• /
توقف جنگ

توقف جنگ

منظره روح انگيز مصاحف وناله‏هاى مهر آفرين، عقل وهوش را از بسيارى از سربازان امام -عليه السلام ربودوآنان را مبهوت ومدهوش ساخت. مردان جنگى كه تا ساعاتى پيش افتخار مى‏آفريدند ودر يك قدمى پيروزى كامل قرار داشتند، همچون افسون شدگان، بر جاى خود ميخكوب شدند. ولى شيرمردانى، مانند عدى بن حاتم ومالك اشتر وعمرو بن الحمق، از واقعيت نيرنگ آگاه بودند ومى‏دانستند كه چون دشمنان را ياراى مقابله نيست ودر آستانه سقوط ونابودى قرار گرفته‏اند از اين راه مى‏خواهند خود رانجات دهند وگرنه آنان هيچ گاه تن به قرآن نداده ونخواهند داد. از اين جهت، فرزند حاتم به امام -عليه السلام گفت:

هيچ گاه سپاه باطل را ياراى مقابله با حق نيست. از هر دو طرف گروهى كشته ومجروح شده‏اند وآنان كه با ما باقى مانده‏اند از آنان نيرومندترند، به ناله‏هاى شاميان گوش فرا نده وما پيرو تو هستيم.

اشتر گفت:معاويه فاقد جانشين است ولى تو جانشين دارى. اگر او سرباز دارد ولى صبر سربازان تو را ندارد. آهن را با آهن بكوب و از خدا كمك بگير.

سومى گفت:على جان، ما از روى تعصب به حمايت تو برنخاسته‏ايم، بلكه براى خدا دعوت تو را پاسخ گفته ايم... اكنون حق به آخرين نقطه خود رسيده است وما را با وجود تو نظرى نيست.(1)

ولى اشعث‏بن قيس، كه خود را در جرگه ياران على -عليه السلام قرار داده بود واز روز نخست‏حركات مرموزى داشت وارتباط او با معاويه كم وبيش آشكار شده بود، رو به امام -عليه السلام كرد وگفت:دعوت قوم را پاسخ بگو كه تو به پاسخگويى به درخواست آنان شايسته ترى. ومردم خواهان زندگى هستندوجنگ را خوش ندارند.

امام -عليه السلام كه از نيت ناپاك او آگاه بود، فرمود: بايد در اين مورد انديشيد.(2)

معاويه براى تحريك عواطف سپاه امام به عبدالله فرزند عمرو عاص كه از مقدس نماهاى جامعه آن روز بود، فرمان داد كه در ميان صفوف دو گروه قرار گيرد وآنان را به پذيرفتن داورى كتاب خود دعوت كند. او نيز در ميان دو صف قرار گرفت وگفت:مردم!اگر نبرد ما براى دين بود، هر دو گروه حجت را بر گروه مخالف تمام كرد واگر براى دنيا بود، هر دو گروه از حد تجاوز كردند. ما شما را به حكومت كتاب خدا دعوت مى‏كنيم واگر شما دعوت مى‏كرديد ما اجابت مى‏نموديم. فرصت را مغتنم شماريد.

اين شعارها دشمن پراكنده ومردم ساده لوح عراق را فريفت وجمعيت در خور ملاحظه‏اى رو به امام -عليه السلام آوردند كه دعوت آنان را بپذيرد.

امام -عليه السلام در اين لحظات حساس، براى روشن ساختن اذهان فريب خوردگان، رو به آنان گرد وگفت:

بندگان خدا، من از هر كسى براى پذيرفتن دعوت به حكم قرآن شايسته ترم ولى معاويه وعمروعاص وابن ابى معيط وحبيب بن مسلمه وابن ابى سرح اهل دين وقرآن نيستند. من بهتر از شما آنان را مى‏شناسم. من با آنان از دوران كودكى تاكنون معاشرت كرده ام; آنان در تمام احوال بدترين كودكان وبدترين مردان بودند. به خدا سوگند، آنان قرآنها را بلند نكرده‏اند كه قرآن را مى‏شناسند ومى‏خواهند به آن عمل كنند، بلكه اين كار جز حيله ونيرنگ نيست. بندگان خدا، سرها وبازوان خود را لختى به من عاريه دهيد كه حق به نتيجه قطعى رسيده وچيزى تا بريده شدن ريشه‏ستمگران باقى نمانده است.

در حالى كه افراد مخلص از نظر امام -عليه السلام طرفدارى مى‏كردند، ناگهان بيست هزار نفر از رزمندگان سپاه عراق، در حالى كه در پوششى ازا هن فرو رفته بودند وپيشانى آنها از سجده پينه بسته بود وشمشير بر دوش داشتند (3) ، ميدان نبرد را ترك گفته وبه مقر فرماندهى رو آوردند. اين گروه را افرادى همچون مسعربن فدكى وزيدبن حصين وبرخى از قراء عراق رهبرى مى‏كردند كه بعدا از سران خوارج شدند. آنان در برابر جايگاه امام -عليه السلام ايستادند و او را به جاى «يا امير المؤمنين‏» به «يا على‏» خطاب كردند وبا كمال بى ادبى گفتند:

دعوت قوم را بپذير وگرنه تو را مى‏كشيم، همچنان كه عثمان بن عفان را كشتيم. به خدا سوگند، اگر دعوت آنان را اجابت نكنى تو را مى‏كشيم!

فرماندهى كه ديروز مطاع مطلق بود، اكنون كارش به جايى انجاميده بود كه به او دستور تسليم وپذيرش صلح تحميلى مى‏دادند. امام -عليه السلام در پاسخ آنان گفت:

من نخستين كسى هستم كه به كتاب خدا دعوت كردم ونخستين كسى هستم كه دعوت كتاب را اجابت گفتم وبر من جايز نيست كه شما را به غير كتاب خدا بخوانم. من با آنان مى‏جنگم زيرا گوش به حكم قرآن نمى‏دهند، آنان خدا را نافرمانى كردند وپيمان او را شكستند وكتاب او را پشت‏سر افكندند. من به شما اعلام مى‏كنم كه آنان شما را فريفته‏اند. آنان خواهان عمل به قرآن نيستند.

سخنان منطقى ومستدل امام -عليه السلام در آنان مؤثر نيفتاد ومرور زمان نشان داد كه آنان افرادى تندرو ودور از فهم ودرك حقايق بودند كه تحت تاثير شعارهاى تو خالى شاميان قرار گرفته بودند وهرچه امام آنان را نصيحت مى‏كرد بر اصرار ولجاجت‏خود مى‏افزودند ومى‏گفتند كه بايد امام دستور دهد كه اشتر دست از نبرد بردارد.هيچ چيز براى يك ارتش در حال نبرد زيانبارتر از اختلاف ودودستگى نيست.از آن بدتر، شورش گروه ساده لوح ودور ازمسائل سياسى بر فرمانده خردمند وداناى خود است. امام -عليه السلام خود را در آستانه پيروزى مى‏ديد واز واقعيت پيشنهاد دشمن آگاه بود، اما چه كند كه اختلاف شيرازه وحدت سپاه را از هم مى‏گسست.

امام -عليه السلام مقاومت در برابر بيست هزار نفرمسلح مقدس نما را، كه پيشانى آنان از كثرت سجده پينه بسته بود، صلاح نديد ويكى از نزديكان خود به نام يزيد بن هانى را خواست وبه او چنين گفت:

خود را به نقطه‏اى كه اشتر در آنجا مشغول نبرد است‏برسان وبگو كه دست از نبرد بكشد وهرچه زودتر به سوى من آيد.

يزيد بن هانى خود را به صف مقدم رسانيد وبه اشتر گفت:امام دستور مى‏دهد كه دست از نبردبردارى وبه سوى او بيايى.

اشتر: سلام مرا به امام برسان وبگو كه اكنون وقت آن نيست كه مرا از ميدان فرا خوانى.اميد است كه به همين زودى نسيم پيروزى بر پرچم اسلام بوزد.

قاصد بازگشت وگفت: اشتر مراجعت را مقرون به مصلحت نمى‏داند ومى‏گويد كه در آستانه پيروزى است.

شورشيان رو به امام كردند وگفتند: اباء اشتر از بازگشت‏به دستور توست. تو پيام دادى كه در ميدان نبرد مقاومت كند.

على -عليه السلام با كمال متانت فرمود: من هرگز با مامور خودمحرمانه سخن نگفتم. هرچه گفتم شما آن را شنيديد. چگونه من را بر خلاف آنچه كه آشكاراگفتم متهم مى‏كنيد؟

شورشيان: هرچه زودتر پيام بده كه اشتر از ميدان بازگردد وگرنه تو را مانند عثمان مى‏كشيم يا زنده تحويل معاويه مى‏دهيم.

امام -عليه السلام رو به يزيد بن هانى كرد وگفت: آنچه را مشاهده كردى به اشتر برسان.

مالك از پيام امام -عليه السلام آگاه شد ورو به قاصد كرد وگفت: اين فتنه زاييده بلند كردن قرآنها برسر نيزه هاست. واين نقشه فرزند عاص است.سپس با اندوه گفت:آيا پيروزى را نمى‏بينى وآيه خدا را مشاهده نمى‏كنى؟ آيا رواست كه در اين اوضاع صحنه نبرد را رها كنم؟

قاصد: آيا رواست كه تو در اينجا باشى واميرمؤمنان كشته يا تحويل دشمن شود؟

مالك از شنيدن اين سخن بر خود لرزيد. فورا دست از نبرد كشيد وخود را به حضور امام -عليه السلام رساند. وقتى چشمش به آشوبگران ذلت طلب افتاد رو به آنان كرد وگفت: اكنون كه بر دشمن برترى يافته ودر آستانه پيروزى قرار گرفته‏ايد فريب آنان را مى‏خوريد؟ به خدا سوگند كه آنان فرمان خدا را ترك وسنت پيامبر را رها كرده‏اند.هرگز با درخواست آنان موافقت نكنيد وبه من كمى مهلت دهيد تا كار را يكسره كنم.

آشوبگران:موافقت‏با تو مشاركت در خطاى توست.

اشتر: وا اسفا كه افراد ارزنده شما كشته شده‏اند وگروه زبونتان باقى مانده است.به من بگوييد در چه زمانى شما بر حق بوديد؟آيا آن زمان كه نبرد مى‏كرديد بر حق بوديد واكنون كه دست از نبرد كشيده‏ايد بر باطل هستيد؟يا در آن زمان كه نبرد مى‏كرديد بر باطل بوديد واكنون بر حق هستيد؟ اگر چنين گمان داريد، يعنى همه كشتگان شما، كه به ايمان وتقوا واخلاص آنان اعتراف داريد، بايد در آتش باشند.

آشوبگران:در راه خدا نبرد كرديم وبراى خدا دست از نبرد بر مى‏داريم. ما از تو پيروى نمى‏كنيم، از ما دورى جوى.

مالك: فريب خورده‏ايد و از اين طريق به ترك نبرد دعوت شده‏ايد.اى روسياهان پيشانى پينه بسته، من نمازهاى شما را نشانه وارستگى از دنيا ونشانه شوق به شهادت مى‏پنداشتم; اكنون ثابت‏شد كه هدف شما فرار از مرگ و روى كردن به دنياست. اف بر شما،اى بمانند جانوران فضله خوار. هرگز روى عزت نخواهيد ديد. دور شويد همچنان كه ستمگران دور شدند.

در اين هنگام، آشوبگران از يك طرف واشتر از طرف ديگر، همديگر را به باد فحش وبدگويى گرفتند وبر صورت اسبهاى يكديگر تازيانه نواختند. اين منظره ناگوار در پيشگاه امام -عليه السلام به اندازه‏اى رنج آور بود كه فرياد كشيد كه از همديگر فاصله بگيرند.

در اين اوضاع، از طرف آشوبگران فرصت طلب، در برابر چشمان امام‏عليه السلام، فرياد رضايت او به داورى قرآن بلند شد تا امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. امام -عليه السلام ساكت‏بود وسخن نمى‏گفت ودر درياى تفكر فرو رفته بود.(4)

پى‏نوشتها:

1و2- وقعه صفين، ص 482; الامامة والسياسة، ج‏1، ص 108; مروج الذهب، ج‏2، ص 401.

3- وقعه صفين، ص‏489; تاريخ طبرى، ج‏3، جزء6، ص‏27; مروج الذهب، ج‏2، ص 401، ح ح كامل ابن اثير، ج‏3، ص 161.

4- وقعه صفين، صص‏492-489; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏2، صص‏219-216.

فروغ ولايت ص‏642

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:41:12

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
توقف جنگ


توقف جنگ

طبرى نوشته است هنگامى كه مالك اشتر سرگرم جنگ بود و نشانه‏هاى پيروزى را پيش چشم مى‏ديد،گروهى از آنان كه چندى بعد بر على شوريدند،گرد او را گرفته بودند و مى‏گفتند:«مالك را باز گردان!و گرنه چنانكه عثمان را كشتيم تو را مى‏كشيم.»و چندان اصرار كردند كه على كسى را نزد او فرستاد تا بازگردد.مالك به پيام آورنده گفت:

-«مى‏بينى در آستانه پيروزى هستيم.»و او پاسخ داد:

-«دوست دارى پيروز شوى و بازگردى و امير المؤمنين را كشته يا اسير ببينى؟»

-«به خدا نه!»و بازگشت.چون نزد آنان رسيد گفت:

-«اى مردم عراق اى مردمى كه تن به خوارى داده‏ايد،آنان هنگامى قرآنها را برداشتند كه دانستند شما پيروزيد.لختى مرا مهلت دهيد آنگاه پيروزى را ببينيد.اى پيشانى پينه‏بسته‏ها مى‏پنداشتم اين پينه‏ها براى خداست اكنون مى‏بينم براى دنياست.»

آنان بر او بانگ برداشتند و تازيانه‏ها برافراشتند و بر چهره مركب او زدند.على آوازداد بس كنيد. (2) جنگ متوقف شد.حالى كه گروهى بسيار از صحابه و تابعان در آن نبرد شهيد شده بودند.

صحابيانى چون ابو الهيثم تيهان،خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين و عمار ياسر كه رسول خدا درباره او فرموده بود:

«تو را فرقه تبهكار خواهد كشت.»

پى‏نوشتها:

2.طبرى،ج 6،ص 3332-3330،المعيار الموازنه،ص 165-164.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 122

دكتر سيد جعفر شهيدى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:41:48

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
توقف جنگ

توقف جنگ

اشتر،همواره افراد خود را به پيشروى به جانب معاويه وادار مى‏كرد و او مى‏ديد كه پيروزى در نزديكش قرار گرفته است.اما درخواست كنندگان توقف جنگ،دور امام (ع) را گرفتند و تهديد كردند كه او را تنها خواهند گذاشت.حتى تهديد كردند كه با تمام نيرويى كه دارند با او خواهند جنگيد و از او خواستند كه به اشتر دستور توقف حمله را صادر كند.امام (ع) خود را سر دو راهى ديد كه راه سومى وجود نداشت.يا بايد بجنگد كه در اين صورت،ناچار به نبرد با دشمنان و جمعى زياد از سپاه خودى خواهد بود،آن هم با اندكى از افراد آگاه كه همواره سر به فرمان او مى‏داشتند،و يا اين كه نبرد را متوقف كند تا پيروزى از دست لشگريان حق خارج شود.امام (ع) از ترس اين كه مبادا پيروان بيدار دلش پيش از رسيدن به نتيجه‏اى كه پايه‏هاى حق استوار گردد،محاصره شوند،راه متوقف كردن جنگ را انتخاب كرد.

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 452

محمد جواد شرى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:42:25

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:41:12

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:41:48

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:42:25

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد