• /
متن کتاب اولین میراث مکتوب از حیات حضرت زهرا سلام الله علیها

 متن کتاب اولین میراث مکتوب از حیات حضرت زهرا سلام الله علیها

   

بسم الله الرحمن الرحيم

اهداء

به سليم بن قيس هلالي

كه در تاريك ترين روزهاي سقيفه

اوليه ميراث علمي اسلام را

براي نسل هاي مسلمين تدوين نمود .

 

 

 

اولين قلمي كه به نام سيده نساء العالمين ، سومين معصوم ، تنها دختر پيامبر ، حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا بر روي كاغذ امده و تاريخ حيات و فضايل آن حضرت را ثبت كرده كتاب سليم بن قيس هلالي است .

با توجه به اهميت فرهنگي اين موضوع جستجوي وسيعي براي يافتن نخستين ميراث مكتوب در اين زمينه صورت گرفت و كتاب هاي متعددي شناسايي شد و نتيجه اين اقدام ان بود كه هيچ تاليفي مقدم بر كتاب سليم در اين زمينه يافت نشد كه نگارش آن از سالهاي اغازين رحلت پيامبر شروع شده و در سال 76 هجري با رحلت مولف كار تاليف ان هم پايان يافته باشد .

مولف آن از اصحاب امير المومنين و سه امام بعد از ايشان بوده و آنچه درباره حضرت زهرا نقل كرده و به نقل از معصومين و اصحاب مورد اعتمادشان بوده كه اكثراً شاهدان عيني و وقايع مربوط به حضرت  بوده اند .

در نتيجه انچه در كتاب سليم درباره فاطمه زهرا امده از يك سو و به فاصله چهار سال از شهادت حضرت و در حضور همسر و فرزندانش به ثبت رسيده و بارها توسط معصومين مورد تاييد قرار گرفته است و از سوي ديگر به دست سليم يكي از اصحاب با وفاي امامان و سابقه داران مكتب اهل بيت تدوين شده است .

با توجه به اين نكته استخراج و تنظيم فرازهاي مربوط به صديقه كبري از كتاب سليم احياي اولين اثر فرهنگي اسلام درباره آن حضرت خواهد بود كه طي مراحل زير اماده شد ه است .

در انتخاب احاديث  آنچه به زندگاني حضرت زهرا از ولادت تا شهادت و نيز فضايل ان حضرت مربوط بوده و نيز آنچه از قضاياي حاكمين زمان حضرت و همچنين شيعيان و ساير مردم ان زمان در ارتباط با حضرت بوده گزينش شده است .

از هر حديث مقدار مربوط به حضرت تفكيك شده است و در اين جداسازي فقط به جمله خاص كه نام آن حضرت در آن بوده اكتفا نشده بلكه مقطعي از متن كه صورت داستاني ماجرا را حفظ مي كند جدا گرديده و جمله خاص آن با قلم سياه تر مشخص شده است .

براي هر حديث يك شماره مسلسل در آغاز آن قرار داده شده و در پاورقي هر يك شماره ان در كتاب سليم ذكر شده است و بدين صورت نيازي به ذكر شماره صفحه حديث در كتاب سليم نخواهد بود .

تعداد احاديثي كه در كتاب سليم به حضرت زهرا ارتباط داشته 24 حديث است كه به همان ترتيب كتاب سليم چيده شده و ترتيب آن چنين است : 1-4-6-10-11-12-13-14-18-21-25-26-36-40-42-45-48-49-51-61-62-63-66-67.

در پاورقي ها توضيحات لازم و ادرس آيات قراني و برخي نسخه بدل هاي مهم كتاب سليم آورده شده است  .

كتاب حاضر سپاس گزاري از كار عظيم سليم بن قيس هلالي است كه با توجه به اهميت موقعيت زماني و مكاني خود اين ميراث گرانقدر را در شصت سال به ثمر رسانده است و به اميد آنكه ما هم با مطالعه آن و اگاهي از فرازهاي تاريخ سده النساء و معرفت به مقام اسماني آن حضرت پرونده فكري و اعتقادي خود را پر ثمر تر سازيم .

1

گريه حضرت زهرا در رحلت پيامبر

سليم مي گويد از سلمان فارسي شنيدم كه مي گفت در مرضي كه پيامبر از دنيار رفت نزد آن حضرت نشته بودم حضرت زهرا وارد شد و چون حال ضعيف پيامبر را ديد بغض گلويش را گرفت به طوري كه اشك بر گونه هايش جاري شد .

 پيامبر فرمود : دخترم چرا گريه مي كني ؟ عرض كرد يا رسول الله بعد از تو بر خودم و فرزندانم از بي اعتنايي مردم و ضايع شدن حقمان مي ترسم .

دخترم ، ما منتخبين خدا هستم

پيامبر در حالي كه چشمانش اشك آلود شده بود فرمود اي فاطمه مگر نمي داني ما اهل بيتي هستيم كه خداوند براي ما اخرت را بر دنيا ترجيح داده و فنا را بر همه خلقش حتمي نموده است .

خداوند تبارك و تعالي نوجهي به زمين نمود و همسر تو را انتخاب كرد و به من دستور داد تا تورا به ازدواج وي در اورم و او ا به عنوان برادر و وزير و وصي و جانشين خود در امتم قرار دهم .

پس پدر تو بهترين انبيا و رسولان خداوند است و شوهر تو بهترين اوصيا و وزيران است و تو اول كسي از خاندان من هستي كه به من ملحق مي شوي .

سپس خداوند توجه سومي به زمين كرد و تو و يازده نفر از فرزندانت و فرزندان برادرم و شوهرت را كه از نسل تو هستند انتخاب نمود .

امامان از نسل فاطمه

پس تو سيده باتوان اهل بهشت هستي و دو پسرت حسن و حسين دو آقاي اهل بهشتند و من و برادرم و يازده امام كه جانشينان من تا روز قيامت هستند همگي هدايت كننده و هدايت شده ايم .

اولين نفر از جانشينان پس  از برادرم  حسن است و بعد از او حسين و سپس نه نفر از فرزندان حسين كه در بهشت در يك منزلت خواهند بود ، مقامي از مقام من به خدا نزديك تر نيست . و سپس مقام ابراهيم و آل ابراهيم است .

ازدواج با علي كرامت خدا به زهرا .

دخترم  آيا نمي داني از جمله كرامت هاي خداوند بر تو آن است كه تو ر به ازدواج بهترين امتم و بهترين اهل بيتم در اورده است او كه در قبول اسلام از همه پيشتر در حلم و بردباري از همه بالاتر و در علم از همه بيشتر و روحش از همه بزرگوارتر و زبانش راستگو تر قلبش شجاع تر و دستش بخشنده تر نسبت به به دنيا از همه زاهدتر و در كوشش و جديت از همه شديدتر است .

حضرت زهرا از آنچه پدرش فرمود مسرور و خوشحال شد .

همسري زهرا فضيلت بزرگ علي علیه السلام.

سپس پيامبر به حضرت زهرا  فرمود علي بن ابي طالب هشت دندان برنده و شكافنده دارد(دندان برنده و شکافنده کنایه از فضائلی است که دشمن با شنیدن آن به زانو در می آید و تسلیم می شود) و مناقبي دارد كه هيچ يك از مردم ندارند ايمان او به خدا و رولش قبل از هر كسي كه احدي از امتم در اين باره بر او سبقت نرگرفته است علم او به كتاب خدا و سنتم كه احدي از امت به جز همسرت همه علم مرا نمي دانند چرا كه خداوند علمي را كه به من اموخته و مرا امر كرده كه به علي بياموزم و من اين كار را انجام دادم بنابراين هيچ يك از امتم همه علم و فهم و حكمت مرا به طور كامل غير او نمي داند .

ديگر اينكه تو اي دخترم همسر او هستي و دو پسرش حسن و حسين نوه هاي  من و دو سبط امتم هستند و امر به معروف و نهي از منكر او و اينكه خداوند جل ثنائه به او حكمت و فصل بين حق را آموخته است .

دو پسرت اقاي جوانان بهشتند .

دخترم ما اهل بيتي هستيم كه خداوند هفت چيز به ما عطا كرده كه به احدي از اولين جز ما عطا نكرده است من آقاي پيامبران و مرسلين و بهترين آنانم و جانشين من بهترين جانشينان است و وزيرم بعد از من بهترين وزيران است و شهيد ما بهترين شهيدان است كه عمويم حمزه است و حضرت زهرا عرض كرد  يا رسول الله آيا او آقاي شهيداني است كه همراه تو كشته شده اند ؟ فرمود ه بلكه آقاي شهيدان از اولين و آخرين به جز انبيا و اوصيا است .

و جعفر بن ابي طالب كه دو بار هجرت نمود و صاحب دو بال خونين است كه با آن ها در بهشت همراه ملائكه پراز مي كند و دو پسرت حسن و حسين و سبط امتم و دو آقاي جوانان اهل بهشتند قسم به انكه جانم به دست اوست از ماست مهدي اين امت كه خداوند به وسيله او زمين را پر از عدل و داد مي كند همانطور كه كه ظلم و ستم پر شده باشد .

فاطمه و امامان افضل امت .

حضرت زهرا عرض كرد يا رسول الله كداميك از اينان كه نام بردي افضل اند؟ پيامبر فرمود : برادرم  علي افضل امتم است ، حمزه و جعفر اين دو افضل امت من بعد از علي و تو و دو پسر و نوه ام حسن و حسين و جانشينان از فرزندان اين پسرم هستند و پيامبر با دست اشاره به امام حسين فرمود و مهدي از ايشان است .

آنكه قبل از مهدي است از او افضل است اولي كه مقدم است افضل از موخر است زيرا امام اوست و اين وصي آن است ما اهل بيتي هستيم كه خداوند براي ما آخرت را بر دنيا ترجيح داده است .

با دشمن فاطمه روي جنگ دارم .

سپس پيامبر  به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهي كرد و فرمود اي سلمان خدا را شاهد مي گيرم كه من با كساني كه با اينان بجنگند روي جنگ دارم و با كساني كه با اينان روي صلح داشته باشند روي صلح دارم و بدانيد كه اينان در بهشت همراه من هستند

سپس پيامبر رو به علي كرد و فرمود يا علي تو به زودي بعد از من از قريش و متحد شدنشان بر عليه تو و ظلمشان بر تو سختي خواهي كشيد اگر بر عليه انان ياراني يافتي با انان جهاد كن و با مخالفين خود با كمك موافقينت جنگ كن و اگر ياري نيافتي صبر كن  و دست نگهدار و با دست خويش خود را در هلاكت نيانداز و تو نسبت به من به نسبت هارون به موسي هستي و تو از هارون اسوه و روش خوبي خواهي داشت ك به برادرش موسي گفت ( ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني ين قوم مرا ضعيف شمردند و نزديك بود مرا بكشند .

2

نماز بر پيامبر با حضور فاطمه

ابان بن ابي عياش از سليم بن قيس نقل مي كند كه گفت از سلمان فارسي شنيدم كه مي گفت: نزد علي آمدم .

نزد علي آمدم در حالي كه پيامبر را غسل مي داد وقتي پيامبر را غسل داد وقتي پيامبر را غسل داد و حنوط نمود و كفن كرد من و ابوذر و مقداد و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين را به داخل خانه برد و خود جلو ايستاد و ما پشت سر او صف بستيم و بر ان حضرت نماز خوانديم عايشه نيز در حجره بود ولي متوجه نشد چراد كه خداوند چشم او را گرفته بود .

سلمان فارسي مي گويد كار مردم را به علي در حالي كه پيامبر را غسل مي داد خبر دادم و گفتم ابوبكر هم اكنون بر فراز منبر پيامبر قرار گرفته و مردم به اين راضي نمي شوند كه با يك دست با او بيعت كنند بلكه با هر دو ست راست و چپ با او بيعت مي كنند . بلكه با هر دو دست راست و چپ با او بيعت مي كنند .

فاطمه بر در خانه هاي مهاجر و انصار

سلمان مي گويد . وقتي شب شد امير المومنين حضرت زهرا را سوار بر مركبي نمود و دست دو پسرش امام حسن و امام حسين را گرفت و هيچيك از اهل بدر از مهاجرين و انصار را باقي نگذاشت مگر انكه به خانه هايشان آمد و حق خود را برايشان ياد آور شد و آنان را براي ياري خويش فرا خواند ولي جز چهل و چهار نفر كسي از آنان دعوت او را قبول نكرد حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهاي تراشيده و در حالي كه اسلحه هايشان را همراه دارند بيايند و با او بيعت كنند كه تا س حد مرگ استورا بمانند . وقتي صبح شد جز چهار نفر كسب نيامد سليم مي گويد به سلمان گفتم آن چهار نفر چه كساني بودند ؟ گفت : من و ابوذر و مقداد و زبيربن عوام .

اميرالمومنين در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنان را قسم داد گفتند صبح نزد تو مي آييم ولي هيچيك از آنان غير از ما نزد او نيامد .

كمك خواهي فاطمه بار چهارم .

پس از يك هفته كه امير المومنين مشغول جمع قران بود بار ديگر ابوبكر و عمر آن حضرت را براي بيعت فرا خواندند ولي اين بار هم امير المومنين نپذيرفت .

همان  شب براي بار چهارم علي حضرت زهرا را بر مركبي سوار كرد و دست دو پسرش امام حسن و امام حسين را گرفت و احدي از اصحاب پيامبر را باقي نگذاشت مگر آنكه بر در منزلشان رفت و حق خود را براي آنان ياد آور شد و آنان را به ياري خويش فرا خواندند ولي هيچكس جز ما چهار نفر او را اجابت نكرد ما سرهايمان را تراشيديم و ياري خود را مبدول داشتيم .

حمله به خانه فاطمه .

وقتي علي خوار كردن مردم و ترك ياري او را و اتحاد با ابوبكر و اطاعت و تعظيمشان نسبت به او را ديد خانه نشيني اختيار كرد .

عمر به ابوبكر گفت :  چه مانعي داري كه سراغ علي  بفرستي تا بيعت كند چرا كه كسي جز او و اين چهار نفر باقي نمانده مگر آنكه بيعت كرده اند .

ابوبكر گفت چه كسب را سراغ او بفرستيم ؟ عمر گفت قنفذ را مي فرستيم .

او مردي تند خو و غليظ و خشن و از آزادشدگان است و نيز از طايفه بني عدي بن كعب است.

ابوبكر قنفذ را نزد امير المومنين فرستاد و  عده اي كمك نيز همراهش قرار داد او بر در خانه حضرت امد و اجازه ورود خواست ولي حضرت به انان اجازه نداد . اصحاب قنفذ نزد ابوبكر و عمر برگشتند در حالي كه انان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف ان دو بودند و گفتند به ما اجازه داده نشد عمر گفت برويد اگر به شما اجازه داد وارد شويد وگرنه بدون اجازه وارد شويد .

آن ها آمدند و اجازه خواستند حضرت زهرا فرمود به شما اجازه نمي دهم بدون اذن وارد خانه من شويد همراهان او برگشتند ولي قنفذ انجا ماند آنمان به ابوبكر و عمر گفتند فاطمه چنين گفت و ما از اينكه بدون اجازه وارد خانه اش شويم خودداري كرديم عمر عصباني شد و گفت ما را با زنان چه كار است .

احراق باب و مجروح شدن حضرت زهرا .

سپس عمر به مردمي كه اطرافش بودند دستور داد تا هيزم بياورند . آنان هيزم برداشتند و خود عمر نيز همراه انان هيزم برداشت و انها را اطراف خانه علي و فاطمه و فرزندانشان قرار دادند و سپس عمر طوري كه علي و فاطمه بشنوند فرياد زد به خدا قسم اي علي بايد خارج شوي و با خليفه پيامبر بيعت كني و گرنه خانه را با خودتان به اتش مي كشم .

حضرت زهرا فرمود : اي عمر ما را با تو چه كار است ؟ جواب داد در را باز كن و گرنه خانه تان را به اتش مي كشيم ؟ فرمود اي عمر از خدا نمي ترسي كه به خانه من هجوم مي آوري ؟ ولي عمر اباكرد از اينكه برگردد .

عمر اتش طلبيد و ان را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز كرد و داخل شد .

حضرت زهرا در مقابل او درآمد و فرياد زد يا ابتاه يا رسول الله عمر شمشير را در حالي كه در غلافش بود بلند كرد و به پهلوي حضرت زد و ان حضرت ناله كرد يا ابتاه عمر تازيانه را بلند كرد و به بازوي حضرت زد . آن حضرت صدا زد يا رسول الله ابوبكر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتاري كردند .

حمايت امير المومنين از حضرت زهرا

ناگهان علي از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت كشيد و بر زمين زد و بر بيني و گردنش كوبيد و خواست او را بكشد ولي سخن پيامبر و وصيتي را كه به او كرده بود به ياد اورد و فرمود اي پسر صهاك ، قسم به آنكه محمد را به پيامبري مبعوث نمود اگر تنبود مقدري كه از طرف خداوند گذشته و عهدي كه پيامبر با من نموده مي دانستي كه تو نمي تواني به خانه من داخل شوي .

دستور هجوم و آتش زدن خانه فاطمه

عمر كگساني را فرستاد و كمك خواست مردم هم امدند تا داخل خانه شدند و اميرالمومنين هم سراغ شمشيرش رفت .

قنفذ نزد ابوبكر باز گشت در حالي كه مي ترسيد علي با شمشير سراغش بيايد چرا كه شجاعت و شدت عمل ان حضرت را مي دانست .

ابوبكر به قنفذ گفت : برگرد اگر از خانه بيرون امد و دست نگهدار و گرنه در خانه اش به او هجوم بياور و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بكش .

قنفذ امد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم اوردند .

علي سراغ شمشيرش رفت ولي انان زودتر به طرف شمشير ان حضرت رفتند و با عده زيادشان بر سر او ريختند  . عده اي شمشير ها را به دست گرفتند و بر ان حضرت حمله ور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابي انداختند .

مجروح شدن حضرت زهرا به دست قنفذ .

حضرت زهرا جلوي در خانه بين مردم و امير المومنين مانع شد و قنفذ با تازيانه به ان حضرت زد به طوري كه وقتي حضرت از دنيا مي رفت در بازويش از زدن او اثري مثل دستبند بر جاي مانده بود .

سپس علي را بردنددر حالي كه به شدت او را مي كشيدند تا انكه نزد ابوبكر رسانيدند در اين حال عمر بالاي سر ابوبكر با شمشير ايستاده بود . و خالد بن وليد و ابوعبيده بن جراح و سالم مولي ابي حذيفه و معاذبن جبل و مغيره بن شعبه و اسيد بن خضير و بشيربن سعيد و ساير مردم با اسلحه اطراف ابوبكر نشسته بودند .

ورود بي اجازه به خانه فاطمه

سليم مي گويد : به سلمان گفتم آيا بدون اجازه به خانه فاطمه وارد شدند .

گفت آري به خدا قسم و اين در حالي بود كه خمار نداشت . حضرت زهرا صدا زد وا ابتاه و يا رسول الله  اي پدر ابوبكر و عمر بعد از تو با بازماندگانت بد رفتاري كردند در حالي كه هنوز چشمان تو در قبرت باز نشده است و اين سخنان را حضرت با بلند ترين صدايش ندا مي نمود .

سلمان مي گويد ابوبكر و اطرافيانش را ديدم كه صدايشان به گريه بلند شده بود و در ميان انان كسي نبود مگر آنكه گريه مي كرد جز عمر و خالد بن وليد و مغيره بن شعبه و عمر مي گفت ما را با زنان و راي انان كاري نيست .

شهادت حضرت زهرا و محسن

قنفذ كه خدا او را لعنت كند فاطمه را با تا زيانه زد آن هنگام كه خود را بين او و شوهرش قرار داد و عمر پيغام فرستاد كه اگر فاطمه بين تو و او مانع شد او را بزن .

قنفذ او را به سمتد چهار چوب در خانه اش كشانيد و در را فشار داد به طوري كه استخواني از پهلويش شكست و جنيني سقط كرد و همچنان در بستر بود تا در اثر همان شهيد شد .

3

فاطمه بزرگوارترين همسر

سليم مي گويد : ابوذر و سلمان و مقداد برايم نقل كردند و سپس از علي شنيدم . آنان گفتند :

مردي بر علي بن ابي طالب فخر نمود . پيامبر به علي فرمود اي علي تو بر همه عرب فخر كن كه تو از نظر پسر عمو و پدر و برادر از همه بزرگوارتر هستي و تو خودت و نسبت و همسرت و فرزندانت و عمويت از همه بزرگوارتريد .

ازدواج با فاضل امت .

ابان مي گويد اين حديث را به نقل از ابوذر براي حسن بصري نقل كردم و او گفت علي افضل ال محمد است گفتم اي ابو سعيد از حمزه و جعفر و فاطمه و حسن و حسين هم افضل است ؟ گفت آري به خدا قسم از انان افضل است و چه كسي شك دارد كه او از آنان افضل است ؟

پرسيدم براي چه ؟ گفت علي از آنان افضل است به خاطر سبقت در اسلام و علم به كتاب خدا و سنت پيامبرش و اينكه پيامبر به فاطمه فرمود تو را به ازدواج افضل امتم در آوردم كه اگر در امت افضل از او بود استثنا مي كرد .

ابان مي گويد : به خسن بصري گفتم افضل اين امت بعد از علي كيست ؟

گفت همسر تو و دو پسرش . افضل مردم اصحاب كساء هستند كه ايه تطهير درباره ايشان نازل شده است . و در ان كساء پيامبر خود و علي و فاطمه و حسن و حسين را كنار يكديگر جمع كرد و فرمود اينان مورد اطمينان من و عترت من از اهل بيتم هستند خداوند هم بدي ها را از ايشان برد و آنان را پاك گردانيد ام سلمه گفت مر نيز به همراه خود و انان داخل كسا نما فرمود اي ام سلمه تو بانوي نيكويي هستي و عاقبت به خير خواهي شد ولي اين ايه فقط درباره من و اينان نازل شده است .

4

فاطمه در خلوت پيامبر و علي .

ابان از سليم نقل مي كند كه امير المومنين فرمود من هر زو يك بار و هر شب يك بار خدمت پيامبر مي رسيدم و در آنجا با من خلوت مي نمود و هر جا كه مي رفت من هم مي رفتم اصحاب پيامبر م مي دانستند كه اين كار با غير من نسبت به احدي از مردم انجام نمي دهد .

اين برنامه گاهي در منزل من بود كه پيامبر نزد من مي آمد . هر گاه من در يكي از منازلش به خدمت او وارد مي شدم با من تنها مي شد و به همسرانش دستور مي داد تا برخيزند و جز من و او كسي نميماند ولي وقتي براي خلوت به خانه من مي آمد فاطمه و هيچ يك از دو پسرم حسن و حسين از خلوت ما بر نمي خاستند.

برنامه چنين بود كه  سوال داشتم جوابم را مي فرمود و وقتي ساكت مي شدم و يا سوال هايم تمام مي شد خود آن حضرت شروع مي كرد و ايه اي قران براي او نازل نشد مگر آنكه آن را برايم خواند و من برايش خواندم و آن را بر من املا كرد و من همه را به خط خود نوشتم و از خدا خواست كه آن را به من بفهماند و در حفظ من قرار دهد .

5

سد ابواب جز باب علي و فاطمه

ابان از سليم نقل مي كند كه گفت در زمان حكومت عثمان در مسجد پيامبر علي ر با جماعتي ديدم كه در گفتگو بودند و فقه و علم را مذاكره مي كردند .

مردم رو به علي كردند و مي گفتند چرا سخني نمي گويي ؟ حضرت فضايل خود را چنين بيان فرمود آيا اقرار مي كنيد كه پامبر محل مسجد خود را خريد و آن را بنا كرد كه نه خانه براي خود و دهمي را در وسط انها براي من قرار داد و هر دري كه به مسجد باز مي شد جز درب خانه مرا مسدود كرد ؟

آنگاه در اين باره بعضي سخناني گفتند و پيامبر فرمود من در خانه هاي شما را نبستم و نه در خانه او را باز گذاردم و بلكه خداوند به من دستور بستن درب خانه هاي شما  و باز گذاردن در خانه او را داد و همچنين پيامبر همه مردم را جز من نهي كرد از اينكه در مسجد بخوابند و منزل من و پيامبر در مسجد يكي بود .

گفتند آري به خدا قسم .

فاطمه در مباهله

فرمود : آيا اقرار مي كنيد كه وقتي پيامبر اهل نجران را براي مباهله دعوت كرد كسي جز من و همسرم و دو پسرم را همراه نياورد ؟

ازدواج فاطمه با بهترين امت .

فرمود آيا اقرار مي كنيد كه پيامبر مرا بر جعفر و حمزه فضيلت داد و به فاطمه فرمود تورا به ازدواج كسي در مي اورم كه بهترين اهل بيتم و بهترين امتم و مقدم ترين ان ها در اسلام و بالا ترين ان ها در حلم و بيشترين آنان در علم است ؟ گفتند اري به خدا قسم .

فاطمه سيده زنان بهشت .

فرمود ايا اقرار مي كنيد كه پيامبر فرمود من اقاي فرزندان ادم هستم و برادرم علي آقاي عرب و فاطمه سيده زنان اهل بهشت و دو پسرم حسن و حسين دو اقاي جوانان اهل بهشت هستند .

گفتند اري به خدا قسم .

فاطمه سيده زنان بهشت

فرمود آيا اقرار مي كنيد كه پيامبر فرمود من اقاي فرزندان آدم هستم و برادرم علي آقاي عرب و فاطمه سيده زنان اهل بهشت و دو پسرم حسن و حسين دو آقاي جوانان اهل بهشت هستند ؟

گفتند آري به خدا قسم .

فاطمه در حديث كساء

سليم مي گويد : سپس علي فرمود اي مردم آيا مي دانيد كه خداوند ر كتابش اين ايه را نازل كرد : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس البيت و يطهر كم تطهيرا . خداوند خواسته رجس و پليدي را از شما اهل بيت ببرد و شمار را پاك گرداند .

پيامبر مرا و فاطمه و دو پسرم حسن و حسين را جمع كرد و رواندازي بر روي ما انداخت و فرمود اينان اهل بيت من و فاميل واقرباي من هستند آنان را ناراحت مي كند و آنچه مرا ناراحت مي كند و مرا اذيت مي كند و آنچه آنان را اذيت مي كند و مرا به تنگ مي اورد رجس و پليدي را از ايشان ببر و انان را پاك گردان .

ام سلمه عرض كرد يا رسول الله من هم با شما هستم ؟ فرمود عاقبت تو به خير است ولي اين آيه فقط درباره من و برادرم و دخترم فاطمه و دو پسرم و نه نفر از فرزندان پسرم حسين به طور خاص نازل شده و احدي غير از انان در اين آيه همراه ما نيست .

همه حاظران گفتند شهادت مي دهيم كه ام سلمه اين مطلب را براي ما نقل كرد و ما همين را از پيامبر پرسيديم و ان حضرت براي ما مثل حديث ام سلمه را نقل فرمود .

6

ياد از كمك خواهي فاطمه در شب هاي سقيفه

آبان از سليم نقل مي كند كه گفت : در اطراف امير المومنين نشسته بوديم و گروهي از اصحاب نزد آن حضرت بودند حضرت برخاست و خطبه اي ايراد كرد و ضمن آن فرمود .

وقتي پيامبر از دنيا رفت مردم به ابوبكر تمايل نشان دادند و با او بيعت كردند در حالي كه من مشغول غسل و دفن ان حضرت بودم سپس به قران مشعول شدم و با خود قسم ياد كردم كه عبا بر دوش نيندازم مگر براي نماز تا آنكه همه قران را در يك كتاب جمع كنم و اين كار را انجام دادم .

سپس فاطمه را بر مركبي سوار كردم دست دو پسرم حسن و حسين را گرفتم و احدي از اهل بدر و سابقه داران از مهاجرين و انصار را فراموش نكردم مگر انكه آنان را درباره حق خود قسم دادم و به ياري خويش دعوت نمودم از همه مردم جز چهار نفر نداي مرا اجابت نكردند كه سلمان و ابوذر و مقداد و زبير بودند و به همراه من كسي از اهل بيتم نبود كه با كمك او بجنگم و قوت بگيرم .

7

عفو قنفذ به خاطر زدن حضرت زهرا

ابان مي گويد سليم گفت ابوالمختار بن ابي الصعق اشعاري درباره تضييع بيت المال توسط كارگزاران عمر براي او نوشت .

عمر در آن سال ها از همه كارگزارانش نصف اموالشان را به خاطر شعر ابوالمختار به عنوان غرامت گرفت ولي از قنفذ عدوي هيچ نگرفت در حالي كه او هم از عمالش بود . و انچه از او گرفته شده بود كه بيست هزار درهم بود به او باز گردانيد و حتي يك دهم و نصب يك دهم از او نگرفت .

آبان مي گويد : سليم گفت : علي را ملاقات كردم و درباره اين كار عمر از آن حضرت سوال كردم . فرمود هيچ مي داني چرا نسبت به قنفذ خودداري كرده و از او هيچ غرامت نگرفته است ؟ عرض كردم : نه  . فرمود : زيرا او بود كه فاطمه را با تازيانه زد هنگامي كه آمده بود بين من و انها فاصله شود . فاطمه هم از دنيا رفت در حالي كه اثر تازيانه در بازويش مانند بازو بند باقي بود .

8

تشكر عمر از قنفذ به خاطر زدن حضرت زهرا .

ابان مي گويد : سليم گفت در مسجد پيامبر به عده اي كه گرد هم نشسته بودند برخوردم كه در ميان انان جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابي بكر و عمر به ابي سلمه و قيس بن سعد به عباده كسي غير از بني هاشم نبود .

عباس به علي گفت چه چيزي عمر را مانع شد كه قنفذ هم مانند ساير كارگزارانش غرامت بگيرد ؟ امير المومنين نگاهي به اطرافيانش كرد و چشمانش پر از اشك شد و فرمود : عمر خواست بدين و سيله از قنفذ به خاطر ضربتي كه با تازيانه به فاطمه زد تشكر كرده باشد و همان ظربتي كه فاطمه از دنيا رفت در حالي كه اثر ان بر بازويش مانند دستبند باقي مانده بود .

غصب فدك .

سپس علي روبه جمعيت كرد و فرمود : تعجب است از قومي كه مي بينند سنت پيامبرشان كم كم و دسته دسته تبديل و تغيير مي يابد و با اين همه راضي مي شوند و انكار نمي كنند بلكه در دفاع از بدعت ها غضب مي كنند و كساني را كه ايراد بگيرند و انرا انكار كنند سرزنش مي نمايند سپس قومي بعد از ما مي آيند و بدعت و ظلم و ساخته هاي او را تابع مي شوند و بدعت هايش را سنت و دين مي شمارند و به وسيله انها به پيشگاه پروردگار تقرب مي جويند .

انگاه امير المومنين نمونه هايي را برشمرد و از جمله فرمود همچنين گرفتن او و رفيقش فدك را در حالي كه در دست فاطمه و در تصرف او بود و از زمان پيامبر از غله و محصول آن استفاده مي كرد از او بر آنچه در دستش بود شاهد خواست و سخن او را تصديق نكرد و در حالي كه او به يقين مي دانست همانطور كه ما مي دانيم فدك در دست او بود از او شاهد بخواهد و نه او را درباره ان متهم كند .

مردم هم از اين كار او خوشنود شدند و او را ستايش كردند و گفتند پرهيزكاري و فضيلت او را بدين كار وادار كرد .

كار زشتشان هنگامي زيبا جلوه كرد كه از سخن اول خود برگشتند و گفتند : گمان مي كنيم فاطمه هرگز غير حق نمي گويد و علي هم جز به حق شهادت نداده است اگر با ام ايمن زن ديگري بود فدك را براي فاطمه امضاء مي كرديم و با اين كار نزد جهال منزلت بيشتري پيدا كردند .

مگر انها چه بودند و چه كسي دستورد داده بود كه آنان حاكم باشند و عطا كنند و يا مانع از حق كسي شوند ولي امت به ان دو مبتلا شدند و انها هم خود را داخل چيزي كردند كه حقي درباره ان نداشتند و در مورد آن چيزي نمي دانستند .

رد كلام فاطمه درباره فدك

هنگامي كه ابوبكر مي خواست فدك را از دست فاطمه خارج كند در حالي كه در دست او بود ان حضرت به انها فرمود آيا در دست من نبود و وكيل من در آن نبود و در زمان حيات پيامبر محصول آن را نخورده بودم ؟ گفتند بلي فرمود پس چرا در مورد چيزي كه در دست من است از من دليل و شاهد مي خواهيد گفتند چون غنيمت مسلمانان است اگر شاهد آوردي به تو مي دهيم و گرنه امضا نمي كنيم .

فاطمه در حالي كه مردم در اطراف ان دو نفر مي شنيدند فرمود مي خواهيد كاري را كه پيامبر كرده رد كنيد و درباره ما حكمي جاري كنيد كه درباره ساير مسلمين انجام نداده ايد ؟ اي مردم بشنويد آنچه اين دو مرتكب مي شوند چه نظر مي دهيد اگر من اموالي را كه در دست مسلمين است ادعا كنم آيا از من شاهد مي خواهيد يا از آن ها ؟ گفتند البته از تو مي خواهيم .

فرمود حال اگر همه مسلمانان انچه در دست من است ادعا كنند از انها شاهد مي خواهيد و يا از من ؟

عمر غضبناك شد و گفت : اين غنيمت مسلمين و زمين آن هاست و در دست فاطمه است و محصول ان را مي خورد اگر شاهدي بر ادعاي خود اورد كه پيامبر از بين مسلمين اين  غنيمت و حقشان را به فاطمه بخشيده در اين باره تجديد نظر مي كنيم .

حكم فاطمه درباره غاصبين فدك

حضرت زهرا فرمود مرا بس است . اي مردم شما را به خدا قسم مي دهم آيا از پيامبر نشنيديد كه مي فرمود دخترم فاطمه سيده زنان اهل بهشت است ؟ گفتند آري به خدا قسم اين را از پيامبر شنيديم فرمود ايا سيده زنان اهل بهشت ادعاي باطل مي كنند و انچه حقش نيست مي گيرد ؟ اگر چهار نفر بر عليه من به فحشا شهادت دهند يا دو نفر به سرقت شهادت دهند آيا سخن آنان را بر عليه من تصديق مي كنيد ؟

در اينجا ابوبكر ساكت شد ولي عمر گفت : اري بر تو حد جاري مي كنيم . فرمود : دروغ گفتي و لئامت خود را ثابت كردي مگر انكه اقرار كني بر دين محمد نيستي و كسي كه شهادت را بر عليه زنان اهل بهشت قبول مي كند يا حدي بر او جاري مي نمايد ملعون است و به انچه خداوند بر محمد نازل كرده كافر است زيرا كساني كه خداوند همه بدي ها را از انان برده و انان را پاك گردانيده شهادتي بر عليه شان روا نيست و چون از هر بدي معصوم اند و از هر فحشايي پاك شده اند اي عمر در باره اهل اين آيه ( ايه تطهير ) به من خبر ده و اگر قومي بر عليه انان يا يكي از ايشان نسبت شرك يا كفر يا فحشا دهد آيا مسلمانان از ايشان برائت مي جويند و بر آن ها حد جاري مي كنند ؟

عمر گفت : آري ، آنان با ساير مردم در اين باره يكي هستند فرمود ، دروغ گفتي و كافر شدي ، آن ها با ساير مردم در اين باره يكي نيستند زيرا خداوند انان را معصوم قرار داده و درباره عصمت و طهارت آنان آيه نازل كرده و همه بدي ها را از ايشان برده است پس هر كس بر عليه انان مطلبي را تصديق كند خداوند و رسولش را تكذيب نموده است ابوبكر گفت اي عمر تو را قسم مي دهم كه ساكت باشي .

فاطمه سيده زنان و مادر امامان

سپس علي فرمود روزي از كنار صهاكي مي گذشتم كه به من گفت مثل محمد جز مثل درخت خرمايي كه در محل زباله اي كه رويده باشد نيست و من نزد پيامبر امدم و اين مطلب را گفتم حضرت غضب كرد و با همان حال غضب بر منبر امد انصار به خاطر غضبي كه از آن حضرت ديدند دهشت زده شدند و غرق در اسلحه آمدند .

حضرت فرمود چه شده است اقوامي را كه مرا در مورد خويشاندانم سرزنش مي كنند و در حالي كه از من شنيده اند آنچه در فضيلت انان گفته ام و همچنين فضيلت دادن خدا ايشان را و آنچه خدا به آنان اختصاص داده كه بدي ها را از ايشان برده و انان را پاك گردانيده است و همچنين شنيده ايد آنچه افضل اهل بيتم و بهترين انها گفته ام از آنچه خداوند او را بدان اختصاص داده و او را اكرام نموده و تفضيل داده مانند سبقت او در اسلام و گرفتاري هاي او و در راه آن و خويشاوندي او با من و اينكه او نسبت به من و اينكه او نسبت به من بهئ منزله هارون نسبت به موسي است و بعد از اينها گمان مي كنيد مثلب من در اهل بيتم همچون درخت خرمايي روييده در زباله است ؟

بدانيد اول امامانم برادرم علي بهترين آنها است و سپس پسرم حسن و سپس پسرم حسين و سپس نه نفر از فرزندان حسين كه مارشان دخترم فاطمه است صلوات خدا بر انان باد .

بدانيد كه من محمد بن عبدالله و بهترين انبياء و مرسلين هستم و دخترم فاطمه سيده زنان اهل بهشت است و علي و فرزندان او كه اوصيائند بهترين اوصيا هستند و اهل بيت من بهترين اهل بيت هاي پيامبرانند و دو پسرم اقاي جوانان بهشتند .

9

اگر فدك را باز گردانيم

امير المومنين رو به عده اي از اهل بيت و شيعيانش كرد و فرمود به خدا قسم از حاكمان قبل از من كارهاي بزرگي سر زده كه در آن ها عمداً با پيامبر مخالفت كرده اند اگر مردم را بر ترك آنها و برگرداندن انها از موقعيت كنوني به صورتي كه در زمان پيامبر اجرا مي شد وادار كنم لشكر من از اطرافم پراكنده مي شوند به طوري كه در لشگر گاهم جز خود و عده كمي از شيعيانم كه فضيلت و امامت مرا از روي كتاب خدا و سنت پيامبرش نه از راه ديگري معتقدند كسي باقي نمي ماند .

چگونه مي بينيد اگر فدك را به وارثان فاطمه بازگردانم ؟ در اين صورت بعضي از افراد لشكر كه همراه من مي جنگند خواهند گفت اي اسلام .

10

گفتگوي پيامبر و حضرت زهرا

ابان از سليم نقل مي كند كه گفت علي بن ابي طالب و سلمان وابوذر و مقداد برايم نقل كردند و نيز از ابوالحجاف داود بن ابي عوف به نقل از ابو سعيد خدري برايم نقل كرد و گفت :

پيامبر نزد دخترش فاطمه آمد در حالي كه آن حضرت در زير ديگي اتش روشن كرده بود و براي خانواده اش غذا مي پخت علي هم در گوشه اي از خانه خوابيده بود و حسنين كنار او در خواب بودند .

پيامبر كنار دخترش نشست و با او مشغول صحبت شد و در همان حال حضرت زهرا آتش را زير ديگ آماده مي كرد و خدمتكاري نداشت .

فاطمه در بالاترين درجه بهشت

در اين حال امام حسن از خواب بيدار شد و رو به پيامبر نمود و عرض كرد پدر جان به من اب بده حضرت او را در آغوش گرفت و سراغ شتر شير دهي كه داشتند رفت و با دست مبارك ان را دوشيد سپس ظرف را در حالي كه روي شير چربي گرفته بود اورد تا به امام حسن بدهد .

در اين حال امام  حسين بيدار شد و عرض كرد : پدر جان ، به من اب بده حضرت فرمود برادرت از تو بزرگتر است و قبل از تو از من خواسته است . امام حسين عرض كرد قبل از او به من اب بده . پيامبر همچنان او را ارام مي كرد و با او به نرمي رفتار مي كرد و از او مي خواست كه اجازه دهد برادرش پيش از او بنوشد ولي امام حسين اجازه نمي داد .

در اينجا فاطمه عرض كرد پدر جان گويا حسن نزد تو محبوبتر از حسين است ؟ حضرت فرمود او نزد من محبوبتر نيست و هردوي انها نزد من يكسانند ولي حسن ابتدا از من آب خواسته است من و تو و اين دو و اين كسي كه خوابيده ( امير المومنين ) در بهشت در يك منزل و در يك درجه خواهيم بود .

كشتي دو پسر در حضور فاطمه

روزي پيامبر از كنار حسنين عبور مي كرد در حالي كه ان دوم مشعول بازي بودند حضرت ان دو را گرفت و هر كدام را بر يك دوش خود سوار كرد .

مردي از مقابل رسيد و گفت شما خوب سواري براي اينان هستيد . پيامبر فرمود و اين دو خوب سواراني  هستند . اين دو پسر دو ريحانه من از دنيا هستند .

وقتي آن دو را به خانه حضرت زهرا آورد فرمود با يكديگر كشتي بگيريد و ان دو شروع به كشتي گرفتن نمودند و پيامبر مكرر مي فرمود ( هي يا حسن )

حضرت فاطمه عرض كرد يا رسول الله آيا ( هي يا حسن) مي گويي ، در حالي كه از حسين بزرگتر است ؟ حضرت فرمود اين جبرئيل است كه مي گويد ( هي يا حسين ) در نتيجه حسين حسن را بر زمين زد .

علي و فاطمه محبوب ترين نزد پيامبر

روزي پيامبر نظر به آن دو نمود در حالي كه با هم پيش مي آمدند و فرمود به خدا قسم ، اينان دو آقاي جوانان اهل بهشتند و پدرشان از ايشان بهتر است و بهترين  مردم نزد من و محبوب ترين انها در قلب من و محترم ترين ايشان در پيشگاه من پدر شما و سپس مادرتان است . احدي نزد خداوند افضل از من و برادرم و وزيرم و جانشينم در امتم و صاحب اختيار هر مومني بعد از من و برادرم و وزيرم و جانشينم در امتم و صاحب اختيار هر مومني بعد از من ، علي بن ابي طالب نيست .

11

امير المومنين در ميان لشكرش ( در صفين ) بر فراز منبر قرار گرفت و مردم را و هر كسي از اهل آن منطقه و مهاجرين و انصار را كه حاضر بودند جمع كرد و حمد و ثناي الهي بجا اورد و خطابه اي ايراد كرد و مناقب خود را بر شمرد .

فاطمه در حديث كسا و ايه تطهير .

سپس علي به ابو هريره و ابودرداء و كساني كه در اطرافش بودند فرمود . اي مردم آيا مي دانيد خداوند تبارك و تعالي در كتابش چنين نازل كرده است :

انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا .

خداوند چنين مي خواهد كه هر بدي را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك گرداند .

پيامبر من را و فاطمه و حسن و حسين را همراه خود زير عبايش جمع كرد و عرض كرد خدايا اينان عترت و خاصان من و اهل بيتم هستند و هر بدي از اينان ببر و ايشان را پاك گردان .

ام سلمه گفت يا رسول الله آيا من هم هستم ؟ فرمود تو خوب هستي ولي اين ايه درباره من و برادرم علي و دخترم فاطمه و دو پسرم حسن و حسين و نه امام از فرزندان پسرم حسين نازل شده و هيچكس جز ما در اين مورد همراهمان نيست .

همه هفتاد نفر اهل بدر برخاستند و گفتند ما شهادت مي دهيم ام سلمه اين مطلب را برايمان نقل كرد .

ياد از كمك خواهي فاطمه در شب هاي سقيفه .

سپس معاويه به امير المومنين نامه اي نوشت كه از جمله فرازهاي ان چنين بود : ما با چشمان خود ديديم و احتياج نداريم در الين باره از ديگري سوال كنيم . تو را ديدم هنگامي كه با ابوبكر بيعت شد هعمسرت فاطمه را بر مركبي سوار كردي  و دست دو پسرت حسن و حسين را گرفتي و احدي از اهل بدر و سابقه داران  را باقي نگذاشتي مگر اينكه انان را فرا خواندي و بر عليه ابوبكر به كمك خود دعوت كردي  ، ولي احدي از آنان را نيافتي مگر چهار نفر سلمان و ابوذر و مقداد و زبير .

به جان خودم قسم اگر بر حق بودي تو را اجابت مي كرد ند و مساعدت و ياري مي نمودند  ولي مطلبي باطل و چيزي را كه به ان اقدار نداشتند ادعا مي  نمودي .

12

احتجاج بر معاويه با مقام سيده النساء

ابان مي گويد : سليم مي گويد : معاويه در زمان حكومت خود بعد از آنكه امير المومنين شهيد شد و او با امام حسن صلح كرد و به عنوان سفر حج وارد مدينه شد .

قيس بن سعد در مقابل معاويه چيزي از مناقب علي را ترك نكرد مگر انكه آنها را ياد اور شد و با آنها احتجاج كرد از جمله گفت از ان ها جعفر بن ابي طالب است كه در بهشت با دو بال پرواز مي كند و خداوند از بين مردم او را به اين مطلب اختصاص داده است از ان ها استد حمزه سيد الشهداء و از انان فاطمه سيده زنان عالم است و هر گاه از قريش پيامبر و اهل بيت و عترت پاكش را كنار بگذاري به خدا قسم ما از شما اي گروه قريش بهتر خواهيم بود و به پيشگاه خد ا و رسولش و نزد اهل بيتش از شما محبوبتر خواهيم بود .

ياد از سد ابواب جز باب علي و فاطمه .

يك سال قبل از مرگ معاويه امام حسين هماره عبدالله بن عباس و عبدالله بن  جعفر به حج رفتند حضرت مردان و زنان بني هاشم و دوستان و شيعيانشان را كه به حج آمده بودند و نيز گروهي از انصار را كه حضرت و اهل بيتش آنان را مي شناختند جمع كردند .

در مني بيش از هفتصد نفر نزد ان حضرت در خيمه اش جمع شدند كه اكثراً آنان از تابعيت بودند و حدود دويست نفر از اصحاب پيامبر و ديگران بودند .

امام حسين در مقابل آنان براي خطابه ايستاد و خدا را حمد و ثنا گفت و سپس مطالبي فرمود از جمله آنچه حضرت انان را قسم داد و آنان را متذكر شد اين بود كه فرمود شما را به خدا قسم مي دهم آيا مي دانيد كه پيامبر محل مسجد و منازلش را خريد و آن را بنا كرد و سپس ده منزل در ان ساخت كه نه منزل براي خودش و دهمي را براي پدرم قرار داد و سپس همه درهايي كه به مسجد باز مي شدند جز در خانه علي را مسدود كرد و در اين باره عده اي سخناني گفتند . پيامبر فرمود من در خانه هاي شما را مسدود نكردم و در خانه او را باز نگذاشتم خداوند دستور بستن در خانه هاي شما و بازگذاردن در خانه او را داد .

ياد امام حسين از مباهله

فرمود شما را به خدا قسم مي دهم آيا مي دانيد كه پيامبر وقتي مسيحيان نجران را به مباهله دعوت كرد و كسي جز او و همسرش و دو پسرش را نياورد ؟ گفتند آري به خدا قسم .

ياد امام حسين از ازدواج علي و فاطمه

فرمود آيا مي دانيد كه پيامبر او را بر جعفر و حمزه فضيلت داد ان هنگام كه به فاطمه فرمود . تو را به بهترين اهل بيتم و مقدم ترين آنان در اسلام و بالاترين آنها در حلم و بيشترين آن ها و علم تزويج نمودم؟ گفتند آري به خدا قسم .

فاطمه سيه زنان بهشت .

فرمود : ايا مي دانيد كه پيامبر فرمود من سيد فرزندان آدم هستم و برادرم علي سيد عرب و فاطمه سيد زنان اهل بهشت و دو پسرم حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت هستند ؟

گفتند : آري به خدا قسم .

13

ازدواج علي و فاطمه ، درخواست پيامبر از خدا

ابان از سليم نقل مي كند كه گفت از مقداد درباره علي سوال كردم و او گفت يك شب علي را تب گرفت و او را بيدار نگه داشت و پيامبر هم به خاطر بيداري او بيدار ماند و آن شب را به صبح اورد در حالي كه گاهي نماز مي خواند و گاهي نزد علي مي آمد و او را ارام مي كرد و به او نگاه مي كرد تا صبح شد .

وقتي نماز صبح را با اصحابش خواند عرض كرد . خدايا علي را شفا ده و عافيت عنايت فرما و او از شدت دردي كه داشت مرا بيدار نگه داشت و امير المومنين عافيت پيدا كرد به طوري كه از ناراحتي كاملاً راحت شد .

سپس پيامبر فرمود : اي برادرم بشارت ده و اين مطلب را در حالي مي فرمود كه اصحابش اطراف او مي شنيدند علي عرض كرد يا رسول الله خدا به شما بشارت خير دهد و مرا فداي شما گرداند .

فرمود من امشب چبزي از خدا نخواستم مگر آنكه به من عطا كرد و چيزي براي خود نخواستم مگر آنكه مثل آن براي تو خواستم .

از خدا خواستم بين من و تو برادري قرار دهد و چنين كرد .

و از او خواستم تو را صاحب اختيار هر مومني بعد از من قرار دهد و چنين كرد .

و از او خواستم حال كه لباس پيامبري و رسالت را بر من پوشانده لباس و صايت و شجاعت را به هم به تو بپوشاند و چنين كرد .

و از او خواستم تو را وصي من و وارثم و خزانه دار علمم قرار دهد و چنين كرد .

و از او خواستم تو را نسبت به من همچون هارون نسبت به موسي قرار دهد و به وسيله تو پشت مرا محكم نمايد و تو را در كار من شريك نمايد و چنين كرد مگر آنكه فرمود پيامبري بعد از تو نيست و من هم راضي شدم .

و از او خواستم دخترم را به ازدواج تو در آورد و تو را پدر فرزندانم قرار دهد و چنين كرد .

فاطمه با ملائكه سخن مي گفت .

سليم بن قيس مي گويد به محمد بن ابي بكر گفتم ايا ملائكه با امير المومنين سخن مي گفتند ؟ گفت آري ملائكه با فاطمه هم سخن مي گفتند و با آنكه پيامبر نبود ملائكه با مريم هم سخن گفتند با آنكه پيامبر نبود . مادر حضرت موسي هم پيامبر نبود ولي ملائكه با او سخن گفتند . سارا همسر حضرت ابراهيم ملائكه را ديد و او را به اسحاق و بعد از او به يعقوب بشارت دادند در حالي كه پيامبر نبود .

14

فاطمه پاره تن و قلب پيامبر

ابان از سليم بن قيس نقل مي كند كه گفت از علي شنيدم كه مي فرمود من در رابطه با پيامبر ده خصلت دارم كه يكي از آنها از همه آنچه آفتاب بر آن طلوع دو غروب مي كند مرا بيشتر مسرور مي كند و گفته شد يا امير المومنين آنها را براي ما بيان فرما حضرت آن خصال را برشمرد و از جمله فرمود :

فاطمه پاره تن پيامبر همسر من و او در زمان خود مانند مريم دختر عمران در زمان خويش است .

حسن و حسين دو سبط اين امت هستند و آن دو نسبت به پيامبر مانند دو چشم نسبت به سر هستند و من مانند دو دست نسبت به بدن هستم و فاطمه مانند قلب نسبت به جسد .

15

مادرشان فاطمه افضل امت

ابان از سليم نقل مي كند كه گفت عبدالله بن جعفر بن ابي طالب برايم نقل كرد و گفت : نزد معاويه بودم و امام حسن و امام حسين نيز به هماره ما بودند و عبدالله بن عباس نيز نزد او بودند .

معاويه متوجه من شد و گفت اي عبدالله بن جعفر چقدر احترام تو نسبت به حسن و حسين شديد است به خدا قسم آن دو از تو بهتر نيستند و پدرشان هم از پدر تو بهتر نيست و اگر نبود كه فاطمه دختر پيامبر مادرشان است مي گفتم كه مادرت اسماء بنت عميس هم  از او كمتر نيست .

من از سخن او به ئغضب در آمدم و حالتي به من دست داد كه نتوانستم خود را كنترل كنم و گفتم به خدا قسم تو نسبت به ان دو و پدر و مادرشان كم معرفت هستي و به خدا قسم آن دو از من بهترند و پدرشان از پدر من بهتر و مادرشان از مادر من بهتر است.

اي معاويه تو غافلي از انچه من از پيامبر شنيده ام كه در باره آن دو و پدر و مادرشان فرمود و من ان را حفظ كردم و در قلب خود جا دادم و آن را نقل كردم .

حضرت زهرا در غدير .

اي معاويه من از پيامبر شنيدم كه بر فراز منبر در حالي كه من و عمر بن ابي سلمه و اسامه بن زيد و سعد ابي وقاص و نيز فاطمه و سلمان فارسي و ابوذر و مقداد و زبير بن عوام مقابل ان حضرت بوديم . فرمود آيا من نسبت به مومنين از خودشان صاحب اختيار تر نيستم ؟ گفتم بلي يا رسول الله فرمود ايا همسران من مادران شما نيستند ؟ گفتم بلي يا رسول الله فرمود هر كس من صاحب اختيار او هستم علي صاحب اختيار اوست و در اين حال با دست بر شانه علي زد پروردگارا هر كس علي را دوست بدارد هر كس با او دشمني دشمن بدار .

اي مردم من نسبت به مومنين از خودشان صاحب اختيار ترم و با امر من براي انان اختياري نيست علي بعد از من نسبت به مومنين از خودشان صاحب اختيار تر است و با امر او براي انان اختياري نيست سپس پسرم حسن بعد از پدرش نسبت به مومنين صاحب اختيار تر است و با امر او براي آنان اختياري نيست سپس پسرم حسين بعد از برادرش نسبت به مومنين از خودشان صاحب اختيار تر است وبا امر او آنان را اختياري نيست .

فاطمه در بهشت عدن كنار عرش

معاويه گفت : اي پسر جعفر درباره حسن و حسين و پدرشان شنيديم . درباره مادرشان شنيده اي ؟ و معاويه اين سخن را به صورت استهزاء و انكار گفت .

من گفتم آري از پيامبر شنيدم كه مب فرمود در بهشت عدن منزلي با شرافت تر و بالاتر و نزديك تر به عرش پروردگارم از منزل من نيست و ما در آنجا چهارده نفريم من و برادرم علي كه بهترين آنها و محبوب ترينشان نزد من است و فاطمه كه سيده زنان اهل بهشت است و حسن و حسين و نه امام از فرزندان حسين هستند ما در آنجا چهارده نفر در يك منزل هستيم كه خداوند بدي ها را از ما برده و مارا پاك گردانيده و همه هدايت كننده و هدايت شده ايم .

16

 فاطمه از خلقت نوراني تا سيده بهشت .

ابان از سليم از سلمان نقل مي كند كه گفت : در حالي كه قريش كنار هم نشسته بودند يكي از آنان گفت : مثا محمد در ميان اهل بيتش نيست مگر مانند درخت خرمايي كه در زباله داني روييده باشد .

اين خبر به پيامبر رسيد . آن حضرت غضبناك شد و بر فراز منبر قرار گرفت تا مردم جمع شدند و سپس برخاست و حمد و ثناي الهي بجا آورد و فرمود اي مردم من كيستم ؟ گفتند : تو پيامبر خدايي .

فرمود : من پيامبر خدايم و من محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم هستم و حضرت همچنان نسبت خود را ذكر كرد تا به نزار رسيد سپس فرمود بدانيد كه من و اهل بيتم  نوري بوديم كه در پيشگاه خد اوند هزار سال قبل از آنكه آدم خلق شود حضور داشتيم و چنين بود كه وقتي آن نور تسبيح مي گفت ملائكه با ان تسبيح مي گفتند .

وقتي خداوند ادم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد و سپس آن را در صلب آدم به زمين فرستاد سپس آن را در صلب نوح در كشتي حمل نمود بعد آن را در صلب ابراهيم به آتش پرتاب كرد .

سپ س خداوند ما را همچنان در صلب هاي محترم منتقل مي كرد تا انكه ما را از بهترين معادن از نظر اصالت و با كرامت ترين مكان ها از نظر رشد در بين پدران و مادران خارج ساخت به طوري طوري كه هيچكدام از آن ها هر گز به صورت زنا با يكديگر ملاقات نداشتند .

بدانيد كه ما فرزندان عبدالمطلب سادات اهل بهشت هستيم من و علي و جعفر و حمزه و حسن و حسين و فاطمه و مهدي .

17

آتش زدن در خانه فاطمه

ابان بن ابي عياش از سليم بن قيس نقل مي كند كه گفت نزد ابن عباس در خانه اش بودم و عده اي از شيعيان امير المومنين نيز همراه ما بودند . ابن عباس براي ما صحبت كرد و از جمله سخنانش چنين گفت .

آنگاه كه مردم دچار فتنه آن دو نفر شدند و جز علي و بني هاشم و ابوذر و مقداد و سلمان و عده اي كم كسي باقي نماند و عمر به ابوبكر گفت  همه مردم با تو بيعت كردند جز اين مرد و اهل بيتش و اين چند نفر اكنون سراغ او بفرست .

ابوبكر پسر عموي عمر را كه به او قنفذ گفته مي شد سراغ حضرت فرستاد و به او گفت اي قنفذ سراغ علي برو و به او بگو خليفه پيامبر را اجابت كن .

قنفذ رفت و پيام ر رسانيد و امير المومنين فرمود چه زود بر پيامبر دروغ بستيد و پيمان را شكستيد و مرتد شديد و به خدا قسم پيامبر غير مرا خليفه قرار نداده است .

اي قنفذ باز گرد كه تو فقط پيام رساني و به او بگو علي به تو مي گويد و به خدا قسم پيامبر تو را خليفه قرار نداده و تو خوب مي داني كه خليفه پيامبر كيست .

قنفذ چند بار نزد امير المومنين آمد و با پاسخ منفي باز گشت و به ابوبكر خبر داد عمر غضبناك از جا جست و خالدين وليد و قنفذ را صدا زد و به انان دستور داد تا هيزم و آتش با خود بياورند .

سپس به راه افتاد تا در خانه علي رسيد و در حالي كه فاطمه پشت در نشسته بود و سر مبارك را بسته و در رحلت پيامبر جسمش نحيف شده بود .

عمر پيش آمد و در زد و با فرياد گفت اي پسر ابي طالب در را باز كن و حضرت زهرا فرمود اي عمر ما را با تو چه كار است ؟ ما را به حال خودمان را نمي كني .

عمر گفت در را باز كن و گرنه خانه را بر سر شما آتش مي زنيم فرمود : اي عمر از خداي عزوجل نمي ترسي كه داخل خانه ام مي شوي و بر منزل من هجوم مي اوري .

ولي عمر تصميم بر باز گشت نگرفت و آتش طلب گرد و آن را كنار در شعله ور ساخت و در آتش گرفت و سپس در را فشار داد و در باز شد .

زدن حضرت زهرا

حضرت زهرا رو به روي عمر در آمد و ناله زد يا ابتاه يا رسول الله عمر شمشير را همچنان كه در غلافش يود بلند كرد و بر پهلوي حضرت زد .

فاطمه فرياد زد عمر تازيانه را بلند كرد و بر بازروي آن حضرت زد فاطمه ناله زد يا ابتاه .

عكس العمل علي در مقابل جسارت به فاطمه .

ناگهان امير المومنين بر خاست و گريبان عمر را گرفت و او را تكاني داد و بر زمين زد و بيتي و گردن او كوبيد و تصميم به قتل او گرفت . ولي سخن پيامبر و وصيت او درباره صبر و تسليم را به ياد اورد و فرمود اي پسر صهاك قسم به خدايي كه نبوت كرامت داد اگر نبود مقدري كه  از طرف خداوند نوشته شده مي فهميدي كه تو نمي تواني داخل خانه ام شوي .

تصميم به قتل حضرت زهرا .

عمر فرستاد و كمك خواست . مردم رو به خانه اوردند و داخل شدند خالد بن وليد شمشير از غلاف بيرون كشيد ا فاطمه را بزند .

امير المومنين با شمشير بر خالد حمله كرد اما او حضرت را قسم داد و حضرت هم دست نگه داشت .

بر دختر پيامبر حمله مي كنيد ؟

مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و بريده اسلمي پيش آمدند و براي كمك علي داخل شدند. و طوري شد كه نزديك بود فتنه اي بر پا شود .

امير المومنين را بيرون بردند و مردم هم پشت سر او آمدند و سلمان و ابوذر و مقداد و عمارو بريده اسلمي رحمهم الله به دنبال آن حضرت به راه افتادند در حالي كه مي گفتند چه زود به پيامبر خيانت كرديد و كينه هايي كه در سينه ها داشتيد بيرون  آورديد .

بريده بن خصيب اسلمي گفت . اي عمر آيا بر برادر پيامبر و وصيش و بر دخترش حمله مي كني و او را مي زني در حالي كه قريش سوابق تو را خوب مي دانند .

در اينجا خالد شمشيرش را در حالي كه در غلاف بود بلند كرد تا بريده را بزند ولي عمر او را گرفت و از اين كار باز داشت .

استدلال حضرت زهرا براي فدك

ابن عباس مي گويد به حضرت زهرا خبر رسيد كه ابوبكر فدك را به تصرف خود در آورده است . ان حضرت همراه زنان بني هاشم بيرون امد تا بر ابوبكر وارد شد .

سپس فرمود : اي ابو بكر مي خواهي زميني را از من بگيري كه پيامبر آن را براي من قرار داد و از زميني كه مسلمانان با حمله و جنگ به دست نياورده اند به من بخشيد ؟ آيا پيامبر نفرموده است مواظبت و احترام هر كسي را نسبت به فرزندانش بعد از او بايد مراعات كرد ؟ تو هم مي داني كه آن حضرت براي فرزندش بعد از او بايد مراعات كرد ؟ تو هم مي داني كه آن حضرت براي فرزندش غير فدك چيزي باقي نگذاشته است .

منع عمر از نوشتن سند فدك .

وقتي ابوبكر سخن ان حضرت و زنان همراه او را شنيد دواتي خواست تا سند فدك را براي او بنويسد .

عمر وارد شد و گفت اي خليفه پيامبر برايش ننويس ا در مورد آنچه ادعا مي كند شاهد بياورد و حضرت فرمود آري شاهد مي آورم . عمر گفت چه كسي ؟ فرمود : علي و ا ايمن : عمر گفت : شهادت زن عجمي كه فصيح صحبت نمي كند قبول نيست و علي هم آتش به دور قرص نان خود جمع مي كند.

حضرت زهرا برگشت و چنان كه از غيظ پر شده بود كه قابل توصيف نبود و بعد از آن مريض شد .

عيادت ابوبكر و عمر از حضرت زهرا .

علي نمازهاي پنج گانه را در مسجد به جا مي اورد . و هر بار كه نماز مي خواند ابوبكر و عمر به او مي گفتند دختر پيامبر چطور است ؟ تا انجا كه بيماري حضرت شدت يافت باز هم از حال حضرت سوال كردند و گفتند بين ما و او مسائلي واقع شد كه خود بهتر مي داني و اگر صلاح بداني از او براي ما اجازه بگير تا از گناهمان نزد او عذر خواهي كنيم ؟ حضرت فرمود اين با شماست .

آن دو برخاستند و كنار در خانه نشستند علي نزد فاطمه آمد و فرمود : اي بانوي آزاده ، فلاني و فلاني پشت در هستند و مي خواهند بر تو سلام كنند و چه صلاح مي داني ؟

حضرت زهرا عرض كرد خانه خانه تو و بانوي آزاده همسر توست . هر چه مي خواهي انجام بده . فرمود پوشش سرت را محكم كن و آن حضرت سر خود را پوشانيد و روي مبارك را به سوي ديوار گردانيد .

اعتراف ابوبكر و عمر نزد حضرت زهرا

ابوبكر و عمر وارد شدند و سلام كردند و گفتند از ما راضي باش ، خدا از تو راضي باشد . حضرت زهرا فرمود چه چيزي شما را به اين كار وادار كرده است ؟ گفتند ما به بدي خود اعتراف مي كنيم و اميدواريم ما را ببخشي و كينه ما را از دل بيرون اوري .

فرمود اگر راست مي گوييد درباره انچه از شما سوال مي كنم به من خبر دهيد ؟ چرا كه من چيزي از شما سوال نمي كنم مگر انكه مي دانم شما ان را مي دانيد گفتن هر چه مي خواهي سوال كن .

فرمود : شما را به خدا قسم مي دهم آيا از پيامبر شنيديد كه مي فرمود فاطمه پاره تن من است و هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است ؟ گفتند آري حضرت دست ها را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود خدايا اين دو مرا اذيت كردند و من شكايت اين دو را به پيشگاه تو و پيامبرت مي نمايم نه به خدا قسم هر گز از شما راضي نمي شوم .

تا پدرم پيامبر را ملاقات كنم و آنچه شما انجام داديد به او خبر دهم ، تا درباره شما حكم كند .

اينجا  بود كه ابوبكر صداي واي و ويل بلند كرد و به شدت به جزع و فزع افتاد و عمر گفت اي خليفه پيامبر از سخن زني جزع و فزع مي كني ؟

وصيت هاي حضرت زهرا

ابن عباس مي گويد حضرت زهرا بعد از رحلت پدرش پيامبر چهل شب ماند وقتي بيماريش شدت يافت علي را صدا زد و گفت اي پسر عمو حال مرا كه مي بيني من تو را وصيت مي كنم كه با دختر خواهرم زينب ازدواج كني تا براي فرزندانم مثل خودم باشد و براي من تابوتي آماده كني كه من ديدم ملائكه ان را توصيف مي كردند و بر جنازه من و دفنم و نماز بر من احدي از دشمنان خدا حاضر نشوند .

ابن عباس گويد :  و اين همان سخن امير المومنين است كه فرمود مسائلي بود كه براي ترك انها راهي نيافتيم چرا كه قران طبق آن بر قلب محمد نازل شده بود يكي جنگ با ناكثين و قاسطين و مارقين كه حبيبم پيامبر مرا به جنگ با انان وصيت كرده و بر سر ان با من پيمان بسته بود و ديگر تزويج امامه دختر زينب كه فاطمه به من وصيت كرده بود .

نماز و تدفين مخفيانه حضرت زهرا

اين عباس گويد حضرت زهرا همان روز از دنيا رفت و صداي گريه زن و مرد مدينه را به لرزه در اورد و مردم مانند روزي كه پيامبر از دنيا رفته بود متحير ماندند .

ابوبكر و عمر هم به عنوان تسليت نزد امير المومنين آمدند و گفتند اي ابوالحسن براي نماز بر دختر پيامبر برما سبقت مگير.

شب كه شد علي عباس و فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار را صدا زد . عباس جلو رفت و بر آن حضرت نماز خواند و و او را دفن كردند .

صبح كه مردم برخاستند ابوبكر و عمر به همراهي آنان آمدند  و قصد داشتند بر حضرت زهرا نماز بخوانند . مقداد گفت : ديشب فاطمه را به خاك سپرديم .

عمر رو به ابوبكر كرد و گفت به تو نگفتم آن ها زود اين كار را مي كنند ؟

عباس گفت : آن حضرت وصيت كرده بود كه شما دو نفر بر او نماز نخوانيد .

عكس العمل در برابر نبش قبر فاطمه

عمر گفت به خدا قسم اي بني هاشم ، شما حسد قديمي تان را نسبت به ما هر گز ترك نمي كنيد . اين كينه هايي كه در سينه هاي شماست هر كز از بين نمي رود و به خدا قسم قصد كرده ام قبر او را نبش كنم و بر او نماز بخوانم .

امير المومنين فرمود به خدا قسم اي پسر صهاك اگر چنين قصدي نمايي دستت را به سويت برمي گردانم . به خدا قسم اگر شمشيرم را بيرون كشم آن را غلاف نخواهم كرد مگر با گرفتن جان تو اگر مي تواني قصدت را عملي كن در اينجا عمر شكست خورد و سكوت كرد و دانست كه علي هر گاه قسم ياد كند آن را عملي مي كند .

سپس علي فرمود اي عمر تو همان كسي نيستي كه پيامبر قصد كشتن تو را نمود و سراغ من فرستاد من در حالي كه شمشير به كمر بسته بودم آمدم و به سويت حمله كردم تا تو را بكشم ولي خداوند عزوجل آيه نازل كرد كه ( فلا تعجل عليهم انما نعد لهم عدا ) نسبت به انان عجله مكن كه برايشان آماده كرده ايم .

اينجا بود كه ابوبكر و عمر و مردم برگشتند .

ديروز دختر پيامبر را كشتيد

ابن عباس مي گويد : انان در بين خود نقشه كشيدند و مذاكره كردند و گفتند : تا اين مرد زنده است هيچ كار ما به درستي انجام نخواهد شد و ابوبكر گفت : براي قتل او چه كسي مناسب است ؟ عمر گفت خالدبن وليد .

هنگام نماز خالد بن وليد با شمشير به كمر بسته آمد و كنار امير المومنين ايستاد در حالي كه آن حضرت متوجه قضيه شده بود .

همين كه ابوبكر تشهد نماز را تمام كرد قبل از انكه سلام دهد فرياد زد : اي خالد آنچه به تو دستور دادم انجام مده كه اگر انجام دهي تو را به قتل مي رسانم در اينجا بين مردم اختلاف افتاد و درهم پيچيدند و اضطرابي ايجاد شد .

زنان بني هاشم بيرون آمدند و فرياد زدند : اي دشمنان خدا چه زود دشمني با پيامبر و اهل بيتش را ظاهر ساختيد دير زماني بود كه چنين تصميمي را درباره پيامبر داشتيد ولي نتوانستيد . ديروز دختر او را كشتيد و امروز مي خواهيد برادر و پسر عمو و وصيش و پدر فرزندانش را به قتل برسانيد ؟ به خداي كعبه قسم دروغ گفته ايد ، شما به قتل او دست نخواهيد يافت . و طوري شد كه مردم ترسيدند فتنه عظيمي به پا شود .

18

حضور حضرت زهرا در نوشتن كتف

سليم بن قيس مي گويد : از سلمان شنيدم كه مي گفت : بعد از آنكه آن مرد آن سخن را گفت : و پيامبر غضبناك شد و كتف را رها كرد ، از امير المومنين شنيدم كه فرمود آيا از پيامبر نپرسيم چه مطلبي مي خواست در كتف بنويسد كه اگر آن را مي نوشت احدي گمراه نمي شد و دو نفر هم اختلاف نمي كردند ؟

من سكوت كردم تا كساني كه در خانه بودند برخاستند و فقط امير المومنين و فاطمه و حسن و حسين باقي ماندند من و دو رفيقم ابوذر و مقداد هم خواستيم بر  خيزيم كه علي بقه ما فرمود : بنشينيد .

حضرت مي خواست از پيامبر سوال كند و ما هم مي شنيديم ولي پيامبر فرمود . برادرم نشنيدي دشمن خدا چه گفت ؟ جبرئيل كمي قبل ار اين نزد من امد و به من خبر داد كه خداوند تفرقه و اختلاف را بعد از من بر امتم نوشته است لذا جبرئيل به من دستور داد بنويسم آن نوشته اي را كه مي خواستم در كتف بنويسم و اين سه نفررا بر ان شاهد بگيرم . برايم ورقه اي بياوريد .

نوشتن كتف وشاهد گرفتن حضرت زهرا

براي حضرت ورقه اي اوردند . پيامبر نام امامان هدايت كننده بعد از خود را يكي يكي املا مي فرمود و علي به دست خويش مي نوشت .

همچنين فرمود : من شما را شاهد مي گيرم كه برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه ام در امتم علي بن ابي طالب است ، و سپس حسن و بعد حسين و بعد از انان نه نفر از فرزندان حسن اند .

راوي مي گويد : از نام امامان جز دو نفر به نام محمد و علي در خاطرم نماند ولي توصيف حضرت مهدي و ع دالت او و برنامه اش را شنيدم و اينكه خداوند به دست او زمين را پر از عدل و داد مي كند همان گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد .

سپس پيامبر فرمود : مي خواستم اين را بنويسم و سپس به مسجد ببرم و عموم مردم را دعوت كنم و اين را برايشان بخوانم و آنان را بر ان شاهد بگيرم ف ولي خداوند نخواست و آنچه اراده كرده بود مقدر فرمود .

19

حليت مسجد براي فاطمه

سليم بن قيس مي گويد : از امير المومنين شنيدم كه مي فرمود : گويا پيامبر را در صحن مسجدش مي بينم كه مي فرمايد :

بدانيد كه مسجد من براي جنب و حائض حلال نيست ، جز من و برادرم و دخترم و همسرانم و خدمتكارانم و خانواده ام . آيا شنيديد ؟ آيا برايتان روشن كردم ؟ پس گمراه نشويد و اين مطلب را با صداي بلند مي فرمود .

20

پيشگويي پيامبر از مصائب حضرت زهرا :

سليم مي گويد : به ابن عباس در حالي كه جابربن عبدالله انصاري كنارش بود گفتم : آيا هنگام وفات پيامبر حاضر بودي ؟ گفت آري وقتي بيماري حضرت شدت يافت فرزندان عبدالمطلب را جمع كرد .

سپس پيامبر در حضور آنان رو به دخترش كرد و فرمود : تو اولين نفر از اهل بيتم هستي كه به من ملحق مي شوي و استخواني از استخوانهاي پهلويت مي شكند .

خدا قاتل تو را لعنت كند و امر كننده و راضي به ان و كمك كننده و ياري دهنده بر عليه تو و ظلم كننده به شوهر و دو پسرت را لعنت كند .

21

دستور الهي به تزويج فاطمه

سليم بن قيس مي گويد : از سلمان شنيدم كه مي گفت : پيامبر فرمود : اي سلمان خداوند توجهي به زمين كرد و مرا از ميان اهل زمين انتخاب كرد . سپس نظر دومي نمود و برادر علي را از ميان آنان انتخاب كرد و به من امر كرد و من هم سيده زنان اهل بهشت را به ازدواج او در اوردم .

انتخاب فاطمه به عنوان حجت الهي

سپس نظر سومي نمود و فاطمه و جانشينان را انتخاب كرد : يعني دو پسرم حسن و حسين و بقيه آنان از فرزندان حسين . انان با قران و قرآن با انان است و قرآن از ايشان جدا نمي شود و آنان از آن جدا نمي شوند مانند اين دو و حضرت دو انگشت سبابه خود را كنار هم قرار دادند تا آنكه يكي پس از ديگري كنار حوض كوثر بر من وارد شوند آنان شاهدان خداوند بر خلقش و حجت او در زمينش هستند . هر كس آنان را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس از آنان سرپيچي كند از خدا سرپيچي كرده است . همه آنان هدايت كننده و هدايت شده اند .

نزول آيه تطهير در شان فاطمه

اين ايه درباره من و برادرم علي و دخترم فاطمه و دو پسرم و جانشينان يكي پس از ديگري نازل شده است ، كه فرزندان من و فرزندان برادرم هستند . انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا . خداوند خواسته و رجس و بدي را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك گرداند. اي سلمان ايا مي دانيد رجس چيست ؟

سلمان عرض كرد : نه فرمود شك است ، آنان هرگز درباره چيزي كه از جانب خدا آمده باشد شك نمي كنند . ما در ولادتمان و طينتمان تا حضرت آدم پاك هستيم و از هر بدي پاك و معصوم هستيم .

22

با بهترين بانوان ازدواج كرده ام .

سليم بن قيس مي گويد . از علي شنيدم كه بر منبر كوفه مي فرمود :

قسم ئبه انكه دانه را شكافت و انسان را خلق كرد سخني خواهم گفت كه هيچ كس قبل از من نگفته و هيچكس بعد از من نخواهد گفت مگر كذاب .

من بند ه خدا و برادر پيامبرش هستم از پيامبر رحمت ارث برده ام و با بهترين بانوان امت ازدواج كرده ام و افضل جانشينان هستم .

مردي از خوارج برخاست و گفت من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم و در همانجا به حال مرگ افتاد و از جايش حركت نكرد تا جان داد .

23

پيشگويي از مصائب فاطمه در كتاب علي

سليم مي گويد : ابن عباس گفت : روزي خدمت امير المومنين رسيدم و حضرت كتابي را اورد و فرمود اي ابن عباس اين كتابي است كه پيامبر بر من املا فرموده و من نوشته ام .

عرض كردم : يا امير المومنين ، آن را برايم بخوان و حضرت ان را خواند و در آن بود همه آنچه از زمان رحلت پيامبر تا زمان شهادت امام  حسين اتفاق افتاده و اينكه چگونه كشته مي شود و چه كسي او را مي كشد و چه كسي او را ياري مي كند و چه كساني همراه او شهيد مي شوند . ان حضرت به شدت گريه كرد و مرا به گريه در آورد .

از جمله انچه برايم خواند اين بود كه با خود آن حضرت چه مي كنند . و چگونه حضرت زهرا  را شهيد مي شود و چگونه پسرش امام حسن به شهادت مي رسد و چگونه امت به او غدر و حيله مي كنند وقتي كيفيت قتل امام حسين را خواند بسيار گريست و سپس آن كتاب را بست و بقيه آنچه تا روز قيامت واقع مي شود باقي ماند .

24

عذر خواهي مردم از كمك نكردن به فاطمه

سليم مي گويد : در حضور امير المومنين بودم هنگامي كه پس از غلبه بر اهل جمل به خانه زياد بن عبيد رفت . خانه پر از اصحاب پيامبر بود كه در بين آنان عمار و ابوالهيثم بن تيهان و ابو ايوب و عده اي از اهل بدر كه حدود هفتاد نفر مي شدند حضور داشتند . زياد هم در اتاقي شبيه مهمان سرا بود .

سليم مي گويد : امير المومنين حمد و ثناي الهي بجا اورد و فرمود : اما بعد ف من چه چيزهايي از اين امت بعد از پيامبرشان ديده ام .

عمر و اصحابش كه بر عليه من متحد شدند ، ابوبكر را رابه پا داشتند و با او بيعت كردند در حالي كه من مشغول غسل پيامبر و كفن و دفن او بودم و هنوز از آن فراغت نيافته بودم كه با او بيعت كردند و با دليل و حق من در مقابل انصار استدلال كردند و به خدا قسم او و آنان كه با او متحد شدند يقين داشتند كه من از ابوبكر به خلافت سزاوار ترم .

فرمود : وقتي اجتماع انان بر ابوبكر و تركشان نسبت به خود را ديدم آنان را به خداي عزوجل در مورد حق خوش قسم دادم و فاطمه را بر مركبي سوار كردم و دست دو پسرم حسن و حسين را گرفتم تا شايد برگردند و احدي از اهل بدر و سابقه داران از مهاجرين و ئانصار را باقي نگذاشتم مگر آنكه از آنان كمك خواستم و به ياري خود دعوت كردم و درباره حق خود آنان را قسم دادم ولي مرا اجابت نكردند .

شما اي كساني كه از اهل بدر حاضر هستيد مي دانيد كه من جز حق نگفتم : گفتند يا امبر المومنين راست گفتي و نيكو گفتي . ما از اين كارهايمان استغفار مي كنيم و به درگاه خداوند توبه مي نماييم .

التزام سه نفر در حضور فاطمه

آنگاه امير المومنين فرمود : بدان كه برايت خبري خواهم گفت : پيامبر مرا فراخواند در حالي كه سلمان و ابوذر و مقداد نزد آن حضرت بودند .

سپس عايشه را سراغ پدرش و نيز حفصه را سراغ     پدرش و دخترش را سراغ  همسرش عثمان فرستاد و آنان آمدند .

پيامبر حمد و ثناي الهي به جا آورد و فرمود : اي ابوبكر و اي عمر اي عثمان من امشب دوازده نفر را بر منبرم در خواب ديدم كه امتم را از راه راست به عقب بر مي گرداندند از خدا بترسيد و بعد از من امر خلافت را به علي بسپاريد و دراين باره با او منازعه مكنيد و به او ظلم نكنيد و بر عليه او با كسي متحد نشويد .

گفتند اي پيامبر خدا ما از اين مطلب به خدا پناه مي بريم خدا ما را قبل از آن بميراند .

سپس پيامبر فرمود : من همه شما را و هر كس از مرد و زن كه در خانه هستند را شاهد مي گيرم كه علي ابن ابي طالب خليفه من در امتم و صاحب اختيار تر بر مومنين از خودشان است .

وقتي او از دنيا رفت اين پسرم خواهد بود و حضرت دست بر سر امام حسن قرار دادند . و وقتي او از دنيا رفت اين پسرم و حضرت دست بر سر امام حسين قرار دادند . سپس نه نفر از فرزندان حسين يكي پس از ديگري خواهند بود .

آنان هستند كه خداوند در اين كلامش قصد كرده ( اطيعو الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم ) خدا اطاعت كنيد  و از پيامبر و اولي الامر خود اطاعت نماييد .

سپس پيامبر هر آيه اي درباره ائمه نازل شده بود تلاوت فرمود .

پيشگويي پيامبر درباره خلاقيت در حضور فاطمه

امير المومنين فرمود : ابوبكر و عمر و عثمان برخاستند و من با اصحابم ابوذر سلمان و مقداد مانديم . فاطمه و حسن و حسين هم ماندند و همسران و دختران آن حضرت جز فاطمه برخاستند .

پيامبر فرمود : اين سه نفر را با نه نفر از بني اميه كه فلاني از آل ابوسفيان و نيز هفت نفر از اولاد حكم بن ابي العاص بن اميه از جمله آنانند ديدم كه امتم را به قهقري و عقب بر مي گردانند .

 

پايان

مجتمع  بنی فاطمه مشهد

 

ارسال شده در : 1390/2/12 - 05:11:00

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1390/2/12 - 05:11:00

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد