• /
اول ذی الحجه سالروز فرخنده ازدواج خضرت زهرا سلام الله علیها با امیرالمومنین علیه السلام

 اول ذی الحجه سالروز فرخنده ازدواج خضرت زهرا سلام الله علیها با امیرالمومنین علیه السلام 

 ازدواج حضرت علي(ع) با حضرت فاطمه(ع) به فرمان خداوند، از امتيازاتي است که رسول اکرم(ص) بر آن مباهات مي کرد. در اين پيوند پر ميمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادماني، و بهشتيان به زينت و زيور آراسته شده بودند.Hzahra.jpg
 
فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر پيغمبر اکرم و از دوشيزگان ممتاز عصر خويش بود. پدر و مادرش از اصيل ترين و شريف ترين خانواده هاي قريش بودند. از حيث جمال ظاهري و کمالات معنوي و اخلاقي از پدر و مادر شريفش ارث مي برد. و به عاليترين کمالات انساني آراسته بود.

شخصيت و عظمت پيامبر اکرم روز به روز در انظار مردم بالا مي رفت و قدرت و شوکت او زيادتر مي شد به همين علت دختر عزيزش زهرا (عليها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قريش و رجال با شخصيت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاري مي کردند اما پيامبر با خواستگاران طوري رفتار مي کرد که مي پنداشتند مورد غضب پيامبر قرار گرفته اند.

رسول خدا فاطمه را براي علي (عليه السلام) نگاه داشته بود و مايل بود از جانب او پيشنهاد شود. پيامبر از جانب خدا مأمور بود که نور را با نور به ازدواج در آورد.

  پيشنهاد به علي (ع):

اصحاب رسول خدا احساس کرده بودند که پيغمبر اکرم تمايل دارد فاطمه (عليها السلام) را با علي پيوند ازدواج دهد، ولي از جانب علي پيشنهادي نمي شد. يک روز عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ و گروهي ديگر که پيامبر تقاضاي ازدواج آنها را رد کرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دري سخن مي گفتند. در اين بين سخن از فاطمه به ميان آمد. ابوبکر گفت: مدتي است که اعيان و اشراف عرب فاطمه عليهاالسلام را خواستگاري مي نمايند اما پيغمبر اکرم پيشنهاد احدي را نپذيرفته و در جوابشان مي فرمايد: تعيين همسر فاطمه با خداست.براي همه روشن بود که خدا وپيغمبر، فاطمه را براي علي عليه السلام نگاه داشته اند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضريد به اتفاق هم نزد علي برويم و جريان را برايش تشريح کنيم و اگر به ازدواج مايل بود همراهيش کنيم؟! آنها از اين پيشنهاد استقبال و او را در اين کار تشويق کردند.

سلمان فارسي مي گويد: عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ بدين قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند.

علي (ع) فرمود: از کجا مي آييد و به چه منظور اينجا آمده ايد؟

ابوبکر گفت: يا علي تو در تمام کمالات بر سايرين برتري داري، و از موقعيت خود و علاقه ايکه رسول خدا به تو دارد کاملاً آگاهي. اشراف و بزرگان قريش براي خواستگاري فاطمه عليها السلام آمده اند ولي پيغمبر صلي الله عليه و آله دست رد به سينه همه زده و تعيين همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان  مي کنم خدا و رسول، فاطمه را براي تو گذاشته اند. و شخص ديگري قابليت اين افتخار را ندارد.

 افکار خفته بيدار مي شود:

اوضاع بحراني اسلام و گرفتاري ها و فقر اقتصادي مسلمين، چنان علي (ع) را مشغول ساخته بود که به خواسته هاي دروني خويش و ازدواج و تشکيل خانواده هيچگونه توجه نداشت.

علي (ع) اندکي پيرامون پيشنهاد آنها تأمل و اطراف و جوانب قضيه را به خوبي بررسي نمود: تهيدستي خود و مشاهده گرفتاريهاي عمومي از يک طرف و فرا رسيدن زمان ازدواج  وي از طرف ديگر(1). او بخوبي مي دانست که اگر همسري چون فاطمه را از دست بدهد ديگر اين فرصت قابل جبران نيست.

 علي (ع) به خواستگاري مي رود:

اين پيشنهاد علي را تحت تأثير قرار داد بطوريکه دست از کار کشيد و به منزل بازگشت. خود را شستشو داد، عباي تميزي بر تن کرد و به خدمت رسول اکرم شتافت. درب خانه را به صدا درآورد. پيغمبر به «ام سلمه» فرمود: در را باز کن. کوبنده در شخصي است که خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسول را دوست دارد.

عرض کرد: يا رسول الله! پدر و مادرم فدايت، کيست که نديده درباره اش چنين داوري مي کني؟

فرمود: اي ام سلمه! مردي دلاور و شجاع است او برادر و پسرعمويم و محبوب ترين مردم نزد من است.

ام سلمه از جاي جست و در سراي را باز کرد. علي (ع) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پيغمبر نشست. از خجالت سرش را به زير انداخت، و نتوانست تقاضاي خويش را عرضه بدارد. مدتي هر دو خاموش بودند. بالاخره پيغمبر (ص) سکوت را شکست و فرمود: يا علي گويا براي حاجتي نزد من آمده اي که از اظهار آن خجالت مي کشي؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمينان داشته باش که تمام خواسته هايت قبول مي شود.

عرض کرد: يا رسول الله پدر و مادرم فداي تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربيت و تأديب من کوشش نمودي و به برکت وجود شما هدايت شدم. يا رسول الله! به خدا سوگند اندوخته دنيا و آخرت من شما هستي. اکنون موقع آن شده که براي خود همسري انتخاب کنم و تشکيل خانواده دهم، تا با وي مأنوس گردم و از ناراحتيهاي خويش بکاهم. اگر صلاح بداني و دختر خود فاطمه عليها السلام را به عقد من در آوري سعادت بزرگي نصيب من شده است.

رسول خدا که در انتظار چنين پيشنهادي بود صورتش از سرور و شادماني بر افروخته شد، فرمود: صبر کن تا از فاطمه اجازه بگيرم.

پيغمبر نزد فاطمه (ع) رفت، فرمود: دخترم! علي بن ابي طالب (ع) را به خوبي مي شناسي براي خواستگاري آمده است. آيا اجازه مي دهي ترا به عقدش در آورم؟ فاطمه از خجالت سکوت کرد و چيزي نگفت. پيغمبر چون آثار خشنودي را در چهره او ديد گفت: الله اکبر و سکوت او را علامت رضايت دانست (2).

 توافق:

رسول اکرم (ص) پس ازکسب اجازه به نزد علي آمد و با لبي خندان گفت: يا علي! آيا براي عروسي چيزي داري؟ پاسخ داد: يا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من کاملاً اطلاع داريد. تمام ثروت من عبارت است از يک شمشير، يک زره و يک شتر.

فرمود: تو مرد جنگ و جهادي و بدون شمشير نمي تواني در راه خدا جهاد کني، شمشير از لوازم و احتياجات ضروري تو است. شتر نيز از ضروريات زندگي تو محسوب مي شود، بايد به وسيله آن آبکشي کني و امور اقتصادي خود و خانواده ات را تأمين کني و براي اهل و عيالت کسب روزي نمايي و در مسافرت بارت را بر آن حمل کني، تنها چيزي که مي تواني از آن صرف نظر کني همان زره است. منهم به تو سخت نمي گيرم و به همان زره اکتفا مي نمايم. يا علي آيا اکنون بشارتي به تو بدهم و رازي را برايت آشکار بسازم؟!

عرض کرد: آري يا رسول الله، پدر و مادرم فدايت، شما هميشه نيک خوي و خوش زبان بوده ايد.

فرمود: پيش از آنکه به نزد من بيايي جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد! خدا ترا از بين مخلوقاتش برگزيده و به رسالت انتخاب کرد. علي (ع) را برگزيد و برادر و وزير تو قرار داد. بايد دخترت فاطمه را به ازدواج او درآوري. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا فرزندان پاک و نجيب و طيب و طاهر و نيکو به آنان عطا خواهد نمود يا علي هنوز جبرئيل بالا نرفته بود که تو درب منزل را زدي (3).

 خطبه عقد:

پيغمبر صلي الله عليه وآله فرمود: يا علي تو زودتر به مسجد برو و من نيز از عقب تو مي آيم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار کنيم و خطبه بخوانيم.

علي (ع) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حرکت نمود. ابوبکر و عمر را در بين راه ملاقات کرد، آنها از جريان کار جويا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزويج کرد، هم اکنون پيامبر در راه است تا در حضور جمعيت، مراسم عقد و خطبه خواني را انجام دهد.

پيغمبر (ص) در حالي که صورتش از سرور و شادماني مي درخشيد به مسجد تشريف برد، ‌و به بلال فرمود: مهاجر و انصار را در مسجد جمع کن. هنگامي که مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي فرمود: اي مردم آگاه باشيد که جبرئيل بر من نازل شد و از جانب خدا پيام آورد که مراسم عقد ازدواج علي و فاطمه عليها السلام در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده که در زمين نيز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگيرم. سپس نشست و به علي (ع) فرمود: برخيز و خطبه عقد را بخوان.

علي عليه السلام برخاست و فرمود: خدا را بر نعمت هايش سپاس مي گويم و شهادت مي دهم که بغير از او خدايي نيست. شهادتي که مورد پسند و رضايت او واقع شود. درود بر محمد صلي الله عليه وآله، درودي که مقام و درجه اش را بالا برد. اي مردم! خدا ازدواج را براي ما پسنديده و بدان دستور داده است. ازدواج من و فاطمه را خدا مقدر کرده و بدان امر نموده است. اي مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را از بابت مهر قبول کرد. از آن حضرت بپرسيد و گواه باشيد.

مسلمانان به پيغمبر (ص) عرض کردند: يا رسول الله! فاطمه را با علي کابين بسته اي؟

رسول خدا پاسخ داد: آري. پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند: خدا اين ازدواج را بر شما مبارک گرداند و در ميانتان دوستي و محبت افکند.

 مذاکره عروسي:

علي عليه السلام مي فرمايد: حدود يک ماه طول کشيد و من خجالت مي کشيدم با پيغمبر درباره فاطمه صحبت کنم، ولي گاهي که خلوت مي شد مي فرمود: يا علي چه همسر نيکو و زيبائي نصيبت شد؟ بهترين زنان عالم را تزويج تو کردم.

روزي برادرم عقيل پيش من آمد و گفت: برادر جان! من از ازدواج تو بسيارمسرور هستم. چرا از رسول خدا (ص) خواهش نمي کني که فاطمه را به خانه ات بفرستد تا بوسيله عروسي شما، چشم ما روشن گردد؟ پاسخ دادم: خيلي ميل دارم عروسي کنم اما از رسول خدا خجالت مي کشم. عقيل گفت: تو را به خدا سوگند! هم اکنون با من بيا تا خدمت پيغمبر (ص) برويم.

علي با برادرش عقيل آهنگ منزل رسول خدا نمودند. در بين راه به «ام ايمن» برخورد کرده جريان را برايش گفتند. ام ايمن گفت: اجازه بدهيد من با رسول خدا در اين باره مذاکره کنم.

ام سلمه و ساير زنان از قضيه خبردار شدند و خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله مشرف گشتند. عرض کردند: يا رسول الله! پدر و مادرمان به فدايت، براي موضوعي خدمت شما رسيده ايم که اگر خديجه زنده بود چشمش بدان روشن مي شد. وقتي پيغمبر (ص) نام خديجه را شنيد اشکش جاري شد و فرمود: خديجه؟! کجا مانند خديجه پيدا مي شود؟ هنگامي که مردم مرا تکذيب نمودند مرا تصديق کرد و براي ترويج دين خدا، اموالش را در اختيار من قرار داد. خديجه زني بود که خدا بر من وحي فرستاد که بدو بشارت دهم خانه اي از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد کرد.

ام سلمه عرض کرد: پدرم و مادرم فدايت شود، شما هرچه درباره خديجه مي فرماييد صحيح است. خدا ما را با او محشور گرداند. يا رسول الله! برادر و پسر عموي شما ميل دارد همسرش را به منزل ببرد.

فرمود: پس چرا خودش در اين باره صحبتي نمي کند؟ عرض کرد: از کمروئي اوست.

پيغمبر (ص) به ام ايمن فرمود: علي را نزد من حاضر کن.

وقتي علي (ع) خدمت پيغمبر مشرف شد فرمود: يا علي! آيا ميل داري همسرت را به منزل ببري.

عرض کرد: آري يا رسول الله.

فرمود: خدا مبارک کند، همين امشب يا فردا شب وسائل عروسي را فراهم مي کنم.

سپس به همسرانش فرمود: اطاقي را براي فاطمه فرش کنيد تا مراسم عروسي را برگزار کنيم (4). مراسم ازدواج برترين بندگان خداوند در روز اول يا ششم ذي الحجه (5) سال دوم يا سوم هجري انجام گرفت(6).

(1)ذخائر العقبي ص 26.

(2)بحار الانوار ج 43 ص 127 ذخائر العقبي ص 29

 (3)بحار الانوار ج 43 ص 127

 (4)بحار الانوار ج 43 ص 130 ـ 132

 (5)مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 349

 (6)بحار الانوار ج 43 ص 6 و 7

برگرفته از کتاب بانوي نمونه اسلام تأليف ابراهيم اميني.

ارسال شده در : 1389/12/26 - 09:01:27

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ازدواج با على علیه السلام

ازدواج با على علیه السلام  

كتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 44 تا 64

نويسنده: سيد جعفر شهيدى

چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى

تاريخ انتشار: 1376

خواستگاران فاطمه (ع)

«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (1)

دو سال،يا اندكى بيشتر از اقامت مهاجران در مدينه گذشت.در اين دو سال دگرگونى چشمگيرى در وضع سياسى و اجتماعى مسلمانان پديد گرديد.نيز بعض سريه‏ها (2) با پيروزى برگشتند.و نتيجه پيروزى آنان گشايشى اندك در كار مسلمانان،و تثبيت موقعيت ايشان در ديده قبيله‏هاى مخالف بود.نيز قبيله‏هايى چند كه پس از درگيرى مسلمانان با يهوديان،و منافقان مدينه در حالت دو دلى بسر مى‏بردند،كم و بيش بى طرف ماندند و يا به مسلمانان پيوستند.

مهمتر از همه پيروزى در غزوه بدر بود كه قدرت افسانه‏اى مكه را در هم ريخت،و حشمت‏خيره كننده سران قريش را از ميان برد.و آنانكه هنوز هم نمى‏خواستند مكه را از خود برنجانند دانستند كه قريش و بازرگانان آنان هم شكست پذيرند.

در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نيز تغييرى رخ داد.سوده دختر زمعة بن قيس و عايشه دختر ابو بكر،در خانه او بسر مى‏بردند. عروسى سوده چند ماه پيش از هجرت (3) و عروسى عايشه در شوال سال نخستين هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هيچ يك از اين دو زن چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خديجه را پر نميكردند اما بهر حال هر يك از جهتى مراقب حال پيغمبر بودند و فاطمه (ع) از اين نظر ديگر براى پدر نگرانى نداشت. عايشه دخترى نه ساله و سوده بيوه سكران بن عمرو بن عبد شمس بود. سكران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در اين سفر سوده را نيز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشت‏به مكه در گذشت و پيغمبر آن بيوه را خواستگارى كرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش كسانى هستند كه نگاهبان حال او باشند.

مسلم است كه فاطمه (ع) خواهان بسيارى داشته است.در اين باره نيازى بذكر روايات نداريم.پدرش پيش از آنكه به پيغمبرى رسد در ديده همشهريان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پيش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم، عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نكوهش پدر شوى آنان نازل نمى‏شد،و اگر آن مرد لجوج و يا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمى‏خواستند زنان خود را رها كنند،آنان از اين پيوند خشنود و شادمان بودند.ليكن باصرار ابو لهب بين آنان جدائى صورت گرفت.

اين زنان پس از آنكه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،يكى پس از ديگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قريش شوهر كردند.زينب خواهر ديگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربيع بود (6) چون محمد (ص) به پيغمبرى مبعوث شد،و خديجه و دخترانش بدو گرويدند،ابو العاص بر دين قريش باقى ماند.بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گويد و آنان هر دخترى را كه دوست ميدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذيرفت و گفت او بهترين همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسير شد،و پيغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط كه زينب را بمدينه بفرستد.اين چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد كسان خود و ديگران حرمت داشتند.اكنون كه محمد (ص) به پيغمبرى رسيده و يثرب در اطاعت اوست و مكه از او در حالت‏بيم و احتياط بسر مى‏برد،طبيعى است كه كسانى با موقعيت‏بهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.و اگر زينب و ام كلثوم و رقيه پيش از اسلام به شوى رفتند،تربيت زهرا (ع) چنانكه نوشتيم در خانه وحى و مركز نزول قرآن بود.چنانكه در صفحات اين كتاب خواهيد ديد و سند آن ماخذ دست اول تاريخ اسلام است،عمر و ابو بكر هر يك خواهان فاطمه بودند،ليكن چون خواست‏خود را با پيغمبر در ميان نهادند وى گفت منتظر قضاء الهى هستم (7) نسائى كه از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گويد:پيغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى كرد،پذيرفت (8) اما نسائى اين حديث را ذيل بابى كه بعنوان‏«برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از ميان خواستگاران نام اين دو تن را از آنجهت نوشته‏اند كه از لحاظ شخصيت‏سرشناس‏تر از ديگران‏اند،نه آنكه خواستگاران دختر پيغمبر تنها اين دو مرد سالخورده بودند.يعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى كردند (9)

پى‏نوشت‏ها:

1.احزاب:21.

2.دسته اعزامى بجنگ كه پيغمبر شخصا در آن دسته شركت نداشت.

3.بلاذرى.انساب الاشراف ص 407.

4.همان كتاب ص 409.

5.انساب الاشراف ص 219 و رجوع شود به الاصابه ج 2 ص 10.

6.انساب الاشراف ص 397.

7.ابن سعد طبقات ج 8 ص 11.

8.سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2.

9.ج 2 ص 31.


ازدواج با على عليه‏السلام

كتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 45 تا 66

نويسنده: سيد جعفر شهيدى

چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى

تاريخ انتشار: 1376

ليكن پدرش از ميان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزيد.و بدخترش گفت ترا به كسى بزنى مى‏دهم كه از همه نيكو خوى‏تر و در مسلمانى پيش قدم‏تر است. (1)

ابن سعد نويسد:چون ابو بكر و عمر از پيغمبر پاسخ موافق نشنيدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نويسد:تنى چند از انصار على را گفتند:فاطمه را خواستگارى كن!وى بخانه پيغمبر رفت و نزد او نشست،پيغمبر پرسيد:

-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟

-براى خواستگارى فاطمه!

مرحبا و اهلا!و جز اين جمله چيزى نفرمود.

چون على نزد آن چند تن آمد پرسيدند:

-چه شد؟

-در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.

-همين جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشيد (2) گويا اين اختصاص كه نصيب على (ع) گرديد و امتياز قبول كه در خواستگارى فاطمه يافت‏بر تنى چند گران افتاده است.

مجلسى بنقل از عيون اخبار الرضا چنين نوشته است:

پيغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قريش از من رنجيدند كه چرا دخترم را بآنان ندادم.من در پاسخ آنان گفتم:اين كار به اراده خدا بوده است.

كسى جز على شايستگى همسرى فاطمه را نداشت (3) بعض روايت‏ها در خواستگارى دختر پيغمبر (ص) ،ام سلمه را نيز دخالت داده‏اند.على بن عيسى اربلى در كشف الغمه بنقل از مناقب خوارزمى ضمن داستانى طولانى مى‏گويد:ابو بكر و عمر چون در خواستگارى فاطمه (ع) پاسخ موافق نشنيدند،نزد على رفتند و گفتند:

-چرا بخواستگارى فاطمه (ع) نمى‏روى.

-تنگدستى مانع چنين درخواستى از پيغمبر است.

ابو بكر گفت:

-يا ابو الحسن دنيا و آنچه در آنست نزد خدا و رسول ارزش ندارد.

پس از اين گفتگو على شتر آبكش خود را بخانه برد و نعلين پوشيد و نزد پيغمبر رفت.

در اين وقت پيغمبر در خانه ام سلمه دختر ابى اميه مخزومى بود.على در كوفت.ام سلمه گفت كيست؟پيغمبر گفت ام سلمه بر خيز و در را باز كن و بگو در آيد.اين مردى است كه خدا و رسول را دوست دارد و آنان نيز او را دوست مى‏دارند.ام سلمه گفت چنان برخاستم كه نزديك بود بر روى در افتم... (4)

اين روايت كه حديثى است مرفوع،يعنى سند آن متصل نيست،باحتمال قوى و بلكه مطمئنا بدين صورت درست نيست.زيرا ام سلمه كه نام او هند و دختر ابو اميه حذيفة بن مغيرة بن عبد الله بن عمر از تيره بنى مخزوم است،پيش از آنكه بخانه پيغمبر آيد زن ابو سلمة عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بود.

ابو سلمه و زنش از مهاجران حبشه‏اند؟ (5) كه هنگام اقامت پيغمبر در مكه،بازگشتند (6) ابو سلمه بمدينه هجرت كرد،در جنگ بدر حاضر بود (7) و در جنگ احد ابو اسامه جشمى تيرى بدو افكند (8) وى از اين جنگ جان بدر برد و سى ماه پس از هجرت بفرماندهى سريه‏اى به قطن رفت (9) و از غنائم بنى نضير هم بهره برد (10) سرانجام در جمادى الآخر سال چهارم هجرى در گذشت و پيغمبر (ص) پس از گذشتن عده ام سلمه در شوال سال چهارم با او عروسى كرد (11) .البته ممكن است گفت:ام سلمه در زندگانى شوهرش،بخانه پيغمبر رفت و آمد داشته است اما ظاهر روايت چنانست كه وى هنگام آمدن على (ع) براى خواستگارى فاطمه،زن پيغمبر (ص) بوده است و اين گفته درست نيست.بارى مجلسى به نقل از امالى شيخ طوسى چنين نويسد:

على (ع) گفت،ابو بكر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پيغمبر خواستگارى نمى‏كنى؟من نزد پيغمبر رفتم.چون مرا ديد خندان شد.پرسيد ابو الحسن،براى چه آمده‏اى؟من پيوندم را با او،و سبقت‏خود را در اسلام،و جهادم را در راه دين بر شمردم. فرمود راست ميگوئى!تو فاضلتر از آنى كه بر مى‏شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده‏ام.گفت على!پيش از تو كسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذيرفت.بگذار ببينم وى چه مى‏گويد.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى كرده است.تو پيوند او را با ما و پيشى او را در اسلام مى‏دانى و از فضيلت او آگاهى.زهرا (ع) بى آنكه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پيغمبر چون آثار خشنودى در آن ديد گفت الله اكبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (12) شيخ طوسى در امالى آورده است كه:چون پيغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضايت داد،فاطمه (ع) گريان شد پيغمبر گفت‏بخدا اگر در اهل بيت من بهتر از او كسى بود ترا بدو ميدادم. (13)

و نيز مؤلف كشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پيغمبر گفت:

-پدر و مادرم فداى تو باد تو ميدانى كه مرا در كودكى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سايه تربيت‏خود پروردى،و در اين پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى،و از سرگردانى و شك كه پدران من دچار آن بودند رهانيدى.تو در دنيا و آخرت تنها مايه و اندوخته من هستى اكنون كه خدا مرا به تو نيرومند ساخته است،مى‏خواهم براى خود سامانى ترتيب دهم و زنى بگيرم.من براى خواستگارى فاطمه آمده‏ام.آيا دخترت را به من خواهى داد؟

ام سلمه گويد چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خنديد و گفت آيا چيزى دارى كه مهريه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نيست.جز شمشير و شترى آبكش چيزى ندارم.پيغمبر گفت:شمشير را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و باركشى در سفر مى‏خواهى همان زره را مهر قرار مى‏دهم (14) .ولى چنانكه نوشتيم اگر ام سلمه در اين ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در اين هنگام زن پيغمبر (ص) نبوده است.

زبير بكار كه كتاب او الموفقيات از مصادر قديمى بشمار ميرود از گفته على (ع) چنين آورده است:

-نزد رسول خدا رفتم و در پيش روى او خاموش نشستم.چرا كه حشمت و حرمت او را كسى نداشت.چون خاموشى مرا ديد پرسيد: -ابو الحسن! (15) چه مى‏خواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پيغمبر سه بار پرسش خود را مكرر فرمود سپس گفت:

-گويا فاطمه را مى‏خواهى؟

-آرى!

-آن زره كه بتو دادم چه شد؟

-دارم!

-همان زره را كابين فاطمه قرار بده (16)

در بعض روايات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پيراهن يمانى فرسوده نوشته است.

و بعضى گويند كه على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا كابين قرار داد.بهاى اين زره يا رقم اين كابين چه بوده است؟حميرى مؤلف قرب الاسناد آن را سى درهم نوشته است (17) و ديگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشته‏اند.

ابن سعد در يكى از روايات خود بهاى زره را چهار درهم (18) نوشته است،كه گمان دارم تصحيفى از چهار صد است.يعنى رقم اربعماة را اربع ضبط كرده است.و ابن قتيبه بهاى زره را سيصد و بروايتى چهار صد و هشتاد درهم مى‏نويسد (19) .

بارى كابين دختر پيغمبر چهار صد درهم يا اندكى بيشتر و يا كمتر بود همين و همين،و بدين سادگى نيز پيوند برقرار گرديد. پيوندى مقدس است كه بايد دو تن شريك غم و شادى زندگانى يكديگر باشند. كالائى بفروش نمى‏رفت تا خريدار و فروشنده بر سر بهاى آن با يكديگر گفتگو كنند.زره،پوست گوسفند يا پيراهن يمانى هر چه بوده است،بفروش رسيد و بهاى آنرا نزد پيغمبر آوردند. رسول خدا بى آنكه آنرا بشمارد،اندكى از پول را به بلال داد و گفت‏با اين پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابو بكر داد و گفت‏با اين پول آنچه را دخترم بدان نيازمند است آماده ساز.عمار ياسر و چند تن از ياران خود را با ابو بكر همراه كرد تا با صوابديد او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى كه شيخ طوسى براى جهاز نوشته چنين است:

پيراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطيفه مشكى بافت‏خيبر،تخت‏خوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشك) كه رويهاى آن كتان ستبر بود يكى را از ليف خرما و ديگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند.چهار بالش از چرم طائف كه پر شده بود.پرده‏اى از پشم.يك تخته بورياى بافت هجر (21) آسياى دستى.لگنى از مس،مشكى از چرم،قدحى چوبين، كاسه‏اى گود براى دوشيدن شير در آن،مشكى براى آب،مطهره‏اى (22) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند كوزه گلى. (23)

چون جهاز را نزد پيغمبر آوردند آنرا بررسى كرد و گفت:خدا به اهل بيت‏بركت دهد.

هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسيد.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شيعه اين خطبه را با عبارت‏هاى مختلف و بصورت‏هاى گوناگون نوشته‏اند.از ميان آنها اين صورت كه بيشتر محدثان آنرا ضبط كرده‏اند،انتخاب شد. كسيكه تفصيل بيشترى بخواهد بايد به بحار الانوار رجوع كند:

سپاس خدائى كه او را به نعمتش ستايش كنند،و بقدرتش پرستش،حكومتش را گوش به فرمان‏اند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را كه نزد اوست‏خواهان،و فرمان او در زمين و آسمان روان.

خدائى كه آفريدگان را بقدرت خود بيافريد،و هر يك را تكليفى فرمود كه در خود او مى‏ديد و بر دين خود ارجمند ساخت،و به پيغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پيوندى ديگر كرد و آنرا واجب فرمود.بدين پيوند،خويشاوندى را در هم پيوست،و اين سنت را در گردن مردمان بست.چه مى‏فرمايد،«اوست كه آفريد از آب بشرى را،پس گردانيدش نسبى و پيوندى و پروردگار تو تواناست‏». (24) همانا خداى تعالى مرا فرموده است كه فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم.

-على!راضى هستى.

-آرى يا رسول الله.

چنانكه نوشتيم ابن شهر آشوب در مناقب (25) خطبه را بدين عبارت آورده و مجلسى نيز آنرا بهمين صورت از كشف الغمه نقل كرده است (26) و پس از آن يك سطر ديگر اضافه دارد.

اما ابن مردويه خطبه را با عبارت ديگر آورده است.آن خطبه و نيز خطبه‏اى را كه على (ع) در پذيرفتن اين زناشوئى خوانده است در بحار و مناقب مى‏توان ديد. خطبه زناشوئى خوانده شد و زهرا (ع) از آن على گرديد.جهاز عروسى نيز بدان صورت كه نوشتيم آماده گشت.اما مدتى طول كشيد تا دختر پيغمبر از خانه پدر بخانه شوهر رفت.مجلسى در روايت‏خود اين مدت را يكماه نوشته است در حاليكه بعضى آنرا تا يكسال و بيشتر هم نوشته‏اند.

بارى جستجو و تحقيق در اين جزئيات چندان مهم بنظر نمى‏رسد.يكماه يا يكسال يا هر مدت گذشت،سرانجام روزى عقيل بخانه پيغمبر رفت و از او خواست فاطمه را بخانه على (ع) بفرستد.بعض زنان پيغمبر نيز با وى همداستان گشتند و سرانجام شبى عروس را با جمعى از زنان بخانه على (ع) بردند.شاعران شيعى قرن اول و دوم هجرى چون كميت،سيد اسماعيل حميرى و نيز ديك الجن كه در آغاز قرن سوم هجرى در گذشته است،در باب خواستگارى از دختر پيغمبر و زناشويى او با على عليه السلام و عروسى و مقدار مهريه دختر پيغمبر قصيده‏هاى غرائى سروده‏اند كه در كتاب‏هاى تذكره و ترجمه موجود است.

شبى كه ميخواستند عروس را بخانه شوى برند پيغمبر فرمود:

على!عروسى بى مهمانى نمى‏شود.

سعد گفت:من گوسفندى دارم.دسته‏اى از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند.

زبير بكار از طريق عبد الله بن ابى بكر از على (ع) چنين آورده است (27) :

چون خواستم با فاطمه (ع) عروسى كنم پيغمبر (ص) به من آوندى (28) زرين داد و گفت‏به بهاى اين آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوندى به من طعامى دهد.او هم پذيرفت‏سپس از من پرسيد.

-كيستى؟

-على بن ابى طالب.

-پسر عموى پيغمبر؟

-آرى!

-اين طعام را براى چه مى‏خواهى؟

-براى مهمانى عروسى!

كه را بزنى گرفته‏اى؟

دختر پيغمبر را!

اين طعام و اين آوند زرين از آن تو!

پيغمبر درباره زن و شوهر دعا كرد.خدايا اين پيوند را بر اين زن و شوهر مبارك گردان!خدايا فرزندان خوبى نصيب آنان فرما! (29)

ابن سعد در روايتى ديگر كه سند آن باسماء بنت عميس منتهى ميشود نويسد:

على زره خود را نزد يهوديى به گرو گذاشت و از او اندكى جو گرفت.و اين بهترين مهمانى آن روزگار بود (30) .

ابن شهر آشوب از ابن بابويه چنين روايت كرده است:

پيغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرموده تا همراه فاطمه بخانه على (ع) روند و در راه شادمانى نمايند. شعرهائى كه نماينده اين شادى است‏بخوانند،ليكن سخنانى نباشد كه خدا را خوش نيايد.آنان فاطمه را بر استرى كه شهباء نام داشت (يا بر شترى) نشاندند.سلمان فارسى زمام دار استر بود.حمزه و عقيل و جعفر!و ديگر بنى هاشم در پس آن مى‏رفتند.زنان پيغمبر پيشاپيش عروس بودند و چنين مى‏خواندند.

ام سلمه:

برويد اى هووهاى (31) من بيارى خداى متعال و سپاس گوئيد خدا را در هر حال و بياد آريد كه خداى بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفت‏ها نجات داد كافر بوديم راهنمائيمان نمودشفرسوده بوديم توانامان فرمود و برويد! همراه بهترين زنان. كه فداى او باد همه خويشان و كسان اى دختر آنكه خداى جهان برترى داد او را بر ديگران! به پيغمبرى و وحى از آسمان! (32)

و عايشه مى‏گفت:

اى زنان!خود را پوشيده بداريد! و جز سخنان نيكو بر زبان مياريد! بزبان آريد نام پروردگار جهان كه به دين خود،گرامى داشت ما را و همه بندگان سپاس خداى بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببريد اين دختر را كه خدايش كرده محبوب! بداشتن شوى پاكيزه و خوب (33)

و حفصه مى‏سرود:

تو فاطمه!اى بهترين زنان. كه رخسارى دارى چون ماه تابان خدايت‏برترى داد بر جهانيان با پدرى كه مخصوص ساخت او را بآيت‏هاى قرآن شوى تو ساخت راد مردى را جوان على كه بهتر است از همگان هووهاى من ببريد.او را كه بزرگوار است و از خاندان بزرگان (34)

معاذة مادر سعد بن معاذ ميگفت:

سخنى جز آنكه بايد نمى‏گويم! و بجز راه نكوئى نمى‏پويم! محمد بهترين مردمانست! و از لاف و خودپسندى در امانست آموخت ما را راه رستگارى پاداش بادش از لطف بارى براه افتيد با دخت پيغمبر! پيغمبر كز شرف دارد افسر خداوند بزرگى و جلال كه نه همتا دارد نه همال (35)

و زنان بيت نخستين هر رجز را تكرار مى‏كردند.چنانكه نوشته شد اين روايت را بدين صورت از مناقب ابن شهرآشوب آوردم و او سند خود را كتاب مولد فاطمه و روايت ابن بابويه كه از بزرگان علماى اماميه است معرفى ميكند.

اما پذيرفتن داستان بدين صورت دشوار است.

نخست چيزى كه ما را دچار ترديد مى‏سازد اينست كه ميگويد:زنان پيغمبر پيشاپيش استر فاطمه راه مى‏رفتند.اين مؤلف خود عروسى زهرا (ع) را در ذو الحجه سال دوم هجرت نوشته است در حاليكه چنانكه نوشتم ام سلمه سال چهارم و حفصه پس از جنگ بدر بخانه پيغمبر آمدند. و در سال عروسى زهرا چنانكه قبلا هم نوشتيم تنها سوده و عايشه در خانه پيغمبر بسر مى‏بردند ديگر آنكه در رجز عايشه مى‏بينيم كه به هووهاى خود مى‏گويد خود را به سر بندها بپوشيد.

دستور پوشيدن جلباب به زنان پيغمبر (ص) ،ضمن سوره احزاب است و اين سوره چنانكه مى‏دانيم سال پنجم هجرت نازل شده است.

ديگر آنكه جزء مشايعت كنندگان جعفر را مى‏نويسد و جعفر در اين تاريخ در حبشه بوده است.در اين باره در صفحات آينده توضيح بيشترى داده خواهد شد.

پى‏نوشتها:

1.الرياض النضرة ج 2 ص 182.الغدير ج 3 ص 20 و رجوع كنيد به فصل‏«گزيده‏اى از شعراى عربى‏».

2.الطبقات الكبرى ج 8 ص 12،و نگاه كنيد به الصواعق المحرقه ص 162 و رجوع به انساب الاشراف ص 402 شود.

3.بحار ص 92 و رجوع كنيد به فصل‏«گزيده‏اى از شعراى عربى‏».

4.كشف الغمة ج 1 ص 354 و نگاه كنيد به بحار ص 125-126 و نيز رجوع شود به ناسخ التواريخ ص 38 به بعد.

5.انساب الاشراف ص 429.

6.ابن هشام ج 2 ص 390.

7.مغازى واقدى ص 155.

8.انساب الاشراف ص 429.

9.واقدى ص 340.

10.واقدى ص 380.

11.انساب الاشراف ص 429 و طبقات ج 8 ص 6.

12.بحار ص 93.

13.امالى ج 1 ص 39.

14.كشف الغمة ج 1 ص 355.بحار ج 43 ص 126.

15.اين تعبير (ابو الحسن) در بعض روايات ديگر نيز ديده مى‏شود معمولا كنيه از نام نخستين فرزند گرفته مى‏شود (هر چند شرط اساسى نيست) و ممكن است على (ع) هنگام روايت‏بجاى نام خويش كنيه را آورده باشد و يا راويان چنين تعبيرى كرده‏اند.

16.الاخبار الموفقيات ص 375 و رجوع كنيد به كشف الغمة ج 1 ص 348 و بحار ج 43 ص 119.

17.بحار ج 43 ص 105.

18.ابن سعد طبقات ج 8 ص 12.

18.عيون الاخبار ج 4 ص 70.

19.كاه مكى.گياه بوريا.گياهى است‏با برگ ريز كه برگ آن خاصيت داروئى نيز دارد.

20.گويا مقصود از اين هجر،مركز بحرين است.نيز هجر،دهى بوده است نزديك مدينه.

21.ابريق.آبدستان.آنچه بدان طهارت كنند.

22.امالى ج 1 ص 39.

23.الحمد لله المحمود بنعمته.المعبود بقدرته.المطاع فى سلطانه،المرهوب من عذابه المرغوب اليه فيما عنده.النافذ امره فى ارضه و سمائه.الذى خلق الخلق بقدرته.و ميزهم باحكامه و اعزهم بدينه.و اكرمهم بنبيه محمد.ثم ان الله جعل المصاهرة نسبا لا حقا و امرا مفترضا.و شبح بها الارحام و الزمها الانام.فقال تبارك اسمه و تعالى جده‏«و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا. (الفرقان:56) .

24.ج 3 ص 350.

25.بحار ج 43 ص 119.

26.الاخبار الموفقيات ص 376.

27.كلمه‏اى كه آنرا آوند ترجمه كرده‏ام در عبارت زبير (مصر) است.مصر آوند و پرده هر دو معنى مى‏دهد.بهر حال هر چه بوده بهائى چندان نداشته است.آنچه نوشتم ترجمه عبارت زبير بكار بود كه كتاب او از سندهاى دست اول است اما

چگونه مى‏توان پذيرفت كه در شهر كوچك مدينه،آنهم در سال دوم هجرت و پس از جنگ بدر على (ع) چنان ناشناسا باشد كه كاسبكارى انصارى از او بپرسيد كيستى.هر چند محال نيست.اما بعيد بنظر مى‏رسد!

28رك مناقب ج 3 ص 351.

29.طبقات ج 8 ص 14.بايد توجه داشت كه اسماء بنت عميس چنانكه خواهيم نوشت در اين هنگام با شوهر خود جعفر بن ابى طالب در حبشه بوده است.

45.جاره بمعنى و سنى (هوو) و همسايه هر دو آمده است‏بقرينه مقامى آنرا بمعنى اول گرفته‏ام.

30.سرن بعون الله يا جاراتى و اشكرنه فى كل حالات و اذ كرن ما انعم رب العلى من كشف مكروه و آفات فقد هدانا بعد كفر و قد انعشنا رب السماوات و سرن مع خير نساء الورى تفدى بعمات و خالات يا بنت من فضله ذو العلى بالوحى منه و الرسالات

31.عايشه: يا نسوة استرن بالمعاجر و اذكرن ما يحسن فى المحاضر و اذكرن رب الناس اذ خصنا بدينه مع كل عبد شاكر فالحمد الله على افضاله و الشكر لله العزيز القادر سرن بها فالله اعطى ذكرها و خصها منه بطهر طاهر

32. فاطمة خير نساء البشر و من لها وجه كوجه القمر فضلك الله على كل الورى بفضل من خص بآي الزمر زوجك الله فتى فاضلا اعنى عليا خير من فى الحضير فسرن جاراتى بها انها كريمة بنت عظيم الخطر

33.ج 3 ص 357.

34.خنيس بن حذاقه شوى حفصه،پس از جنگ بدر مرد.

35.آيه 59 سوره احزاب.

ارسال شده در : 1389/12/26 - 09:14:50

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/12/26 - 09:01:27

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/12/26 - 09:14:50

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد