منظره روح انگيز مصاحف ونالههاى مهر آفرين، عقل وهوش را از بسيارى از سربازان امام -عليه السلام ربودوآنان را مبهوت ومدهوش ساخت. مردان جنگى كه تا ساعاتى پيش افتخار مىآفريدند ودر يك قدمى پيروزى كامل قرار داشتند، همچون افسون شدگان، بر جاى خود ميخكوب شدند. ولى شيرمردانى، مانند عدى بن حاتم ومالك اشتر وعمرو بن الحمق، از واقعيت نيرنگ آگاه بودند ومىدانستند كه چون دشمنان را ياراى مقابله نيست ودر آستانه سقوط ونابودى قرار گرفتهاند از اين راه مىخواهند خود رانجات دهند وگرنه آنان هيچ گاه تن به قرآن نداده ونخواهند داد. از اين جهت، فرزند حاتم به امام -عليه السلام گفت:
هيچ گاه سپاه باطل را ياراى مقابله با حق نيست. از هر دو طرف گروهى كشته ومجروح شدهاند وآنان كه با ما باقى ماندهاند از آنان نيرومندترند، به نالههاى شاميان گوش فرا نده وما پيرو تو هستيم.
اشتر گفت:معاويه فاقد جانشين است ولى تو جانشين دارى. اگر او سرباز دارد ولى صبر سربازان تو را ندارد. آهن را با آهن بكوب و از خدا كمك بگير.
سومى گفت:على جان، ما از روى تعصب به حمايت تو برنخاستهايم، بلكه براى خدا دعوت تو را پاسخ گفته ايم... اكنون حق به آخرين نقطه خود رسيده است وما را با وجود تو نظرى نيست.(1)
ولى اشعثبن قيس، كه خود را در جرگه ياران على -عليه السلام قرار داده بود واز روز نخستحركات مرموزى داشت وارتباط او با معاويه كم وبيش آشكار شده بود، رو به امام -عليه السلام كرد وگفت:دعوت قوم را پاسخ بگو كه تو به پاسخگويى به درخواست آنان شايسته ترى. ومردم خواهان زندگى هستندوجنگ را خوش ندارند.
امام -عليه السلام كه از نيت ناپاك او آگاه بود، فرمود: بايد در اين مورد انديشيد.(2)
معاويه براى تحريك عواطف سپاه امام به عبدالله فرزند عمرو عاص كه از مقدس نماهاى جامعه آن روز بود، فرمان داد كه در ميان صفوف دو گروه قرار گيرد وآنان را به پذيرفتن داورى كتاب خود دعوت كند. او نيز در ميان دو صف قرار گرفت وگفت:مردم!اگر نبرد ما براى دين بود، هر دو گروه حجت را بر گروه مخالف تمام كرد واگر براى دنيا بود، هر دو گروه از حد تجاوز كردند. ما شما را به حكومت كتاب خدا دعوت مىكنيم واگر شما دعوت مىكرديد ما اجابت مىنموديم. فرصت را مغتنم شماريد.
اين شعارها دشمن پراكنده ومردم ساده لوح عراق را فريفت وجمعيت در خور ملاحظهاى رو به امام -عليه السلام آوردند كه دعوت آنان را بپذيرد.
امام -عليه السلام در اين لحظات حساس، براى روشن ساختن اذهان فريب خوردگان، رو به آنان گرد وگفت:
بندگان خدا، من از هر كسى براى پذيرفتن دعوت به حكم قرآن شايسته ترم ولى معاويه وعمروعاص وابن ابى معيط وحبيب بن مسلمه وابن ابى سرح اهل دين وقرآن نيستند. من بهتر از شما آنان را مىشناسم. من با آنان از دوران كودكى تاكنون معاشرت كرده ام; آنان در تمام احوال بدترين كودكان وبدترين مردان بودند. به خدا سوگند، آنان قرآنها را بلند نكردهاند كه قرآن را مىشناسند ومىخواهند به آن عمل كنند، بلكه اين كار جز حيله ونيرنگ نيست. بندگان خدا، سرها وبازوان خود را لختى به من عاريه دهيد كه حق به نتيجه قطعى رسيده وچيزى تا بريده شدن ريشهستمگران باقى نمانده است.
در حالى كه افراد مخلص از نظر امام -عليه السلام طرفدارى مىكردند، ناگهان بيست هزار نفر از رزمندگان سپاه عراق، در حالى كه در پوششى ازا هن فرو رفته بودند وپيشانى آنها از سجده پينه بسته بود وشمشير بر دوش داشتند (3) ، ميدان نبرد را ترك گفته وبه مقر فرماندهى رو آوردند. اين گروه را افرادى همچون مسعربن فدكى وزيدبن حصين وبرخى از قراء عراق رهبرى مىكردند كه بعدا از سران خوارج شدند. آنان در برابر جايگاه امام -عليه السلام ايستادند و او را به جاى «يا امير المؤمنين» به «يا على» خطاب كردند وبا كمال بى ادبى گفتند:
دعوت قوم را بپذير وگرنه تو را مىكشيم، همچنان كه عثمان بن عفان را كشتيم. به خدا سوگند، اگر دعوت آنان را اجابت نكنى تو را مىكشيم!
فرماندهى كه ديروز مطاع مطلق بود، اكنون كارش به جايى انجاميده بود كه به او دستور تسليم وپذيرش صلح تحميلى مىدادند. امام -عليه السلام در پاسخ آنان گفت:
من نخستين كسى هستم كه به كتاب خدا دعوت كردم ونخستين كسى هستم كه دعوت كتاب را اجابت گفتم وبر من جايز نيست كه شما را به غير كتاب خدا بخوانم. من با آنان مىجنگم زيرا گوش به حكم قرآن نمىدهند، آنان خدا را نافرمانى كردند وپيمان او را شكستند وكتاب او را پشتسر افكندند. من به شما اعلام مىكنم كه آنان شما را فريفتهاند. آنان خواهان عمل به قرآن نيستند.
سخنان منطقى ومستدل امام -عليه السلام در آنان مؤثر نيفتاد ومرور زمان نشان داد كه آنان افرادى تندرو ودور از فهم ودرك حقايق بودند كه تحت تاثير شعارهاى تو خالى شاميان قرار گرفته بودند وهرچه امام آنان را نصيحت مىكرد بر اصرار ولجاجتخود مىافزودند ومىگفتند كه بايد امام دستور دهد كه اشتر دست از نبرد بردارد.هيچ چيز براى يك ارتش در حال نبرد زيانبارتر از اختلاف ودودستگى نيست.از آن بدتر، شورش گروه ساده لوح ودور ازمسائل سياسى بر فرمانده خردمند وداناى خود است. امام -عليه السلام خود را در آستانه پيروزى مىديد واز واقعيت پيشنهاد دشمن آگاه بود، اما چه كند كه اختلاف شيرازه وحدت سپاه را از هم مىگسست.
امام -عليه السلام مقاومت در برابر بيست هزار نفرمسلح مقدس نما را، كه پيشانى آنان از كثرت سجده پينه بسته بود، صلاح نديد ويكى از نزديكان خود به نام يزيد بن هانى را خواست وبه او چنين گفت:
خود را به نقطهاى كه اشتر در آنجا مشغول نبرد استبرسان وبگو كه دست از نبرد بكشد وهرچه زودتر به سوى من آيد.
يزيد بن هانى خود را به صف مقدم رسانيد وبه اشتر گفت:امام دستور مىدهد كه دست از نبردبردارى وبه سوى او بيايى.
اشتر: سلام مرا به امام برسان وبگو كه اكنون وقت آن نيست كه مرا از ميدان فرا خوانى.اميد است كه به همين زودى نسيم پيروزى بر پرچم اسلام بوزد.
قاصد بازگشت وگفت: اشتر مراجعت را مقرون به مصلحت نمىداند ومىگويد كه در آستانه پيروزى است.
شورشيان رو به امام كردند وگفتند: اباء اشتر از بازگشتبه دستور توست. تو پيام دادى كه در ميدان نبرد مقاومت كند.
على -عليه السلام با كمال متانت فرمود: من هرگز با مامور خودمحرمانه سخن نگفتم. هرچه گفتم شما آن را شنيديد. چگونه من را بر خلاف آنچه كه آشكاراگفتم متهم مىكنيد؟
شورشيان: هرچه زودتر پيام بده كه اشتر از ميدان بازگردد وگرنه تو را مانند عثمان مىكشيم يا زنده تحويل معاويه مىدهيم.
امام -عليه السلام رو به يزيد بن هانى كرد وگفت: آنچه را مشاهده كردى به اشتر برسان.
مالك از پيام امام -عليه السلام آگاه شد ورو به قاصد كرد وگفت: اين فتنه زاييده بلند كردن قرآنها برسر نيزه هاست. واين نقشه فرزند عاص است.سپس با اندوه گفت:آيا پيروزى را نمىبينى وآيه خدا را مشاهده نمىكنى؟ آيا رواست كه در اين اوضاع صحنه نبرد را رها كنم؟
قاصد: آيا رواست كه تو در اينجا باشى واميرمؤمنان كشته يا تحويل دشمن شود؟
مالك از شنيدن اين سخن بر خود لرزيد. فورا دست از نبرد كشيد وخود را به حضور امام -عليه السلام رساند. وقتى چشمش به آشوبگران ذلت طلب افتاد رو به آنان كرد وگفت: اكنون كه بر دشمن برترى يافته ودر آستانه پيروزى قرار گرفتهايد فريب آنان را مىخوريد؟ به خدا سوگند كه آنان فرمان خدا را ترك وسنت پيامبر را رها كردهاند.هرگز با درخواست آنان موافقت نكنيد وبه من كمى مهلت دهيد تا كار را يكسره كنم.
آشوبگران:موافقتبا تو مشاركت در خطاى توست.
اشتر: وا اسفا كه افراد ارزنده شما كشته شدهاند وگروه زبونتان باقى مانده است.به من بگوييد در چه زمانى شما بر حق بوديد؟آيا آن زمان كه نبرد مىكرديد بر حق بوديد واكنون كه دست از نبرد كشيدهايد بر باطل هستيد؟يا در آن زمان كه نبرد مىكرديد بر باطل بوديد واكنون بر حق هستيد؟ اگر چنين گمان داريد، يعنى همه كشتگان شما، كه به ايمان وتقوا واخلاص آنان اعتراف داريد، بايد در آتش باشند.
آشوبگران:در راه خدا نبرد كرديم وبراى خدا دست از نبرد بر مىداريم. ما از تو پيروى نمىكنيم، از ما دورى جوى.
مالك: فريب خوردهايد و از اين طريق به ترك نبرد دعوت شدهايد.اى روسياهان پيشانى پينه بسته، من نمازهاى شما را نشانه وارستگى از دنيا ونشانه شوق به شهادت مىپنداشتم; اكنون ثابتشد كه هدف شما فرار از مرگ و روى كردن به دنياست. اف بر شما،اى بمانند جانوران فضله خوار. هرگز روى عزت نخواهيد ديد. دور شويد همچنان كه ستمگران دور شدند.
در اين هنگام، آشوبگران از يك طرف واشتر از طرف ديگر، همديگر را به باد فحش وبدگويى گرفتند وبر صورت اسبهاى يكديگر تازيانه نواختند. اين منظره ناگوار در پيشگاه امام -عليه السلام به اندازهاى رنج آور بود كه فرياد كشيد كه از همديگر فاصله بگيرند.
در اين اوضاع، از طرف آشوبگران فرصت طلب، در برابر چشمان امامعليه السلام، فرياد رضايت او به داورى قرآن بلند شد تا امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. امام -عليه السلام ساكتبود وسخن نمىگفت ودر درياى تفكر فرو رفته بود.(4)
پىنوشتها:
1و2- وقعه صفين، ص 482; الامامة والسياسة، ج1، ص 108; مروج الذهب، ج2، ص 401.
3- وقعه صفين، ص489; تاريخ طبرى، ج3، جزء6، ص27; مروج الذهب، ج2، ص 401، ح ح كامل ابن اثير، ج3، ص 161.
4- وقعه صفين، صص492-489; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2، صص219-216.
فروغ ولايت ص642
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
طبرى نوشته است هنگامى كه مالك اشتر سرگرم جنگ بود و نشانههاى پيروزى را پيش چشم مىديد،گروهى از آنان كه چندى بعد بر على شوريدند،گرد او را گرفته بودند و مىگفتند:«مالك را باز گردان!و گرنه چنانكه عثمان را كشتيم تو را مىكشيم.»و چندان اصرار كردند كه على كسى را نزد او فرستاد تا بازگردد.مالك به پيام آورنده گفت:
-«مىبينى در آستانه پيروزى هستيم.»و او پاسخ داد:
-«دوست دارى پيروز شوى و بازگردى و امير المؤمنين را كشته يا اسير ببينى؟»
-«به خدا نه!»و بازگشت.چون نزد آنان رسيد گفت:
-«اى مردم عراق اى مردمى كه تن به خوارى دادهايد،آنان هنگامى قرآنها را برداشتند كه دانستند شما پيروزيد.لختى مرا مهلت دهيد آنگاه پيروزى را ببينيد.اى پيشانى پينهبستهها مىپنداشتم اين پينهها براى خداست اكنون مىبينم براى دنياست.»
آنان بر او بانگ برداشتند و تازيانهها برافراشتند و بر چهره مركب او زدند.على آوازداد بس كنيد. (2) جنگ متوقف شد.حالى كه گروهى بسيار از صحابه و تابعان در آن نبرد شهيد شده بودند.
صحابيانى چون ابو الهيثم تيهان،خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين و عمار ياسر كه رسول خدا درباره او فرموده بود:
«تو را فرقه تبهكار خواهد كشت.»
پىنوشتها:
2.طبرى،ج 6،ص 3332-3330،المعيار الموازنه،ص 165-164.
على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 122
دكتر سيد جعفر شهيدى
اشتر،همواره افراد خود را به پيشروى به جانب معاويه وادار مىكرد و او مىديد كه پيروزى در نزديكش قرار گرفته است.اما درخواست كنندگان توقف جنگ،دور امام (ع) را گرفتند و تهديد كردند كه او را تنها خواهند گذاشت.حتى تهديد كردند كه با تمام نيرويى كه دارند با او خواهند جنگيد و از او خواستند كه به اشتر دستور توقف حمله را صادر كند.امام (ع) خود را سر دو راهى ديد كه راه سومى وجود نداشت.يا بايد بجنگد كه در اين صورت،ناچار به نبرد با دشمنان و جمعى زياد از سپاه خودى خواهد بود،آن هم با اندكى از افراد آگاه كه همواره سر به فرمان او مىداشتند،و يا اين كه نبرد را متوقف كند تا پيروزى از دست لشگريان حق خارج شود.امام (ع) از ترس اين كه مبادا پيروان بيدار دلش پيش از رسيدن به نتيجهاى كه پايههاى حق استوار گردد،محاصره شوند،راه متوقف كردن جنگ را انتخاب كرد.
اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 452
محمد جواد شرى