• /
جنايتهاى خوارج

جنايتهاى خوارج

هم امام (ع) و هم ايشان از صفين بازگشتند،اما آنها جداى از توده سپاهيان امام (ع) بازگشتند،و در محل حرورا اردو زدند و بعدها به آنجا نسبت داده شدند.امام (ع) تصميم گرفت تا آنها را قانع كند كه به وحدت برگردند و نزديك بود در تصميمش موفق شود.آنها وارد كوفه شدند و ليكن اعتقادشان اين بود كه نبايد امام (ع) انديشه حكميت را پيگيرى كند،و بايد نبرد با معاويه را بدون اين كه منتظر نتيجه حكميت‏باشد،از سر بگيرد.و ليكن امام (ع) بزرگوارتر از آن بود كه قراردادى را كه نوشته شده بود،ناديده بگيرد.وقتى كه آنها از آنچه انتظار داشتند نااميد شدند از كوفه بعد-از مكاتبه با كسانى از اهل بصره كه با ايشان همعقيده بودند-بيرون رفتند.و قرار ملاقات را در سرزمين نهروان گذاشتند و از بصره نيز حدود پانصد تن به آنها پيوستند.و امام (ع) تصميم داشت-پس از اين كه ابو موسى و عمرو بن عاص از كار خود فارغ شدند و گمراهى ايشان در داورى ثابت‏شد-هر دو عده نبرد با معاويه را از سر بگيرند.پس نزد خوارج فرستاد و از آنها خواست تا به وى بپيوندند،يعنى همان كسانى كه خواستار بازگشت‏به مبارزه بودند-اما آنان از قبول دعوت امام (ع) خوددارى كردند و امام (ع) را متهم كردند كه به خاطر انتقام شخصى به جبهه جنگ برمى‏گردد،زيرا كه حكم حكمين مطابق مصلحت او درنيامده است.و امام (ع) مى‏خواست كه آنها را به حال خودشان واگذارد و خود به ميدان نبرد برگردد، و از مردم كوفه و بصره دعوت به قيام كرد،از ميان مردم كوفه لشكرى حدود شصت و پنج هزار به دور او جمع شدند و از مردم بصره نيز سه هزار و دويست تن به آنان پيوستند.

اما خوارج از اين زمان شروع به حمله‏هاى تروريستى كردند كه تاريخ مسلمانان مانند آنها را به ياد نداشت.آنان بشدت شروع به ايجاد مزاحمت‏براى مردم كردند و هر كسى را كه اعتقاد به گمراهى امام (ع) نداشت مى‏كشتند.

جلو عبد الله بن خباب صحابى رسول خدا (ص) را در حالى كه همسرش نيز به همراه او بود،گرفتند و از او راجع به على (ع) پيش از تعيين حكم و بعد از آن،پرسيدند،او در جواب ايشان گفت:على (ع) به حكم خدا داناتر از شماست و تقواى دينى‏اش و عمق بينش وى بيشتر از شماست.به او گفتند:كه تو تابع هواى نفسى و تو افراد را روى شهرتشان دوست مى‏دارى نه از روى عملشان.به خدا قسم تو را به نحوى مى‏كشيم كه تاكنون كسى را نكشته‏ايم.پس او را گرفتند و شانه‏هايش را بستند و بعد او و همسرش را-در حالى كه زمان وضع حملش نزديك بود-زير درخت‏خرماى پر بارى نگاه داشتند.آن‏گاه او را سر بريدند و خونش را ميان آب روان جارى ساختند.و رو به همسر وى آوردند.او گفت:من زنى هستم،آيا از خدا نمى‏ترسيد؟پس شكم او را پاره كردند.سه زن از قبيله طى و ام سنان و صيداوى را نيز كشتند (1) .

پى‏نوشت:

1-كامل ابن اثير ج 3 ص 172-173.

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 463

محمد جواد شرى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:00:28

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
جنايتهاى خوارج

جنايتهاى خوارج

ابن ابى الحديد گويد:از خبرهاى شنيدنى آنها يكى اين است كه اينان در راه خود كه مى‏رفتند به دو مرد،يكى مسلمان و ديگرى نصرانى بر خوردند،مسلمان را كشتند چون عقيده‏اش بر خلاف عقيده آنها بود و نصرانى را رها كردند و گفتند:در تحت ذمه مسلمانان است و بايد حفظ ذمه بشود!از ابو العباس روايت كرده كه گويد:اينان در راه كه به سوى نهروان مى‏رفتند عبد الله بن خباب (1) را كه به همراه همسر حامله‏اش مى‏رفت در حالى كه قرآن در گردن داشت دستگير كردند و بدو گفتند:

اينكه در گردن دارى به ما دستور مى‏دهد تا تو را به قتل رسانيم!

عبد الله گفت:آنچه را قرآن زنده كرده شما هم زنده كنيد و آنچه را قرآن ميرانده است شما هم آن را بميرانيد.

در اين وقت مردى از ايشان برخاست و خرمايى را كه از درخت افتاده بود در دهان گذارد،دوستانش بر سر او فرياد زدند (كه اين مال مردم است!) و آن مرد خرما را از روى پرهيزكارى از دهان بيرون انداخت.و مردى از ايشان متعرض خوك نجسى شد و او را كشت،بدو گفتند:اين كارى كه كردى«فساد فى الارض»ـو تبهكارى در زمينـبود و چرا اين كار را كردى؟ (2)

سپس نزد عبد الله بن خباب آمده و بدو گفتند:

از پدرت براى ما حديثى بگو!

عبد الله گفت:

از پدرم شنيدم كه مى‏گفت:از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود:

«ستكون فتنة يموت فيها قلب الرجل كما يموت بدنه يمسى مؤمنا و يصبح كافرا فكن عند الله المقتول و لا تكن القاتل».

[بزودى فتنه‏اى پديد خواهد آمد كه دل مرد در آن بميرد همان گونه كه بدنش مى‏ميرد،روز را به شب در آورد در حالى كه مؤمن است و شب را به روز آورد درحالى كه كافر است.در آن روز تو در نزد خدا مقتول باش ولى قاتل نباش. (3) ]

سپس از او درباره ابو بكر،عمر و عثمان سؤال كردند و او به نيكى از ايشان ياد كرد و چون عقيده او را درباره على (ع) پس از ماجراى حكميت سؤال كردند؟در پاسخ گفت:

«ان عليا أعلم بالله و أشد على دينه و أنفذ بصيرة»

[براستى كه على نسبت به خدا داناتر و بر دين خدا پرهيزكارتر و بصيرت و بيناييش بيشتر از ديگران است.]

بدو گفتند:تو پيروى از هدايت نمى‏كنى و تابع اسم و رسم مردان هستى!

سپس او را به كنار نهر آورده و بر زمين خوابانده و سرش را بريدند (4) .و در نقل ديگرى است كه در آغاز كه او را دستگير كردند امانش دادند و سپس داستان خوك و نصرانى ذمى را نقل كرده و نوشته‏اند:هنگامى كه عبد الله بن خباب آن احتياط و پرهيز آنها را ديد بدانها گفت:

«لئن كنتم صادقين فيما أرى ما على منكم بأس،و الله ما أحدثت حدثا فى الاسلام و انى لمؤمن،و قد آمنتمونى و قلتم لا روع عليك»!

[اگر شما راست مى‏گوييد،به نظر من نبايد از طرف شما به من صدمه‏اى برسد،زيرا به خدا سوگند من در اسلام بدعتى نگذارده و كار خلافى انجام نداده و من شخص مؤمنى هستم و شما مرا امان داديد و گفتيد:ترسى بر تو نيست!]ولى آنها به سخن عبد الله گوش نداده و او را سر بريدند! (5)

و سپس به سراغ همسر حامله‏اش كه از ترس مى‏لرزيد رفته و او از روى ترحم خواهى بدانها گفت:آيا از خدا نمى‏ترسيد من يك زن هستم!

ولى به سخن او نيز گوش نداده و او را نيز كشته و شكمش را دريدند!

و سه زن ديگر را نيز به قتل رساندند كه در ميان آنها ام سنان صيداوى و از زنانى بود كه صحبت رسول خدا (ص) را درك كرده و به اصطلاح«صحابيه»بود. (6)

و در شرح نهج البلاغه از ابو العباس روايت كرده كه گويد:پس از قتل عبد الله بن خباب به نزد مرد نصرانى كه داراى نخل خرمايى بود رفته و از او خواستند تا خرماى آن نخل را به آنها بدهد!نصرانى گفت:از آن شما باشد!

گفتند:تا قيمت آن را نگيرى ما بدان دست نمى‏زنيم!نصرانى گفت:

«و اعجبا!أ تقتلون مثل عبد الله بن خباب و لا تقبلون جنا نخلة الا بثمن»!

[بسيار شگفت است كه شما مردى چون عبد الله بن خباب را مى‏كشيد ولى حاصل يك درخت خرما را بدون پرداخت بهاى آن نمى‏پذيريد!]

پى‏نوشتها:

1.پدرش خباب بن ارت،يكى از اصحاب بزرگوار رسول خدا (ص) و ياران با وفاى امير المؤمنين (ع) بود،و هم او بود كه در راه اسلام شكنجه‏هاى سختى را از مشركين تحمل كرد و ما شرح حال او را در كتاب زندگانى پيغمبر اسلامـدر زمره مسلمانان صدر اسلامـذكر كرده‏ايم،و در چند صفحه پيش از اين نيز داستان وفات او را در غياب امام (ع) نقل كرديم.

و عبد الله بن خباب چنانكه ابن شهر آشوب فرموده هنگامى كه خوارج به نهروان آمدند از طرف امير المؤمنين (ع) والى و حاكم آنجا بود.

2.و در پاره‏اى از نقلهاست كه مردى كه خوك را كشته بود به نزد صاحب آن كه مرد نصرانى و اهل ذمه بود،رفت و او را راضى كرد!

3.ظاهرا معناى«مقتول باش و قاتل نباش»اين باشد كه در چنين روزى اگر كشته شوى و دين تو سالم باشد،بهتر از آن است كه قاتل باشى و دين تو به خطر افتد.چنانكه وضع او با خوارج اين گونه بود و پس از اين گفتگو او را كشتند.

و در جاى ديگر از كتاب صفين ابن ديزيل نقل كرده كه وقتى از او پرسيدند چه حديثى از پدرت شنيدى كه از رسول خدا نقل كرده؟او همان حديث معروف را كه درباره خوارج از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود«...يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية...»و ما پيش از اين آن را نقل كرديم ذكر كرد...

4.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 1،صص 207ـ .206

5.و در چند نقل آمده كه وقتى خون عبد الله در نهر آب ريخت با آب داخل نشد و روى آب همانند روى زمين جريان يافت. (شذرات الذهب،ج 1،ص 51،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 1،ص 203)

6.حياة الامام الحسين بن على (ع) ،ج 2،ص .82

زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام ص 631

سيدهاشم رسولى محلاتى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:01:14

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:00:28

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:01:14

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد