• /
مقدمات جنگ

مقدمات جنگ جمل

هجوم بى سابقه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏از مهاجرين وانصار براى بيعت‏با على -عليه السلام ودرخواست اعاده حكومت‏حق وعدالت، سبب شد كه امام زمام امور را به دست‏بگيرد تا مطابق سنن وقوانين اسلامى با مردم رفتار كند.

روش امام -عليه السلام در تقسيم بيت المال خشم گروهى را برانگيخت; گروهى كه پيوسته از عدالت واحياى سنتهاى حسنه ناراحت مى‏شوند وخواهان تبعيض واشباع غرايز وخواسته هاى نفسانى ونامحدود خود هستند.

امام -عليه السلام در دوران حكومت پنجساله خود با سه گروه سركش رو به رو شد كه ياغيگرى وعصيان آنان حد ومرزى نداشت وخواسته اى جز تجديد اوضاع حكومت عثمان وبذل وبخششهاى بى جهت واسرافكارى وامضاء وتثبيت‏حكومت افراد نالايق وخود خواه مانند معاويه وتحكيم فرمانروايى استانداران حكومت پيشين ومانند اينها نداشتند.

در اين نبردها كه خون برادران مسلمان ريخته شد، گروهى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه «بدرى‏» و«احدى‏» بودند، يعنى در حساسترين لحظات تاريخ اسلام در ركاب پيامبر اكرم شمشير زده بودند، اين بار در ركاب خليفه وجانشين راستين او به نبرد پرداختند ودر پيشبرد اهداف امام -عليه السلام جان خود را از دست دادند.

گذشته از اين، وقت گرانبهاى امام -عليه السلام كه بايد در تربيت افراد وهدايت امت وتعليم معارف اسلامى صرف مى‏شد، در دفع اين سه گروه كه سد راه اهداف مقدس آن حضرت بودند مصرف گرديد وسرانجام پيش از آنكه امام به هدف نهايى خود، كه ايجاد يك حكومت جهانى بر اساس اصول وسنن اسلامى بود، برسد خورشيد حكومت وى پس از پنج‏سال نور افشانى غروب كرد وحكومت اسلامى، پس از درگذشت وى، به صورت سلطنت موروثى در آمد وفرزندان اميه وعباس آن را دست‏به دست گردانيدند وحكومت اسلامى به صورت يك آرزو در دلهاى مؤمنان باقى ماند.

اين سه گروه عبارت بودند از:

1- «ناكثان‏» يا گروه پيمانشكن. سردمداران اين گروه، خصوصا طلحه وزبير، كه در پوشش احترام عايشه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وكمكهاى بى دريغ بنى اميه، كه در حكومت امام -عليه السلام دستشان از همه جا كوتاه شده بود، سپاهى گران براى تصرف كوفه وبصره ترتيب دادند وخود را به بصره رسانده وآنجا را تصرف كردند. امام -عليه السلام به تعقيب آنان پرداخت ونبردى ميان طرفين برپا شد كه در آن طلحه و زبير كشته شدند وسپاه آنان متفرق شد وگروهى از آنان به اسارت در آمدند كه بعدا مورد بخشش امام -عليه السلام قرار گرفتند.

2- «قاسطان‏» يا گروه ستمگر وبيرون از جاده حقيقت.رئيس اين گروه معاويه بود كه، با خدعه وحيله وآفريدن حوادث فريبنده، قريب دو سال وبلكه تا پايان عمر امام، فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخت ونبرد صفين، در منطقه اى ميان عراق وشام، بين او وعلى -عليه السلام رخ داد كه در آن خون متجاوز از صد هزار مسلمان ريخته شد ولى امام -عليه السلام به هدف نهايى خود نرسيد، هرچند معاويه در منطقه شام منزوى شد.

3- «مارقان‏» يا گروه خارج از دين. اين جميعت همان گروه «خوارج‏» است.آنان تا پايان نبرد صفين در ركاب على -عليه السلام بودند وبه نفع آن حضرت شمشير مى‏زدند، ولى كارهاى فريبنده معاويه سبب شد كه آنان بر امام خود بشورند وگروه سومى تشكيل دهند كه بر ضد امام ومعاويه، هر دو باشد.خطر اين گروه بر اسلام ومسلمين وبر حكومت امام -عليه السلام بيش ازدو گروه نخست‏بود على -عليه السلام با اين گروه در منطقه اى به نام «نهروان‏» رو به رو شد وجمع آنان را متفرق ساخت ونزديك بود كه بار ديگر خود را براى برانداختن ريشه فساد وطاغوت شام آماده كند كه به دست‏يكى از خوارج از پاى در آمد وشربت‏شهادت نوشيد وانسانيت‏يكى از شريفترين وعزيزترين مردان خود را واسلام شايسته ترين فرد پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از دست داد وماه حكومت عدل اسلامى تا ظهور حضرت مهدى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - در محاق فرو رفت.

امام -عليه السلام پيش از آنكه با اين حوادث جانكاه روبه رو گردد از وقوع آنها آگاه بود. به اين جهت، وقتى پس از قتل عثمان، انقلابيون به خانه على -عليه السلام ريختندو از او درخواست كردند كه دست‏بيعت‏به آنان بدهد فرمود:

«دعوني و التمسوا غيري فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول‏».(1)

مرا رها كنيد وسراغ ديگرى برويد كه ما با حوادثى رو به رو هستيم كه چهره هاى گوناگونى دارد; حوادثى كه دلها وخردها هرگز توانايى تحمل آنها را ندارد.

يكى از منابع آگاهى امام -عليه السلام از اين حوادث جانكاه در دوران زمامدارى خود، گزارش پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم از آن رويداد ها بود. محدثان اسلامى از پيامبر اكرم نقل كرده‏اند كه آن حضرت به على -عليه السلام چنين گفت:

«يا علي تقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين‏».(2)

على! تو با پيمانشكنان وستمگران وخارجان از دين خواهى جنگيد.

اين حديث‏به صورتهاى مختلف، كه همگى حاكى از يك مضمون اند، در كتابهاى حديث وتاريخ نقل شده است وصورت روشن آن همان است كه گذشت.

نه تنها على -عليه السلام از وجود چنين حوادث خونين واسفبارى آگاه بود، بلكه سردمداران ناكثان، كه در تاريخ از آنان به «اصحاب جمل‏» نام مى‏برند، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سخنانى در باره نبرد خود با على -عليه السلام شنيده بودند وپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شخصا به زبير وعايشه در اين باره سخت هشدار داده بود.ولى متاسفانه شيفتگى به حكومت چنان ايشان را مفتون آمال مادى زودگذر ساخته بود كه هرگز به خود اجازه بازگشت نمى‏دادند و راهى را كه سرانجام آن عصيان وگناه وخشم الهى بود در پيش گرفتند ورفتند. سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در باره حادثه جمل در محل مناسب خود يادآور خواهيم شد.

بسيار جاى تاسف است كه در دوران شكوفايى اسلام وهنگامى كه حق به محور خود باز گشته وزمام امور را مردى كه از روز نخست‏براى زمامدارى ورهبرى تربيت‏شده بود به دست گرفته بود وانتظار مى‏رفت كه در اين فصل از زندگى اسلام پيشرفت معنوى ومادى عظيمى نصيب مسلمانان گردد وحكومت اسلامى به طور كامل به دست تواناى امام -عليه السلام تجديد شود تا حكومت او نمونه بارز ونسخه كاملى براى آينده باشد، گروهى فرصت طلب به مخالفت‏با امام -عليه السلام برخاستند وعلم نبرد را بر ضد آن حضرت برافراشتند. امام -عليه السلام در يكى از خطبه هاى خود از اين پيشامد اظهار تاسف كرده ومى‏گويد:

«فلما نهضت‏بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون.كانهم لم يسمعوا كلام الله يث‏يقول: تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين . بلى و الله لقد سمعوها و وعوها و لكنهم حليت الدنيا في اعينهم وراقهم زبرجها».(3)

وقتى به اداره امور بپا خاستم، جمعى بيعت مرا شكستند وگروهى از آيين خدا بيرون رفتند وگروهى ديگر از جاده حق خارج شدند. گويا آنان سخن خدا را نشنيده‏اند كه فرمود:«آن سراى جاودانى از آن كسانى است كه سركش نباشند ودر روى زمين فساد نكنند».بلى، به خدا سوگند آنان شنيده بودند وحفظ كرده بودند، ولى دنيا در ديدگان آنان آراسته شد وزيور آن ايشان را فريفت.

عذر كودكانه!

گروه پيمانشكن، يعنى طلحه وزبير وپيروان آن دو، با آنكه با امام -عليه السلام در روز روشن بيعت كرده بودند وفشار افكار عمومى وهجوم مهاجرين وانصار آنان را به بيعت واداشته بود، با اين حال،در هنگام برافراشتن پرچم مخالفت مدعى شدند كه ما بر حسب ظاهر وزبانى بيعت كرده بوديم وهرگز از صميم دل به حكومت على راى نداده بوديم.

امام -عليه السلام در يكى از سخنرانيهاى خود در پاسخ آنان چنين مى‏گويد:

«فقد اقر بالبيعة و ادعى الوليجة فليات عليها بامر يعرف و الا فليدخل فيما خرج منه‏».(4)

او به بيعت‏خود اعتراف كرده ولى مدعى است كه در باطن خلاف آن را پنهان داشته بود. او بايد بر اين مطلب شاهد وگواه بياورد يا آنكه به بيعت‏خود بازگردد.

نفاق ودو رويى

طلحه وزبير به حضور امام -عليه السلام رسيدند وگفتند:ما با تو بيعت كرديم كه در رهبرى باتو شريك باشيم. امام شرط آنان را تكذيب كرد وگفت: شما با من بيعت كرديد كه مرا در وقت ناتوانى كمك كنيد.(5)

ابن قتيبه در كتاب «خلفا» شرح مذاكره آنان را با امام -عليه السلام نقل كرده است. او مى‏گويد: آنان رو به على كردند وگفتند:مى دانى كه ما بر چه اساسى با تو بيعت كرديم؟ امام فرمود:چرا مى‏دانم; شما بر اساس اطاعت از من بيعت كرديد، همان طور كه بر اين اساس با ابوبكر وعمر بيعت كرديد.

زبير گمان داشت كه امام -عليه السلام فرمانروايى عراق را به وى واگذار مى‏كند، همان طور كه طلحه مى‏پنداشت كه حكومت‏يمن از آن او خواهد بود.(6) ولى روش امام -عليه السلام در تقسيم بيت المال واعزام ديگران به اداره امور استانهاى اسلامى، آنان را از نيل به آرزويشان محروم ساخت. لذا نقشه كشيدند كه از مدينه فرار كنند ودست‏به توطئه بر ضد امام -عليه السلام بزنند. پيش از فرار، زبير در مجمع عمومى قريش چنين اظهار كرد:آيا اين است‏سزاى ما؟ ما بر ضد عثمان قيام كرديم ووسيله‏قتل او را فراهم ساختيم، در حالى كه على در خانه نشسته بود.وقتى زمام كار را به دست گرفت، كار را به ديگران واگذار كرد.(7)

ريشه قيام ناكثان

طلحه وزبير از اينكه در حكومت على -عليه السلام به استاندارى منطقه اى منصوب شوند مايوس ونوميد شدند. از طرف ديگر، از جانب معاويه به هر دو نفر نامه اى، تقريبا به يك مضمون، رسيد كه آنان را به «امير المؤمنين‏» توصيف كرده وياد آور شده بود كه از مردم شام براى آن دو بيعت گرفته است وبايد هرچه زودتر شهرهاى كوفه وبصره را اشغال كنند، پيش از آنكه فرزند ابوطالب بر آن دو مسلط شود وشعار آنان در همه جا اين باشد كه خواهان خون عثمان هستند ومردم را بر گرفتن انتقام او دعوت كنند.

اين دو صحابى ساده لوح فريب نامه معاويه را خوردند وتصميم گرفتند كه از مدينه به مكه بروند ودر آنجا به گرد آورى افراد وساز وبرگ جنگ بپردازند. آنان در اجراى نقشه فرزند ابوسفيان به حضور امام -عليه السلام رسيدند وگفتند:ستمگريهاى عثمان را در امور مربوط به ولايت وحكومت مشاهده كردى وديدى كه وى جز به بنى اميه به كسى نظر وتوجه نداشت. اكنون كه خدا خلافت را نصيب تو ساخته است ما را به فرمانروايى بصره وكوفه منصوب كن. امام -عليه السلام فرمود:آنچه خدا نصيب شما فرموده است‏به آن راضى باشيد تا من در اين موضوع بينديشم. آگاه باشيد كه من افرادى را براى حكومت مى‏گمارم كه به دين وامانت آنان مطمئن واز روحيات آنان آگاه باشم.

هر دو نفر با شنيدن اين سخن، بيش از پيش مايوس شدند; چه امام -عليه السلام آب پاكى روى دست آنان ريخت ودريافتند كه آن حضرت به آن دو اعتماد ندارد. لذا جهت‏سخن را دگرگون كردند وگفتند: پس اجازه بده ما مدينه را به قصد عمره ترك كنيم. امام -عليه السلام فرمود:در پوشش عمره هدف ديگرى داريد. آنان به خدا سوگند ياد كردند كه غير عمره هدف ديگرى ندارند.امام -عليه السلام فرمود: شما در صدد خدعه وشكستن بيعت هستيد. آنان سوگند خود را تكرار كردند وبار ديگر با امام بيعت نمودند. وقتى آن دو خانه على -عليه السلام راترك كردند، امام به حاضران در جلسه فرمود: مى‏بينم كه آنان در فتنه اى كشته مى‏شوند.برخى از حضار گفتند: ازمسافرت آنان جلوگيرى كن.امام -عليه السلام فرمود: بايد تقدير وقضاى الهى تحقق پذيرد.

ابن قتيبه مى‏نويسد:

هر دو پس از خروج از خانه على در مجمع قريش گفتند: اين پاداش ما بود كه على به ما داد! ما بر ضد عثمان قيام كرديم ووسيله قتل او را فراهم ساختيم، در حالى كه على در خانه خود نشسته بود.حال كه به خلافت رسيده است ديگران را بر ما ترجيح مى‏دهد.

طلحه وزبير با آنكه سوگندهاى شديدى در خانه امام -عليه السلام ياد كرده بودند، پس از خروج از مدينه در ميان راه مكه به هر كس رسيدند بيعت‏خود را با على -عليه السلام انكار كردند.(8)

بازگشت عايشه از نيمه راه مدينه به مكه

پيشتر گذشت كه در هنگام محاصره خانه عثمان از طرف انقلابيون مصرى وعراقى، عايشه مدينه را به عزم حج ترك گفت ودر مكه بود كه خبر قتل عثمان را شنيد ولى خبر نرسيد كه مسئله خلافت پس از قتل خليفه به كجا منجر شد. از اين جهت تصميم گرفت كه مكه را به عزم مدينه ترك گويد.

در مراجعت از مكه، در منزلى به نام «سرف‏»، با مردى به نام ابن ام كلاب ملاقات كرد واز اوضاع مدينه پرسيد. وى گفت كه محاصره خانه خليفه هشتاد روز به طول انجاميد وسپس او را كشتند وبعد از چند روز با على -عليه السلام بيعت كردند.

وقتى عايشه از اتفاق مهاجرين وانصار بر بيعت‏با امام آگاه شد سخت‏برآشفت وگفت: اى كاش آسمان بر سرم فرو مى‏ريخت.سپس دستور داد كه كجاوه او را به سوى مكه بازگردانند، در حالى كه نظر خود را در باره‏عثمان دگرگون كرده بود ومى‏گفت: به خدا سوگند،عثمان مظلوم كشته شده است ومن انتقام او را از قاتلان او مى‏ستانم.

آن مرد گزارشگر رو به او كرد وگفت: تو نخستين كسى بودى كه به مردم مى‏گفتى عثمان كافر شده است وبايد او را كه، از حيث قيافه، شبيه نعثل يهودى است‏بكشند. اكنون چه شده كه از سخن نخست‏خود بازگشتى؟ وى در پاسخ، به سان كسى كه تير در تاريكى رها كند، گفت: قاتلان عثمان او را توبه دادند وسپس كشتند. در باره عثمان همه سخن مى‏گفتند ومن نيز مى‏گفتم، اما سخن اخير من بهتر از سخن پيشين من است.

آن مرد در بى پايگى پوزش عايشه، اشعارى چند سرود كه ترجمه برخى از ابيات آن چنين است:

به قتل خليفه فرمان دادى وبه ما گفتى كه او از دين خدا خارج شده است. مسلم است كه ما در كشتن او به فرمان تو گوش كرديم، ازاين رو، قاتل او نزد ما كسى است كه فرمان به قتل او داده است!

عايشه در برابر مسجد الحرام از كجاوه پياده شد وبه حجر اسماعيل رفت وپرده اى در آنجا آويخت. مردم دور او گرد مى‏آمدند واو خطاب به آنان مى‏گفت: مردم!عثمان به ناحق كشته شده است ومن انتقام خون او را مى‏گيرم.(9)

پايگاه مخالفان امام(ع)

پس از قتل عثمان وبيعت مردم با امام -عليه السلام، سرزمين مكه مركز مخالفان آن حضرت به شمار مى‏رفت وافرادى كه با على -عليه السلام مخالف بودند يا از دادگرى او مى‏ترسيدند، خصوصا فرمانداران واستانداران عثمان كه مى‏دانستند امام دارايى آنان را مصاده مى‏كند وآنان را به سبب خيانتهايى كه مرتكب شده‏اند بازخواست‏خواهد كرد، همه وهمه در مكه در پوشش حرمت‏حرم خدا گرد آمدند ونقشه نبرد جمل را طرح كردند.

هزينه جنگ جمل

هزينه جنگ جمل را استانداران عثمان، كه در دوران حكومت او بيت المال را غارت كرده وثروت هنگفتى به دست آورده بودند، پرداختند وهدف اين بود كه دولت جوان على -عليه السلام را سرنگون كنند واوضاع به حال سابق باز گردد.

اسامى برخى از افرادى كه هزينه كمرشكن اين نبرد را تامين كردند عبارت است از:

1- عبد الله بن ابى ربيعه، استاندار عثمان در صنعاى يمن. او از صنعا به منظور كمك به عثمان خارج شد وچون در نيمه راه از قتل او آگاه گرديد به مكه بازگشت.وقتى شنيد كه عايشه مردم را براى گرفتن انتقام خون عثمان دعوت مى‏كند وارد مسجد شد ودر حالى كه روى تخت نشسته بود فرياد زد:هركس كه بخواهد براى گرفتن انتقام خون خليفه در اين جهاد شركت كند من هزينه رفتن او را تامين مى‏كنم. او گروه كثيرى براى شركت در نبرد مجهز كرد.

2- يعلى بن اميه، يكى از فرمانداران سپاه عثمان. وى به پيروى از عبد الله پول هنگفتى در اين راه خرج كرد. او ششصد شتر خريد(10) ودر بيرون مكه آماده حركت‏ساخت وگروهى را بر آن حمل كرد وده هزار دينار در اين راه پرداخت.

وقتى امام -عليه السلام از بذل وبخشش يعلى آگاه شد فرمود:فرزند اميه ده هزار دينار را از كجا آورده است؟ جز اين است كه از بيت المال دزديده است؟به خدا سوگند، اگر به او وفرزند ابى ربيعه دست‏يابم ثروت آنان را مصادره مى‏كنم وجزو بيت المال قرار مى‏دهم.(11)

3- عبد الله بن عامر، استاندار بصره. او با اموال زيادى از بصره به مكه فرار كرده بود وهم او بود كه نقشه تصرف بصره را طرح كرد وطلحه وزبير وعايشه را به باز پس گرفتن اين استان تشويق نمود.(12) در مكه استانداران فرارى عثمان دور هم گرد آمده بودند وعبد الله بن عمر وبرادر او عبيد الله، همچنين مروان بن حكم وفرزندان عثمان و غلامان او وگروهى از بنى اميه به آنان پيوسته بودند. (13) با اين همه، نداى اين گروه ودعوت آنان كه چهره هايى شناخته شده بودند توده مردم را از مكه ونيمه راه براى قيام بر ضد امام‏عليه السلام تحريك نمى‏كرد. ازاين جهت، ناچار بودند كه در كنار نيروهاى عادى، كه با بذل وبخشش استاندارهاى بر كنار شده عثمان وبنى اميه فراهم شده بود، تكيه گاه معنوى نيز داشته باشند واز اين راه، عواطف دينى اعرابى را كه در مسير راه زندگى مى‏كردند تحريك كنند. ازاين جهت، از عايشه وحفصه دعوت كردند كه رهبرى معنوى اين گروه را به عهده بگيرند وبا آنان به سوى بصره حركت كنند.

درست است كه عايشه از لحظه ورود به مكه پرچم مخالفت‏با على -عليه السلام را برافراشته بود، ولى هرگز براى اجراى نظر مخالف خود نقشه اى نداشت وهرگز در فكر او خطور نمى‏كرد كه رهبرى لشگرى را برعهده بگيرد ورهسپار بصره شود. لذا هنگامى كه زبير فرزند خود عبد الله را كه خواهرزاده عايشه بود روانه خانه او كرد، تا عايشه را براى قيام ورفتن به بصره تشويق كند. وى در پاسخ درخواست عبد الله گفت:من هرگز به مردم دستور قيام نداده ام. من به مكه آمده ام كه به مردم اعلام كنم كه امام آنان چگونه كشته شده است واين كه گروهى، با اينكه خليفه را توبه دادند او را كشته اند، تا مردم خود بر ضد كسانى قيام كنند كه بر او شوريدند واو را كشتند وزمام امور را بدون مشورت به دست گرفتند.

عبد الله گفت:اكنون كه نظر تو در باره على وقاتلان عثمان چنين است چرا از مساعدت وكمك بر ضد على باز مى‏نشينى؟در حالى كه گروهى از مسلمانان آمادگى خود را براى قيام اعلام كرده اند. عايشه در پاسخ گفت:صبر كن در اين موضوع كمى فكر كنم. عبد الله از فحواى سخنان او احساس رضايت كرد. لذا در بازگشت‏به خانه، به زبير وطلحه وعده داد كه ام‏المؤمنين درخواست ما را اجابت كرد. وبراى تحكيم مطلب، فرداى آن روز به نزد عايشه رفت وموافقت قطعى وصريح او را به دست آورد وبراى ابلاغ آن منادى گروه، در مسجد وبازار، خروج عايشه را با طلحه وزبير اعلام كرد وبدين سان مسئله قيام بر ضدعلى -عليه السلام وانديشه تصرف بصره قطعى شد.(14)

طبرى متن نداى خروج كنندگان را چنين نقل مى‏كند:

آگاه باشيد كه ام المؤمنين وطلحه وزبير عازم بصره هستند.هركس مى‏خواهد اسلام را عزيز گرداند وبا كسانى كه خون مسلمانان را حلال شمرده‏اند نبرد كند وآن كس كه مى‏خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند با اين گروه حركت كند وهركس مركب وهزينه رفتن ندارد، اين مركب او واين هزينه مسافرت او.(15)

بازيگران صحنه سياست‏براى تحريك بيشتر عواطف دينى مردم به سراغ حفصه همسر ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز رفتند. وى گفت: من تابع عايشه هستم.اكنون كه او آماده مسافرت است، من نيز آمادگى خود را اعلام مى‏كنم. اما وقتى آماده رفتن شد برادرش عبد الله او را از مسافرت بازداشت وحفصه به عايشه پيام فرستاد كه: برادرم مرا از همراهى با شما جلوگيرى كرد.

پى‏نوشتها:

1- تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏156.

2- مستدرك الوسائل، ج‏3، ص 140.

3- نهج البلاغه، خطبه‏4.

4- نهج البلاغه، خطبه 8.

5- همان، كلمات قصار شماره 198.

6و7- تاريخ خلفا، طبع مصر، ج‏1، ص‏49.

8- تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏163; الامامة والسياسة، ج‏1، ص‏49; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏1، صص 232- 231.

9- تاريخ طبرى، ج‏3، ص 172.

10- تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏166.

11- الجمل، صص 124-123.وبه نقل ابن قتيبه(خلفا، ص‏56) وى 60 هزار دينار در اختيار زبير و40 هزار دينار در اختيار طلحه نهاد.

12- الامامة والسياسة، ج‏1، ص 55; تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏166.

13- الجمل، ص‏121.

14-الجمل،ص‏123.

15- تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏167.

فروغ ولايت ص‏391

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 04:19:04

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
مقدمات جنگ جمل

مقدمات جنگ جمل

طلحه وزبير از ياران رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بودند ولى از چنان موقعيت وقدرتى برخوردار نبودند كه به تنهايى بتوانند بر ضد حكومت مركزى بشورند وسپاهى را از از مكه تا بصره رهبرى كنند. اگر همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ميان آنان نبود واگر ثروت كلان امويان را در اختيار نداشتند در همان مكه توطئه آنان بر ملا ونقشه هايشان نقش بر آب مى‏شد. بارى، آنان در پوشش خونخواهى عثمان واينكه على -عليه السلام قاتل يا هوادار قاتلان اوست مكه را به عزم بصره ترك گفتند ودر طى راه پيوسته شعار «يالثارات عثمان‏» سر مى‏دادند. ولى اين شعار چندان مسخره بود كه حتى نزديكان عثمان نيز بر آن مى‏خنديدند. دو ماجراى زير شاهد صدق اين مطلب است:

سعيد بن عاص در منطقه «ذات عرق‏» با كاروان ناكثان، كه در راس آنان طلحه وزبير بودند، ملاقات كرد. سعيد كه خود از آل اميه بود، رو به مروان كرد وگفت: كجا مى‏رويد؟ مروان در پاسخ گفت:مى رويم تا انتقام خون عثمان را بگيريم. سعيد گفت: چرا راه دور مى‏رويد; قاتلان عثمان همانان هستند كه در پشت‏سر شما حركت مى‏كنند(يعنى طلحه وزبير).(1)

ابن قتيبه در اين مورد روشنتر سخن گفته است.او مى‏نويسد:

وقتى طلحه وزبير وعايشه در سرزمين «ابوطاس‏» از منطقه خيبر فرود آمدند، سعيد بن عاص، د رحاليكه مغيرة بن شعبه او را همراهى مى‏كرد، با كمان سياهى كه بر دست داشت‏به سراغ عايشه رفت وگفت:كجا مى‏روى؟گفت: به بصره. سعيد گفت: چه مى‏خواهى؟گفت: انتقام خون عثمان را. سعيد گفت: اى ام المؤمنين! قاتلان عثمان در ركاب تو هستند. آن گاه به سراغ مروان رفت وهمين گفتگو را با او نيز داشت وگفت:قاتلان عثمان همين طلحه وزبير هستند كه با كشتن او حكومت را براى خود مى‏خواستند، اما چون به هدف خود نرسيده‏اند مى‏خواهند خون را با خون وگناه را با توبه بشويند.(2)

مغيرة بن شعبه، كه پس از شهادت على -عليه السلام دست راست معاويه به شمار مى‏رفت، در آن روز رو به مردم كرد وگفت:اى مردم، اگر با ام المؤمنين بيرون آمده ايد براى او نيكفرجامى بخواهيد، واگر براى گرفتن انتقام خون عثمان خروج كرده ايد قاتلان عثمان همين سران شمايند، واگر به منظور انتقاد بر على به راه افتاده ايد بگوييد چه اشكالى بر او گرفته ايد. شما را به خدا، در ظرف يك سال از برپا كردن دو فتنه (قتل عثمان ونبرد با على) بپرهيزيد. ولى نه سخنان سعيد ونه كلام مغيره، هيچ يك در آنان اثر نكرد. پس سعيد راه يمن را ومغيره راه طائف را در پيش گرفت وهيچ كدام در نبردهاى جمل وصفين شركت نجستند.

شتاب در حركت

طلحه وزبير براى پرهيز از گرفتارى به دست امام -عليه السلام منازل ميان مكه وبصره را به سرعت طى مى‏كردند. از اين رو، به فكر تهيه شترى تندرو افتادند كه هرچه زودتر عايشه را به بصره برساند. در نيمه راه، عربى را از قبيله «عرنيه‏» ديدند كه بر جمل (شتر نر) تيز پايى سوار است. از او خواستند كه جمل خود را بفروشد. او ارزش شتر خود را هزار درهم گفت. خريدار اعتراض كرد وگفت:مگر ديوانه‏اى؟ كجا ارزش يك جمل هزار درهم است؟ صاحب شتر گفت: تو از وضع آن آگاه نيستى. هيچ شترى را ياراى مسابقه با آن نيست.خريدار گفت:اگر بدانى اين جمل را براى چه كسى مى‏خواهم بدون دريافت درهمى آن را مى‏بخشى.پرسيد: براى چه كسى مى‏خواهى؟گفت‏براى عايشه ام المؤمنين،صاحب شتر، از روى اخلاص به ساحت نبوت، جمل را تقديم كرد ودر برابر آن چيزى نخواست. خريدار براى اينكه از او به عنوان راهنما استفاده كند، او را به محلى كه كاروان عايشه در آنجا فرود آمده بود برد ودر مقابل آن جمل يك شتر ماده به ضميمه چهار صد يا ششصد درهم به وى داد واز او خواست كه آنان را در پيمودن بخشى از اين بيابان كمك كند واو نيز پذيرفت.

راهنما، كه از آشناترين افراد به آن سرزمين بود، مى‏گويد: از هر آبادى وچاه آبى كه عبور مى‏كرديم عايشه نام آنجا را از من سؤال مى‏كرد; تا اينكه وقتى از سرزمين «حواب‏» عبوركرديم صداى سگان آنجا بلند شد. ام المؤمنين سر از هودج بيرون آورد وپرسيد:اينجا كجاست؟گفتم: حواب است. عايشه تا نام حواب را از من شنيد فريادش بلند شد وفورا به بازوى جمل زد وآن را خوابانيد وگفت: به خدا سوگند، من همان زنى هستم كه از سرزمين حواب مى‏گذرد وسگان آنجا بر شتر وى پارس مى‏كنند.اين جمله را سه بار تكرار كرد وفرياد زد كه او را باز گردانند. توقف ام المؤمنين سبب شد كه كاروان نيز توقف كند وشتران را بخوابانند. اصرار بر حركت مؤثر نيفتاد وتا روز بعد عايشه در آنجا توقف كرد. اما سرانجام خواهرزاده او، عبد الله بن زبير، آمد وگفت: هرچه زودتر حركت كن كه على در تعقيب ماست وممكن است همگى در چنگ او گرفتار شويم.(3)

طبرى، از روى تعصب وپنهان كارى، جريان را به نحوى كه نقل كرديم آورده است، ولى ابن قتيبه كه متقدم بر وى است(متوفا به سال‏276)مى نويسد:

هنگامى كه ام المؤمنين از نام سرزمين حواب آگاه شد به فرزند طلحه گفت:من بايد برگردم، زيرا رسول خدا روزى در ميان همسران خود، كه من نيز در جمع آنها بودم، سخن مى‏گفت واز جمله فرمود:«مى بينم كه يكى از شما از سرزمين حواب مى‏گذرد وسگان آنجا بر او پارس مى‏كنند».سپس رو به من كرد وگفت:«حميرا، مبادا تو آن زن باشى‏». در اين هنگام فرزند طلحه درخواست ادامه مسير را كرد ولى مؤثر نيفتاد.خواهر زاده او، عبد الله بن زبير، منافقانه سوگند ياد كرد كه:نام اين سرزمين حواب نيست وما حواب را در اول شب پشت‏سر نهاديم. بر اين سخن نيز اكتفا نكردند وگروهى از اعراب باديه نشين را آوردند وهمگى به دروغ گواهى دادند كه نام اين سرزمين حواب نيست.اين نوع شهادت دروغ، در نوع خود، در تاريخ اسلام بى سابقه است. پس كاروانيان به مسير خود ادامه دادند ودر نزديكى بصره براى تسخير اين شهر، كه عثمان بن حنيف از طرف على -عليه السلام استاندار آنجا بود، فرود آمدند.(4)

پيمانشكنان به بصره نزديك مى‏شوند

وقتى كاروان ناكثان به نزديكى بصره رسيد مردى از قبيله تميم از عايشه درخواست كرد كه پيش از ورود به بصره سران آنجا را از هدف خود آگاه سازد. از اين رو، عايشه نامه هايى به شخصيتهاى بزرگ بصره نوشت وخود در محلى به نام «حفير» فرود آمد ومنتظر پاسخ نامه هاى خود شد.

ابن ابى الحديد از ابى مخنف نقل مى‏كند كه طلحه وزبير نيز نامه اى به عثمان بن حنيف استاندار بصره نوشتند واز او درخواست كردند كه دار الاماره را در اختيار آنان بگذارد. وقتى نامه آنان به عثمان رسيد، وى احنف بن قيس را خواست واو را از مضمون نامه آگاه كرد. احنف به عنوان مشورت گفت: آنان كه براى خونخواهى عثمان قيام كرده اند، خود، خون او را ريخته‏اند ومن لازم مى‏دانم كه آماده مقابله با آنان باشى. تو استاندارى ومردم سخن تو را گوش مى‏كنند. لذا پيش از آنكه آنان بر تو وارد شوند تو به سوى آنان برو. عثمان گفت:نظر من نيز همين است، ولى منتظر دستور امام -عليه السلام هستم.

پس از احنف، حكيم بن جبله عبدى وارد شد. عثمان نامه طلحه وزبير را براى او خواند واو نيز همان سخن احنف را تكرار كرد وگفت: اجازه بده من براى مقابله با آنان برخيزم; اگر گردن به اطاعت اميرمؤمنان نهادند چه بهتر وگرنه با همه نبرد كنم. عثمان گفت: اگر تصميم بر مقابله باشد خودم براى اين كار اولى هستم. حكيم گفت:هرچه زودتر دست‏به كار شود، كه اگر ناكثان وارد بصره شوند دلهاى مردم را، به سبب همراه بودن همسر پيامبر با آنان، به سوى خود متوجه مى‏سازند وتو را از اين مقام خلع مى‏كنند.

در اين اوضاع نامه اى از امام -عليه السلام به عثمان بن حنيف رسيد كه او را از پيمانشكنى طلحه وزبير وحركتشان به سوى بصره آگاه ساخته ودستور داده بود كه آنان را به وفاى به عهد وپيمان دعوت كند; اگر پذيرفتند با آنان رفتارى نيكو داشته باشد والا كار را با جنگ فيصله دهد تا خدا ميان او وآنان داورى كند. امام -عليه السلام نامه را از ربذه ارسال كرده بود. نامه به املاى آن حضرت وبه خط منشى او عبيد الله بود.(5)

استاندار بصره پس ازمشورت با ياران وبعد از وصول نامه امام -عليه السلام فورا دو شخصيت بزرگ بصره، عمران بن حصين وابو الاسود دوئلى (6) ، را طلبيد وبه آنان ماموريت داد كه از بصره بيرون روند وبا طلحه وزبير در محلى كه سران ناكثان فرود آمده‏اند ملاقات كنند واز هدف آنان از لشگركشى به بصره جويا شوند. آنان نيز فورا به لشگرگاه ناكثان رفتند وبا عايشه وطلحه وزبير ملاقات كردند. عايشه در پاسخشان چنين گفت:گروهى امام مسلمانان را بدون تقصير كشتند وخون محترمى را ريختند ومال حرامى را غارت كردند واحترام ماه حرام را از بين بردند. من به اينجا آمده ام تا از جرائم اين گروه پرده بردارم وبه مردم بگويم كه در اين مورد چه كنند.(7) (وبه نقلى گفت:)من به اينجا آمده ام تا سپاهى فراهم سازم وبه كمك آن دشمنان عثمان را مجازات كنم.

هر دو نفر از حضور ام المؤمنين برخاستند وبه نزد طلحه وزبير رفتند وبه آنان گفتند:براى چه آمده ايد؟گفتند:براى خونخواهى عثمان. نمايندگان استاندار پرسيدند:مگر با على بيعت نكرده ايد؟ گفتند: بيعت ما از ترس شمشير اشتر بود. آن گاه نمايندگان به حضور استاندار بازگشتند واو را از هدف پيمانشكنان آگاه ساختند.

استاندار امام -عليه السلام تصميم گرفت كه با نيروى مردمى از نزديك شدن آنان به بصره جلوگيرى كند. ازاين جهت، مناديان در شهر واطراف ندا سر دادند ومردم را به اجتماع در مسجد دعوت كردند. سخنگوى استاندار، براى ردگم كردن، خود را يك فرد كوفى واز قبيله «قيس‏» معرفى كرد وگفت:

اگر اين گروه مى‏گويند كه از ترس جان خود به بصره آمده اند، اما سخن بى پايه اى مى‏گويند; زيرا آنان در حرم الهى (مكه) بودند كه مرغان هوا نيز در آنجا در امن وامان هستند. واگر براى گرفتن خون عثمان به اينجا آمده اند، قاتلان عثمان در بصره نيستند كه به سراغ آنان بيايند.اى مردم، لازم است كه در برابر آنان قيام كنيد وآنان را به همانجا كه آمده‏اند بازگردانيد.

در اين ميان مردى به نام اسود برخاست وگفت: آنان ما را قاتلان عثمان نمى‏دانند، بلكه آمده‏اند از ما كمك بگيرند وانتقام خون او را بستانند. سخن اسود هرچند با مخالفت اكثريت روبرو شد ولى معلوم شد طلحه وزبير در ميان مردم بصره حاميانى دارند.

كاروان ناكثان از محلى كه فرود آمده بودند به سوى بصره حركت كردند وعثمان بن حنيف نيز براى مقابله وجلوگيرى از آنان حركت كرد و در منطقه اى به نام «مربد» رو در روى يكديگر قرار گرفتند. سپاهيان طلحه وزبير در سمت راست منطقه وعثمان بن حنيف وياران او در سمت چپ آن قرار داشتند. طلحه وزبير در باره فضايل عثمان ومظلوميت او سخن گفتند ومردم را برگرفتن انتقام او دعوت كردند. صداى تصديق از طرفداران آن دو برخاست، ولى ياران استاندار به تكذيب گفتار هر دو برخاستند ونزاع ميان طرفين بالا گرفت. اما كوچكترين شكافى در ميان ياران عثمان پديد نيامد.

وقتى عايشه وضع را چنين ديد شروع به سخن كرد وگفت:

مردم پيوسته از كاركنان عثمان در اطراف شكوه داشتند ومطالب را با ما در ميان مى‏گذاشتند. ما در اين مورد نگريستيم واو را فردى بى گناه وپرهيزگار ووفادار وگزارشگران را حيله گر ودروغگو يافتيم. منتقدان وقتى نيرومند شدند برخانه او هجوم بردند وخون او را در ماه حرام وبدون عذر ريختند. آگاه باشيد كه آنچه بر شما شايسته است وبر غير شما شايسته نيست اين است كه قاتلان را بگيريد وحكم خدا را در باره آنان اجرا كنيد.(سپس اين آيه را خواند:) الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى‏كتاب‏الله ليحكم بينهم .(8)

سخنان عايشه شكافى در ميان ياران استاندار پديد آورد. گروهى به تصديق عايشه وگروهى به تكذيب او پرداختندوخاك پرانى وسنگ اندازى به سوى هم در جبهه متحد عثمان بن حنيف آغاز شد. در اين هنگام عايشه «مربد» را به عزم نقطه اى به نام «دباغين‏» ترك گفت، د رحالى كه دو دستگى بر ياران عثمان حكومت مى‏كرد وسرانجام گروهى از آنان به ناكثين پيوستند.

استيضاح ناكثان

در محلى كه عايشه فرود آمد مردى از قبيله بنى سعد به استيضاح او پرداخت وگفت:

اى ام المؤمنين! كشتن عثمان براى ما آسانتر از خروج تو از خانه وركوب تو بر اين جمل ملعون است.تو از جانب خدا ستر وپرده حرمت واحترام داشتى (9) ، ولى پرده احترام خود را دريدى وحرمت‏خود راازميان بردى. اگر با اختيار خود آمده اى از همين جا باز گرد واگر به اكراه آمده اى از ما كمك بگير.

جوانى ديگر از همان قبيله رو به زبير وطلحه كرد وگفت:

اما تو اى زبير، حوارى پيامبر به شمار مى‏روى وتو اى طلحه، با دست‏خود رسول خدا را از آسيب حفظ كردى. مادرتان را همراه مى‏بينم. آيا زنان خود را نيز همراه آورده ايد؟گفتند: نه.گفت:من در اين لحظه از شما جدا مى‏شوم.

سپس اشعارى سرود كه نخستين بيت آن اين است:

صنتم حلائلكم و قدتم امكم هذا لعمرك قلة الانصاف

همسران خود را در پشت پرده نشانده ايد ولى مادر خود را سوق داده ايد، سوگند به جان تو اين نشانه كمى انصاف است.(10)

در اين هنگام حكيم بن جبله عبدى با ياران خود به كمك استاندار امام -عليه السلام قيام كرد ونبرد شديدى ميان او وطرفداران طلحه وزبير در گرفت.عايشه براى جداسازى هر دو گروه دستور داد كه از آن نقطه برخيزند وبه سوى قبرستان «بنى مازن‏» حركت كنند. وقتى به آن نقطه رسيدند تاريكى شب در ميان دو گروه فاصله انداخت واستاندار نيز به شهر بازگشت.

ياران عايشه شبانه د رمحلى به نام «دار الرزق‏» گرد آمدند وخود را آماده نبرد ساختند. فرداى آن روز حكيم بن جبله بر آنها حمله برد ونبرد خونينى ميان طرفين رخ داد وتعدادى از هر دو گروه كشته وزخمى شدند.

صلح موقت ميان دو گروه

تا اينجا تاريخ نگاران وقايع را متفقا به نحوى كه ياد آور شديم نوشته اند. سخن در وقايع بعدى است كه چگونه اين دو گروه به توافق رسيدند كه دست از نبرد بردارند ومنتظر حادثه ديگر شوند. در اينجا طبرى، وبه پيروى از او جزرى در «كامل‏»، مطلب را به دو صورت نوشته اند. به نظر مى‏رسد كه صورت دوم قريب به واقع باشد، ولى ما هر دو صورت را مى‏نگاريم.

الف)استفسار از كيفيت‏بيعت طلحه وزبير

طبرى مى‏نويسد: طرفين توافق كردند كه نامه‏اى به مردم مدينه نوشته شود واز كيفيت‏بيعت طلحه وزبير با على -عليه السلام استفسار شود. چنانچه مردم مدينه گواهى دادند كه بيعت آنان از روى اختيار وآزادى بوده است، هر دو نفر بايد از آن محل به مدينه باز گردند ومتعرض عثمان بن حنيف نشوند واگر گواهى دادند كه بيعت آنان به اكراه واز روى خوف بوده است در آن صورت بايد عثمان بصره را ترك گويد ودار الاماره وبيت المال را وآنچه را مربوط به حكومت است در اختيار طلحه وزبير بگذارد.

طبرى متن صلحنامه را در تاريخ خود آورده است وياد آور شده كه كعب بن سور حامل آن شد وبه سوى مدينه رهسپار گشت. در روز جمعه در مسجد مدينه پيام مردم بصره را به سمع مردم مدينه رسانيد ولى جز يك نفر به نام اسامه كسى پاسخ او را نگفت.اسامه گفت:بيعت آنان اختيارى نبود واز روى اكراه وترس بوده است. در اين هنگام مردم از كثرت خشم خواستند او را بكشند واگر برخى مانند صهيب ومحمد بن مسلمه به داد او نرسيده بودند خون او ريخته مى‏شد. كعب آنچه را در مسجد مدينه ديده بود پس از بازگشت‏به بصره نقل كرد واين امر سبب شد كه طلحه وزبير بر عثمان بن حنيف پيام فرستادند كه دار الاماره را ترك كند، زيرا ثابت‏شد كه بيعت آن دو با ميل ورغبت نبوده است.

صلح وسازش بر اين اساس بسيار بعيد به نظر مى‏رسد واين نقل از جهاتى دور از واقع است، زيرا:

1- ناقل آن سيف بن عمر است كه محققان او را فردى صالح وراستگو نمى‏دانند، ولى متاسفانه قسمتى از تاريخ طبرى(از حوادث سال 11 تا حوادث سال‏36 هجرى) انباشته از منقولات اوست.

2- پيمودن راه بصره به مدينه وبازگشت مجدد به بصره وقت زيادى مى‏طلبيد وناكثان مى‏دانستند كه امام -عليه السلام از مدينه حركت كرده ودر تعقيب آنهاست. بنابر اين، هرگز مصلحت نبود كه پيمانشكنان، با احساس چنين خطرى در پشت گوش خود، به چنان شرطى تن دهند ودست روى دست‏بگذارند وبه تسخير شهر وخلع استاندار نپردازند ومنتظر پاسخ شوند.

3- كسانى به چنان شرطى تن مى‏دهند كه مطمئن باشند كه ياران پيامبر به بيعت اكراهى آنان گواهى خواهند داد، در صورتى كه چنين اطمينانى براى آنان وجود نداشت، بلكه بايد گفت كه برخلاف آن اطمينان داشتند ولذا، بنابه نقل طبرى از سيف بن عمر، فقط يك نفر كه او نيز از متقاعدين بيعت‏با امام -عليه السلام بود، بر بيعت اكراهى آن دو گواهى داد وديگران، طبق نقل خود سيف، در پاسخ سكوت كردند.

4- روشنترين گواه بر اينكه بيعت آنان اكراهى نبوده اين است كه گروهى مانند سعد وقاص، عبد الله بن عمر، اسامه وحسان و ... از بيعت امتناع كردند واز همه چيز كناره گيرى كردند وكسى متعرض آنان نشد.اگر طلحه وزبير نيز مايل به بيعت نبودند مى‏توانستند در رديف قاعدان قرار گيرند.چنانچه وقتى امام -عليه السلام از اين مطلب آگاه شد در باره زبير فرمود:

زبير گمان مى‏كند كه به دست‏بيعت كرده ودر دل مخالف بوده است. او، در هر حال، به بيعت‏خود اقرار كرده، مدعى شده است كه در باطن خلاف آن را پنهان داشته است.بايد براى اين مطلب گواه بياورد واگر نداشت، بيعت او به حال خود باقى است وبايد مطيع وفرمانبر باشد.(11)

بعدها نيز، پس از كشته شدن سران پيمانشكنان، امام -عليه السلام وضع آن دو را چنين تشريح مى‏كند:

«اللهم انهما قطعاني و ظلماني و نكثا بيعتي و البا الناس علي فاحلل ما عقدا و لا تحكم لهما ما ابرما وارهما المساءة فيما املا وعملا. ولقد استثبتهما قبل القتال، و استانيت‏بهما امام الوقاع فغمطا النعمة وردا العافية‏».(12)

پروردگارا، طلحه و زبير پيوند خود را با من قطع كردند وبر من ستم نمودند وبيعت‏خود را شكستند ومردم را بر من شوراندند.

خدايا، آنچه را بسته‏اند بگشا وآنچه راتابيده‏اند استوار مگردان وكيفر آنچه را كه آرزو داشتند وانجام دادند به آنان بنما.من پيش از شروع جنگ آنان را مهلت دادم كه به بيعتى كه كرده بودند باز گردند، ولى كفران نعمت كردند وسلامت دو جهان را از دست دادند.

ب) كسب تكليف از امام (ع)

صورت ديگر توافق اين است كه عثمان بن حنيف خطاب به ناكثان گفت كه مامور على -عليه السلام است وبه هيچ وجه نمى‏تواند به خواسته آنان تن دهد جز اينكه نامه اى به امام بنويسد واز او كسب تكليف كند.(13) ابن قتيبه در كتاب «الامامة والسياسة‏» مى‏افزايد: طرفين توافق كردند كه عثمان بن حنيف در موقعيت‏خود بماند ودار الاماره ومسجد وبيت المال در اختيار او باشد وطلحه وزبير در هر جا كه خواستند فرود آيند تا خبرى از على -عليه السلام برسد. اگر با امام به توافق رسيدند كه هيچ; در غير اين صورت هركس در انتخاب راه وروش آزاد خواهد بود. وبر اين مطلب ميثاق سپردند وگروهى را از طرفين گواه گرفتند.(14)

اين نقل صحيحتر به نظر مى‏رسد. البته اين بدان معنى نيست كه سران ناكثين واقعا واز صميم قلب به اين توافق تن دادند، بلكه آنان با پذيرش صورى توافق، تصميم داشتند كه در اولين فرصت‏با شبيخون زدن دار الاماره را تسخير كنند ودست عثمان بن حنيف را از امارت بصره كوتاه سازند. لذا مى‏نويسند كه عايشه نامه اى به زيد بن صوحان نوشت ودر آن نامه او را فرزند خاص خود خواند ودرخواست كرد كه به گروه آنان بپيوندد يا لااقل در خانه اش بنشيند وعلى را يارى نكند. زيد در پاسخ نامه او نوشت: رحمت‏خداى شامل حال ام المؤمنين باشد. به او امر شده است كه در خانه خود بنشيند وبه ما امر شده است كه جهاد كنيم. او وظيفه خود را ترك كرده است وما را به انجام وظيفه خودش(جلوس در خانه) دعوت مى‏كند! از طرفى، به آنچه كه ما به آن موظف هستيم قيام كرده است وما را از عمل به وظيفه خود باز مى‏دارد.

ابن ابى الحديد نقل مى‏كند كه سران ناكثين با هم به گفتگو پرداختند وياد آور شدند كه با ضعفى كه دارند اگر على با سپاه خود برسد كار آنان پايان مى‏پذيرد. از اين جهت، به سران قبايل اطراف نامه نوشتند وموافقت‏بعضى از قبايل(مانند:ازد، ضبه وقيس بن غيلان) را جلب كردند. در عين حال، بعضى از قبايل نسبت‏به امام -عليه السلام وفادار ماندند.(15)

فصل هشتم كودتاى خونين

در چنان شرايطى بود كه سران ناكثان در خود احساس قدرت كردند وهنوز از ارسال نامه عثمان چيزى نگذشته بود كه در يك شب سرد كه باد تندى نيز مى‏وزيد، به هنگام نماز عشاء وبه نقلى به هنگام نماز صبح، به مسجد ودار الاماره حمله بردند وبا كشتن ماموران حفاظت مسجد ودار الاماره وزندان، كه تعداد آنان مختلف نقل شده است، بر حساسترين نقاط شهر مسلط شدند وسپس براى جلب توجه مردم، هر يك از سران به سخنرانى پرداخت.

طلحه در ضمن تجليل از خليفه مقتول گفت:خليفه گناهى مرتكب شد ولى به سبب آن توبه كرد. ما نخست مى‏خواستيم او را توبيخ كنيم، ولى سفيهان ما بر ما غلبه كردند واو را كشتند. وقتى سخن او به اينجا رسيد، مردم لب به اعتراض گشودند وگفتند: نامه هايى كه از تو در باره خليفه مى‏رسيد مضمونى غير از اين داشت. تو ما را بر قيام بر ضد او دعوت مى‏كردى.

در اين هنگام زبير برخاست ودر تبرئه خود گفت: از من نامه اى به شما نرسيده است.

در اين موقع مردى از قبيله «عبد القيس‏» برخاست وسرگذشت‏خلافت‏خلفاى چهارگانه را مطرح كرد وحاصل گفتار او اين بود كه نصب تمام خلفا به وسيله شما مهاجرين وانصار صورت مى‏گرفت وكوچكترين مشورتى با ما نمى‏كرديد. تا اينكه سرانجام با على بيعت كرديد بدون اينكه از ما نظر بخواهيد. حال چه ايرادى بر او گرفته‏ايد؟ آيا مالى را به خود اختصاص داده؟ آيا به غير حق عمل كرده ؟ آيا منكرى مرتكب شده است؟اگر هيچ يك از اين كارها صورت نگرفته است، چرا شورش كرده‏ايد؟

منطق محكم ونيرومند او خشم دنيا خواهان را تحريك كرد ومى‏خواستند او را بكشند، ولى قبيله او مانع او شدند.اما فرداى آن روز بر سر او ريختند واو را با هفتاد نفر ديگر كه به يارى او برخاسته بودند از دم تيغ گذراندند. سپس زمام امور را، از امامت نماز گرفته تا بيت المال، در اختيار گرفتند وبه بخشى از مراد خود رسيدند.(16)

سرنوشت استاندار

ثبات استاندار در حفظ مقام وموقعيت امام -عليه السلام، ناكثان را سخت عصبانى كرده بود. لذا در نخستين لحظاتى كه بر او دست‏يافتند او را لگد مال كردند وموهاى سر ورويش را كندند. سپس در قتل او به مشاوره پرداختند وسرانجام تصويب كردند كه او را رها كنند، زيرا از آن مى‏ترسيدند كه برادر او سهل بن حنيف د رمدينه واكنش تندى نشان دهد.

عثمان بن حنيف بصره را به عزم ديدار على -عليه السلام ترك گفت.هنگامى كه امام -عليه السلام او را به آن صورت ديد از باب مطايبه فرمود: از سوى ما به صورت يك پيرمرد رفتى واكنون به صورت يك جوان برگشتى!عثمان حادثه را بر امام -عليه السلام تشريح كرد.

تعداد كسانى كه در اين كودتاى خونين به قتل رسيدند مختلف نقل شده است. طبق نقل طبرى در تاريخ خود وجزرى در «كامل‏»، كشته شدگان چهل نفر بودند ولى ابن ابى الحديد تعداد آنان را هفتاد تن ذكر كرده است وبه نقل ابو مخنف(در جمل) چهار صد تن كشته شدند.(17)

رقت آور آنكه ناكثان براين گروه، كه همگى نگهبانان مسجد ودار الاماره وزندان بودند، با خدعه وحيله دست‏يافتند وهمه را به طرز فجيعى سر بريدند.

قيام حكيم بن جبله

در اين ميان، حكيم بن جبله از خلع رقتبار عثمان وقتل فجيع نگهبانان دار الاماره سخت آزرده شد وبا سيصد تن از قبيله عبد القيس تصميم گرفت‏با آنان نبرد كند وبا ترتيب دادن چهار گردان، وبه همراهى سه برادرش وتعيين فرمانده براى هر يك، بر ناكثين حمله برد.ناكثان براى تشويق مردم به مقابله با حكيم، براى اولين بار همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بر شتر نشاندند وبا استفاده از موقعيت او عواطف مردم را نسبت‏به خود جلب كردند. از اين جهت، روز قيام حكيم را نيز روز جمل ناميده‏اند وبراى امتياز آن با روز جمل معروف اولى را به صفت كوچك ودومى را به صفت‏بزرگ منسوب كرده‏اند.

در اين نبرد تمام سيصد تن از ياران حكيم به همراه سه برادر او كشته شدند وبدين ترتيب امارت سرزمين بصره به صورت بلامنازع در اختيار طلحه وزبير قرار گرفت. ولى از آنجا كه هر دو نفر خواهان حكومت وفرمانروايى بودند بر سر امامت نماز، سخت‏به نزاع برخاستند، زيرا امامت هر كدام در آن روز نشانه‏امارت او بود. وقتى عايشه از اختلاف آن دو آگاه شد دستور داد كه هر دو كنار بروند وامامت نماز را برعهده فرزندان زبير وطلحه نهاد. پس، يك روز عبد الله بن زبير وروز ديگر محمد بن طلحه با مردم نماز مى‏گزارد.

وقتى در بيت المال را گشودند وديدگان آنان به ثروت كلان خزانه مسلمين افتاد زبير اين آيه راتلاوت كرد:

وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه .(فتح:20)

خداوند غنيمتهاى فراوانى به شما وعده داده است كه دريافت مى‏كنيد واين غنيمت را به جلو انداخت.

سپس افزود: ما به اين ثروت از مردم بصره اولى وشايسته تر هستيم. آن گاه همه اموال را ضبط كرد. وقتى امام -عليه السلام بر بصره مسلط شد، همه اموال را به «بيت المال‏» باز گرداند.(18)

پى‏نوشتها:

1- تاريخ طبرى، ج‏3، ص 472.

2- الامامة والسياسة، ج‏1، ص 58.

3- تاريخ طبرى، ج‏3، ص 975.

4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏9، ص 312.

5- الامامة والسياسة، ج‏1، ص‏59.

6- شاگردان ممتاز على -عليه السلام وپايه گذار علم نحو.

7- تاريخ طبرى، ج‏5، ص 174.

8- سوره آل عمران، آيه‏23.

9- اشاره به آيه كريمه است در باره همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم:

وقرن في بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى (احزاب:33;).

10- تاريخ طبرى، ج‏3، ص 482; الكامل ابن اثير، ج‏3، صص‏214-213.

11- نهج البلاغه عبده، خطبه 8.

12- نهج البلاغه عبده، خطبه‏133.

13- تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏486; كامل، ج‏3، ص‏216; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏9، ص‏319.كتاب اخير متن قرار داد را نقل كرده است.

14- الامامة‏والسياسة، ج‏1، ص 64.

15- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏9، ص‏321- 320.

16- تاريخ طبرى، ج‏3، ص 485; كامل; ج‏3، ص‏217; الامامة والسياسة، ج‏1، ص 65.

17- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏9، ص 321.

18- همان، ج‏9، ص 322; تاريخ طبرى، ج‏3; كامل، ج‏3.

فروغ ولايت ص‏406

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 04:21:23

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
مقدمات جنگ بصره

مقدمات جنگ بصره

شام در دست معاويه بود و او نزديك بيست‏سال بر مردم آن منطقه حكومت مى‏كرد.سران آنان را در فرمان خود آورده بود و ديگران در فرمان سران بودند.على(ع)در يكى از سخنان خود ميگويد:

«معاويه بى‏سر و پاهاى پست را مى‏خواند و آنان پى او مى‏روند.»(1)

ابو موسى از يمانيان بود و مردم كوفه بدو مايل بودند.در مصر دو دستگى بود و قيس با رايت‏خود توانست چندى توازن ميان آنان را برقرار دارد.مردم يمن از عثمانيان خوشدل نبودند. از آن گذشته حاكم آن ايالت،از كشته شدن عثمان ترسيده بود و ماندن را صلاح نديد.چنانكه مى‏بينيم ميان اين پنج تن قيس در كار خود اندك توفيقى داشت.زيرا عثمانيان در آنجا اندك بودند و او توانست آنان را به خود جلب كند.

در مدينه نيز كار از هر جهت موافق راى امام پيش نمى‏رفت.از خاندان اموى و گروه بسيارى از مضريان و هواخواهان عثمان كه از آغاز با خلافت او موافق نبودند بگذريم،بعض بيعت كنندگان نيز زمزمه مخالفت آغاز كردند.

طلحه و زبير چشم به خلافت دوخته بودند و چون بدان نرسيدند انتظار حكمرانى مى‏بردند.اما على(ع)آنان را در خور تعهد چنين كارى نمى‏ديد.چندى پاييدند و چون روى خوش از على نديدند از او شكوه كردند كه چرا ما را در كار دخالت نميدهى.و امام در پاسخ آنان مى‏فرمايد:

«به خدا كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت‏حاجتى نه.شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را به عهده‏ام گذاشتيد.»(2)

و چون از پاى ننشستند گفت:

«بيعت‏شما با من بى‏انديشه و تدبير نبود و كار من و شما يكسان نيست.من شما را براى خدا مى‏خواهم و شما مرا براى خود.»(3)

و نيز به آنان فرمود:

«به اندك چيزى ناخشنودى نشان داديد و كارهاى بسيارى را به عهده تاخير نهاديد.به من نمى‏گوييد در چه چيزتان حقى بوده است كه از شما بازداشته‏ام؟و در چه كار خود را بر شما مقدم داشته‏ام؟يا كدام دعوى را مسلمانى نزد من آورد كه گزاردن آن را نتوانستم يا در آن ناتوان بودم يا در حكم آن راه خطا پيمودم؟»(4)

سرانجام نزد او آمدند كه مى‏خواهيم به عمره برويم.و على رخصتشان داد و گفت:

-«آنان به عمره نمى‏روند بلكه قصد خدعه دارند.»

بايد پرسيد اين دو صحابى سابق در اسلام چرا به چنين كارى دست زدند.على(ع)سخنى گفته و يا كارى كرده بود كه از خليفه نمى‏شايست؟

مگر آنان نمى‏دانستند چون با امامى بيعت كردند،طاعت او برگردن آنان است و از آن نمى‏توانند برون روند؟مى‏دانستند،اما آنجا كه آزمايش پيش آيد كمتر كسى پايدارمى‏ماند.على(ع)در نامه‏اى كه به معاويه نوشته درباره بيعت چنين مى‏گويد:

«خلافت‏يكبار بيعت كردن است و دوباره در آن نتوان نگريست و براى كسى اختيار از سرگرفتن آن نيست.آن كه از بيعت جمع مسلمانان بيرون رود،عيبجوئى است و آن كه دو دل باشد دوروئى.(5) »

اما چنانكه نوشتيم آن دو تن چيز ديگر مى‏خواستند و آن سخنان بهانه بود،امام نيز مقصود اصلى ايشان را مى‏دانست و فرمود:

«هر يك از دو تن كار را براى خود اميد ميدارد،ديده بدان دوخته و رفيقش را به حساب نمى‏آرد. نه پيوندى با خدا دارند،و نه با وسيلتى روى بدو مى‏آرند،هر يك كينه ديگرى را در دل دارد و زودا كه پرده از آن بردارد.»(6)

اندك اندك آن دو و جمعى از امويان تهمت كشته شدن عثمان را بر او نهادند.و او گفت:

«به خدا كه گناهى را به من نسبت دادن نتوانستند و ميان من و خود انصاف را كار نبستند و آنان حقى را مى‏خواهند كه خود رها كردند و خونى را مى‏جويند كه خود ريختند.اگر در اين كار با آنان انباز بودم آنان نيز از آن بهره‏اى دارند و اگر خود به تنهائى بدان پرداختند از من چه مى‏خواهند كه خود بدان گرفتارند.»(7)

پى‏نوشتها:

1.خطبه 180.

2.خطبه 205.

3.خطبه 136.

4.خطبه 205،المعيار و الموازنه،ص 113.

5.نامه 7.

6.خطبه 148.

7.خطبه 137،و نيز نگاه كنيد به خطبه 22.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 80

دكتر سيد جعفر شهيدى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 04:22:51

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
مقدمات جنگ بصره (جمل)

مقدمات جنگ بصره(جمل)

عايشه از عثمان هم دلى خوشى نداشت و روز دربندان وى چون از او خواستند به يارى او برود نپذيرفت و در حاليكه عثمان در مخاطره بود به مكه رفت. (1)

طبرى نوشته است:حالى كه عثمان در محاصره بود به مكه رفت.و در مكه مردى كه او را اخضر مى‏گفتند بدو درآمد.عايشه از او پرسيد:

-«مردم چه كردند؟»گفت:

-«عثمان مردم مصر را كشت.»عايشه گفت:

-«انا لله،آيا مردمى را كه به طلب حق آمده‏اند و منكر ستم‏اند مى‏كشند؟به خدا ما بدين راضى نيستيم.»سپس ديگرى بر وى درآمد.عايشه از او پرسيد:

-«مردم چه كردند؟»گفت:

-«مصريان عثمان را كشتند.»عايشه گفت:

-«شگفتا كه اخضر مقتول را قاتل گمان برد.»و اين گفته مثل شد كه‏«اكذب من اخضر» (2)

سپس از مكه به راه افتاد.در راه بازگشت مردى از خويشاوندانش او را ديد از او پرسيد:-«چه خبر دارى؟»

گفت:«عثمان را كشتند و مردم با على بيعت كردند.»عايشه گفت:

-«مرا به مكه بازگردانيد.»چون به مكه رسيد عبد الله بن عامر حضرمى كه از جانب عثمان حاكم مكه بود پرسيد:

-«چرا بازگشتى؟»گفت:

-«چون عثمان به ستم كشته شد و كار بدين‏سان به پايان نمى‏رسد.خون عثمان را بخواهيد.»و نخست كسى كه با او همراه شد«همين عبد الله بود.» (3)

و در روايت ديگر آورده است هنگامى كه عايشه از مكه به مدينه باز مى‏گشت عبد بن ام كلاب را ديد از او پرسيد:«چه خبر؟»

-«عثمان را كشتند و هشت روز صبر كردند.»

-«سپس چه كردند؟»

-«بهترين كار را به بهترين صورت به پايان رساندند و بر على گرد آمدند.»عايشه گفت:

-«كاش آسمان به زمين مى‏آمد و اين كار بر على درست نمى‏شد.مرا بازگردانيد.»

چون به مكه رسيد مى‏گفت عثمان را به ستم كشتند به خدا خون او را خواهم خواست.ام كلاب گفت:

-«تو نخستين كسى هستى كه سخنت را برمى‏گردانى مگر نمى‏گفتى نعثل (4) را بكشيد كه كافر شد؟»گفت:

-«او توبه كرد.»با رسيدن او به مكه امويان سر بلند كردند.سعيد پسر عاص،وليد پسر عقبه و ديگر بنى اميه بر او گرد آمدند.عبد الله پسر عامر از بصره و يعلى پسر اميه از يمن و طلحه و زبير كه از مدينه آمده بودند فراهم شدند.عايشه گفت:-«مردم كارى بزرگ و حادثه‏اى ناپسند پديد آمد،نزد برادران خود به بصره برويد شاميان براى يارى شما بسند شايد خدا خون عثمان را بخواهد.»

و نوشته‏اند چون به مكه بازگشت‏به مسجد رفت.مردم نزد او فراهم شدند.بدانها گفت:

-«مردم،جمعى آشوبگر از شهرها و بيابانها و بردگان مردم مدينه گرد آمدند و خونى را كه حرام بود ريختند و حرمت مدينه را در هم شكستند.مالى را كه بدانها حرام بود بردند.به خدا انگشتى از عثمان بهتر است از زمينى كه پر از مانند اينان باشد.» (5)

روايت‏هاى طبرى چنين است و ديگر سندها هم كم و بيش اين مطلب را نوشته‏اند.اما راستى چرا مادر مؤمنان چنين كرد؟او عثمان را در محاصره گذاشت و روانه مكه شد،حالى كه مى‏توانست‏با مردم سخن بگويد.او چون ام حبيبه نبود كه شورشيان با او گستاخانه رفتار كنند.و اگر هم چنين رفتارى مى‏كردند عايشه وظيفه خويش را انجام داده بود.چرا پس از آنكه شنيد مردم با على بيعت كردند گفت مرا به مكه بازگردانيد و چرا سخن از شام به ميان مى‏آورد؟آيا جز اين است كه با اين گفتار معاويه را آگاه مى‏كند كه بايد برخيزد و با على(ع)درافتد؟با فراهم آمدن طلحه،زبير و عايشه و مهاجرانى كه پس از كشته شدن عثمان از مدينه به مكه رفتند،اين شهر پايگاه مقاومتى برابر مركز خلافت گرديد و جدائى طلبان در پى فراهم آوردن مال و سلاح افتادند.

پسر اميه يا منيه(يعلى را گاه به پدر و گاه به مادر مى‏خواندند)ششصد شتر و ششصد هزار(درهم يا دينار؟)در اختيار جمع نهاد.سپس به مشورت نشستند كه كجا بروند؟عبد الله عامر گفت:«به بصره مى‏رويم،مرا در آنجا پروردگانى است و طلحه را هواخواهانى.»و سرانجام آهنگ بصره كردند. مردم مكه را گفتند:«ام المؤمنين و طلحه و زبير به بصره مى‏روند.هر كس عزت اسلام و خون عثمان را مى‏خواهد به راه بيفتد.اگر باركش و پول مى‏خواهد حاضر است.»

گويا روى اين فقره از سخنان على(ع)با اين گروه است.

«چون به كار برخاستم گروهى پيمان بسته را شكستند و گروهى از جمع دينداران بيرون جستند و گروهى ديگر با ستمكارى دلم را خستند.گويا هرگز كلام پروردگار را نشنيدند،و يا شنيدند و به كار نبستند كه فرمايد:سراى آن جهان از آن كسانى است كه برترى نمى‏جويند و راه تبهكارى نمى‏پويند و پايان كار ويژه پرهيزكاران است.» (6)

جدائى‏طلبان و هفتصد تن از مردم مدينه با آنان،به راه افتادند و در راه مردمى به آن جمع پيوست و شمار ايشان به سه هزار تن رسيد.

چون به ذات عرق كه ميان نجد و تهامه و احرام جاى عراقيان است رسيدند،سعيدبن عاص، مروان حكم و ياران او را ديد و از آنان پرسيد:«كجا مى‏رويد؟خود را به كشتن مى‏دهيد.آنان كه خون به گردنشان داريد بر پشت‏شترانند،آنان را بكشيد سپس همگى به خانه‏هاى خود باز گرديد. »(از خون به گردن‏ها قصدش عايشه و طلحه و زبير بود كه عثمان را در چنگ مهاجمان رها كردند.)گفت:

-«مى‏رويم شايد همه كشندگان عثمان را بكشيم.»

سپس نزد طلحه و زبير رفت و گفت:

-«راست‏بگوئيد اگر پيروز شديد كار حكومت را به كه مى‏سپاريد؟»گفتند:

-«هر كدام از ما كه مردم بپذيرند.»گفت:

-«نه كار را به فرزندان عثمان بدهيد.چه شما براى خونخواهى او بيرون شده‏ايد.»

گفتند:«پيران مهاجر را بگذاريم و كار را به يتيمان بسپاريم؟»

سعيد گفت:«نمى‏بينيد.من مى‏كوشم تا خلافت از بنى عبد مناف بيرون رود.»او بازگشت.عبد الله بن خالد بن اسيد هم بازگشت.مغيرة بن شعبه گفت:

-«سعيد درست مى‏گويد هر كس از ثقيف اينجاست‏باز گردد.»ثقيفيان از آنان جدا شدند و بقيه روانه بصره گرديدند. (7)

در راه بصره از مردى شترى را خريدند.شترى كه ياد آن براى هميشه در تاريخ اسلام پايدار ماند، و اين جنگ به خاطر آن شتر جنگ جمل نام گرفت.نام آن مرد را عرنى نوشته‏اند.وى گويد:من بر شتر خود مى‏رفتم.سوارى به من رسيد گفت:

-«شترت را مى‏فروشى؟»

-«آرى!»

-«چند؟»

-«هزار درهم!»

-«تو ديوانه‏اى،شترى را به هزار درهم مى‏خرند؟»-«آرى شتر من بدين قيمت مى‏ارزد،چون بر او سوار شوم در پى هر كس كه باشم بدو مى‏رسم و اگر كسى به دنبال من بود به من نمى‏رسد.»

-«اگر بدانى آن را براى چه كسى مى‏خواهم سخن نمى‏گوئى.»

-«براى كه مى‏خواهيد؟»

-«ما آن را براى مادر مؤمنان عايشه مى‏خواهيم.»

-«حال كه چنين است آن را بى‏بها به شما مى‏دهم.»

-«نه!من به تو ماده شترى و مبلغى پول مى‏دهم.»

پذيرفتم و با آنها رفتم.ماده شترى را با چهار صد يا ششصد درهم به من داد.سپس پرسيدند:«راه را مى‏دانى؟»گفتم:«آرى از همه كس بهتر.»گفتند:«پس با ما باش!»با آنان به راه افتادم،به هر جا مى‏رسيدند نام آن را مى‏پرسيدند،چون به حوئب كه نام آبى است رسيدم سگان بانگ برداشتند. پرسيدند:

-«نام اين آب چيست؟»

-«حوئب!»عايشه فريادى بلند برآورد و گفت:

-«انا لله و انا اليه راجعون.»در جمع زنان رسول خدا بودم.گفت كاش مى‏دانستم سگان حوئب بر كدام يك از شما بانگ مى‏كنند.مرا باز گردانيد.» (8)

روز و شبى همچنان شتر او را خفته نگاه داشتند.عبد الله پسر زبير رسيد و گفت اين مرد دروغ مى‏گويد.عايشه نمى‏پذيرفت تا آنكه عبد الله گفت:«هم اكنون على بر سر ما مى‏رسد.»پس رو به بصره نهادند.و مرا دشنام دادند.من از آنان جدا شدم.اندكى راه رفتم كه على را با سوارانى در حدود سيصد تن ديدم. (9)

و على درباره آنان چنين مى‏فرمايد:

«بيرون شدند و حرم رسول خدا را با خود به اين سو و آن سو كشاندند،چنانكه كنيزكى را به هنگام خريدن كشانند.او را با خود به بصره بردند،وزنان خويش را در خانه نشاندند.و آن را كه رسول خدا در خانه نگاهداشته بود و از آنان و جز آنان باز داشته،نماياندند.با لشكرى كه يك تن از آنان نبود كه در اطاعت من نباشد و به دلخواه در گردنش بيعت من نباشد.» (10)

هنگامى كه به بصره رسيدند جوانى از بنى سعد بر طلحه و زبير خرده گرفت كه چرا زنان خود را در خانه نشانده‏ايد و زن رسول خدا را همراه آورده‏ايد و به آنان نپيوست.مردمى ديگر نيز بر عايشه اعتراض كردند،اما اطرافيان عايشه آنان را از پا درآوردند.

بارى،ميان آنان و ياران عثمان والى بصره جنگ درگرفت و گروهى از دو سو كشته شدند.سپس به صلح تن دادند و مقرر شد نامه‏اى به مدينه بنويسند و بپرسند آيا طلحه و زبير به رضا با على بيعت كردند يا با ناخشنودى.اگر با رضا بيعت كرده‏اند آنان از بصره برون روند و اگر با اكراه بيعت كرده‏اند عثمان بصره را واگذارد.

كعب بن سور از جانب آنان به مدينه رفت و از جمع مردم مدينه پرسش كرد.همه خاموش ماندند. اسامة بن زيد گفت:«با ناخشنودى بيعت كردند.»اما حاضران بر او شوريدند.كعب به بصره بازگشت و آنان را از آنچه در مدينه گذشت‏خبر داد.جدائى طلبان،شبانگاهى بر عثمان حاكم بصره تاختند.او را كوفتند و موى ريشش را كندند.گفته‏اند در كار او از عايشه راى خواستند. نخست گفت:

-«او را بكشيد.»زنى گفت:

-«تو را به خدا او از صحابه رسول است.»گفت:

-«پس او را زندانى كنيد.»مجاشع بن مسعود گفت:

-«او را بزنيد و موى ريش و ابروى او را بكنيد.»چنين كردند و بيت المال را به تصرف خود درآورد. (11)

على درباره آنان چنين مى‏گويد:

«بر كارگزاران و خزانه‏داران بيت المال مسلمانان كه در فرمان من بودند و برمردم شهر كه طاعت و بيعتم مى‏نمودند درآمدند.آنان را از هم پراكندند و به زيان من ميانشان اختلاف افكندند و بر شيعيان من تاختند و گروهى از آنان را طعمه مرگ ساختند.» (12)

نيز نوشته‏اند:

هنگامى كه طلحه و زبير در مسجد بصره بودند عربى نزد آنان آمد و گفت:

-«شما را به خدا آيا رسول خدا درباره اين سفر به شما دستورى داده؟»طلحه برخاست و او را پاسخ نداد.وى از زبير همين را پرسيد.زبير گفت:

-«نه ليكن شنيديم شما پول‏هائى داريد آمديم تا شريك شما باشيم.» (13)

راستى چنين داستانهايى رخ داده است؟يا مخالفان طلحه و زبير آن را ساخته‏اند؟خدا مى‏داند. آنچه مسلم است اينكه فقه اسلام نه تنها طلحه و زبير را بدين لشكركشى فرمان نداده بود بلكه آنان را منع كرده بود.آنان در بيعت‏خليفه وقت‏بودند،و بايستى در مدينه بمانند و او را يارى دهند. همه اين نافرمانى‏ها را نمى‏توان به حساب راى و اجتهاد شخصى گذارد،و گفت آنان مجتهدانى بودند كه به خطا رفتند،زيرا كه در اين صورت جائى براى اجراى احكام فقه نمى‏ماند.

پى‏نوشتها:

1.طبرى،ج 6،ص 3098.

2.همان.

3.همان.

4.نعثل مرد مصرى بود كه ريشى بلند داشت و عايشه عثمان را بدو تشبيه مى‏كرد.

5.طبرى،ج 6،ص 3097،جمهرة خطب العرب،ج 1،ص 126.

6.قصص،83،نهج البلاغه،خطبه 3.

7.طبرى،ج 6،ص 3104-3103،الكامل،ج 3،ص 209.

8.المعيار و الموازنه،ص 55.

9.طبرى،ج 6،ص 3109-3108،الكامل،ج 3،ص 210.

10.خطبه 172.

11.الكامل،ج 3،ص 213.

12.خطبه 218.

13.طبرى،ج 6،ص 3136.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 84

دكتر سيد جعفر شهيدى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 04:24:32

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
مقدمات جنگ جمل


مقدمات جنگ بصره (جمل)

اما رويدادها نه تنها قرشيه متنفذى كه فرمانش مطاع بود،يعنى ام المؤمنين عايشه را از هدف خود باز نداشت،بلكه وى با حضور ذهن و خاطرى جمع هر چه مى‏خواست انجام مى‏داد.او مخالفت‏خود را در همان لحظه‏اى كه خبر بيعت را شنيد،با امام،اعلان كرد.

براستى كه عايشه سرسخت‏ترين محرك عليه عثمان بود.تحريك او از جمله عوامل محاصره عثمان بود، و در حالى كه خليفه در محاصره بود،پيوسته مردم را به قتل او دعوت مى‏كرد.بلاذرى در تاريخ خود نقل كرده است;به هنگام سخت‏شدن كار عثمان مروان بن حكم و عبد الرحمان بن عتاب بن اسيد به دستور خليفه به نزد عايشه،كه‏مى‏خواست‏به حج رود،آمدند و به او گفتند:اگر تو بمانى شايد خداوند به وسيله تو از اين مرد رفع گرفتارى كند.او در جواب گفت:در آستانه حركتم و حج واجب به گردنم است، به خدا قسم كه نمى‏مانم.مروان و همراهيش از جا برخاستند و مروان مى‏گفت:قيس،شهرها را آتش زد شعله آتش حتى اشخاص فلج را فرا گرفت.سپس،عايشه گفت:«اى مروان!دوست داشتم كه او در سنى حدود سن من بود و من قدرت داشتم او را حمل مى‏كردم تا به دريا افكنم‏».

عبد الله بن عباس-در حالى كه عثمان او را سرپرست امور حج كرده بود-در منزلى از منزلگاههاى طول راه به عايشه برخورد كرد.عايشه به او گفت:«اى پسر عباس!همانا خداوند به تو عقل،بينش و بيان، ارزانى داشته است،پس بايد تو مردم را از اين مرد خودخواه ستمگر دور سازى.» (1) موضع عايشه،پس از شنيدن خبر قتل عثمان و بيعت‏با على (ع) ،ناگهان تغيير كرد.عايشه در بيرون شهر-به هنگام بازگشت از حج-عبيد بن ابى سلمه را كه يكى از دايى‏هايش بود،ملاقات كرد.از او پرسيد:چه خبر؟جواب داد: عثمان را كشتند و هشت نفر ماندند.پرسيد:سپس چه كردند؟گفت:همه با على بيعت كردند.آن گاه، گفت:«كاش آسمان فرو مى‏ريخت و خلافت‏به سود دوست تو پايان نمى‏گرفت.مرا برگردانيد!»سپس،به مكه برگشت و مى‏گفت:«به خدا قسم عثمان مظلومانه كشته شد.به خدا سوگند،خونش را مطالبه خواهم كرد.عبيد به وى گفت:براى چه؟به خدا كه تو نخستين كسى بودى كه او را به لبه پرتگاه كشاندى.راستى تو بودى كه مى‏گفتى:اين پير احمق را بكشيد،كه كافر شده است.عايشه در جواب گفت: آنان،نخست او را توبه داده‏اند و سپس كشته‏اند.من حرفى زده‏ام،و آنان هم حرف زدند ولى سخن آخر من بهتر از حرف اول من است.» (2) اين چنين در يك ساعت ام المؤمنين از حالت‏سرسخت‏ترين فرد تحريك كننده به‏قتل عثمان به نخستين فرد مطالبه كننده خون عثمان تغيير موضع داد و در هيچ يك از دو مورد دليل و برهانى نداشت.

عايشه به مكه رفت و در بطحا به خطبه خواندن ايستاد و مردم را وادار به مطالبه خون عثمان كرد.او خود فراموش كرده بود-به دليل وضع و نفوذ كلامش به حكم مقامى كه داشت-شنوندگانش را هم واداشته بود كه فراموش كنند،او خود نخستين شريك در قتل عثمان بوده است.

عايشه فراموش كرده بود و از خاطر مردم برده بود كه اسلام سنتها و آداب زمان جاهليت را باطل ساخته است كه براى انتقامجويى جنگهاى خونين بر پا مى‏شد.از طرفى اقامه حدود از زمان پيامبر (ص) از جمله وظايف مردم نبوده است،بلكه تنها از وظايف پيامبر و امام به شمار مى‏رفته است.

او فراموش كرده بود و از ياد مردم هم برده بود كه خداوند به او و همه زنان پيامبر (ص) دستور داده است تا در خانه‏هايشان بمانند و زينت‏خود را مانند زمان جاهليت نخستين در انظار مردان ظاهر نسازند (3) .

براستى كه پس از خديجه او از همه همسران پيامبر (ص) مشهورتر،و دختر خليفه اول بود.همو بود كه با مردم مكه يعنى قبايل قريش كه با وى از روزهاى اول نبوت در نارضايتى نسبت‏به على (ع) سهيم بودند،سخن مى‏گفت.على نزد عايشه و آنان گناهى جز خليفه شدن،نداشت.آنان بودند كه در طول بيست و پنج‏سال تمام نيروى خود را براى دور ساختن او از خلافت‏به كار برده بودند.البته على (ع) هنگامى به خلافت رسيد كه قريش با قتل عثمان ابتكار عمل را از دست داده بود.اينك ام المؤمنين قصد دارد قواى قريش را از نو جمع آورى كند تا خلافت على (ع) را پس از بيعت مؤمنان با او از ميان بردارد.مكه شهر مقدسى كه على (ع) در آن جا شدت عمل را جايز نمى‏شمرد،امن‏ترين جا براى گروه همفكران و دسيسه‏گران بود.پس آنان نيز بايستى-پس از اين كه عايشه‏پيشاپيش آنان قرار گرفته،و پرچم نافرمانى و مخالفت‏با امير المؤمنين را برافراشته است-در آن جا جمع شوند.

نخستين كسى كه به نداى ام المؤمنين پاسخ گفت،عبد الله بن عامر حضرمى،فرماندار عثمان در مكه بود،او گفت:من اول كسى هستم كه طالب خون عثمانم.بنى اميه از موضع ام المؤمنين آگاه شدند، تمام كسانى كه در مدينه بودند در پى يكديگر راهى مكه شدند.طلحه و زبير،كمى توقف كردند و بعد تصميم گرفتند به ام المؤمنين بپيوندند.و براى بيرون شدن از مدينه بهانه‏اى آوردند كه قصد عمره دارند و چرا اين دو به اردوگاه عايشه نپيوندند،كه تمام هدفش الغاى خلافت على است تا در نتيجه،يكى از آن دو به جاى او بنشيند؟قبلا هم كه عايشه عليه عثمان تحريك مى‏كرد،هدفش همين بود.

فراهم آمدن اين گروه دسيسه گران و گفتگويشان در مكه به ما نشان مى‏دهد كه پس از عثمان همواره نيروى بنى اميه چيزى بود كه روى آن حساب مى‏شد.اهل مكه با آنان بودند و در پيشاپيش آنان،عامل سابق مكه،عبد الله حضرمى بود.در مكه هيچ فرد مخالفى با آنان پيدا نشد.و يعلى بن اميه (كه پسر منيه بود) عامل قبلى عثمان در يمن-پيش از اين كه عبيد الله بن عباس،عامل امام به يمن برسد-آنچه از اموال بيت المال در اختيارش بود،به غارت برد.همين پسر اميه براى شورشيان ششصد هزار درهم و ششصد شتر آورد.اين مبلغى بود كه قسمت مهمى از خواسته خونخواهان را تامين مى‏كرد.عبد الله بن عامر كه فرماندار عثمان در بصره بود،مال فراوانى آورد و به اطلاع آنان رساند كه در بصره مردان زيادى هستند و ترديدى نيست كه هر كدام از فرمانداران خليفه مقتول افراد زيادى دارند.البته به دست آوردن دوستى قبايل با راضى كردن سرانشان روشى بود كه ايشان به منظور تثبيت اركان حكومت‏بنى اميه،دنبال كرده و موفق شده بودند.

هنگامى كه آن گروه،در مورد اين كه براى خونخواهى عثمان به كدام شهر بروند،با هم مشورت كردند، برايشان روشن شد كه سوريه،در مجموع،پيوسته در قبضه حاكم اموى يعنى معاويه بوده است.بدين گونه،نيازى به رفتن به آن جا ندارند،زيرا آن جا دربرابر خليفه جديد بدون احتياج به محركى، مى‏ايستد.سرانجام،تصميم گرفتند على رغم بودن عامل امام (ع) در بصره،به آن شهر بروند.آنان بصره را به دليل وجود تعداد زيادى از سرسپردگان اموى انتخاب كردند.اميدوار بودند كه منطق ام المؤمنين به شورش اكثر مردم بصره عليه امام (ع) كمك كند.

البته امروز بنى اميه با دشمنان ديروز خود:عايشه،طلحه و زبير،عليه امام،دشمن مشتركشان متحد شده‏اند.از بين بردن خلافت امام (ع) اولين هدف آنان بود.اما در مورد هدف دوم كه به دنبال پيروزى ايشان بر دشمن مشترك،مطرح مى‏شد،با هم اختلاف نظر داشتند.چيزى نمانده بود كه پيش از رسيدن به هدف اول در آن مورد با هم نزاع كنند.امويان مى‏خواستند،خلافت‏به آنان باز گردد،در صورتى كه عايشه،طلحه و زبير در آن مورد با ايشان مخالف بودند.همان طورى كه بنى اميه دوست مى‏داشتند تا از امام (ع) خلاص شوند،علاقه‏مند بودند كه از دست طلحه و زبير نيز آزاد شوند.آن دو تن و عايشه در نظر بنى اميه شريك قتل عثمان و خطرى در برابر آنان بودند.رويداد ذيل نهايت درجه اختلاف نظر اين دو گروه را در هدف براى ما روشن مى‏سازد.

سعيد بن عاص (عامل اسبق عثمان در كوفه) نزد مروان بن حكم و كسانش آمد،در حالى كه آن گروه، حركت‏خود را به طرف بصره آغاز كرده بودند.به ايشان گفت:شما به كجا مى‏رويد و خونتان را به چند شتر پير (يعنى عايشه،طلحه و زبير) در پشت‏سر خود وا مى‏گذاريد؟آنان را بكشيد و به خانه‏هايتان برگرديد.آنان در جواب گفتند:ما مى‏رويم شايد همه قاتلان عثمان را بكشيم.سپس،سعيد،طلحه و زبير را رها كرد و به آنان گفت:اگر شما موفق مى‏شديد امر خلافت را به چه كسى واگذار مى‏كرديد؟بمن راست‏بگوييد.گفتند:براى يكى از دو نفرمان،هر كدام از ما را كه مردم قبول مى‏كردند.سعيد گفت: شايد مردم پسر عثمان را خليفه مى‏كردند،باز هم شما براى طلب خون عثمان بيرون مى‏شديد؟گفتند: ما تا پيرمردان مهاجر باشند خلافت را به بچه‏هاى يتيم واگذار نمى‏كنيم.سعيد گفت:جز بيرون آوردن خلافت از دست فرزندان عبد مناف كوششى نمى‏بينم.آنگاه،سعيد و همچنين عبد الله بن خالد بن اسيد برگشتند.البته سعيد در كار عجله كرد اما مروان و همراهانش مى‏دانستند كه براى هدفشان چگونه عمل كنند.در حقيقت،آنان قصد شورش در مقابل امام به منظور الغاى خلافت وى و يا تضعيف آن را داشتند.آنان قصد داشتند،چه لشكريانشان پيروز شوند و چه شكست‏بخورند،آن دو نفر[طلحه و زبير]را ناگهانى بكشند.

بنى اميه از عايشه،طلحه و زبير زيركتر بودند،زيرا ايشان قصد داشتند آنان را براى رسيدن به هدف خود به كار بگيرند و آماده بودند آنان را مانند پولى كه خرج مى‏كنند مصرف كنند.در صورتى كه آنان نمى‏دانستند چه سرنوشتى دارند.خواننده خواهد ديد كه مروان كسى است كه طلحه را به قتل رساند. اگر زبير هم در معركه مانده بود از چنگ امويان خلاص نمى‏شد.

طلحه و زبير هيچ دليل موجهى در قيام عليه امام (ع) نداشتند.آن دو نفر نه تنها مانند ساير مردم با وى بيعت كرده بودند،بلكه طلحه نخستين فردى بود كه با على بيعت كرد،و ليكن هر دو نفر هنگامى كه حركت كردند در طول راه به گزاف گفتند از روى اجبار با على بيعت كرده‏اند.

3- آيا طلحه و زبير مجبور شدند؟

اعتقاد من اين است كه امام (ع) طلحه و زبير را مجبور به بيعت نكرد و على كسى نبود كه حق و منحرف از راه حق را نشناسد،اين حق مسلم هر فردى است تا آزادى سياسى خود را به كار گيرد و هر كسى را كه اراده كند به حكومت‏برگزيند و يا از انتخاب او خوددارى كند،به شرطى كه آن كس قصد بر هم زدن حكومت و ايستادن رو در روى حاكمى را كه اكثريت انتخاب مى‏كنند،نداشته باشد.نه حاكم و نه هيچ شخص ديگرى چنين حقى نداشتند تا اگر كسى گفت:نه،به زور و جبر،«نه‏»او را به‏«آرى‏»تبديل كند.امام خود ناراحتى و سختى هنگامى را كه قصد داشتند او را به زور وادار به بيعت‏با ابو بكر كنند، ديده بود،و نيز روز بيعت‏با عثمان كه تهديدش كردند مبادا به ضرر خودش اقدامى بكند!او در همه اين موارد مى‏ديد كه به حق طبيعى وى‏تجاوز مى‏شود.در اين صورت،از امام (ع) انتظار نمى‏رفت‏به كارى دست زند كه خود از آن انتقاد مى‏كرد.البته او معتقد بود كه رسول الله (ص) او را به رهبرى امت تعيين كرده است و امت نمى‏بايست‏با پيمان پيامبر (ص) مخالفت ورزند.با همه اينها،از كاربرد خشونت‏به عنوان وسله‏اى براى رسيدن به خلافت-در آن روزى كه ابو سفيان بر او عرضه داشت كه مدينه را عليه ابو بكر از سواره و پياده پر مى‏كند-خوددارى كرد.

البته سعد بن ابى وقاص (يكى از اعضاى شورا) از بيعت‏خوددارى كرد و به امام گفت:به خدا قسم از جانب من خطرى متوجه تو نيست.امام (ع) هم او را مجبور به بيعت نساخت.عبد الله بن عمر هم وادار به بيعت نشد،در صورتى كه در مقام و منزلت كمتر از طلحه و زبير نبود.البته از عبد الله عمر ضامنى خواستند،ولى او از اين كه ضامنى معرفى كند سرباز زد.آن گاه،امام (ع) فرمود:او را واگذاريد!من ضامن اويم،من تو را[اى عبد الله عمر!]در كودكى و بزرگى بدخو تشخيص نداده‏ام.قصد على (ع) از درخواست تعيين ضامن،چيزى نبود،جز اطمينان به اين كه خوددارى كننده از بيعت،در آينده،قصد بر هم زدن حرمت‏خليفه را در كار حكومت نكند.اسامة بن زيد بن حارثه از بيعت‏با امام سر باز زد و امام (ع) او را مجبور نساخت.

جمعى از انصار از بيعت‏با امام (ع) خوددارى كردند،از جمله زيد بن ثابت و حسان بن ثابت‏شاعر، مسلمة بن مخلد،محمد بن مسلمه،نعمان بن بشير (كه بعدها از ياوران معاويه شد) ،كعب بن عجره و كعب بن مالك كه عثمان او را متصدى جمع آورى صدقات قبيله مزينه ساخته بود و آنچه او دريافت كرده بود به خودش واگذار كرد.اينان همه طرفداران عثمان و مخالف امام بودند.با همه اينها،امام آنان را مجبور به بيعت‏با خود نكرد.امام كسى نبود كه با طلحه و زبير-اگر از بيعت‏خوددارى مى‏كردند-رفتارى استثنايى داشته باشد.بيشترين چيزى كه از وى قابل انتظار بود اين بود كه اگر بيعت نكردند،از هر كدام ضامنى بخواهد تا قصد شورش در مقابل او نكنند.بعيد نبود كه نهضت گران و يا رهبرانشان روى دو صحابه ياد شده فشار وارد مى‏كردند تا با امام بيعت كنند،و ليكن فشار اينان هر چه شديد بود نمى‏توانست آن دو صحابى را از اين كه به‏امام بگويند:ما مجبور بوديم تا با تو بيعت كنيم، باز دارد.اگر چنان چيزى به او گفته بودند:هر آينه بيعت‏شان پذيرفته نمى‏شد،چون امام از همه بهتر مى‏دانست كه بيعت‏شخص مجبور درست نيست.

گذشته از اين،امامى كه مردم را به انتخاب خود به خلافت وادارد،مى‏بايستى دو ويژگى برجسته در خويش داشته باشد:علاقه شديد به رسيدن به حكومت و نيروى نظامى،تا با آن مردم را به گزينش خود وادار و ناچار سازد،و يا ثروت زيادى كه بدان وسيله،توده‏ها را براى فشار بر مخالفان،فريب دهد.در صورتى كه امام ما نه خود رغبت‏به حكومت داشت و نه خود را نامزد خلافت كرده بود.بلكه مى‏كوشيد تا خلافت را از خود دور سازد.او بيعت را نپذيرفت،مگر وقتى كه به صورت تكليفى مسلم براى او شد.او داراى نيروى نظامى و يا مالى كه او را قادر بر فشار بر توده‏ها و يا افراد مخالف كند،نيز نبود.

علاوه بر آن،ممكن است‏بپذيريم خليفه‏اى كه اكثريت‏با او بيعت كرده‏اند،فردى مخالف را وادار به بيعت كند;اما پذيرفتنى نيست،فرد كانديداى خلافت كه هنوز نه اكثريتى با او بيعت كرده‏اند و نه اقليت، تصميم بگيرد نخستين بيعت كنندگان خود را مجبور به بيعت‏سازد.روايتى كه به ما مى‏گويد،طلحه و زبير از روى اجبار بيعت كردند،يادآور مى‏شود كه طلحه از نخستين بيعت كنندگان با امام (ع) بوده است و مردى از حاضران كه از بيعت طلحه خرسند نبود،بيعت طلحه را به فال بد گرفت و گفت:اين كار به پايان نخواهد رسيد،چون اولين دستى كه با على بيعت كرد،دست فلج‏بود (زيرا انگشتان طلحه از زمان جنگ احد،فلج‏بود) .

البته امام (ع) نادرستى پندارهاى آن دو صحابى را در نامه‏اى كه پس از رفتن آنها به جانب بصره و خروج امام از مدينه فرستاد،روشن ساخت و هيچ جايى براى حرف زياد و جاى بهانه‏اى براى بهانه جو باقى نگذاشت.او در آن نامه گفته است:

«اما بعد،شما مى‏دانيد-هر چند كتمان مى‏كنيد-كه من از مردم نخواستم كه با من بيعت كنند تا اين كه آنها درخواست‏بيعت‏با من كردند،و من براى بيعت دست‏به‏طرف آنان دراز نكردم تا اين كه ايشان دست‏بيعت‏به طرف من دراز كردند.شما دو نفر از جمله كسانى بوديد كه به طرف من آمديد و با من بيعت كرديد و بيعت مردم با من نه به دليل زور و قدرتم بود و نه به سبب ثروت و دارائيم پس اگر شما با من از روى اختيار بيعت كرده‏ايد تا زود است‏برگرديد،و نزد خدا توبه كنيد و اگر با بى‏ميلى بيعت كرده‏ايد،به دليل تظاهر به اطاعت و پنهان داشتن نافرمانى،براى من راهى به بازخواست‏خود گشوده‏ايد.»

البته مى‏بايست آن دو نفر اگر زير فشار خونخواهان عثمان و يا ديگران با امام بيعت كرده بودند،به مردم اعلام كنند،و يا حداقل هنگام بيعت و يا پس از آن،و پيش از اين كه از مدينه بيرون شوند به اطلاع امام برسانند كه از روى اجبار با او بيعت كرده‏اند.اما آن دو ماهها در مدينه ماندند و چنين ادعايى نكردند.سكوت آنان در طول آن مدت دليل بر اين بود كه از روى ميل و رغبت‏بيعت كرده‏اند. براى ابراز اين مطلب مانع ترس و تقيه نيز وجود نداشت.به راستى كه از مطالب آشكار تاريخ است كه سعد بن ابى وقاص كه همكار طلحه و زبير در عضويت‏شورا بود،و عبد الله عمر كه هر دو از مهاجران بودند،از بيعت‏با امام سرباز زدند و به علت ترس و كيفر مخالفت‏خود را پنهان نداشتند،با آن كه طلحه و زبير ثروتمندتر و پر قبيله و نفرتر از سعد و عبد الله بودند و اين همان مطلب مورد نظر امام است،آن جا كه فرموده است:

«به جان خودم سوگند كه شما به تقيه و ترس و اظهار بى‏ميلى درباره بيعت‏با من از مهاجران سزاوارتر نبوديد،و زير بار بيعت نرفتن شما پيش از اين كه وارد آن بشويد،آسان‏تر از پيمان شكنى بعد از پذيرفتن آن بود.»

از اين گذشته،اين دو نفر تنها به ادعاى اجبار در بيعت اكتفا نكردند،بلكه اتهام قتل عثمان را هم به امام افزودند در صورتى كه خود و عايشه رهبران تحريك كننده به قتل و تلاشگران محاصره و كشتن عثمان بودند.امام از همه مهاجران سرسخت‏تر از عثمان دفاع مى‏كرد،و مردم مدينه كاملا آن را مى‏دانستند.براى همان بود كه امام نامه‏اش را با كلمات زير به پايان رساند:«شما گمان داريد كه من عثمان را كشته‏ام.ميان من و شما كسانى از مردم مدينه هستند كه هم از من و هم از شما كناره گرفته‏اند.وانگهى هر كدام از ما مى‏بايست‏به اندازه جرم خود زير بار رود.پس،اى پيرمردان!از تصميم خود برگرديد-زيرا اكنون بزرگترين مساله شما ننگ است-پيش از آن كه ننگ دنيا و آتش عذاب با هم به سراغ شما بيايد و السلام‏» (4) .

به اين ترتيب،روايت مجبور ساختن طلحه و زبير را به بيعت،نادرست مى‏يابيم.على كسى نبود كه فردى را به بيعت‏خود مجبور سازد،چه در آن صورت خليفه انتخابى مردم نبود.ملاحظه مى‏كنيم كه طلحه و زبير داستان اجبار به بيعت را ساخته‏اند تا قيام خود را مقابل امام توجيه كنند.از كسى كه قتل على و ريختن خون هزاران مسلمان را در راه آرمانهاى خود حلال مى‏داند نبايد انتظار داشت تا از جعل داستان اجبار در بيعت دورى گزيند و درين راه تقوا پيشه كند.

پى‏نوشتها:

1-بخش اول از قسمت چهارم همين كتاب.

2-تاريخ (الكامل) ابن اثير،جلد 3 ص 106.

3-مضمون آيه 33 از سوره مباركه احزاب.م.

4-نهج البلاغه،ج 3 ص 111-112.

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 359

محمد جواد شرى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 04:26:06

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 04:19:04

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 04:21:23

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 04:22:51

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 04:24:32

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 04:26:06

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد