مقدمه بيعتبا اميرالمؤمنين
بيان رويدادهاى چهار بخش از زندگانى امام على -عليه السلام به پايان رسيد. اكنون در آستانه بخش پنجم از زندگانى آن حضرت قرار گرفته ايم;بخشى كه در آن على -عليه السلام به مقام خلافت وزمامدارى برگزيده شد ودر طى آن با حوادث وفراز ونشيبهاى بسيار روبه رو گرديد. تشريح گسترده همه آن حوادث از توان خامه ما بيرون است. از اين رو، ناچاريم،همچون بخشهاى گذشته، رويدادهاى مهم وچشمگير را بازگو كنيم.
نخستين بحث در اين فصل، بيان علل گرايش مهاجرين وانصار به زمامدارى امام -عليه السلام است، گرايشى كه در مورد خلفاى گذشته نظير نداشت وبعدا نيز مانند آن ديده نشد.
هواداران امام -عليه السلام پس از درگذشت پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم در اقليت فاحشى بودند وجز گروهى از صالحان از مهاجرين وانصار، كسى به خلافت او ابراز علاقه نكرد. ولى پس از گذشت ربع قرن از آغاز خلافت اسلامى، ورق آنچنان برگشت كه افكار عمومى متوجه كسى جز على -عليه السلام نبود.پس از قتل عثمان، همه مردم با هلهله وشادى خاصى به در خانه امام -عليه السلام ريختند وبا اصرار فراوان خواهان بيعتبا او شدند.
علل اين گرايش را بايد در حوادث تلخ دوران خليفه سوم جستجو كرد; حوادثى كه سرانجام به قتل خود وى منجر شد وانقلابيون مصرى وعراقى را بر آن داشت كه تا كار خلافت اسلامى را يكسره نساختهاند به ميهن خود باز نگردند.
فروغ ولايت ص323
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
بيعت مردم با امير المؤمنين(ع)
همين كه شورشيان كار عثمان را پايان دادند به فكر اداره حكومت افتادند.بديهى است مسلمانان را به حاكمى نياز بود و بايد خليفهاى معين گردد.چه كسى جز على سزاوار خلافت است؟اما تنى چند از مسلمانان كه پيشينهاى در اسلام داشتند(طلحه و زبير و...)چشم به خلافت دوخته بودند.نيز معاويه كه در مدت بيستسال قدرتى يافته بود و مردم شام با وى يكدل بودند،سودائى در سر داشت.
بارى مردم از هر سو بر على گرد آمدند كه بايد خلافت را بپذيرى.اما افسوس كه زمان مساعد نبود.و در اين بيست و پنجسال كه از رحلت پيغمبر مىگذشت هيچ سالى نامناسبتر از اين سال براى خلافت على نمىنمود.برخى سنتها دگرگون شده و برخى حكمها معطل مانده و درآمد دولت در كيسه كسانى ريخته شده كه در اين مدت چندان رنجى براى اسلام و مسلمانان بر خود ننهاده بودند.روزى كه عمر دفتر حقوق بگيران را تاسيس كرد و مقررى را بر اساس سبقت در اسلام نهاد،شايد نمىدانست عاقبت آن به كجا مىرسد.اما ديرى نگذشت كه سربازان ديدند،آنان در جبههها مىجنگند و غنيمتهاى جنگى را به مدينه مىفرستند و صدقات به صندوق دولت مىرسد،و مردمى در خانه نشستهاند و تنها بخاطر اينكه سالى چند زودتر از آنان مسلمان شدهاند،بيشتر از كسانى كه در فراهم آوردن اين مالها رنجبردهاند بهره مىگيرند.از اين دشوارتر كاربعضى سران قريش بود.اين تيره خودخواه و جاهطلب كه در سقيفه با روايتى كه ابوبكر بر مردم خواند (1) زمامدارى مسلمانان را از آن خود ساخته بود،بر ديگر تيرهها و بر همه مسلمانان كه عرب نبودند بزرگى مىفروخت.خاندان اموى كه تيرهاى از قريشاند از دير زمان با خاندان هاشم ميانه خوبى نداشتند.بخصوص با على(ع)كه در جنگ بدر تنى چند از بزرگان آنان را از پا درآورده بود.
عمر در دوران خلافتخود تا آنجا كه مىتوانست اينان را محدود ساخت و رخصتبيرون رفتن از مدينه را به ايشان نمىداد.چون به بهانه شركت در جهاد نزد او مىآمدند مىگفت:«جنگى كه در روزگار رسول خدا كردى براى تو كافى است.بهتر است نه تو دنياى برون را ببينى و نه دنياى برون تو را.»در حكومت عثمان قريش بدانچه مىخواست رسيد و تا آنجا كه مىتوانستبر مال و منال دستاندازى كرد.حال على(ع)در داخل مدينه با چنين مردمى روبروست.مردمى كه اگر هم از روى راستى به مسلمانى گرائيدند،دلبستگى به خاندان خود را رها نكردند.مردمى كه پيش از اسلام چون مال و مكنتى داشتند به بنى هاشم كه تهى دستبودند به ديده حقارت مىنگريستند.على(ع)از اين مشكلها و دهها مشكل سختتر از آن،آگاه بود و مىگفت:
«مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آريد كه پيشاپيش كارى مىرويم كه آن را رويههاست و گونهگون رنگهاست،دلها برابر آن بر جاى نمىماند و خردها بر پاى.همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده است و راه راست ناشناسا گرديده و بدانيد كه اگر من درخواستشما را پذيرفتم با شما چنان كار مىكنم كه خود ميدانم و به گفته گوينده و ملامتسرزنش كننده گوش نمىدارم.و اگر مرا واگذاريد همچون يكى از شمايم و براى كسى كه كار خود را بدو مىسپارند،بهتر از ديگران فرمانبردار و شنوايم.من اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم.» (2) بعض مورخان نوشتهاند همان روز كه عثمان كشته شد با على(ع)بيعت كردند ولى بعضى نوشتهاند گفتگو دو سه روز به درازا كشيد و بعضىها هشت روز نوشتهاند و بايد چنين باشد.حاضران گفتند تو را رها نمىكنيم تا با تو بيعت كنيم.گفت:«اگر چنين استبيعتبايد در مسجد انجام گيرد.»
نوشتهاند نخست كس كه با او بيعت كرد طلحه بود كه با دستشل بيعت كرد.مردى از حاضران كه حبيب پسر ذؤيب نام داشتبيعت طلحه را به فال بد گرفت و گفت نخست كس كه با او بيعت كرد شل بود.اين كار به پايان نخواهد رسيد.
بيعت مردم با على بيعت انبوه مردم بود و او چنين فرمايد:
«چنان بر من هجوم آوردند كه شتران تشنه به آبشخور روى آرند و چراننده پاىبند آنها را بردارد و يكديگر را بفشارند.چندانكه پنداشتم خيال كشتن مرا در سر مىپرورانند يا در محضر من بعضى خيال كشتن بعض ديگر را دارند.» (3)
و در جاى ديگر فرمايد:
«ناگهان ديدم مردم از هر سوى روى به من نهادند و چون يال كفتار پس و پيش هم ايستادند چندانكه انگشتان شست پايم فشرده گشت و دو پهلويم آزرده.به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سر نهاده به هم.» (4)
و در جاى ديگر چنين گويد:
«دستم را گشودند بازش داشتم،و آن را كشيدند نگاهش داشتم.سپس بر من هجوم آوردند،همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگيرهاى خود درآيند،چندانكه بند پاى افزار بريد و ردا افتاد و ناتوان پايمال گرديد.و خشنودى مردم در بيعت من بدانجا رسيد كه خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان و لرزان بدانجا دوان.» (5) يعقوبى نوشته است در روز بيعت همگان جز سه تن از قريش بيعت كردند.مروان پسر حكم.سعيد پسر عاص،وليد پسر عقبه.وليد كه سخنگوى آنان بود گفت:
-«تو خون ما را به گردن دارى،روز بدر پدر من و پدر سعيد را كشتى و چون عثمان مروان را در دستگاه خود درآورد،بر او خرده گرفتن و مروان را دشنام دادى.اكنون به شرطى با تو بيعت مىكنم كه بر ما ببخشى و آنچه داريم به ما واگذارى و كشندگان عثمان را كيفر دهى.»
-على(ع)در خشم شد و گفت:
«اما خون شما را(حكم)خدا ريخت.اما بخشيدن شما،من نمىتوانم حق الله را واگذارم.اما آنچه در دستشماست،آنچه از آن خدا و مسلمانان است عدالتشامل آن است.اما كشندگان عثمان اگر امروز كشتن آنان بر من لازم باشد،فردا جنگ با آنان بر من لازم خواهد شد.» (6)
پىنوشتها:
1.الائمة من قريش.
2.نهج البلاغه،خطبه 92،طبرى،ج 6،ص 3076.
3.نهج البلاغه،خطبه 54.
4.نهج البلاغه،خطبه 3 شقشقيه.
5.خطبه 229.
6.تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 154.
على از زبان على يا زندگانى امير المؤمنين(ع) صفحه 66
دكتر سيد جعفر شهيدى
انقلابيون مىدانستند كه بر اثر قتل خليفه اوضاع ممالك اسلامى درهم خواهد ريخت. از اين رو، بر آن شدند كه اين خلأ را هرچه زودتر پر كنند وپيش از برگزيدن خليفه وبيعت با وى به اوطان خود باز نگردند. آنان در پى كسى بودند كه در طى اين بيست وپنج سال گذشته نسبت به تعاليم اسلام وسنتهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفا دار مانده باشد وآن كس جز على ـعليه السلام نبود. ديگران خود را، هريك به گونه اى، به دنيا آلوده كرده ودر جهاتى از ضعفهاى عثمان با او مشترك بودند. طلحه وزبير وافرادى همانند آنان در دوران خليفه سوم وقت خود را صرف رسيدگى به امور دنيوى ووصول وجمع در آمد املاك وتهيه كاخهايى در اين شهر وآن شهر كرده، پيوند خود را با سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وحتى سنت شيخين بريده بودند.
با اينكه نام على ـعليه السلام بيش از همه بر سر زبانها بود ودر ايامى كه خانه خليفه از سوى انقلابيون محاصره شده بود امير مؤمنان يگانه پيام رسان مورد اعتماد طرفين به شمار مىرفت وبيش از همه كوشش مىكرد كه غائله را به گونه اى كه مورد رضايت طرفين باشد خاموش سازد، ولى عواملى كه در ماجراى سقيفه سبب شد كه على ـعليه السلام را از صحنه كنار بزنند، همگى (بجز جوانى) به حال خود باقى بود واگر اراده نافذ ونيرومند انقلابيون وفشار افكار عمومى دخالت نمىكرد، همان عوامل امام ـعليه السلام را براى بار چهارم نيز از صحنه عقب مىزد وخلافت را به فردى از شيوخ صحابه مىسپرد وجامعه را از حكومت حقه الهى محروم مىساخت.
اگر عثمان به مرگ طبيعى در مىگذشت واوضاع مدينه عادى بود هرگز شيوخ صحابه، كه در دوره خلافت عثمان صاحب مال وجاه فراوان شده بودند، به حكومت على ـعليه السلام رأى نمىدادند ودر شورايى كه تشكيل مىشد به ضرر او دسته بندى مىكردند. بلكه بازيگران وتعزيه گردانان صحنه سياست نقشى ايفا مىكردند كه كار به شورا نيز نكشد وخليفه وقت را وادار مىكردند كه كسى را كه آنان مىپسندند به خلافت برگزيند؛ همچنان كه ابوبكر، عمر را براى خلافت برگزيد.
اين گروه مىدانستند كه اگر على ـعليه السلام زمام امور را به دست بگيرد اموال آنان را مصادره خواهد كرد وهيچ يك از آنان را مصدر كار نخواهد ساخت. آنان اين حقيقت را به روشنى در جبين امام ـعليه السلام مى خواندند واز روحيات آن حضرت كاملا آگاه بودند.لذا وقتى آن حضرت طلحه وزبير را در اداره امور دخالت نداد، فورا پيمان خود را شكستند ونبرد خونين «جمل» را بپا كردند.
عواملى كه امام ـعليه السلام را در سقيفه از صحنه حكومت كنار زد عمدتا عبارت بودند از :
1ـ كشته شدن بستگان صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دست على ـعليه السلام .
2ـ عداوت ديرينه اى كه ميان بنى هاشم وتيرههاى ديگر، بالأخص بنى اميه، وجود داشت.
3ـ سختگيرى على ـعليه السلام در اجراى احكام الهى.
نه تنها اين عوامل پس از قتل عثمان به قوت خود باقى بود، بلكه عامل ديگرى نيز، كه از حيث قدرت تأثير كمتر از آنها نبود، مزيد بر آنها شده بود وآن مخالفت عايشه همسر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با امام ـعليه السلام بود.
عايشه در زمان خلافت عثمان يك وزنه سياسى بود. وى مردم را كرارا به ريختن خون عثمان تحريك مىكرد وبدين منظور گاهى پيراهن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به صحابه نشان مىداد ومىگفت كه هنوز اين پيراهن كهنه نشده ولى دين او دستخوش دگرگونيها شده است. (1)
احترامى كه عايشه در ميان مسلمانان داشت واحاديث زيادى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مىكرد مايه سنگينى سياسى كفه اى بود كه وى به آن طرف تمايل مىجست وموجب زحمت كسى بود كه نسبت به وى مخالفت مىورزيد.
مخالفت عايشه با على ـعليه السلام ناشى از امور زير بود:
اولا، على ـعليه السلام در داستان «افك» به طلاق عايشه نظر داده بود.
ثانيا، فاطمه دختر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از علىعليه السلام چندين فرزند داشت ولى او از پيامبر فرزندى نياورده بود.
ثالثا، عايشه احساس مىكرد كه على ـعليه السلام از خلافت پدرش ناراضى است واورا غاصب خلافت و فدك مىداند.
علاوه بر اينها،طلحه از قبيله«تيم» عمه زاده عايشه وزبير شوهر خواهر او (اسماء) بود واين دو نفر براى قبضه كردن خلافت كاملا آمادگى داشتند.
گواه روشن بر نارضايى عايشه از حكومت على ـعليه السلام داستان زير است كه طبرى آن را نقل كرده است:
در حادثه قتل عثمان، عايشه در مكه بود.پس از پايان اعمال حج رهسپار مدينه شد. در نيمه راه، در منطقه اى به نام «سرف»، از قتل خليفه وبيعت مهاجرين وانصار با على ـعليه السلام آگاه شد واز اين خبر به اندازه اى ناراحت گرديد كه آرزوى مرگ كرد وگفت: اى كاش آسمانها بر سرم فرو مىريخت.سپس از آن منطقه به مكه بازگشت وگفت:عثمان مظلوم كشته شد وبه خدا سوگند من به خونخواهى او قيام مىكنم. گزارشگر قتل خليفه به خود جرأت داد وگفت: تو تا ديروز به مردم مىگفتى كه عثمان را بكشند زيرا كافر شده است، چطور امروز او را مظلوم مىدانى؟ وى در پاسخ گفت:انقلابيون او را توبه دادهاند وسپس كشتهاند. (2)
با آنكه عوامل ياد شده نزديك بود امام ـعليه السلام را براى بار چهارم از خلافت محروم سازد، قدرت انقلابيون وپشتيبانى افكار عمومى از آنان عوامل منفى را بى اثر ساخت وياران رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به صورت دستجمعى رو به خانه على ـعليه السلام آوردند وبه آن حضرت گفتند كه براى خلافت شخصى شايتسه تر از او نيست. (3)
ابو مخنف در كتاب «الجمل» مىنويسد:
پس از قتل عثمان اجتماع عظيمى از مسلمانان در مسجد تشكيل شد، به نحوى كه مسجد لبريز از جمعيت گرديد. هدف از اجتماع تعيين خليفه بود.شخصيتهاى بزرگى از مهاجرين وانصار، مانند عمار ياسر وابوالهيثم بن التيهان ورفاعة بن رافع ومالك بن عجلان وابو ايوب انصارى و ... نظر دادند كه با على بيعت كنند. بيش از همه عمار در باره على سخن گفت واز آن جمله بود كه: شما وضع خليفه پيشين را ديديد. اگر زود نجنبيد ممكن است به سرنوشتى مانند آن دچار شويد. على شايسته ترين فرد براى اين كار است وهمگى از فضايل وسوابق او آگاهيد. در اين هنگام همه مردم يك صدا گفتند: ما به ولايت وخلافت او راضى هستيم.آن وقت همه از جا برخاستند وبه خانهعلى ريختند. (4)
امام ـعليه السلام خود نحوه ورود جمعيت را به خانه اش چنين توصيف كرده است:
«فتداكوا علي تداك الإبل الهيم يوم وردها وقد أرسلها راعيها و خلعت مثانيها حتى ظننت أنهم قاتلي أو بعضهم قاتل بعض لدي».
آنان به سان ازدحام شتر تشنه اى كه ساربان عقال وريسمانش را باز كند ورهايش سازد بر من هجوم آوردند، كه گمان كردم كه مىخواهند مرا بكشند، يا بعضى از آنان مىخواهد بعضى ديگر را در حضور من بكشند. (5)
آن حضرت، در خطبه شقشقيه، ازدحام مهاجرين وانصار را در موقع ورود به خانه اش چنين توصيف مىكند:
مردم مانند موى گردن كفتار به دورم ريختند واز هر طرف به سوى من هجوم آوردند، تا آنجا كه حسن وحسين به زير دست وپا رفتند وطرف جامه ورداى من پاره شد وبه سان گله گوسفند پيرامون مرا گرفتند تا من بيعت آنان را پذيرفتم. (6)
بارى، امام ـعليه السلام در پاسخ درخواست آنان فرمود:من مشاور شماباشم بهتر از آن است كه فرمانرواى شما گردم.آنان نپذيرفتند وگفتند: تا با تو بيعت نكنيم رهايت نمىكنيم.امام ـعليه السلام فرمود: اكنون كه اصرار داريد بايد مراسم بيعت در مسجد انجام گيرد، چه بيعت با من نمىتواند پنهانى باشد وبدون رضايت توده مسلمانان صورت پذيرد.
امام ـعليه السلام در پيشاپيش جمعيت به سوى مسجد حركت كرد ومهاجرين وانصار با او بيعت كردند.سپس گروههاى ديگر به آنان پيوستند. نخستين كسانى كه با او بيعت كردند طلحه وزبير بودند. پس از آنان ديگران نيز يك به يك دست او را به عنوان بيعت فشردند وجز چند نفر، كه تعداد آنان از شماره انگشتان بالاتر نيست (7) ، همه به خلافت وپيشوايى او رأى دادند. بيعت مردم با امام ـعليه السلام در روز بيست وپنجم ماه ذى الحجه انجام گرفت. (8)
در تاريخ خلافت اسلامى هيچ خليفه اى مانند على ـعليه السلام با اكثريت قريب به اتفاق آراء برگزيد نشده وگزينش او بر آراء صحابه ونيكان از مهاجرين وانصار وفقها وقراء متكى نبوده است.اين تنها امام على ـعليه السلام است كه خلافت را از اين راه به دست آورد وبه عبارت بهتر زمامدارى از اين راه به على ـعليه السلام رسيد.
امام ـعليه السلام دريكى از سخنان خود كيفيت ازدحام واستقبال بى سابقه مردم را براى بيعت با او چنين توصيف مىكند:
«حتى انقطعت النعل وسقط الرداء و وطئ الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم إياي أن ابتهج بها الصغير و هدج إليها الكبير وتحامل نحوها العليل و حسرت إليها الكعاب» (9)
بند كفش بگسست وعبا از دوش بيفتاد وناتوان زير پا ماند وشادى مردم از بيعت با من به حدى رسيد كه كودك خشنود شد وپير وناتوان به سوى بيعت آمد ودختران برا ى مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب زدند.
عبد الله بن عمر از بيعت با امام ـعليه السلام خوددارى كرد. چه مىدانست كه خلافت براى على ـعليه السلام هدف نيست وهرگز براى آن سر ودست نمىشكند وآن را تنها براى اقامه حق واجراى عدالت وبازگيرى حقوق ضعيفان وناتوانان مىخواهد.روز دوم بيعت، كه روز بيست وششم ذى الحجه سال سى وپنج هجرى بود، عبد الله به نزد امام آمد به قصد آنكه از راه تشكيك ووسوسه آن حضرت را از خلافت منصرف سازد. گفت:بهتر است كه كار خلافت رابه شورا واگذارى، زيرا همه مردم به خلافت تو راضى نيستند.امام ـعليه السلام در اين هنگام برآشفت وگفت : واى بر تو! من كه از آنان نخواستم كه با من بيعت كنند. آيا ازدحام آنان را مشاهده نكردى؟ برخيز وبرو اى نادان. فرزند عمر چون محيط مدينه را مساعد نديد راه مكه را در پيش گرفت، زيرا مىدانست كه مكه حرم امن خداست وامام احترام آنجا را پيوسته رعايت خواهد كرد. (10)
تاريخ صحيح وسخنان اما معليه السلام حاكى است كه در بيعت مردم با آن حضرت كوچكترين اكراه واجبارى در كار نبوده است وبيعت كنندگان با كمال رضايت، هرچند با انگيزه هاى گوناگون، دست على ـعليه السلام را به عنوان زمامدار اسلام مىفشردند. حتى طلحه وزبير، كه خود را همتاى آن حضرت مىدانستند، به اميد بهره گيرى از بيعت يا از ترس مخالفت با افكار عمومى، به همراه مهاجر وانصار با امام ـعليه السلام بيعت كردند.طبرى در مورد بيعت اين دو نفر دو دسته روايت نقل مىكند، ولى آن گروه از روايات را كه حاكى از بيعت اختيارى آنان با امام است بيش از دسته دوم در تاريخ خود مىآورد وشايد همين كار حاكى از آن است كه اين مورخ بزرگ به دسته نخست روايات بيش از دسته دوم اعتماد داشته است. (11)
سخنان امام ـعليه السلام در اين مورد گروه نخست از روايات را به روشنى تأييد مىكند .وقتى اين دو نفر پيمان خود را شكستند وبزرگترين جرم را مرتكب شدند، در ميان مردم شايع كردند كه آنان با ميل ورغبت با على بيعت نكرده بودند. امام ـعليه السلام در پاسخ آن دو فرمود:
زبير فكر مىكند كه با دست خود بيعت كرد نه با قلب خويش، نه چنين نبوده است.او به بيعت اعتراف كرد وادعاى پيوند خويشاوندى نمود. او بايد بر گفته خود دليل وگواه بياورد يا اينكه بار ديگر به بيعتى كه از آن بيرون رفته است بازگردد. (12)
امام ـعليه السلام در مذاكره خود با طلحه وزبير پرده را بيشتر بالا مىزند واصرار آنان را بر بيعت با خود ياد آور مىشود؛ آنجا كه مىفرمايد:
«و الله ما كانت لي في الخلافة رغبة ولا في الولاية إربة و لكنكم دعوتموني إليها وحملتموني عليها». (13)
من هرگزبه خلافت ميل نداشتم ودر آن براى من هدفى (سوء) نبود. شماها مرا به آن دعوت كرديد وبر گرفتن زمام آن واداشتيد.
سيف بن عمر از جمله دروغپردازان تاريخ است كه در روايات خود مىكوشد مسير تاريخ را با جعل مطالبى بى اساس دگرگون سازد. وى در اين مورد نقل مىكند كه بيعت طلحه وزبير به جهت ترس از شمشير مالك اشتر بود. (14)
اين مطلب، گذشته از اينكه با آنچه طبرى قبلا نقل كرده است منافات دارد وحتى با سخنان امام ـعليه السلام سازگار نيست، با آزادگى وشيوه حكومت على ـعليه السلام كاملا مخالف است.امام ـعليه السلام آن چند نفر انگشت شمار را كه با وى بيعت نكردند به حال خود واگذاشت ومتعرض آنان نشد وحتى وقتى به امام گفته شد كه كسى را دنبال آنان بفرستد، آن حضرت فرمود : من نيازى به بيعت آنان ندارم. (15)
خوشبختانه تاريخ طبرى به اصطلاح «مسند» است وسند روايات آن مشخص ولذا تشخيص روايات دروغ وبى اساس كاملا ممكن است.قهرمان اين نوع روايات، كه غالبا به نفع خلفاى سه گانه وبه ضرر خاندان رسالت است، سيف بن عمر است كه ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» در باره او مىنويسد:
او مردى جعال وخبر ساز است.منقولات او بى ارزش وتمام احاديث او مورد انكار دانشمندان است. او متهم به زنديق بودن نيز هست. (16)
متأسفانه روايات ساختگى وى، بعد از تاريخ طبرى، در ساير كتابهاى تاريخ مانند تاريخ ابن عساكر، كامل ابن اثير، البداية والنهاية وتاريخ ابن خلدون پخش شده وهمه بدون تحقيق از طبرى پيروى كرده وپنداشتهاند كه آنچه كه طبرى نقل كرده عين حقيقت است.
پىنوشتها:
1ـ تاريخ ابوالفداء، ج1، ص .172
2ـ تاريخ طبرى، طبع بولاق، ج5، ص .173
3ـ همان، ص .152
4ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4، ص 8
5ـ نهج البلاغه، خطبه .53
6ـ نهج البلاغه، خطبه .3
7ـ آنان عبارت بودند: از محمد بن مسلمه، عبد الله بن عمر، اسامة بن زيد، سعد وقاص، كعب بن مالك، عبد الله بن سلام. اينان، به تعبير طبرى، همه از «عثمانيه» وهواداران او بودند (تاريخ طبرى، ج5، ص153) وبه عقيده بعضى ديگر اينان بيعت كردند ولى در جنگ جمل شركت نكردند.
8ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4، صص9ـ .8
9ـ شرح نهج البلاغه عبده، خطبه .224
10ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4، ص .10
11ـ در تاريخ طبرى، طبع بولاق، ج5، ص153ـ 152 اين مطلب از سه طريق نقل شده است.
12ـ شرح نهج البلاغه عبده، خطبه .7
13ـ همان، خطبه .200
14ـ تاريخ طبرى، ج5، ص .157
15ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4، ص .9
16ـ تهذيب التهذيب، ج4، ص .296
فروغ ولايت ص 363
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
وانگهى آن انسان محروم،اضافى رداى خلافت را به تن كرد.
سپس ديگهاى كينه و نفرت جوشيدن گرفت.
ريشه آن درخت پوسيد و سقوط كرد-و آن آهوان (پس از خوردن از برگ آن درخت و سير شدن) زبان به اطراف دهان گرداندند،و حرارت زياد آتش كينهها بالا گرفت.
در صورتى كه اگر زمام شتر خلافت را به او سپرده بودند،آنان را با بزرگوارى و بدون مهار (با آزادى تمام) به سمت مقصد مىبرد.
اگر شتر خلافت از آغاز كار در پيشگاه با عظمت او زانو زده بود،هر آينه در منزلگاهى استوار،آرام مىگرفت.
اگر قريش پس از قتل عثمان زمام خلافت را به دست گرفته بود به هيچ وجه امكان نداشت على بن ابى طالب (ع) به خلافتبرسد.اگر طلحه و زبير و يارانشان پيش بينى مىكردند كه ممكن است پس از عثمان،على (ع) عهدهدار امر امت گردد،بىشك با عثمان مخالفت نمىكردند،و ديگران را وادار به قتل او نمىساختند.البته هر كدام از اين دو نفر آرزو داشتند كه خلافت از آن او باشد نه براى على (ع) زيرا قريش از هر جهت از او به خلافتحريصتر بودند.على (ع) به بنى هاشم-آن روزى كه خليفه دوم فرمان تشكيل شورا صادر كرد-فرمود:«اگر من در ميان شما از قوم شما اطاعت كنم هرگز به خلافت نخواهيد رسيد» (1) .و ليكن آنچه اتفاق افتاد اين بود كه پس از قتل عثمان،مدتى حكومت از دست رهبرى قريش بيرون شد.قريش از خلافت دور شد و نمىدانست چه كند...از آن جا كه رهبرى آن به دست افرادى بود كه وادار به قيام كرده بودند و آنها غير اموى بودند زيرا كسانى كه نهضت را به پا كردند از مردم قريش نبودند.در آن مدت كوتاه آن افراد از نفوذى برخوردار بودند كه قريش فاقد آن بود،بدون ترديد،روش خليفه سوم به مردم نشان داد كه قريش موقعى كه خلافت را از على (ع) به عثمان برگرداند،مرتكب اشتباه بزرگى شد.شكى نبود كه انصار،در توجيه خلافت و واگذارى آن به فرد مورد نظر خود فرصتى براى رهايى از نفوذ قريش و استبداد آنان يافته بودند.به اين ترتيب آنچه پيش آمد اين بود كه اين بار با وجود آل محمد (ص) از قريش اطاعت نكردند.و در نتيجه،خاندان پيامبر (ص) زمام امر را به دست گرفتند و با على (ع) -بزرگ دودمان پيامبر (ص) -بيعتبه عمل آمد.از عجايب بىنظير اين كه پيشتر تمايل على (ع) و ميل قريش درباره خلافتسه بار با هم برخورد كرده بود على (ع) مايل بود،آن روزها كه با ابو بكر و بعد با عمر سپس با عثمان بيعتبه عمل آمد با وى بيعت مىشد.قريش هر بار سر راه او مىايستاد و خلافت را از وى برمىگرداند.و ليكن،پس از قتل عثمان،هنگامى كه بيعتبر على (ع) عرضه شد تمايل وى با ميل و علاقه قريش برخورد پيدا نكرد.رهبران قريش به دليل حسادت نسبتبه على (ع) مايل بودند كه خلافتبه او نرسد.و على (ع) دوست داشت كه خلافت از او به ديگرى محول شود،زيرا كه او پيش بينى مىكرد كه در خلافتبا مشكلاتى مواجه مىشود كه انسان نمونهاى چون او هم قادر به غلبه بر آن نخواهد بود.
طبرى روايت كرده است كه صحابه مهاجر و انصار-در حالى كه طلحه و زبير هم ميان آنان بودند-جمع شدند و نزد على (ع) آمدند و به او گفتند:همانا ما ناگزير از پيشوايى هستيم.و او در جواب فرمود:من نيازى به امارت شما ندارم;بنابراين،هر كسى را كه شما انتخاب كنيد من راضيم.آنان گفتند: ما غير تو را انتخاب نمىكنيم.و چندين بار نزد او آمدند و رفتند و به او گفتند:ما كسى را بدين كار سزاوارتر و با سابقهتر و نزديكتر از تو به پيامبر خدا (ص) سراغ نداريم.او در جواب فرمود:اين كار را نكنيد،زيرا من اگر ياور و مشاور باشم بهتر است از اين كه امير و فرمانروا باشم.سرانجام آنان گفتند:ما دستبر نمىداريم تا با تو بيعت كنيم.
طبرى باز نقل كرده است كه مردم،پس از قتل عثمان،پنج روز بدون پيشوا ماندند.سپس كسانى كه قيام كرده بودند مردم مدينه را جمع كردند و به آنان گفتند:شما اهل شورا هستيد و شماييد كه رهبرى را پىريزى مىكنيد و دستور شما بر امت رواست.پس،شما مرد مورد نظرتان را به خلافت تعيين كنيد و ما پيرو شماييم.جملگى گفتند:على بن ابى طالب (ع) ;ما به او راضى هستيم.قيام كنندگان دو روز به آنان مهلت دادند تا از كار مشورت فارغ شوند.پس،مردم نزد على (ع) آمدند و عرض كردند:ما با تو بيعت مىكنيم.البته تو مىبينى كه چه مصيبتى به اسلام وارد شده است و از بين همه شهرها بر سر ما چه آمده است.على (ع) فرمود:«مرا به حال خودم واگذاريد و در جستجوى ديگرى برآييد،زيرا ما به استقبال جريانى مىرويم كه گونهگون و رنگارنگ است،دلها به او مطمئن نيست و انديشهها بر او استوار نمىماند».آنان در جواب گفتند:تو را به خدا.آيا وضع ما را نمىبينى؟آيا اسلام را نمىنگرى؟آيا اين آشوب را ملاحظه نمىكنى؟آيا از خدا نمىترسى؟فرمود:«پيشنهاد شما را پذيرفتم. ولى بدانيد كه من اگر به شما پاسخ مثبت دادم،چيزى را مرتكب شدهام كه آگاهى دارم،و اگر شما مرا واگذاريد،پس براستى كه من هم فردى مانند شمايم.بدانيد كه من شنواترين و مطيعترين فردم سبتبه كسى كه زمام امر خود را به دست او بسپاريد».آن گاه،آنان با همان تصميم پراكنده شدند و قرار فردا را گذاشتند...-چون صبح روز جمعه شد،مردم در مسجد حاضر شدند و على (ع) آمد و بالاى منبر رفت و گفت:«اى مردم از شريف و وضيع!اين كار مربوط به شماست،هيچ كسى حق دخالت در آن را ندارد،مگر اين كه شما او را مامور سازيد.ديروز با موافقت روى اين مطلب از هم جدا شديم،و اكنون اگر مايليد،من با شما هستم،اگر نه از كسى خشمناك و ناراحت نيستم».گفتند:ما روى پيمانى كه ديروز داديم هستيم،آن گاه،مردم با وى بيعت كردند.گويند:طلحه نخستين كسى بود كه با او بيعت كرد. مردم كوفه مىگفتند اول كسى كه با وى بيعت كرد،مالكاشتر بود (2) .
البته امام بيعت را از روى بىميلى پذيرفت،ولى در درون خويش آرزو مىكرد كه به ديگرى واگذار شود، زيرا خلافت در نظر او هدف نبود،بلكه وسيلهاى بود براى گسترش عدالت ميان مردم و نشر برادرى در بين پيروان نبوت و رسيدن امتبه آن زندگى كه قوانين قرآن و سنتهاى پيامبر (ص) راهنمايش باشد با همه اينها،همه نشانهها مشعر بر آن بود كه رسيدن به اين هدفها،غير ممكن شده است.براستى كه وحدت امت اسلامى در دوران خليفه سوم از هم گسسته بود.و فرجام اندوهبار آن چيزى جز جدايى امت و شعلهور شدن آتش اختلاف نبود و روش على (ع) كه دعوت به مساوات،عدالت و برچيدن فساد و امتياز طبقاتى مىكرد،امكان نداشت جز اين كه با شديدترين مخالفتها از جانب عناصرى روبرو شود كه از نفوذ فوق العادهاى برخوردار بودند و نمىخواستند از امتيازهايى كه به دست آورده بودند ستبردارند.
قريش كه بيست و پنجسال ميان على (ع) و خلافت فاصله انداخته بود از ترس اين كه مبادا خلافت در خاندان پيامبر (ص) -بهترين خانوادههاى قريش-مستقر شود،بزودى نيروى خويش را-كه با كشته شدن عثمان،توازنش را از دست داده بود-جمع آورى مىكند،تا به اميد از بين بردن خلافت على (ع) به وى حملهور شود.
طبقهاى كه از آغاز زمان خليفه دوم از مقررى بيشتر بيت المال برخوردار بود دلخوش بود كه با كسب اموال فراوان،به ثروت خود مىافزايد،در آيندهاى نزديك در مقابل على (ع) ،كه معتقد است مال بايد مانند زمان پيامبر (ص) بطور مساوى تقسيم شود،خواهد ايستاد.
آن كسانى كه بهره آنها از بخششهاى عثمان و استاندارانش به هزاران و دهها هزار رسيده است و كسانى كه در زمان عثمان آن قدر از ملك و زمين عمومى برخوردار شدهاند كه بىنياز شده،و نفوذ زيادى كسب كردهاند،در آينده رو در روى على-كه معتقد بهباز گرداندن همه آن اموال به بيت المال و به ملك امت است-خواهند ايستاد.طلحه و زبير دو عضو شورا كه نماينده طبقهاى جديدند همان دو نفرى كه مسلمانان را-به طمع رسيدن به خلافت-بر عثمان شوراندند،در آينده نزديك با تمام توان خويش آهنگ حمله به على (ع) را خواهند كرد.آن دو نفر از قدرت زيادى برخوردار بودند.و ثروت هر كدام از آنان بالغ بر دهها ميليون درهم بود و قبايل قريش پشتيبانشان بودند.بسيارى از انصار در بصره و كوفه نزد ايشان گرد آمده بودند و بالاتر از همه،ام المؤمنين عايشه،صاحب نفوذ گسترده و كلام مقبول پشتيبان آنان بود كه مسلمانان را-به خاطر فراهم آوردن خلافت پسر عمويش طلحه و يا شوهر خواهرش زبير-بر عثمان شوراند.
خطرناكتر از همه آنان بنى اميه-خاندان خليفه مقتول-بودند كه نفوذشان در زمان او روز افزون بود،و يكى از آنان، (معاويه) نيرومندترين فرد در دولت اسلامى شده بود و مىتوانست صد هزار مرد را در ميدان جنگ گرد آورد كه تمام آنان بىچون و چرا گوش به فرمان او باشند،و امر و نهى او را اجرا كنند.
آنچه باعث فزونى خطر امويان و گسترش نفوذ و استحكام آنان بود روح قبيلهاى در جامعه عرب بود. در اثر كثرت جمعيتبنى اميه از اعضاى هر قبيلهاى در ميان ايشان بود كه فرمان رئيسشان را اجرا مىكردند و به دستور او از كارى باز مىايستادند،هر چند كه آن رئيس بر ضلالت و گمراهى مىبود.اين روحيه در صورتى كه بزرگ قبيله از نيكوكاران مىبود كه فريب ماديات را نمىخورد،نتيجه خوبى داشت،در صورتى كه اندكى از بزرگان قبايل،از نيكان بوده و هستند و ليكن موقعى كه بزرگ قبيله آزمندانه دنياى خود را مقدم بر دين خود ببيند،نتيجهاش بزرگترين زيانها خواهد بود.براى حاكمى كه بر سرنوشت جامعه حكومت مىكند،به دست آوردن محبت،يك قبيله،هر چند تعداد افراد آن قبيله زياد باشد،با جلب رضايت رئيس آن قبيله،كار آسانى است.هيچ چيز مثل پول دلها را فاسد نمىكند. امويان فن خريدن دلها را خوب مىدانستند.فرمانروايان شهرهاى بزرگ اسلامى از امويان بودند،بدين گونه،ياران زيادى فراهم كردند،و با پولهايى كه در راه جلب رضاى رؤساى قبايل صرف كردند، حبتبسيارى ازآن قبايل را به دست آوردند.
براستى آن گاه خلافت از برادر و برگزيده پيامبر (ص) برگردانده شد كه مىتوانست در زمانى كه متبه وحدت خود پايبند بود،و دين خود را بر دنيا مقدم مىداشت آن را رهبرى كند.اما خلافت هنگامى به على سپرده شد كه امت در مقابل يكديگر دسته دسته شده بودند و عناصر شرور در ميان امت،دم از مردى مىزدند،و از پستان خلافتخون مىچكيد.على (ع) على رغم اين كه در باطن مىدانست اين كار هرگز براى او سرانجام پا نخواهد گرفت،و عناصر مخالف و شرورى كه در مقابل او مىايستند،از عناصر خوبى كه پشتيبان اويند به مراتب قويترند.اما سزاوار نبود كه از زير بار سؤوليتشانه خالى كند.و براستى او مىدانست كه امويان در آينده قدرت اسلام را به دستخواهند گرفت،و خلافت را به حكومتى استبدادى و ستم پيشه تبديل خواهند كرد.همه اينها را به حكم آگاهى خود از فسادى كه در پيكر اين امت رسوخ يافته بود و هم به وسيله خبرى كه پيامبر (ص) به او داده بود، مىدانست.
آگاهى او به آنچه اتفاق خواهد افتاد از ضعف تاب و توان وى نبود تا عقب نشينى خود را توجيه كند، بلكه پايدارى و تصميم او را در انجام وظيفه سختى كه به عهده داشت-پس از يافتن ياورانى كه حق را يارى كنند،علاقهمند به ايستادن در مقابل ظالم و پاك كردن اجتماع اسلامى از فساد باشند-بيشتر مىكرد.البته او انتظار استيلاى امويان را بر قدرت اسلام داشت.اما استيلاى مورد انتظار آنان يك قضاى الهى و حكم قطعى آسمانى نبود تا اراده انسانى دخالتى در آن نداشته باشد،بلكه چنان پيش آمدى نتيجه عقب نشينى مسلمانان از انجام وظيفه خود در راه اقامه حق و ايستادن در مقابل ظلم بود. اگر على هم،پس از اين كه بهترين اصحاب پيامبر (ص) كمك و يارى خود را به او ارزانى داشتند،خود را كنار مىكشيد،هر آينه به بنى اميه در رسيدن هدفهايشان يارى كرده بود و شريك در گناه آنان شده بود.پس او مىبايست همچون قيام و اقدام به يك واجب و به عنوان اتمام حجتبراى امت،به امر خلافت اقدام كند.اگر امت او را يارى كند،او هم حق را يارى خواهد كرد و از مسلمانان در مقابل خطرى كه متوجه دين و آيندهآنان،به عنوان امتى صاحب رسالتبود دفاع كرده است.اگر امت او را تنها بگذارند، انجام وظيفه كرده،و هم پروردگارش و هم وجدانش را خشنود ساخته است.كار او كار پيامبرانى بود كه بدون انتظار كمك از سوى مردم وارد صحنه مىشدند،زيرا آنان با قوايى مبارزه مىكردند كه براى مردم سابقه نداشت.
چون مسلمانان او را در برابر مسؤوليتخود قرار دادند و پذيرش بيعت را بر او واجب ساختند،او هم خواست كه مسلمانان را در مقابل مسؤوليتخودشان قرار دهد.براستى كه او علاقهمندان به بيعتش را هشدار داد كه در آيندهاى نه چندان دور در مقابل فتنههايى ويرانگر قرار مىگيرند كه قربانيان سنگينى مىخواست.در پيش روى آنان جز خون و اشك چيزى وجود ندارد.آنان بايد چيزى را كه به جانب آن مىروند،بشناسند.به اين دليل بود كه على فرمود:آنان به جانب كارى مىروند كه جهتها و رنگهاى مختلفى دارد،دلها بر آن اطمينان نمىيابند و انديشه و عقول بر آن استوار نمىگردد.او همچنين خواست تا صاحبان امتيازهاى اكتسابى و كسانى كه به ثروت اندوزى خود از قبل ديگران ادامه مىدهند،بدانند كه وى بزودى مردم را به سنت و روش پيامبر (ص) برمىگرداند و به سرزنش سرزنشگران و ملامت ملامتگران در صورتى كه خواسته آنان مخالف حق باشد گوش نخواهد داد.اين بود كه پس از آن كه به وسيله آنان در برابر كارى انجام شده قرار گرفت فرمود:
«به شما جواب مثبت دادم،اما بدانيد كه من با پاسخ مثبتى كه به شما دادم،كارى را به عهده گرفتم كه از فرجام آن آگاهم...»
البته بهترين اصحاب پيامبر (ص) ،و تابعان،در بيعتبا امام پيشقدم شدند در حالى كه آنان چيزى را كه در انتظارشان بود پيش بينى مىكردند و به شكل حماسى بىنظيرى،اقدام به بيعتبا آن بزرگوار كردند.بيعتبا او يك بيعت عمومى بود كه تمام كسانى كه ايمان دلهاى آنان را پر كرده بود و در تمام رگهاى بدنشان جريان داشت،سياست و علاقه به مقام و ثروت دلهاى پاكشان را فاسد نكرده بود،در آن بيعتشركت كردند.اينان معتقد بودند كه با بهترين مردم پس از پيامبرشان،برادر و حبيب او،وكسى كه از همه مردم به رسالت پيامبر (ص) آگاه است و برگزيدهاش از ميان امت،بيعت مىكنند.خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين (كه پيامبر خدا (ص) شهادت او را به جاى شهادت دو عادل پذيرفت) پس از بيعت، در ميان مسجد مقابل منبر پيامبر (ص) ايستاد.احساسات بيعت كنندگان را چنين بيان داشت:
«چون ما با على (ع) بيعت كرديم پس ابو الحسن (ع) ما را،در برابر آن فتنههايى كه مىترسيم،كفايت مىكند.همانا قريش،هر گاه روزى اتفاق افتد،نخواهد توانست همآورد آن شخص لاغر اندام شود.تمام نيكيهاى موجود در ايشان تنها در او جمع است،اما همه نيكىها كه در اوست،در ايشان وجود ندارد.»اما موج وطن پرستى،سيل آسا،كسانى را كه طمع سياسى و مادى داشتند و از جمله اعضاى طبقات صاحب امتياز قريش و ديگران را با خود برد.در آن مدت كوتاه زمام اختيار از دستشان خارج شده و كشته شدن عثمان و پيامدهاى آن فرصت فكر كردن براى جمع آورى قوايشان را از آنان گرفته بود.آنان نيز همچون ديگر مردم بيعت كردند،از جمله بيعت كنندگان مروان بن حكم (دشمنترين فرد نسبتبه امام) بود.حتى طلحه و زبير،كه هر كدام پس از عثمان،به خلافت طمع بسته بودند،با على بيعت كردند.
پىنوشتها:
1-الكامل ابن اثير ج 3 ص 33.
2-تاريخ طبرى،در حوادث سال 35 ص 3066-ص 3077.
اميرالمؤمنين(ع) اسوه وحدت ص 352
محمد جواد شرى