• /
برخورد و مبارزه با علماى دربارى

برخورد و مبارزه با علماى دربارى

يكى از شورانگيزترين بخشهاى زندگى امامان، برخورد و مبارزه آنان با سر رشته داران ناشايست فكر و فرهنگ در جامعه اسلامى عصر خويش يعنى فقهأ، محدثان، مفسران، قرأ و قضات دربارى است. ايشان كسانى بودند كه فكر و ذهن مردم را به سود قدرتهاى جور جهت مى‏دادند و آنان را با وضعى كه خلفاى بنى اميه و بنى عباس مى‏خواستند در جامعه حاكم باشد، عادت مى‏دادند و نسبت به آن وضع، مطيع و تسليم مى‏ساختند و زمينه فكرى و ذهنى را براى پذيرش حكومت آنان فراهم مى‏كردند/

نمونه اين گونه برخورد در زندگانى سياسى امام چهارم، برخورد شديد آن حضرت با «محمد بن مسلم زهرى» (124-58ق) محدث دربارى است/

 

زهرى كيست؟

زهرى يكى از تابعان و فقيهان آن عصر و از محدثان بزرگ مدينه بود و علم و دانش فقهاى هفتگانه جهان تسنن در آن زمان را فرا گرفته حضور ده نفر از صحابه را درك كرده بود، به طورى كه گروهى از بزرگان فقه و حديث، از او روايت كرده اند(59)/

او در پرتو اين سوابق، وجهه و شهرت فراوانى در محافل علمى و فقهى آن زمان كسب كرده بود، به طورى كه از وى با عباراتى نظير اينكه: مالك بن انس گفته است: «درمدينه جز يك محدث و فقيه نديدم و او ابن شهاب زهرى بود»(60) ياد مى‏كردند. يا اينكه: به «مكحول» گفتند: داناترين كسى كه تاكنون ديده‏اى چه كسى بود؟ گفت: زهرى/

گفتند: بعد از او چه كسى بود؟

گفت: زهرى/

گفتند: بعد از او؟

گفت: زهرى/

باز گفتند: بعد از او؟

پاسخ داد: زهرى(61)/

با همه اينها زهرى شيفته عظمت علمى و زهد و پارسايى امام سجاد (ع) و مجذوب مقام معنوى آن حضرت بود. او مى‏گفت: هيچ شخصيت قرشى را پرهيزگارتر و برتر از على بن الحسين نديدم(62) و نيز مى‏گفت: بهترين و داناترين فرد هاشمى كه ديدم على بن الحسين بود(63)/

زهرى هرگاه از امام چهارم ياد مى‏كرد، مى‏گريست و از آن حضرت به عنوان «زين العابدين» (زينت عبادت كنندگان) نام مى‏برد(64)/

او از محضر امام چهارم بهره فراوان برده و روايات فراوانى از آن‏حضرت نقل كرده است(65)/

زهرى مدتى از طرف بنى اميه در يكى از مناطق حكمرانى مى‏كرد. در آن ايام شخصى را تنبيه كرد و اتفاقاً او در اثر تنبيه مرد. زهرى از اين حادثه سخت تكان خورد و بشدت ناراحت شد و ترك خانه و زندگى كرده در بيابان خيمه زد و گفت: بعد از اين هرگز سقف خانه بر سر من سايه نخواهد افكند!

روزى امام سجاد (ع) او را ديد و فرمود: نا اميدى تو (از بخشش پروردگار) از گناهت بدترست، از خدا بترس و توبه و استغفار كن و خونبهاى مقتول را براى وراث او بفرست و به ميان خانواده ات برگرد/

زهرى كه با تمام دانش وفقاهتش متوجه اين مسئله نبود، از اين راهنمايى خوشحال شد. او بعدها مى‏گفت: على بن الحسين بيش از هر كس به گردن من منت دارد(66)

 

شاگردى زهرى در محضر امام سجاد (ع)

مرام و مذهب زهرى در ميان دانشمندان ما به شدت مورد اختلاف است. برخى، او را شيعه و دوستدار و پيرو امام سجاد (ع) معرفى نموده قرائنى بر اين معنا بيان كرده‏اند، اما برخى ديگر، او را از دشمنان خاندان امامت و از طرفداران بنى اميه شمرده مورد انتقاد قرار داده‏اند/

مؤلف «روضات الجنات» بين دو نظريه بدين گونه جمع كرده است كه، «او ابتدأاً از طرفداران و مزدوان بنى اميه بوده است ولى در پرتو علم و آگاهى خويش، در اواخر عمر، راه حق را تشخيص داده با بنى اميه قطع رابطه كرده به جرگه پيروان و شاگردان مكتب امام سجاد (ع) پيوسته است»(67)/

ولى، برعكس نظر او، اسناد و شواهد تاريخى فراوانى وجود دارد كه گواهى مى‏دهد او در آغاز كار و دوران جوانى، كه در مدينه بوده، با حضرت سجاد (ع) ارتباط داشته و از مكتب آن حضرت بهره مى‏برده است ولى بعدها به دربار بنى اميه جذب شده در خدمت آنان قرار گرفته است و اينكه گاهى امويان به طعنه به او مى‏گفتند: «پيامبر تو (على بن الحسين) چه مى‏كند»؟!(68)گويا مربوط به همين دوران بوده است. ذيلاً زندگى او رامورد بررسى قرار داده شواهد پيوند او با دربار بنى اميه را از نظرخوانندگان مى‏گذرانيم:

 

زهرى در دربار بنى اميه‏

«ابن ابى الحديد» او را يكى از مخالفان على ع مى‏شمارد و مى‏نويسد: روزى على بن الحسين شنيد كه «زهرى» و «عروه بن زبير» در مسجد پيامبر نشسته به على (ع) بدگويى مى‏كنند. على بن الحسين به مسجد رفت و بالاى سر آنان ايستاد و آن دو را سخت توبيخ كرد(69)/

زهرى در زمان حكومت عبدالملك بن مروان، به منظور برخوردارى از ثروت و رفاه دربار بنى اميه، عازم دمشق شد و از علم و دانش خود همچون نردبانى جهت دستيابى به ترقيات مادى و مناصب ظاهرى استفاده نموده توجه عبدالملك را به خود جلب كرد، عبدالملك او را مورد تكريم و احترام قرار داد، براى او از بيت المال مقررى تعيين كرد، بدهيهايش را پرداخت و خدمتگزارى در اختيارش قرار داد و بدين ترتيب زهرى در رديف نزديكان و همنشينان عبدالملك قرار گرفت (70)/

«ابن سعد» مى‏نويسد: كسى كه زهرى را وارد دربار عبدالملك كرد، «قبيصه بن ذؤيب» مهردار مخصوص دفتر خلافت عبدالملك بوده است(71)/

از اينجا بود كه پيوستگى زهرى به دربار كثيف بنى اميه آغاز گرديد. او طعم شيرين رفاه و تنعم و برخوردارى از لذات زندگى دربارى را در دستگاه عبدالملك چشيد، و لذا پس از او همچنان در دربار فرزندان وى همچون وليد، سليمان، يزيد، هشام و همچنين در دربار عمربن عبدالعزيز جاى داشت/

«يزيد بن عبدالملك» زهرى را به منصب قضأ منصوب كرد. او، پس از يزيد، در دستگاه حكومت «هشام بن عبدالملك» از احترام و موقعيت خاصى برخوردار شد و هشام او را معلم فرزندان خود قرار داد. وى اين سمت را تا آخر عمر خود به عهده داشت(72). هشام هشتاد هزار درهم قرض او را پرداخت(73)/

«ابن سعد» مى‏نويسد: زهرى در «رصافه» نزد هشام رفت و پيش از آن مدت بيست سال نزد آنان (بنى اميه) اقامت داشت.(74)

همچنين از «سفيان بن عيينه» نقل مى‏كند كه: در سال صد و بيست و سه زهرى با هشام، خليفه وقت، به مكه آمد و تا سال صد و بيست و چهار در آنجا اقامت كرد(75)/

زهرى آنچنان به زندگى دربارى و رفاه و تنعم خاص آن خو گرفته بود كه در اواخر عمرش به وى گفتند: كاش در اين اواخر عمر در شهر مدينه اقامت مى‏گزيدى و در مسجد پيامبر پاى يكى از ستونها مى‏نشستى و ما نيز پيرامون تو مى‏نشستيم و به تعليم مردم مى‏پرداختى. او پاسخ داد: اگر چنين كنم پوستم كنده مى‏شود، و اين كار به صلاح من نيست، مگر آنكه پشت به دنيا كرده به آخرت بچسبم!(76)/

 

نياز خلفاى ستمگر به وجود علماى دربارى‏

مى‏دانيم كه خلفاى ستمگر و ضد اسلامى، براى آنكه بتوانند بر مردمى كه معتقد به اسلام بودند حكومت كنند، چاره‏اى نداشتند جز اينكه اعتقاد قلبى مردم را نسبت به مشروعيت آنچه انجام مى‏دادند،جلب كنند، زيرا آن روز هنوز زمان زيادى از صدر اسلام نگذشته بود و ايمان قلبى مردم به اسلام به قوت خود باقى بود، اگر مردم مى‏فهميدند كه بيعتى كه با آن ظالمان كرده‏اند، بيعت درستى نيست و آنان شايسته خلافت رسول الله نيستند، بدون شك تسليم آنان نمى‏شدند. اگر اين معنا را درباره همه مردم نيز نپذيريم، مسلماً در جامعه اسلامى آن روز افراد زيادى بودند كه وضع غير اسلامى دستگاه خلفا را از روى ايمان قلبى تحمل مى‏كردند، يعنى تصور مى‏كردند كه وضع حاكم، وضع اسلامى است. به همين جهت بود كه خلفاى ستمگر براى مشروع جلوه دادن حكومت خويش، كوشش مى‏كردند كه محدثان و علماى دينى را به دربار خود جذب كرده آنان را وادار سازند تا احاديثى را از زبان پيامبر اسلام يا صحابه بزرگ آن حضرت به نفع آنان جعل كنند و بدين وسيله زمينه ذهنى و فكرى پذيرش حكومت آنان را در جامعه آماده سازند(77)/

براين اساس، هدف خلفاى اموى از جذب زهرى، استفاده از وجود و موقعيت دينى او بود. او نيز خود را كاملا در اختيار آنان قرار داد و به نفع آنان كتاب نوشت و حديث جعل كرد و از اين طريق به اهداف شوم آنان كمك فراوان كرد. شخصى بنام «معمر» مى‏گويد: ما خيال مى‏كرديم از زهرى احاديث بسيارى نقل كرده‏ايم ؛ تا آنكه وليد (بن عبدالملك) كشته شد، پس از كشته شدن او، دفترهاى زيادى را ديديم كه بر چهار پايان حمل و از خزينه‏هاى وليد خارج مى‏شد و مى‏گفتند: اين، دانش زهرى است.(78)يعنى، زهرى آنقدر كتاب و دفتر براى وليد و به خواسته او از حديث پر كرده بود كه وقتى خواستند آنها را از خزانه وليد خارج كنند، ناچار بر چهارپايان حمل كردند!

خود زهرى مى‏گويد: در آغاز، ما از نگارش دانش ناخشنود بوديم تا اينكه اميران و حكمرانان، ما را وادار به نوشتن آن نمودند (تا به صورت كتاب در آيد)، سپس ما چنين انديشيديم كه هيچ مسلمانى را از اين كار منع نكنند (و علم و دانش نوشته شود). (79)

«ابن كثير» مى‏نويسد: كسى كه زهرى را وادار به نوشتن حديث كرد، هسام بن عبدالملك بود،و از آن روز كه زهرى كتاب نوشت، مردم نيز شروع به نوشتن احاديث كردند.(80)

روزى هشام بن عبدالملك از وى خواست براى فرزندان او حديث ياد بدهد، در اين هنگام زهرى يك نفر منشى خواست و چهار صد حديث املا كرد و منشى نوشت. (81)

«عمر بن عبدالعزيز» نيز طى بخشنامه‏اى نوشت: در نقل و كتابت حديث از وجود زهرى غفلت نكنيد، زيرا هيچ كس داناتر از او نسبت به سنت گذشته باقى نمانده است! (82)

اينك بايد ديد دفاتر و كتابهايى كه به امر وليد و هشام پر از حديث شده بود، شامل چه نوع حديثهايى بوده است؟ بى شك در ميان اين دفاتر يك حديث هم در محكوميت امثال وليد و هشام وجود نداشت، بلكه شامل احاديثى بود كه بر اعمال ننگين و ضد اسلامى آنان صحه مى‏گذاشت و از وزنه و موقعيت درخشان رقباى سياسى آنان يعنى بنى هاشم مى‏كاست.

 

احاديث مجعول زهرى

زهرى احاديثى به نفع بنى اميه و در جهت توجيه سياست كفرآميز آنان، بر ضد خاندان هاشمى، جعل كرده است كه ذيلا نمونه هايى از آنها را ملاحظه مى‏فرماييد:

1- زهرى به پيامبر اسلام نسبت داده است كه حضرت فرموده است: «نبايد بار سفر بسته شود مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من (در مدينه) و مسجد الاقصى، و مسجد الاقصى براى شما حكم مسجد الحرام را دارد». (83)

اين حديث را «مسلم»، «ابوداود» و «نسائى» - سه تن از محدثان بزرگ جهان تسنن - از طريق «ابوهريره» به اين صورت نقل كرده‏اند: «لاتشد الرحال الا الى ثلاثْ مساجد: مسجد الحرام و مسجدى هذا و مسجد الاقصى» (84)و در هيچ يك از آنها جمله: «و هو يقوم لكم مقام المسجد الحرام». (مسجد الاقصى براى شما حكم مسجد الحرام را دارد) وجود ندارد!

پيداست كه اين حديث با اين نكته اضافى به دستور «عبدالملك» توسط زهرى جعل شده و مربوط به زمانى است كه «عبدالله بن زبير» بر مكه مسلط بود وعبدالملك در منطقه شام به قدرت رسيده بود و بين آن دو، كشمكش نظامى و سياسى وجود داشت و هر وقت مردم شام مى‏خواستند به حج بروند ناگزير چند روزى در مكه مى‏ماندند، و اين، فرصت بسيار خوبى بود براى عبدالله بن زبير كه بر ضد عبدالملك تبليغات كند، و چون عبدالملك نمى‏خواست حاجيان شام تحت تاثير اين تبليغات قرار گيرند و بدين وسيله مشروعيت حكومت او در مركز خلافت نيز خدشه دار شود، سفر حج را متوقف ساخت. مردم شكايت كردند كه چرا ما را از حج واجب باز مى‏دارى؟ عبدالملك گفت: ابن شهاب زهرى از پيامبر نقل مى‏كند كه حضرت فرمود: بار سفر بسته نمى‏شود مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من، و مسجد الاقصى، و مسجد الاقصى براى شما حكم مسجدالحرام را دارد، و اين سنگى كه رسول خدا شب معراج پاى خود را روى آن گذاشته، جاى كعبه را مى‏گيرد!!

آنگاه به دستور عبدالملك بر فراز آن سنگ قبه‏اى ساختند و براى آن پرده‏هاى حرير آويختند و خادمانى براى آن معين كردند و مردم را به طواف آن واداشتند، و اين رسم، در تمام دوره بنى اميه باقى بود.(85)

بدين ترتيب ملاحظه مى‏شود كه انگيزه جعل قسمت آخر اين حديث (86)توسط زهرى، منصرف ساختن مردم از عزيمت به سوى خانه خدا (كه تحت سلطه عبدالله بن زبير بود) و سوق آنان به سوى فلسطين بود، زيرا فلسطين جزئى از شام و تحت نفوذ عبدالملك بود و زهرى بدين وسيله در تثبيت موقعيت عبدالملك مى‏كوشيد/

2- زهرى، گويا براى آنكه از ميزان نفرت مردم از آل مروان كم كند، و موضعگيرى الهى امام چهارم در برابر آنان را وارونه جلوه دهد، از امام سجاد چنين ياد مى‏كرد: «على بن الحسين ميانه روترين فرد خاندان خويش و مطيع‏ترين و محبوبترين آنان نزد مروان و عبدالملك بود»!!(87)در صورتى كه ميزان دشمنى مروانيان با خاندان على (ع) بر هيچ كس پوشيده نيست و ميزان نفرت خاندان علوى از مروانيان نيز بر همه كس روشن است، بنابراين كسى تهمت مطيع بودن امام چهارم نسبت به مروانيان را باور نمى‏كند چه رسد به مطيعتر بودن!

3- زهرى از عائشه نقل مى‏كند كه گفت: روزى نزد رسول خدا بودم، در اين هنگام ديدم عباس و على مى‏آيند، رسول خدا فرمود: عائشه! اين دو نفر بر غير دين من مى‏ميرند! (88)

پيداست كه اين حديث به منظور كاستن از موقعيت عظيم و درخشان على و به خاطر خوشايند مروانيان جعل شده است، وگرنه چه كسى باور مى‏كند كه چنين حديثى راست باشد؟! جالب است كه زهرى كه اين حديث را از طريق «عروه بن زبير» از عايشه نقل مى‏كند و همه مى‏دانند كه عائشه چقدر كينه على را در دل داشته است؟ در مورد عروه نيز مى‏دانيم كه وى از دشمنان خاندان پيامبر بوده است. «ابن ابى الحديد» تصريح مى‏كند كه: وى همچون ابو هريره، عمرو بن عاص، و مغيره بن شعبه از مزدوران معاويه براى جعل حديث بر ضد على (ع) بوده است. (89)

4- زهرى نقل مى‏كند كه: رسول خدا يك بار شبانه وارد خانه على و فاطمه شد و گفت: آيا نماز نمى‏خوانيد؟ على (ع) گفت: اختيار ما دست خداست، اگر بخواهد ما را (براى اين كار) برمى انگيزد. رسول خدا با شنيدن اين سخن، چيزى نگفت و برگشت. در اين هنگام على شنيد كه رسول خدا به ران خود مى‏زند و مى‏گويد: «و كان الانسان اكثر شيئى جدلا»(90)«انسان بيش از هر چيز به جدل مى‏پردازد». (91)

او با جعل و نقل اين جريان بى اساس، على (ع) را يك فرد جبرى و اهل جدل معرفى مى‏كرد! دروغ بودن اين حديث به قدرى آشكار است كه از هر نوع نقد و بررسى بى نياز است. شگفتا! وليد كعبه و قتيل محراب، با پيامبر در باب خواندن نماز جدل مى‏كند؟!

5- زهرى از زبان على ع جريانى به اين مضمون نقل مى‏كند كه: شتر پيرى داشتم كه پيامبر اسلام آن را بابت سهم من از غنائم جنگ بدر داده بود/

هنگامى كه خواست با فاطمه دختر پيامبر عروسى كنم، با مرد رنگرزى از قبيله «بنى قينقاع» قرار گذاشتم تا با من به صحرا برود و من به كمك او گياه «ازخر» جمع آورى كرده بياورم و آن را به رنگرزها فروخته و هزينه وليمه عروسى را تامين كنم. براى اين منظور، سرگرم آماده سازى جهاز شترها و تهيه جوال و طناب‏و امثال اينها بودم و شترها را كنار خانه يكى از انصار خوابانده بودم كه ناگهان ديدم كوهان شترها قطع شده و تهيگاه آنها شكافته شده و جگرشان بيرون كشيده شده است! وقتى اين منظره را ديدم سخت ناراخت شدم و گفتم: چه كسى اين كار را كرده است؟ گفتند: كار، كار «حمزه بن عبدالمطلب» است، او با جمعى از انصار سرگرم شرابخوارى است و كنيز آواز خوانى براى آنان آواز مى‏خواند(!) حمزه از آن مجلس بيرون جست و شمشير را برداشت و كوهان شترها را قطع كرد، و تهيگاهشان را شكافت و جگرشان را بيرون كشيد/

على (ع) مى‏گويد: نزد رسول خدا رفتم، ديدم «زيد بن حارثه» در حضور پيامبر است. پيامبر كه ناراحتى مرا ديد فرمود: چه شده است؟ گفتم: هرگز چنين كار زشتى نديده بودم، حمزه با شترهاى من چنين و چنان كرده است و هم اكنون با عده‏اى در خانه‏اى نشسته سرگرم شرابخوارى است/

پيامبر لباس پوشيد و حركت كرد. من وزيد بن حارثه نيز به دنبال حضرت حركت كرديم. پيامبر به خانه‏اى كه حمزه در آن بود، وارد شد و شروع به توبيخ و سرزنش حمزه كرد. ديدم حمزه مست است و چشمانش سرخ شده است. او با نگاه خود، پيامبر را از پاى تا سر ورانداز كرد و گفت: مگر شما بردگان پدر من نيستيد؟! پيامبر كه ديد حمزه مست است به عقب برگشت و خانه را ترك گفت. ما نيز با او بيرون آمديم.(92)

زهرى با جعل چنين جريان مسخره‏اى، از شخصيت عظيم و چهره درخشانى همچون حمزه سيد الشهدا، كه پيامبر اسلام(ص)بر پيكر خونين او در ميدان جنگ احد هفتاد بار نماز خواند، شخصى بى قيد، شرابخوار، متجاوز، و سركش ترسيم كرده كه كارهاى او با هيچ معيار اخلاقى و دينى سازگار نيست! پيداست كه اين تهمتهاى ناروا و ناجوانمردانه از طرف زهرى مزدور، به اين منظور بوده است كه حمزه را نيز مثل عناصر پليد بنى اميه، كه غرق اين گونه آلودگيها بوده‏اند،فردى آلوده معرفى كرده از اين طريق براى اربابان اموى خود شريك جرم درست كند!

 

نامه كوبنده امام چهارم به زهرى

با توجه به اين گونه سوابق سياه زهرى، امام سجاد (ع) نامه تند و كوبند و در عين حال خيرخواهانه و نصيحت‏آميزى به وى نوشت كه ترجمه آن بدين قرار است:

«خدا، ما و تو را از فتنه‏ها نگاه دارد و تو را از (گرفتارى به) آتش (دوزخ) حفظ كند، تو در حالتى قرار گرفته‏اى كه هر كس اين حالت تو را بشناسد، شايسته است به حال تو ترحم كند. نعمتهاى گوناگون خدا بر تو سنگينى كرده است: خداوند بدن تو را سالم، و عمرت را طولانى كرده است و چون خداوند تو را حامل علوم قرآن و فقيه و آشنا به احكام دين و عارف به سنت پيامبر قرار داده حجت او بر تو تمام گشته است.... خداوند در برابر اين نعمتها شكر آنها را بر تو واجب كرده و تو را به اين وسيله آزمايش كرده است آنجا كه فرموده:

«اگر شكرگزارى كرديد، حتما نعمت شما را افزون مى‏سازم و اگر ناسپاسى كرديد، بى شك عذاب من سخت است». (93)

ببين فردا كه در پيشگاه خدا ايستادى و خداوند از تو پرسيد كه شكر نعمتهاى او را چگونه گزاردى، و در برابر حجتهاى او چگونه به وظايف خود عمل كردى، وضع تو چگونه خواهد بود؟ گمان نكن كه خداوند عذر تو را خواهد پذيرفت و از تقصيرت در خواهد گذشت، هرگز! خداوند در كتاب خود از علما پيمان گرفته است كه حقايق را براى مردم بيان كنند، آنجا كه فرموده است: «آن (كتاب آسمانى) را براى مردم بيان كنيد و كتمان نكنيد»(94). بدان كمترين چيزى كه كتمان كردى و سبكترين چيزى كه بر دوش گرفتى، اين است كه وحشت ستمگر را به آرامش تبديل كردى و چون به او نزديك شدى و هر بارتو را دعوت كرد اجابت نمودى، راه گمراهى را براى او هموار ساختى. چقدر مى‏ترسم كه در اثر گناهانت فردا جايگاهت با خيانتكاران يكى باشد و به خاطر آنچه به ازاى همكارى با ستمگران به چنگ آورده‏اى، بازخواست شوى/

چيزهايى را كه حق تو نبود، وقتى به تو دادند، گرفتى، و به شخصى نزديك شدى كه هيچ حقى را به كسى باز نگردانده است و هنگامى كه او تو را به خود نزديك كرد، هيچ باطلى را بر طرف نكردى و كسى را كه دشمن خدا است، به دوستى برگزيدى.آيا چنين نبود كه وقتى او تو را دعوت كرد و مقرب خود ساخت، (حاكمان) از تو محورى ساختند كه سنگ آسياب مظلمه هايشان را برگرد آن مى‏چرخد و تو را پلى قرار دادند كه از روى آن به سوى كارهاى خلافشان عبور مى‏كنند و نردبانى ساختند كه از آن به بام گمراهى و ضلالتشان بالا مى‏روند؟

تو (مردم را) به سوى گمراهى آنان دعوت مى‏كنى و راه آنان را طى مى‏كنى. آنان به وسيله تو، در(دل) علما ايجاد شك كردند و به وسيله تو دلهاى جاهلان ار به سوى خود جذب نمودند. (تو آنقدر با وجهه دينى خود به آنان خدمت كردى كه) نزديكترين وزرا و نيرومندترين يارانشان، به قدرى كه تو فساد آنها را در چشم مردم صلاح جلوه دادى، نتوانسته‏اند به آنان كمك كنند و به اندازه تو باعث رفت و آمد و ارتباط خواص و عوام با آنان گردند/

آنچه (به عنوان حقوق و مقررى و جواهر و...) به تو داده‏اند، در مقابل آنچه (در توجيه اعمال خلافشان) از تو گرفته‏اند، چقدر ناچيز و كم ارزش است؟! چقدر اندك است آن‏چه (از دنيا) براى تو آباد كرده‏اند، اينك ببين چقدر (آخرت تو را) خراب كرده‏اند؟!بنگر چه مى‏كنى و مراقب خويشتن باش و بدان كه ديگرى مواظب تو نخواهد بود، نفس خود را همچون يك شخص مسئول، مورد محاسبه قرار بده/

بنگر كه شكر خدا را، كه در خرد سالى و بزرگى با نعمتهاى خود تو را روزى داده، چگونه به جاى آوردى؟ چقدر مى‏ترسم كه مشمول اين سخن خدا باشى كه فرموده است:

«بعد از آنان، فرزندانى جانشين آنها شدند كه وارث كتاب (آسمانى تورات) گشتند (اما با اين حال) متاع اين دنياى پست را مى‏گيرند (و بر حكم و فرمان خدا ترجيح مى‏دهند) و مى‏گويند: (اگر ما گنهكار باشيم) بزودى (از طرف پروردگار) بخشيده خواهيم شد.»(95)

تو در سراى جاويد نيستى، بلكه در جهانى هستى كه اعلام كوچ كرده است مگرانسان پس از همسالان و همگنان خود چقدر در اين دنيا مى‏ماند؟! خوشا به حال كسى كه در دنيا (از گناهان خويش) بيمناك باشد، و بدابه حال كسى كه مى‏ميرد و گناهانش بعد از وى مى‏ماند/

هشيار و بيدارباش كه بدين وسيله به تو اعلام خطر شد،(و در جهت اصلاح خويش) گام پيش بنه كه (فعلا) به تو مهلت داده شده است. تو با نادان طرف نيستى، و آن كس (خدا) كه حساب اعمال تو را نگه مى‏دارد، هرگز (از لغزشهايت) غافل نمى‏شود. آماده سفر باش كه سفر دورى در پيش دارى، گناهانت را درمان كن كه دلت سخت بيمار شده است/

گمان نكن كه من مى‏خواستم تو را سرزنش و ملامت و نكوهش كنم، نه، خواستم خداوند اشتباهات گذشته تو را جبران كند و دين از دست رفته ات را به تو باز گرداند، ودر اين كار، سخن خدا را ياد كردم كه فرمود:

«تذكر بده زيرا تذكر براى مومنان سودمند است.»(96)

ياد همسالان وهمگنان خويش را كه در گذشته‏اند و تو تنها مانده‏اى، از خاطر برده‏اى، بنگر آيا آن گونه كه تو گرفتار (و آلوده) شدى آنان گرفتار شدند؟ آيا آنچنان كه تو سقوط كردى، سقوط كردند؟ آيا توامر نيكى را ياد كردى كه آنان آن را ناديده گرفتند؟ آيا چيزى را تو دانستى كه آنان ندانستند؟ نه، چنين نيست، بلكه در اثر موقعيتى كه پيدا كردى، در چشم عوام منزلت و احترام يافتى و وضع تو آنان را به زحمت افكند زيرا از رأى تو پيروى مى‏كنند و به دستور تو عمل مى‏نمايند، هر چه را تو حلال بشمارى حلال، و آن‏چه را حرام بشمارى، حرام مى‏شمارند. البته تو چنين صلاحيت و اختيارى (در حلال و حرام) ندارى، ولى آنچه آنان را بر تو چيره ساخته، طمع بستن آنان به آن‏چه تو دارى، از دست رفتن علمايشان، چيرگى نادانى بر تو و آنان، و رياست‏طلبى تو و آنان بوده است.

آيا نمى‏بينى كه چقدر در نادانى و غرور فرو رفته‏اى، و مردم چقدر در گرفتارى و فتنه به سر مى‏برند؟! تو آنان را گرفتار كردى و مردم با ديدن وضع و موقعيت تو، دستاوردهاى خود را ناديده گرفته شيفته مقام و منصب تو شدند، و دلهايشان مشتاق است كه به رتبه علمى تو نايل گردند، يا به مقام و منصب تو برسند، و بدين ترتيب در اثر رفتار و حركت تو، در دريايى (از گمراهى) سقوط كردند كه عمق آن ناپيداست و به گرفتارى اى دچار شدند كه ابعاد آن نامعلوم است، خدا به داد ما و تو برسد كه او فرياد رس (درماندگان) است/

اينك از تمام منصبها و سمتهاى خويش كناره‏گيرى كن تا به پاكان و صالحان پيشيين بپيوندى ؛ آنان كه اينك در كفنهاى پوسيده در آغوش خاك خفته‏اند، شكمهايشان به پشتهايشان چسبيده است، بين آنها و خدا هيچ حجاب وحايلى نيست، دنيا آنان را فريب نمى‏دهد و آنان شيفته دنيا نمى‏گردند (به ديدار خدا) دل بستند و آن‏گاه به (ميعاد) معبود فرا خوانده شدند و چندى نگذشت كه (به اسلاف خود) پيوستند. در صورتى كه دنيا تو را در اين سن پيرى وبا اين مقام علمى و در اين دم مرگ (97)اين گونه گمراه و شيفته سازد، پس، از جوانان كم سن و سال، نادان، سست رأى، و اشتباهكار چه انتظارى مى‏توان داشت؟ «انا لله و انا اليه راجعون» به چه كسى بايد پناه برد و از چه كسى بايد چاره درماندگى را خواست؟ از مصيبت خود، و آن‏چه در تو مشاهده مى‏كنيم، به خدا شكوه مى‏كنيم و در اين مصيبتى كه توسط تو بر ما وارد شده انتظار اجر و پاداش از پيشگاه او داريم/

بنگر كه چگونه سپاس خدا را كه در خردى و بزرگى، به تو روزى داده به جاى آوردى؟ و چگونه در پيشگاه خدا كه تو را در پرتو دينش در ميان مردم آبرو بخشيده، تعظيم مى‏كنى؟ و چگونه حرمت كسوت الهى را كه تو را در آن كسوت بين مردم پوشيده داشته حفظ مى‏كنى؟ و ميزان نزديكى يا دورى تو، نسبت به خدا كه به تو دستور داده است به او نزديك و تسليم فرمانش باشى، تا چه حد است؟

تو را چه شده است كه از خواب غفلت بيدار نمى‏شوى و از لغرشهايت توبه نمى‏كنى؟ و مى‏گويى:«به خدا سوگند هيچ وقت حركتى براى خدا نكرده‏ام كه در آن دين خدا را زنده كرده يا باطلى را از ميان برده باشم»؟!

آيا اين است كه شكر نعمت پروردگار كه تو را حامل علوم دين قرار داده ست؟! چقدر مى‏ترسم كه مصداق اين سخن خدا در قران باشى كه فرمود: «نماز را ضايع كردند و پيروى از شهوت نمودند و بزودى (كيفر) گمراهى خود را خواهند ديد» .(98)

خداوند تو را حامل (علوم) قرآن قرار داد و علم دين را نزد تو به وديعت سپرد ولى تو آن را ضايع گردانيدى، خدا را سپاس مى‏گزاريم كه ما را از گمراهى تو حفظ كرد، والسلام».(99)

 

درس وارستگى

تصور نشود كه سردمداران اموى از دامهايى كه پيش پاى امثال زهرى گسترده بودند، براى امام چهارم تدارك نديده بودند، خير، آنان از اين نقشه‏ها خيلى مى‏كشيدند، اما امام سجاد در برابر تطميعها و تهديدهاى آنان بى اعتنايى نشان مى‏داد و هر بار كه در صدد جلب توجه آن حضرت بر مى‏آمدند، دست رد به سينه آنها مى‏زد. دو نمونه ياده شده در زير گواه صادقى بر اين معنا است:

1- عبدالملك در دوران خلافت خويش، يك سال در مراسم حج طواف مى‏كرد و امام على بن الحسين (ع) نيز پيشاپيش او سرگرم طواف بود و اعتنايى به او نداشت، عبدالملك كه حضرت را از نزديك نديده بود و او را به قيافه نمى‏شناخت، گفت: اين كيست كه جلوتر از ما طواف مى‏كند و به ما اعتنايى نمى‏كند؟! گفتند: او على بن الحسين است/

عبدالملك در كنارى نشست و گفت: او را نزد من بياوريد! وقتى كه حضرت نزد او حاضر شد، گفت: اين على بن الحسين، من قاتل پدر تو نيستم! چرا نزد من نمى‏آيى؟

امام فرمود: قاتل پدرم من دنياى او را فنا كرد، ولى پدرم آخرت او را تباه ساخت، اينك اگر تو هم مى‏خواهى مثل قاتل پدرم باشى، باش!

عبدالملك گفت: نه، مقصودم اين است كه نزد ما بيايى تا از امكانات دنيوى ما برخودار شوى/

در اين هنگام امام روى زمين نشست و دامن لباس خود را پهن كرد و گفت: خدايا قدر و ارزش اولياى خود را به وى نشان بده. ناگهان ديدند دامن حضرت پر از گهرهاى درخشانيست كه چشمها را خيره مى‏كند. آنگاه گفت: خدايا اينها را بگير كه مرا نيازى به اينها نيست. (100)

2- عبدالملك اطلاع پيدا كرده بود كه شمشير پيامبر اسلام در اختيار على بن الحسين ع است (و اين، چيز جالبى بود، زيرا يادگار پيامبر بود و مايه تفاخر. از اين گذشته نوعى مظهر حكومت به شمار مى‏رفت. وانگهى، بودن آن شمشير نزد على بن الحسين (ع) مايه نگرانى عبدالملك بود زيرا مردم را به سوى خود جلب مى‏كرد). لذا پيكى نزد آن حضرت فرستاد و درخواست كرد كه حضرت شمشير را براى وى بفرستد و در ذيل نامه نيز نوشت كه اگر كارى داشته باشيد من حاضرم آن را انجام دهم!

امام پاسخ رد داد. عبدالملك نامه تهديدآميزى نوشت كه اگر شمشير را نفرستى، سهميه تو از بيت المال قطع خواهم كرد (در آن زمان همه مردم از بيت المال سهميه مى‏گرفتند امام نيز سهميه‏اى داشت). امام در پاسخ نوشت: اما بعد، خداوند عهده دار شده است كه بندگان متقى را از آنچه ناخوشايندشان است، نجات بخشد، و از آن‏جا كه گمان ندارند ،روزى دهد و در قرآن مى‏فرمايد: «خداوند هيچ خيانتگر ناسپاسى را دوست نمى‏دارد» (101)(102)

 

ارسال شده در : 1389/10/4 - 10:34:57

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/10/4 - 10:34:57

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد