندگى وكنيزان وغلامان ايشان را به وارثانشان بازگرداند. آن گاه در ميان سپاه خود قرار گرفت واز عمل آنان تقدير كرد ودستور داد كه از همين نقطه رهسپار صفين شوند وريشه فساد را بكنند. ولى آنان در پاسخ امام -عليه السلام گفتند:بازوان ما خسته شده وشمشيرهاى ما شكسته وتيرها پايان يافته است. چه بهتر كه به كوفه بازگرديم وبر نيروى خود بيفزاييم.

اصرار آنان بر بازگشت، مايه تاسف امام -عليه السلام شد وناچار به همراه آنان به پادگان كوفه درنخيله بازگشت. آنان به تدريج‏به كوفه مى‏رفتند واز زن وفرزند خود ديدار مى‏كردند وديرى نگذشت كه فقط گروهى اندك در پادگان باقى ماندند، گروهى كه هرگز نمى‏شد با آنان به نبرد شاميان رفت.

تاريخ پايان فتنه خوارج

نطفه انديشه خروج بر امام -عليه السلام در سرزمين صفين در ماه صفر سال سى وهشت هجرى بسته شد وبه مرور زمان انديشه مخالفت تحكيم با كتاب خدا شدت گرفت. خوارج كوفه در دهم ماه شوال همان سال در خانه عبد الله بن وهب راسبى اجتماع وبا او بيعت كردند وتصميم بر ترك كوفه گرفتند واز آنجا به حروراء وسپس به نهروان رفتند. امام -عليه السلام در مسيرخود به شام مجبور به تغيير برنامه ونبرد با خوارج شد وطبق نقل مورخان در نهم ماه صفر سال سى وهشتم ريشه فساد كنده شد. (4)

پى‏نوشتها:

1- كلمات قصار، شماره 315.

2- كشف الغمة، ج‏1، ص‏267.

3- نهج البلاغه، خطبه‏59.

4- تاريخ طبرى، ج‏3، ص 98 والخوارج.

فروغ ولايت ص‏730

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:10:55

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
سرانجام جنگ

سرانجام جنگ

امام (ع) به ياران خود دستور داد كه پيش از ايشان جنگ را آغاز نكنند،و خوارج يكديگر را با اين جمله فرياد مى‏زدند:شامگاه به جانب بهشت!و بر مردم حمله بردند،پس افراد سواره امام (ع) به دو دسته راست و چپ تقسيم شدند،و تيراندازان با تيرشان رو در روى آنها پيشباز رفتند،و سوارگان از دو طرف به ايشان نزديك شدند،و افراد بانيزه‏ها و شمشيرها به ايشان حمله‏ور شدند،و در همان لحظه كشته شدند.گويى كه خداوند به ايشان فرمان داد:بميريد و مردند.

براستى كه براى اصحاب امام (ع) صحت گفتار وى ظاهر شد،زيرا كه از ايشان،جز هفت تن،كشته نشد و از خوارج حتى ده نفر سالم نماند.

ولى خبر پر اهميت ديگرى هم بود،كه امام (ع) پيش از جنگ بيان فرموده بود و پس از پايان جنگ، يارانش تحقق آن را در نيافتند.البته امام (ع) پيش از ظهور خوارج به اصحاب خود مى‏فرمود كه گروهى از دين بيرون مى‏شوند همان طورى كه تير از كمان خارج مى‏شود،نشانى آنها مردى است كه از ناحيه دست ناقص الخلقه است.و چون از جنگ خوارج فارغ شد به يارانش دستور داد تا آن مرد ناقص الخلقه را بجويند و آنها جستند اما او را نيافتند.يكى از ايشان گفت:وى در ميان ايشان نيست.و امام (ع) اين سخن را تكرار مى‏كرد:به خدا قسم كه او در ميان ايشان است.به خدا سوگند كه به من دروغ نگفته‏اند و من به دروغ نمى‏گويم.سپس امام خود در حالى كه بعضى از يارانش همراه وى بودند رهسپار شد،مرد مورد نظر را مى‏جستند تا اين كه در ميان گودالى كنار رودخانه در بين پنجاه كشته، يافتند.وقتى كه او را بيرون آورد به بازويش نگريست;گوشت‏بازويش مانند نك پستان زنى بود كه روى آن را مو فرا گرفته باشد هر گاه آن گوشت را مى‏كشيدند به اندازه بلنداى دستش كشيده مى‏شد و اگر رها مى‏كردند،جمع مى‏شد و به حالت اولش برمى‏گشت.پس چون امام (ع) خواسته خود را ديد،تكبير گفت و فرمود:«به خدا قسم كه به من دروغ نگفته‏اند و من به دروغ نگفتم.اگر نبود كه شما از آن كار بركنار داشته شده‏ايد هر آينه خبر مى‏دادم آنچه را كه خداوند به زبان پيامبرش براى كسى بازگو فرموده است كه با شناخت و بينش در پيكار،با ايشان پيكار مى‏كند،در حالى كه عارف به حقى است كه همه ما با آن در ارتباطيم.»

مورخان و محدثان نقل كرده‏اند كه پيامبر (ص) به ياران خود از خروج اين گروه مخالف بر امام (ع) خبر داد،و آن را با ويژگيهايش معرفى كرد.از جمله مطالبى كه درباره آنها آمده است،روايتى است كه بخارى در صحيح خود از ابو سعيد خدرى نقل‏كرده است:«در آن ميان كه ما نزد رسول خدا (ص) بوديم،و او مشغول تقسيم كردن چيزى بود،ذو الخويصره كه از مردان قبيله بنو تميم بود وارد شد. عرض كرد:يا رسول الله،عدالت را رعايت كنيد.پس پيامبر (ص) فرمود:واى بر تو اگر من عدالت نكنم پس چه كسى عدالت را رعايت مى‏كند؟اگر من به عدالت رفتار نكرده بودم،تو زيان و ضرر ديده بودى. پس عمر از پيامبر (ص) اجازه خواست تا او را بكشد،پيامبر (ص) فرمود:او را واگذار زيرا كه او يارانى دارد كه فردى از شما نماز و روزه‏اش را با نماز و روزه ايشان سبك و بى‏ارزش مى‏پندارد قرآن را مى‏خوانند اما از گلوگاهشان تجاوز نمى‏كند.از دين بيرون مى‏شوند چنان كه تير از چله كمان بيرون مى‏رود نشانه ايشان مردى سياه چهره است،يكى از بازوانش مانند پستان زنى و يا پاره جگرى است.و ايشان بر بهترين گروه از مردم خروج مى‏كنند.پس گواهى مى‏دهم كه من اين حديث را از پيامبر خدا (ص) شنيده‏ام،و گواهى مى‏دهم كه على بن ابى طالب با ايشان جنگيد در حالى كه من به همراه او بودم،پس راجع به آن مرد دستور داد جستند تا آوردند او را و من مطابق تعريفى كه پيامبر (ص) از او فرموده بود او را مشاهده كردم.» (1) و مسلم در صحيح خود از زيد جهنى-خود در ميان آن دسته از سپاه امام بود كه به سمت‏خوارج حركت كردند-نقل كرده است كه على (ع) فرمود:«اى مردم از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى‏فرمود:از ميان امتم گروهى پيدا مى‏شوند كه قرآن مى‏خوانند ولى نه قرآن خواندن شما هيچ ربطى به قرآن خواندن ايشان دارد،نه نماز خواندن شما با نماز ايشان و نه روزه شما با روزه گرفتن ايشان،آنان قرآن را مى‏خوانند و تصور مى‏كنند كه قرآن خواندن به نفع آنهاست در صورتى كه به زيان ايشان است.نماز خواندن ايشان از گلوگاهشان تجاوز نمى‏كند،ايشان از اسلام بيرون مى‏شوند چنان كه تير از كمان بيرون مى‏رود.اگر مى‏دانستند درباره آن سپاهى كه با آن روبرو مى‏شوند، چه چيز بر زبان پيامبرشان جارى شده است،هر آينه آن عمل را انجام نمى‏دادند (يا از آن كار خوددارى مى‏كردند) ،و نشانى‏آن اين است كه مردى در ميان آنهاست داراى بازويى بدون زراع.بر سر بازويش چيزى همچون سر پستانى است كه روى آن را موها فرا گرفته است...»و على (ع) فرمود ميان ايشان آن مرد ناقص الخلقه را بجوييد و ايشان او را جستند پس نيافتند و على (ع) خود برخاست تا اين كه با جمعى از مردم آمدند كشته روى كشته افتاده بود فرمود:آنها را بيرون كنيد و بر روى زمين زير كشته‏ها او را يافتند پس امام (ع) تكبير گفت و بعد فرمود:«خداوند راست گفت،و پيامبرش نيز ابلاغ كرد...» (2) .

پى‏نوشتها:

1-كتاب آغاز آفرينش.

2-كتاب زكات.

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 467

محمد جواد شرى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:12:04

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:10:55

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:12:04

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد