• /
بیعت با امیر المومنین علی علیه السلام

مقدمه بيعت‏با اميرالمؤمنين

بيان رويدادهاى چهار بخش از زندگانى امام على -عليه السلام به پايان رسيد. اكنون در آستانه بخش پنجم از زندگانى آن حضرت قرار گرفته ايم;بخشى كه در آن على -عليه السلام به مقام خلافت وزمامدارى برگزيده شد ودر طى آن با حوادث وفراز ونشيبهاى بسيار روبه رو گرديد. تشريح گسترده همه آن حوادث از توان خامه ما بيرون است. از اين رو، ناچاريم،همچون بخشهاى گذشته، رويدادهاى مهم وچشمگير را بازگو كنيم.

نخستين بحث در اين فصل، بيان علل گرايش مهاجرين وانصار به زمامدارى امام -عليه السلام است، گرايشى كه در مورد خلفاى گذشته نظير نداشت وبعدا نيز مانند آن ديده نشد.

هواداران امام -عليه السلام پس از درگذشت پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم در اقليت فاحشى بودند وجز گروهى از صالحان از مهاجرين وانصار، كسى به خلافت او ابراز علاقه نكرد. ولى پس از گذشت ربع قرن از آغاز خلافت اسلامى، ورق آنچنان برگشت كه افكار عمومى متوجه كسى جز على -عليه السلام نبود.پس از قتل عثمان، همه مردم با هلهله وشادى خاصى به در خانه امام -عليه السلام ريختند وبا اصرار فراوان خواهان بيعت‏با او شدند.

علل اين گرايش را بايد در حوادث تلخ دوران خليفه سوم جستجو كرد; حوادثى كه سرانجام به قتل خود وى منجر شد وانقلابيون مصرى وعراقى را بر آن داشت كه تا كار خلافت اسلامى را يكسره نساخته‏اند به ميهن خود باز نگردند.

فروغ ولايت ص‏323

آيت الله شيخ جعفر سبحانى


بيعت مردم با امير المؤمنين(ع)

همين كه شورشيان كار عثمان را پايان دادند به فكر اداره حكومت افتادند.بديهى است مسلمانان را به حاكمى نياز بود و بايد خليفه‏اى معين گردد.چه كسى جز على سزاوار خلافت است؟اما تنى چند از مسلمانان كه پيشينه‏اى در اسلام داشتند(طلحه و زبير و...)چشم به خلافت دوخته بودند.نيز معاويه كه در مدت بيست‏سال قدرتى يافته بود و مردم شام با وى يكدل بودند،سودائى در سر داشت.

بارى مردم از هر سو بر على گرد آمدند كه بايد خلافت را بپذيرى.اما افسوس كه زمان مساعد نبود.و در اين بيست و پنج‏سال كه از رحلت پيغمبر مى‏گذشت هيچ سالى نامناسب‏تر از اين سال براى خلافت على نمى‏نمود.برخى سنت‏ها دگرگون شده و برخى حكم‏ها معطل مانده و درآمد دولت در كيسه كسانى ريخته شده كه در اين مدت چندان رنجى براى اسلام و مسلمانان بر خود ننهاده بودند.روزى كه عمر دفتر حقوق بگيران را تاسيس كرد و مقررى را بر اساس سبقت در اسلام نهاد،شايد نمى‏دانست عاقبت آن به كجا مى‏رسد.اما ديرى نگذشت كه سربازان ديدند،آنان در جبهه‏ها مى‏جنگند و غنيمت‏هاى جنگى را به مدينه مى‏فرستند و صدقات به صندوق دولت مى‏رسد،و مردمى در خانه نشسته‏اند و تنها بخاطر اينكه سالى چند زودتر از آنان مسلمان شده‏اند،بيشتر از كسانى كه در فراهم آوردن اين مالها رنج‏برده‏اند بهره مى‏گيرند.از اين دشوارتر كاربعضى سران قريش بود.اين تيره خودخواه و جاه‏طلب كه در سقيفه با روايتى كه ابوبكر بر مردم خواند (1) زمامدارى مسلمانان را از آن خود ساخته بود،بر ديگر تيره‏ها و بر همه مسلمانان كه عرب نبودند بزرگى مى‏فروخت.خاندان اموى كه تيره‏اى از قريش‏اند از دير زمان با خاندان هاشم ميانه خوبى نداشتند.بخصوص با على(ع)كه در جنگ بدر تنى چند از بزرگان آنان را از پا درآورده بود. 

عمر در دوران خلافت‏خود تا آنجا كه مى‏توانست اينان را محدود ساخت و رخصت‏بيرون رفتن از مدينه را به ايشان نمى‏داد.چون به بهانه شركت در جهاد نزد او مى‏آمدند مى‏گفت:«جنگى كه در روزگار رسول خدا كردى براى تو كافى است.بهتر است نه تو دنياى برون را ببينى و نه دنياى برون تو را.»در حكومت عثمان قريش بدانچه مى‏خواست رسيد و تا آنجا كه مى‏توانست‏بر مال و منال دست‏اندازى كرد.حال على(ع)در داخل مدينه با چنين مردمى روبروست.مردمى كه اگر هم از روى راستى به مسلمانى گرائيدند،دلبستگى به خاندان خود را رها نكردند.مردمى كه پيش از اسلام چون مال و مكنتى داشتند به بنى هاشم كه تهى دست‏بودند به ديده حقارت مى‏نگريستند.على(ع)از اين مشكلها و دهها مشكل سخت‏تر از آن،آگاه بود و مى‏گفت: 

«مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آريد كه پيشاپيش كارى مى‏رويم كه آن را رويه‏هاست و گونه‏گون رنگهاست،دلها برابر آن بر جاى نمى‏ماند و خردها بر پاى.همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده است و راه راست ناشناسا گرديده و بدانيد كه اگر من درخواست‏شما را پذيرفتم با شما چنان كار مى‏كنم كه خود ميدانم و به گفته گوينده و ملامت‏سرزنش كننده گوش نمى‏دارم.و اگر مرا واگذاريد همچون يكى از شمايم و براى كسى كه كار خود را بدو مى‏سپارند،بهتر از ديگران فرمانبردار و شنوايم.من اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم.» (2) بعض مورخان نوشته‏اند همان روز كه عثمان كشته شد با على(ع)بيعت كردند ولى بعضى نوشته‏اند گفتگو دو سه روز به درازا كشيد و بعضى‏ها هشت روز نوشته‏اند و بايد چنين باشد.حاضران گفتند تو را رها نمى‏كنيم تا با تو بيعت كنيم.گفت:«اگر چنين است‏بيعت‏بايد در مسجد انجام گيرد 

نوشته‏اند نخست كس كه با او بيعت كرد طلحه بود كه با دست‏شل بيعت كرد.مردى از حاضران كه حبيب پسر ذؤيب نام داشت‏بيعت طلحه را به فال بد گرفت و گفت نخست كس كه با او بيعت كرد شل بود.اين كار به پايان نخواهد رسيد. 

بيعت مردم با على بيعت انبوه مردم بود و او چنين فرمايد: 

«چنان بر من هجوم آوردند كه شتران تشنه به آبشخور روى آرند و چراننده پاى‏بند آنها را بردارد و يكديگر را بفشارند.چندانكه پنداشتم خيال كشتن مرا در سر مى‏پرورانند يا در محضر من بعضى خيال كشتن بعض ديگر را دارند.» (3) 

و در جاى ديگر فرمايد:

«ناگهان ديدم مردم از هر سوى روى به من نهادند و چون يال كفتار پس و پيش هم ايستادند چندانكه انگشتان شست پايم فشرده گشت و دو پهلويم آزرده.به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سر نهاده به هم.» (4)

و در جاى ديگر چنين گويد:

«دستم را گشودند بازش داشتم،و آن را كشيدند نگاهش داشتم.سپس بر من هجوم آوردند،همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگيرهاى خود درآيند،چندانكه بند پاى افزار بريد و ردا افتاد و ناتوان پايمال گرديد.و خشنودى مردم در بيعت من بدانجا رسيد كه خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان و لرزان بدانجا دوان.» (5) يعقوبى نوشته است در روز بيعت همگان جز سه تن از قريش بيعت كردند.مروان پسر حكم.سعيد پسر عاص،وليد پسر عقبه.وليد كه سخنگوى آنان بود گفت: 

تو خون ما را به گردن دارى،روز بدر پدر من و پدر سعيد را كشتى و چون عثمان مروان را در دستگاه خود درآورد،بر او خرده گرفتن و مروان را دشنام دادى.اكنون به شرطى با تو بيعت مى‏كنم كه بر ما ببخشى و آنچه داريم به ما واگذارى و كشندگان عثمان را كيفر دهى 

-على(ع)در خشم شد و گفت: 

«اما خون شما را(حكم)خدا ريخت.اما بخشيدن شما،من نمى‏توانم حق الله را واگذارم.اما آنچه در دست‏شماست،آنچه از آن خدا و مسلمانان است عدالت‏شامل آن است.اما كشندگان عثمان اگر امروز كشتن آنان بر من لازم باشد،فردا جنگ با آنان بر من لازم خواهد شد.» (6) 

پى‏نوشتها: 

1.الائمة من قريش. 

2.نهج البلاغه،خطبه 92،طبرى،ج 6،ص 3076. 

3.نهج البلاغه،خطبه 54. 

4.نهج البلاغه،خطبه 3 شقشقيه. 

5.خطبه 229. 

6.تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 154. 

على از زبان على يا زندگانى امير المؤمنين(ع) صفحه 66 

دكتر سيد جعفر شهيدى

  

بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام

انقلابيون مى‏دانستند كه بر اثر قتل خليفه اوضاع ممالك اسلامى درهم خواهد ريخت. از اين رو، بر آن شدند كه اين خلأ را هرچه زودتر پر كنند وپيش از برگزيدن خليفه وبيعت با وى به اوطان خود باز نگردند. آنان در پى كسى بودند كه در طى اين بيست وپنج سال گذشته نسبت به تعاليم اسلام وسنتهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفا دار مانده باشد وآن كس جز على ـعليه السلام نبود. ديگران خود را، هريك به گونه اى، به دنيا آلوده كرده ودر جهاتى از ضعفهاى عثمان با او مشترك بودند. طلحه وزبير وافرادى همانند آنان در دوران خليفه سوم وقت خود را صرف رسيدگى به امور دنيوى ووصول وجمع در آمد املاك وتهيه كاخهايى در اين شهر وآن شهر كرده، پيوند خود را با سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وحتى سنت شيخين بريده بودند.

با اينكه نام على ـعليه السلام بيش از همه بر سر زبانها بود ودر ايامى كه خانه خليفه از سوى انقلابيون محاصره شده بود امير مؤمنان يگانه پيام رسان مورد اعتماد طرفين به شمار مى‏رفت وبيش از همه كوشش مى‏كرد كه غائله را به گونه اى كه مورد رضايت طرفين باشد خاموش سازد، ولى عواملى كه در ماجراى سقيفه سبب شد كه على ـعليه السلام را از صحنه كنار بزنند، همگى (بجز جوانى) به حال خود باقى بود واگر اراده نافذ ونيرومند انقلابيون وفشار افكار عمومى دخالت نمى‏كرد، همان عوامل امام ـعليه السلام را براى بار چهارم نيز از صحنه عقب مى‏زد وخلافت را به فردى از شيوخ صحابه مى‏سپرد وجامعه را از حكومت حقه الهى محروم مى‏ساخت.

اگر عثمان به مرگ طبيعى در مى‏گذشت واوضاع مدينه عادى بود هرگز شيوخ صحابه، كه در دوره خلافت عثمان صاحب مال وجاه فراوان شده بودند، به حكومت على ـعليه السلام رأى نمى‏دادند ودر شورايى كه تشكيل مى‏شد به ضرر او دسته بندى مى‏كردند. بلكه بازيگران وتعزيه گردانان صحنه سياست نقشى ايفا مى‏كردند كه كار به شورا نيز نكشد وخليفه وقت را وادار مى‏كردند كه كسى را كه آنان مى‏پسندند به خلافت برگزيند؛ همچنان كه ابوبكر، عمر را براى خلافت برگزيد.

اين گروه مى‏دانستند كه اگر على ـعليه السلام زمام امور را به دست بگيرد اموال آنان را مصادره خواهد كرد وهيچ يك از آنان را مصدر كار نخواهد ساخت. آنان اين حقيقت را به روشنى در جبين امام ـعليه السلام مى خواندند واز روحيات آن حضرت كاملا آگاه بودند.لذا وقتى آن حضرت طلحه وزبير را در اداره امور دخالت نداد، فورا پيمان خود را شكستند ونبرد خونين «جمل» را بپا كردند.

عواملى كه امام ـعليه السلام را در سقيفه از صحنه حكومت كنار زد عمدتا عبارت بودند از :

1ـ كشته شدن بستگان صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دست على ـعليه السلام .

2ـ عداوت ديرينه اى كه ميان بنى هاشم وتيره‏هاى ديگر، بالأخص بنى اميه، وجود داشت.

3ـ سختگيرى على ـعليه السلام در اجراى احكام الهى.

نه تنها اين عوامل پس از قتل عثمان به قوت خود باقى بود، بلكه عامل ديگرى نيز، كه از حيث قدرت تأثير كمتر از آنها نبود، مزيد بر آنها شده بود وآن مخالفت عايشه همسر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با امام ـعليه السلام بود.

عايشه در زمان خلافت عثمان يك وزنه سياسى بود. وى مردم را كرارا به ريختن خون عثمان تحريك مى‏كرد وبدين منظور گاهى پيراهن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به صحابه نشان مى‏داد ومى‏گفت كه هنوز اين پيراهن كهنه نشده ولى دين او دستخوش دگرگونيها شده است. (1)

احترامى كه عايشه در ميان مسلمانان داشت واحاديث زيادى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى‏كرد مايه سنگينى سياسى كفه اى بود كه وى به آن طرف تمايل مى‏جست وموجب زحمت كسى بود كه نسبت به وى مخالفت مى‏ورزيد.

مخالفت عايشه با على ـعليه السلام ناشى از امور زير بود:

اولا، على ـعليه السلام در داستان «افك» به طلاق عايشه نظر داده بود.

ثانيا، فاطمه دختر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از على‏عليه السلام چندين فرزند داشت ولى او از پيامبر فرزندى نياورده بود.

ثالثا، عايشه احساس مى‏كرد كه على ـعليه السلام از خلافت پدرش ناراضى است واورا غاصب خلافت و فدك مى‏داند.

علاوه بر اينها،طلحه از قبيله«تيم» عمه زاده عايشه وزبير شوهر خواهر او (اسماء) بود واين دو نفر براى قبضه كردن خلافت كاملا آمادگى داشتند.

گواه روشن بر نارضايى عايشه از حكومت على ـعليه السلام داستان زير است كه طبرى آن را نقل كرده است:

در حادثه قتل عثمان، عايشه در مكه بود.پس از پايان اعمال حج رهسپار مدينه شد. در نيمه راه، در منطقه اى به نام «سرف»، از قتل خليفه وبيعت مهاجرين وانصار با على ـعليه السلام آگاه شد واز اين خبر به اندازه اى ناراحت گرديد كه آرزوى مرگ كرد وگفت: اى كاش آسمانها بر سرم فرو مى‏ريخت.سپس از آن منطقه به مكه بازگشت وگفت:عثمان مظلوم كشته شد وبه خدا سوگند من به خونخواهى او قيام مى‏كنم. گزارشگر قتل خليفه به خود جرأت داد وگفت: تو تا ديروز به مردم مى‏گفتى كه عثمان را بكشند زيرا كافر شده است، چطور امروز او را مظلوم مى‏دانى؟ وى در پاسخ گفت:انقلابيون او را توبه داده‏اند وسپس كشته‏اند. (2)

بيعت انقلابيون با حضرت على (ع)

با آنكه عوامل ياد شده نزديك بود امام ـعليه السلام را براى بار چهارم از خلافت محروم سازد، قدرت انقلابيون وپشتيبانى افكار عمومى از آنان عوامل منفى را بى اثر ساخت وياران رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به صورت دستجمعى رو به خانه على ـعليه السلام آوردند وبه آن حضرت گفتند كه براى خلافت شخصى شايتسه تر از او نيست. (3)

ابو مخنف در كتاب «الجمل» مى‏نويسد:

پس از قتل عثمان اجتماع عظيمى از مسلمانان در مسجد تشكيل شد، به نحوى كه مسجد لبريز از جمعيت گرديد. هدف از اجتماع تعيين خليفه بود.شخصيتهاى بزرگى از مهاجرين وانصار، مانند عمار ياسر وابوالهيثم بن التيهان ورفاعة بن رافع ومالك بن عجلان وابو ايوب انصارى و ... نظر دادند كه با على بيعت كنند. بيش از همه عمار در باره على سخن گفت واز آن جمله بود كه: شما وضع خليفه پيشين را ديديد. اگر زود نجنبيد ممكن است به سرنوشتى مانند آن دچار شويد. على شايسته ترين فرد براى اين كار است وهمگى از فضايل وسوابق او آگاهيد. در اين هنگام همه مردم يك صدا گفتند: ما به ولايت وخلافت او راضى هستيم.آن وقت همه از جا برخاستند وبه خانه‏على ريختند. (4)

امام ـعليه السلام خود نحوه ورود جمعيت را به خانه اش چنين توصيف كرده است:

«فتداكوا علي تداك الإبل الهيم يوم وردها وقد أرسلها راعيها و خلعت مثانيها حتى ظننت أنهم قاتلي أو بعضهم قاتل بعض لدي».

آنان به سان ازدحام شتر تشنه اى كه ساربان عقال وريسمانش را باز كند ورهايش سازد بر من هجوم آوردند، كه گمان كردم كه مى‏خواهند مرا بكشند، يا بعضى از آنان مى‏خواهد بعضى ديگر را در حضور من بكشند. (5)

آن حضرت، در خطبه شقشقيه، ازدحام مهاجرين وانصار را در موقع ورود به خانه اش چنين توصيف مى‏كند:

مردم مانند موى گردن كفتار به دورم ريختند واز هر طرف به سوى من هجوم آوردند، تا آنجا كه حسن وحسين به زير دست وپا رفتند وطرف جامه ورداى من پاره شد وبه سان گله گوسفند پيرامون مرا گرفتند تا من بيعت آنان را پذيرفتم. (6)

بارى، امام ـعليه السلام در پاسخ درخواست آنان فرمود:من مشاور شماباشم بهتر از آن است كه فرمانرواى شما گردم.آنان نپذيرفتند وگفتند: تا با تو بيعت نكنيم رهايت نمى‏كنيم.امام ـعليه السلام فرمود: اكنون كه اصرار داريد بايد مراسم بيعت در مسجد انجام گيرد، چه بيعت با من نمى‏تواند پنهانى باشد وبدون رضايت توده مسلمانان صورت پذيرد.

امام ـعليه السلام در پيشاپيش جمعيت به سوى مسجد حركت كرد ومهاجرين وانصار با او بيعت كردند.سپس گروههاى ديگر به آنان پيوستند. نخستين كسانى كه با او بيعت كردند طلحه وزبير بودند. پس از آنان ديگران نيز يك به يك دست او را به عنوان بيعت فشردند وجز چند نفر، كه تعداد آنان از شماره انگشتان بالاتر نيست (7) ، همه به خلافت وپيشوايى او رأى دادند. بيعت مردم با امام ـعليه السلام در روز بيست وپنجم ماه ذى الحجه انجام گرفت. (8)

طبيعى‏ترين بيعت

در تاريخ خلافت اسلامى هيچ خليفه اى مانند على ـعليه السلام با اكثريت قريب به اتفاق آراء برگزيد نشده وگزينش او بر آراء صحابه ونيكان از مهاجرين وانصار وفقها وقراء متكى نبوده است.اين تنها امام على ـعليه السلام است كه خلافت را از اين راه به دست آورد وبه عبارت بهتر زمامدارى از اين راه به على ـعليه السلام رسيد.

امام ـعليه السلام دريكى از سخنان خود كيفيت ازدحام واستقبال بى سابقه مردم را براى بيعت با او چنين توصيف مى‏كند:

«حتى انقطعت النعل وسقط الرداء و وطئ الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم إياي أن ابتهج بها الصغير و هدج إليها الكبير وتحامل نحوها العليل و حسرت إليها الكعاب» (9)

بند كفش بگسست وعبا از دوش بيفتاد وناتوان زير پا ماند وشادى مردم از بيعت با من به حدى رسيد كه كودك خشنود شد وپير وناتوان به سوى بيعت آمد ودختران برا ى مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب زدند.

عبد الله بن عمر از بيعت با امام ـعليه السلام خوددارى كرد. چه مى‏دانست كه خلافت براى على ـعليه السلام هدف نيست وهرگز براى آن سر ودست نمى‏شكند وآن را تنها براى اقامه حق واجراى عدالت وبازگيرى حقوق ضعيفان وناتوانان مى‏خواهد.روز دوم بيعت، كه روز بيست وششم ذى الحجه سال سى وپنج هجرى بود، عبد الله به نزد امام آمد به قصد آنكه از راه تشكيك ووسوسه آن حضرت را از خلافت منصرف سازد. گفت:بهتر است كه كار خلافت رابه شورا واگذارى، زيرا همه مردم به خلافت تو راضى نيستند.امام ـعليه السلام در اين هنگام برآشفت وگفت : واى بر تو! من كه از آنان نخواستم كه با من بيعت كنند. آيا ازدحام آنان را مشاهده نكردى؟ برخيز وبرو اى نادان. فرزند عمر چون محيط مدينه را مساعد نديد راه مكه را در پيش گرفت، زيرا مى‏دانست كه مكه حرم امن خداست وامام احترام آنجا را پيوسته رعايت خواهد كرد. (10)

تاريخ صحيح وسخنان اما م‏عليه السلام حاكى است كه در بيعت مردم با آن حضرت كوچكترين اكراه واجبارى در كار نبوده است وبيعت كنندگان با كمال رضايت، هرچند با انگيزه هاى گوناگون، دست على ـعليه السلام را به عنوان زمامدار اسلام مى‏فشردند. حتى طلحه وزبير، كه خود را همتاى آن حضرت مى‏دانستند، به اميد بهره گيرى از بيعت يا از ترس مخالفت با افكار عمومى، به همراه مهاجر وانصار با امام ـعليه السلام بيعت كردند.طبرى در مورد بيعت اين دو نفر دو دسته روايت نقل مى‏كند، ولى آن گروه از روايات را كه حاكى از بيعت اختيارى آنان با امام است بيش از دسته دوم در تاريخ خود مى‏آورد وشايد همين كار حاكى از آن است كه اين مورخ بزرگ به دسته نخست روايات بيش از دسته دوم اعتماد داشته است. (11)

سخنان امام ـعليه السلام در اين مورد گروه نخست از روايات را به روشنى تأييد مى‏كند .وقتى اين دو نفر پيمان خود را شكستند وبزرگترين جرم را مرتكب شدند، در ميان مردم شايع كردند كه آنان با ميل ورغبت با على بيعت نكرده بودند. امام ـعليه السلام در پاسخ آن دو فرمود:

زبير فكر مى‏كند كه با دست خود بيعت كرد نه با قلب خويش، نه چنين نبوده است.او به بيعت اعتراف كرد وادعاى پيوند خويشاوندى نمود. او بايد بر گفته خود دليل وگواه بياورد يا اينكه بار ديگر به بيعتى كه از آن بيرون رفته است بازگردد. (12)

امام ـعليه السلام در مذاكره خود با طلحه وزبير پرده را بيشتر بالا مى‏زند واصرار آنان را بر بيعت با خود ياد آور مى‏شود؛ آنجا كه مى‏فرمايد:

«و الله ما كانت لي في الخلافة رغبة ولا في الولاية إربة و لكنكم دعوتموني إليها وحملتموني عليها». (13)

من هرگزبه خلافت ميل نداشتم ودر آن براى من هدفى (سوء) نبود. شماها مرا به آن دعوت كرديد وبر گرفتن زمام آن واداشتيد.

دروغپرداز تاريخ

سيف بن عمر از جمله دروغپردازان تاريخ است كه در روايات خود مى‏كوشد مسير تاريخ را با جعل مطالبى بى اساس دگرگون سازد. وى در اين مورد نقل مى‏كند كه بيعت طلحه وزبير به جهت ترس از شمشير مالك اشتر بود. (14)

اين مطلب، گذشته از اينكه با آنچه طبرى قبلا نقل كرده است منافات دارد وحتى با سخنان امام ـعليه السلام سازگار نيست، با آزادگى وشيوه حكومت على ـعليه السلام كاملا مخالف است.امام ـعليه السلام آن چند نفر انگشت شمار را كه با وى بيعت نكردند به حال خود واگذاشت ومتعرض آنان نشد وحتى وقتى به امام گفته شد كه كسى را دنبال آنان بفرستد، آن حضرت فرمود : من نيازى به بيعت آنان ندارم. (15)

خوشبختانه تاريخ طبرى به اصطلاح «مسند» است وسند روايات آن مشخص ولذا تشخيص روايات دروغ وبى اساس كاملا ممكن است.قهرمان اين نوع روايات، كه غالبا به نفع خلفاى سه گانه وبه ضرر خاندان رسالت است، سيف بن عمر است كه ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» در باره او مى‏نويسد:

او مردى جعال وخبر ساز است.منقولات او بى ارزش وتمام احاديث او مورد انكار دانشمندان است. او متهم به زنديق بودن نيز هست. (16)

متأسفانه روايات ساختگى وى، بعد از تاريخ طبرى، در ساير كتابهاى تاريخ مانند تاريخ ابن عساكر، كامل ابن اثير، البداية والنهاية وتاريخ ابن خلدون پخش شده وهمه بدون تحقيق از طبرى پيروى كرده وپنداشته‏اند كه آنچه كه طبرى نقل كرده عين حقيقت است.

پى‏نوشتها:

1ـ تاريخ ابوالفداء، ج‏1، ص .172

2ـ تاريخ طبرى، طبع بولاق، ج‏5، ص‏ .173

3ـ همان، ص .152

4ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏4، ص 8

5ـ نهج البلاغه، خطبه‏ .53

6ـ نهج البلاغه، خطبه‏ .3

7ـ آنان عبارت بودند: از محمد بن مسلمه، عبد الله بن عمر، اسامة بن زيد، سعد وقاص، كعب بن مالك، عبد الله بن سلام. اينان، به تعبير طبرى، همه از «عثمانيه» وهواداران او بودند (تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏153) وبه عقيده بعضى ديگر اينان بيعت كردند ولى در جنگ جمل شركت نكردند.

8ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏4، صص‏9ـ .8

9ـ شرح نهج البلاغه عبده، خطبه .224

10ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏4، ص .10

11ـ در تاريخ طبرى، طبع بولاق، ج‏5، ص‏153ـ 152 اين مطلب از سه طريق نقل شده است.

12ـ شرح نهج البلاغه عبده، خطبه‏ .7

13ـ همان، خطبه .200

14ـ تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏ .157

15ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏4، ص‏ .9

16ـ تهذيب التهذيب، ج‏4، ص‏ .296

فروغ ولايت ص‏ 363

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

 

بيعت مردم با اميرالمؤمنين(ع)

وانگهى آن انسان محروم،اضافى رداى خلافت را به تن كرد.

سپس ديگهاى كينه و نفرت جوشيدن گرفت.

ريشه آن درخت پوسيد و سقوط كرد-و آن آهوان (پس از خوردن از برگ آن درخت و سير شدن) زبان به اطراف دهان گرداندند،و حرارت زياد آتش كينه‏ها بالا گرفت.

در صورتى كه اگر زمام شتر خلافت را به او سپرده بودند،آنان را با بزرگوارى و بدون مهار (با آزادى تمام) به سمت مقصد مى‏برد.

اگر شتر خلافت از آغاز كار در پيشگاه با عظمت او زانو زده بود،هر آينه در منزلگاهى استوار،آرام مى‏گرفت.

اگر قريش پس از قتل عثمان زمام خلافت را به دست گرفته بود به هيچ وجه امكان نداشت على بن ابى طالب (ع) به خلافت‏برسد.اگر طلحه و زبير و يارانشان پيش بينى مى‏كردند كه ممكن است پس از عثمان،على (ع) عهده‏دار امر امت گردد،بى‏شك با عثمان مخالفت نمى‏كردند،و ديگران را وادار به قتل او نمى‏ساختند.البته هر كدام از اين دو نفر آرزو داشتند كه خلافت از آن او باشد نه براى على (ع) زيرا قريش از هر جهت از او به خلافت‏حريصتر بودند.على (ع) به بنى هاشم-آن روزى كه خليفه دوم فرمان تشكيل شورا صادر كرد-فرمود:«اگر من در ميان شما از قوم شما اطاعت كنم هرگز به خلافت نخواهيد رسيد» (1) .و ليكن آنچه اتفاق افتاد اين بود كه پس از قتل عثمان،مدتى حكومت از دست رهبرى قريش بيرون شد.قريش از خلافت دور شد و نمى‏دانست چه كند...از آن جا كه رهبرى آن به دست افرادى بود كه وادار به قيام كرده بودند و آنها غير اموى بودند زيرا كسانى كه نهضت را به پا كردند از مردم قريش نبودند.در آن مدت كوتاه آن افراد از نفوذى برخوردار بودند كه قريش فاقد آن بود،بدون ترديد،روش خليفه سوم به مردم نشان داد كه قريش موقعى كه خلافت را از على (ع) به عثمان برگرداند،مرتكب اشتباه بزرگى شد.شكى نبود كه انصار،در توجيه خلافت و واگذارى آن به فرد مورد نظر خود فرصتى براى رهايى از نفوذ قريش و استبداد آنان يافته بودند.به اين ترتيب آنچه پيش آمد اين بود كه اين بار با وجود آل محمد (ص) از قريش اطاعت نكردند.و در نتيجه،خاندان پيامبر (ص) زمام امر را به دست گرفتند و با على (ع) -بزرگ دودمان پيامبر (ص) -بيعت‏به عمل آمد.از عجايب بى‏نظير اين كه پيشتر تمايل على (ع) و ميل قريش درباره خلافت‏سه بار با هم برخورد كرده بود على (ع) مايل بود،آن روزها كه با ابو بكر و بعد با عمر سپس با عثمان بيعت‏به عمل آمد با وى بيعت مى‏شد.قريش هر بار سر راه او مى‏ايستاد و خلافت را از وى برمى‏گرداند.و ليكن،پس از قتل عثمان،هنگامى كه بيعت‏بر على (ع) عرضه شد تمايل وى با ميل و علاقه قريش برخورد پيدا نكرد.رهبران قريش به دليل حسادت نسبت‏به على (ع) مايل بودند كه خلافت‏به او نرسد.و على (ع) دوست داشت كه خلافت از او به ديگرى محول شود،زيرا كه او پيش بينى مى‏كرد كه در خلافت‏با مشكلاتى مواجه مى‏شود كه انسان نمونه‏اى چون او هم قادر به غلبه بر آن نخواهد بود.

طبرى روايت كرده است كه صحابه مهاجر و انصار-در حالى كه طلحه و زبير هم ميان آنان بودند-جمع شدند و نزد على (ع) آمدند و به او گفتند:همانا ما ناگزير از پيشوايى هستيم.و او در جواب فرمود:من نيازى به امارت شما ندارم;بنابراين،هر كسى را كه شما انتخاب كنيد من راضيم.آنان گفتند: ما غير تو را انتخاب نمى‏كنيم.و چندين بار نزد او آمدند و رفتند و به او گفتند:ما كسى را بدين كار سزاوارتر و با سابقه‏تر و نزديك‏تر از تو به پيامبر خدا (ص) سراغ نداريم.او در جواب فرمود:اين كار را نكنيد،زيرا من اگر ياور و مشاور باشم بهتر است از اين كه امير و فرمانروا باشم.سرانجام آنان گفتند:ما دست‏بر نمى‏داريم تا با تو بيعت كنيم.

طبرى باز نقل كرده است كه مردم،پس از قتل عثمان،پنج روز بدون پيشوا ماندند.سپس كسانى كه قيام كرده بودند مردم مدينه را جمع كردند و به آنان گفتند:شما اهل شورا هستيد و شماييد كه رهبرى را پى‏ريزى مى‏كنيد و دستور شما بر امت رواست.پس،شما مرد مورد نظرتان را به خلافت تعيين كنيد و ما پيرو شماييم.جملگى گفتند:على بن ابى طالب (ع) ;ما به او راضى هستيم.قيام كنندگان دو روز به آنان مهلت دادند تا از كار مشورت فارغ شوند.پس،مردم نزد على (ع) آمدند و عرض كردند:ما با تو بيعت مى‏كنيم.البته تو مى‏بينى كه چه مصيبتى به اسلام وارد شده است و از بين همه شهرها بر سر ما چه آمده است.على (ع) فرمود:«مرا به حال خودم واگذاريد و در جستجوى ديگرى برآييد،زيرا ما به استقبال جريانى مى‏رويم كه گونه‏گون و رنگارنگ است،دلها به او مطمئن نيست و انديشه‏ها بر او استوار نمى‏ماند».آنان در جواب گفتند:تو را به خدا.آيا وضع ما را نمى‏بينى؟آيا اسلام را نمى‏نگرى؟آيا اين آشوب را ملاحظه نمى‏كنى؟آيا از خدا نمى‏ترسى؟فرمود:«پيشنهاد شما را پذيرفتم. ولى بدانيد كه من اگر به شما پاسخ مثبت دادم،چيزى را مرتكب شده‏ام كه آگاهى دارم،و اگر شما مرا واگذاريد،پس براستى كه من هم فردى مانند شمايم.بدانيد كه من شنواترين و مطيع‏ترين فردم سبت‏به كسى كه زمام امر خود را به دست او بسپاريد».آن گاه،آنان با همان تصميم پراكنده شدند و قرار فردا را گذاشتند...-چون صبح روز جمعه شد،مردم در مسجد حاضر شدند و على (ع) آمد و بالاى منبر رفت و گفت:«اى مردم از شريف و وضيع!اين كار مربوط به شماست،هيچ كسى حق دخالت در آن را ندارد،مگر اين كه شما او را مامور سازيد.ديروز با موافقت روى اين مطلب از هم جدا شديم،و اكنون اگر مايليد،من با شما هستم،اگر نه از كسى خشمناك و ناراحت نيستم‏».گفتند:ما روى پيمانى كه ديروز داديم هستيم،آن گاه،مردم با وى بيعت كردند.گويند:طلحه نخستين كسى بود كه با او بيعت كرد. مردم كوفه مى‏گفتند اول كسى كه با وى بيعت كرد،مالك‏اشتر بود (2) .

البته امام بيعت را از روى بى‏ميلى پذيرفت،ولى در درون خويش آرزو مى‏كرد كه به ديگرى واگذار شود، زيرا خلافت در نظر او هدف نبود،بلكه وسيله‏اى بود براى گسترش عدالت ميان مردم و نشر برادرى در بين پيروان نبوت و رسيدن امت‏به آن زندگى كه قوانين قرآن و سنتهاى پيامبر (ص) راهنمايش باشد با همه اينها،همه نشانه‏ها مشعر بر آن بود كه رسيدن به اين هدفها،غير ممكن شده است.براستى كه وحدت امت اسلامى در دوران خليفه سوم از هم گسسته بود.و فرجام اندوهبار آن چيزى جز جدايى امت و شعله‏ور شدن آتش اختلاف نبود و روش على (ع) كه دعوت به مساوات،عدالت و برچيدن فساد و امتياز طبقاتى مى‏كرد،امكان نداشت جز اين كه با شديدترين مخالفتها از جانب عناصرى روبرو شود كه از نفوذ فوق العاده‏اى برخوردار بودند و نمى‏خواستند از امتيازهايى كه به دست آورده بودند ست‏بردارند.

قريش كه بيست و پنج‏سال ميان على (ع) و خلافت فاصله انداخته بود از ترس اين كه مبادا خلافت در خاندان پيامبر (ص) -بهترين خانواده‏هاى قريش-مستقر شود،بزودى نيروى خويش را-كه با كشته شدن عثمان،توازنش را از دست داده بود-جمع آورى مى‏كند،تا به اميد از بين بردن خلافت على (ع) به وى حمله‏ور شود.

طبقه‏اى كه از آغاز زمان خليفه دوم از مقررى بيشتر بيت المال برخوردار بود دلخوش بود كه با كسب اموال فراوان،به ثروت خود مى‏افزايد،در آينده‏اى نزديك در مقابل على (ع) ،كه معتقد است مال بايد مانند زمان پيامبر (ص) بطور مساوى تقسيم شود،خواهد ايستاد.

آن كسانى كه بهره آنها از بخششهاى عثمان و استاندارانش به هزاران و دهها هزار رسيده است و كسانى كه در زمان عثمان آن قدر از ملك و زمين عمومى برخوردار شده‏اند كه بى‏نياز شده،و نفوذ زيادى كسب كرده‏اند،در آينده رو در روى على-كه معتقد به‏باز گرداندن همه آن اموال به بيت المال و به ملك امت است-خواهند ايستاد.طلحه و زبير دو عضو شورا كه نماينده طبقه‏اى جديدند همان دو نفرى كه مسلمانان را-به طمع رسيدن به خلافت-بر عثمان شوراندند،در آينده نزديك با تمام توان خويش آهنگ حمله به على (ع) را خواهند كرد.آن دو نفر از قدرت زيادى برخوردار بودند.و ثروت هر كدام از آنان بالغ بر دهها ميليون درهم بود و قبايل قريش پشتيبانشان بودند.بسيارى از انصار در بصره و كوفه نزد ايشان گرد آمده بودند و بالاتر از همه،ام المؤمنين عايشه،صاحب نفوذ گسترده و كلام مقبول پشتيبان آنان بود كه مسلمانان را-به خاطر فراهم آوردن خلافت پسر عمويش طلحه و يا شوهر خواهرش زبير-بر عثمان شوراند.

خطرناكتر از همه آنان بنى اميه-خاندان خليفه مقتول-بودند كه نفوذشان در زمان او روز افزون بود،و يكى از آنان، (معاويه) نيرومندترين فرد در دولت اسلامى شده بود و مى‏توانست صد هزار مرد را در ميدان جنگ گرد آورد كه تمام آنان بى‏چون و چرا گوش به فرمان او باشند،و امر و نهى او را اجرا كنند.

آنچه باعث فزونى خطر امويان و گسترش نفوذ و استحكام آنان بود روح قبيله‏اى در جامعه عرب بود. در اثر كثرت جمعيت‏بنى اميه از اعضاى هر قبيله‏اى در ميان ايشان بود كه فرمان رئيسشان را اجرا مى‏كردند و به دستور او از كارى باز مى‏ايستادند،هر چند كه آن رئيس بر ضلالت و گمراهى مى‏بود.اين روحيه در صورتى كه بزرگ قبيله از نيكوكاران مى‏بود كه فريب ماديات را نمى‏خورد،نتيجه خوبى داشت،در صورتى كه اندكى از بزرگان قبايل،از نيكان بوده و هستند و ليكن موقعى كه بزرگ قبيله آزمندانه دنياى خود را مقدم بر دين خود ببيند،نتيجه‏اش بزرگترين زيانها خواهد بود.براى حاكمى كه بر سرنوشت جامعه حكومت مى‏كند،به دست آوردن محبت،يك قبيله،هر چند تعداد افراد آن قبيله زياد باشد،با جلب رضايت رئيس آن قبيله،كار آسانى است.هيچ چيز مثل پول دلها را فاسد نمى‏كند. امويان فن خريدن دلها را خوب مى‏دانستند.فرمانروايان شهرهاى بزرگ اسلامى از امويان بودند،بدين گونه،ياران زيادى فراهم كردند،و با پولهايى كه در راه جلب رضاى رؤساى قبايل صرف كردند، حبت‏بسيارى ازآن قبايل را به دست آوردند.

براستى آن گاه خلافت از برادر و برگزيده پيامبر (ص) برگردانده شد كه مى‏توانست در زمانى كه مت‏به وحدت خود پايبند بود،و دين خود را بر دنيا مقدم مى‏داشت آن را رهبرى كند.اما خلافت هنگامى به على سپرده شد كه امت در مقابل يكديگر دسته دسته شده بودند و عناصر شرور در ميان امت،دم از مردى مى‏زدند،و از پستان خلافت‏خون مى‏چكيد.على (ع) على رغم اين كه در باطن مى‏دانست اين كار هرگز براى او سرانجام پا نخواهد گرفت،و عناصر مخالف و شرورى كه در مقابل او مى‏ايستند،از عناصر خوبى كه پشتيبان اويند به مراتب قويترند.اما سزاوار نبود كه از زير بار سؤوليت‏شانه خالى كند.و براستى او مى‏دانست كه امويان در آينده قدرت اسلام را به دست‏خواهند گرفت،و خلافت را به حكومتى استبدادى و ستم پيشه تبديل خواهند كرد.همه اينها را به حكم آگاهى خود از فسادى كه در پيكر اين امت رسوخ يافته بود و هم به وسيله خبرى كه پيامبر (ص) به او داده بود، مى‏دانست.

آگاهى او به آنچه اتفاق خواهد افتاد از ضعف تاب و توان وى نبود تا عقب نشينى خود را توجيه كند، بلكه پايدارى و تصميم او را در انجام وظيفه سختى كه به عهده داشت-پس از يافتن ياورانى كه حق را يارى كنند،علاقه‏مند به ايستادن در مقابل ظالم و پاك كردن اجتماع اسلامى از فساد باشند-بيشتر مى‏كرد.البته او انتظار استيلاى امويان را بر قدرت اسلام داشت.اما استيلاى مورد انتظار آنان يك قضاى الهى و حكم قطعى آسمانى نبود تا اراده انسانى دخالتى در آن نداشته باشد،بلكه چنان پيش آمدى نتيجه عقب نشينى مسلمانان از انجام وظيفه خود در راه اقامه حق و ايستادن در مقابل ظلم بود. اگر على هم،پس از اين كه بهترين اصحاب پيامبر (ص) كمك و يارى خود را به او ارزانى داشتند،خود را كنار مى‏كشيد،هر آينه به بنى اميه در رسيدن هدفهايشان يارى كرده بود و شريك در گناه آنان شده بود.پس او مى‏بايست همچون قيام و اقدام به يك واجب و به عنوان اتمام حجت‏براى امت،به امر خلافت اقدام كند.اگر امت او را يارى كند،او هم حق را يارى خواهد كرد و از مسلمانان در مقابل خطرى كه متوجه دين و آينده‏آنان،به عنوان امتى صاحب رسالت‏بود دفاع كرده است.اگر امت او را تنها بگذارند، انجام وظيفه كرده،و هم پروردگارش و هم وجدانش را خشنود ساخته است.كار او كار پيامبرانى بود كه بدون انتظار كمك از سوى مردم وارد صحنه مى‏شدند،زيرا آنان با قوايى مبارزه مى‏كردند كه براى مردم سابقه نداشت.

چون مسلمانان او را در برابر مسؤوليت‏خود قرار دادند و پذيرش بيعت را بر او واجب ساختند،او هم خواست كه مسلمانان را در مقابل مسؤوليت‏خودشان قرار دهد.براستى كه او علاقه‏مندان به بيعتش را هشدار داد كه در آينده‏اى نه چندان دور در مقابل فتنه‏هايى ويرانگر قرار مى‏گيرند كه قربانيان سنگينى مى‏خواست.در پيش روى آنان جز خون و اشك چيزى وجود ندارد.آنان بايد چيزى را كه به جانب آن مى‏روند،بشناسند.به اين دليل بود كه على فرمود:آنان به جانب كارى مى‏روند كه جهتها و رنگهاى مختلفى دارد،دلها بر آن اطمينان نمى‏يابند و انديشه و عقول بر آن استوار نمى‏گردد.او همچنين خواست تا صاحبان امتيازهاى اكتسابى و كسانى كه به ثروت اندوزى خود از قبل ديگران ادامه مى‏دهند،بدانند كه وى بزودى مردم را به سنت و روش پيامبر (ص) برمى‏گرداند و به سرزنش سرزنشگران و ملامت ملامتگران در صورتى كه خواسته آنان مخالف حق باشد گوش نخواهد داد.اين بود كه پس از آن كه به وسيله آنان در برابر كارى انجام شده قرار گرفت فرمود:

«به شما جواب مثبت دادم،اما بدانيد كه من با پاسخ مثبتى كه به شما دادم،كارى را به عهده گرفتم كه از فرجام آن آگاهم...»

البته بهترين اصحاب پيامبر (ص) ،و تابعان،در بيعت‏با امام پيشقدم شدند در حالى كه آنان چيزى را كه در انتظارشان بود پيش بينى مى‏كردند و به شكل حماسى بى‏نظيرى،اقدام به بيعت‏با آن بزرگوار كردند.بيعت‏با او يك بيعت عمومى بود كه تمام كسانى كه ايمان دلهاى آنان را پر كرده بود و در تمام رگهاى بدنشان جريان داشت،سياست و علاقه به مقام و ثروت دلهاى پاكشان را فاسد نكرده بود،در آن بيعت‏شركت كردند.اينان معتقد بودند كه با بهترين مردم پس از پيامبرشان،برادر و حبيب او،وكسى كه از همه مردم به رسالت پيامبر (ص) آگاه است و برگزيده‏اش از ميان امت،بيعت مى‏كنند.خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين (كه پيامبر خدا (ص) شهادت او را به جاى شهادت دو عادل پذيرفت) پس از بيعت، در ميان مسجد مقابل منبر پيامبر (ص) ايستاد.احساسات بيعت كنندگان را چنين بيان داشت:

«چون ما با على (ع) بيعت كرديم پس ابو الحسن (ع) ما را،در برابر آن فتنه‏هايى كه مى‏ترسيم،كفايت مى‏كند.همانا قريش،هر گاه روزى اتفاق افتد،نخواهد توانست همآورد آن شخص لاغر اندام شود.تمام نيكيهاى موجود در ايشان تنها در او جمع است،اما همه نيكى‏ها كه در اوست،در ايشان وجود ندارد.»اما موج وطن پرستى،سيل آسا،كسانى را كه طمع سياسى و مادى داشتند و از جمله اعضاى طبقات صاحب امتياز قريش و ديگران را با خود برد.در آن مدت كوتاه زمام اختيار از دستشان خارج شده و كشته شدن عثمان و پيامدهاى آن فرصت فكر كردن براى جمع آورى قوايشان را از آنان گرفته بود.آنان نيز همچون ديگر مردم بيعت كردند،از جمله بيعت كنندگان مروان بن حكم (دشمن‏ترين فرد نسبت‏به امام) بود.حتى طلحه و زبير،كه هر كدام پس از عثمان،به خلافت طمع بسته بودند،با على بيعت كردند.

پى‏نوشتها:

1-الكامل ابن اثير ج 3 ص 33.

2-تاريخ طبرى،در حوادث سال 35 ص 3066-ص 3077.

اميرالمؤمنين(ع) اسوه وحدت ص 352

محمد جواد شرى

 

 

ارسال شده در : 1389/9/1 - 09:14:20

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/1 - 09:14:20

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد