• /
حركت امام براى دفع فتنه

حركت امام براى دفع فتنه

هر صاحب قدرت وسلطه‏اى بود اين بى ادبان جسور را، كه رئيس كشور را مشرك وكافر مى‏خواندند، ادب مى‏كرد، ولى امام -عليه السلام بر خلاف روش اغلب سلطه گران، با كمال سماحت وسعه صدر، با آنان روبرو مى‏شد.

روزى امام -عليه السلام بر كرسى خطابه قرار گرفته بود ومردم را پند مى‏داد. ناگهان يك نفر از خوارج از گوشه مسجد فرياد زد:«لا حكم الا لله‏».وقتى شعار او تمام شد فرد ديگرى برخاست وهمان شعار را تكرار كرد وبعد گروهى برخاستند وهمان شعار را سردادند.

امام -عليه السلام در پاسخ به آنان فرمود: سخنى است‏به ظاهر حق، اما آنان باطلى را دنبال مى‏كنند. سپس فرمود:«اما ان لكم عندنا ثلاثا فاصبحتمونا» يعنى: تا وقتى كه با ما هستيد از سه حق برخورداريد(وجسارتها وبى ادبيهاى شما مانع از آن نيست كه شما را از اين حقوق محروم سازيم).

1- «لا نمنعكم مساجد الله ان تذكروا فيها اسمه‏»: از ورود شما به مساجد خدا جلوگيرى نمى‏كنيم تا در آنجا نماز بگزاريد.

2- «لا نمنعكم من الفي‏ء ما دامت ايديكم مع ايدينا»: شما را از بيت المال محروم نمى‏كنيم مادامى كه در مصاحبت ما هستيد(وبه دشمن نپيوسته‏ايد).

3- «لانقاتلكم حتى تبدؤونا»: تا آغاز به جنگ نكرده‏ايد با شما نبرد نمى‏كنيم. (1)

روزى ديگر امام -عليه السلام در مسجد مشغول سخنرانى بود كه يك نفر از خوارج شعار داد وتوجه مردم را به خود جلب كرد.

امام -عليه السلام فرمود:«الله اكبر، كلمة حق يراد بها الباطل‏». يعنى سخنى حق است ولى از آن معنى غير حق قصد شده است. سپس افزود:اگر سكوت كنند با آنان همچون ديگران معامله مى‏كنيم واگر سخن بگويند پاسخ مى‏گوئيم واگر شورش كنند با ايشان مى‏جنگيم.

آن گاه يك نفر ديگر از خوارج به نام يزيد بن عاصم محاربى برخاست وپس از حمد وثناى خدا گفت: به خدا پناه مى‏برم از پذيرش ذلت در آيين خدا. يك چنين كارى خدعه در امر خدا وذلتى است كه صاحب آن را به خشم الهى دچار مى‏سازد. على، ما را به قتل مى‏ترسانى؟

...امام‏عليه السلام در پاسخ او سكوت كرد ودر انتظار حوادث آينده نشست. (2)

تلاشهاى هدايتگرانه امام (ع)

شورش بخشى از ارتش امام -عليه السلام، كه بازوى محكم واستوار او به شمار مى‏رفت، عرصه راتنگتر ودشوارتر ساخت. اين شورش دوبار صورت گرفت:يك بار درصفين وخواسته شورشيان در آنجا اين بود كه امام -عليه السلام جنگ را متوقف سازد وداورى حكمين را بپذيرد وگرنه به قتل مى‏رسد; بار ديگر پس از امضاى پيمان وپذيرش حكميت از طرف همان گروه كه اين بار خواسته‏اى كاملا به عكس خواسته نخست داشتند وخواهان نقض عهد وناديده گرفتن ميثاق پيشين بودند.

خواسته نخست، هرچند پيروزى امام -عليه السلام را از بين برد، ولى تن دادن به صلح در آن شرايط كه سپاهيان ساده لوح امام نه تنها حاضر به نبرد نبودند بلكه آماده بودند حتى آن حضرت را ترور كنند كارى نامشروع وبرخلاف اصول ومقررات عقلى به شمار نمى‏رفت وبه تعبير خود امام خطاب به سران خوارج «پذيرش داورى حكمين به سبب فشار ياران يك ناتوانى در تدبير وضعف در انجام كار بود كه از ناحيه آنان بر او تحميل شد». (3) در حالى كه خواسته دوم درست‏بر خلاف صريح قرآن بود كه همگان را بر حفظ مواثيق وپيمانها دعوت مى‏كند.

در اين صورت، امام -عليه السلام چاره‏اى جز ثبات واستوارى وارشاد وهدايت فريب خوردگان واحيانا كوشش در تفريق جمع آنان نداشت. از اين رو، نخست‏به تلاشهاى هدايتگرانه مبادرت كرد، ولى چون اين حربه مؤثر واقع نشد، به تناسب شرايط، از حربه هاى ديگر بهره گرفت، از جمله براى هدايت آنان از ياران فاضل ودانشمند خود، كه در ميان مسلمين به آگاهى از كتاب وسنت اشتهار داشتند، كمك گرفت وآنان را به اردوگاه خوارج فرستاد.

ابن عباس واحتجاج او با خوارج

ابن عباس به امر امام -عليه السلام به اردوگاه خوارج رفت وبا آنان گفتگويى انجام داد كه ذيلا نقل مى‏شود:

ابن عباس: سخن شما چيست وبر اميرمؤمنان چه ايرادى داريد؟

خوارج: او امير مؤمنان بود، ولى وقتى تن به حكميت داد كافر شد. بايد به كفر خود اعتراف و از آن توبه كند تا ما به سوى او بازگرديم.

ابن عباس:هرگز بر مؤمن شايسته نيست مادامى كه يقين ا و به اصول اسلامى آلوده به شك نشده به كفر خود اقرار كند.

خوارج: علت كفر او اين است كه تن به حكميت داد.

ابن عباس: پذيرش حكميت‏يك مسئله قرآنى است كه خدا در مواردى آن را ياد كرده است، از جمله مى‏فرمايد:

و من قتله منكم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم (مائده:95).

(اى افراد با ايمان شكار را در حال احرام به قتل نرسانيد) وهركس ازشما عمدا آن را به قتل رساند بايد كفاره‏اى معادل آن از چهارپايان بدهد، كفاره‏اى كه دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصديق كند.

هرگاه خداوند در مسئله شكار در حال احرام كه از پيچيدگى كمترى برخوردار است‏به تحكيم فرمان دهد، چرا در مسئله امامت، آن گاه كه براى مسلمانان مشكلى پيش آورد، اين تحكيم روا نباشد؟

خوارج: داوران بر نظر او راى داده‏اند ولى او نپذيرفته است.

ابن عباس:موقعيت داور بالاتر از موقعيت‏خود امام نيست.هرگاه امام مسلمانان راه خلاف در پيش گيرد بايد امت‏با او به مخالفت‏برخيزند، چه رسد به قاضى آن گاه كه بر خلاف حق حكم كند.

در اين هنگام كه خوارج محكوميت‏خود را احساس كردند، همچون كافران كوردل، از باب لجاج وارد شده به انتقاد از ابن عباس پرداختند وگفتند:

تو از همان قبيله قريش هستى كه خدا در باره آنها گفته است: بل هم قوم خصمون (زخرف:58)، يعنى:قريش گروهى كينه توزند. ونيز گفته است: و تنذر به قوما لدا (مريم:97) يعنى:تا به وسيله قرآن گروه كينه توز را بيم دهى. (4)

اگر آنان افرادى حق طلب بودند وكوردلى واستبداد فكرى بر آنها حكومت نمى‏كرد منطق استوار فرزند عباس را مى‏پذيرفتند وسلاح را به زمين مى‏نهادند وبه امام مى‏پيوستند. وبه نبرد با دشمن واقعى مى‏پرداختند، ولى با كمال تاسف، در پاسخ پسر عموى امام -عليه السلام آياتى راتلاوت كردند كه مربوط به مشركان قريش است نه افراد با ايمان از آنان.

مراجعه به حكم مطلبى است كه قرآن آن را در نزاعهاى كوچك نيز، از قبيل اختلافات خانوادگى، تجويز كرده ونتيجه آن را در صورت حسن نيت طرفين نيكو خوانده است; چنانكه مى‏فرمايد:

و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما ان الله كان عليما خبيرا (نساء: 35).

اگر از اختلاف زوجين بيم داريد داورى از خانواده مرد وداورى ديگر از خانواده زن برانگيزيد; اگر خواهان اصلاح باشند خدا آن دو را براى رسيدن به هدف موفق مى‏گرداند، كه خدا دانا وآگاه است.

هرگز نمى‏توان گفت اختلاف امت پس از نبردى كوبنده در طى سه ماه، كمتر از اختلاف زن وشوهر است واگر امت‏خواهان داورى دو نفر از طرفين در پرتو كتاب وسنت‏شدند كارى بر خلاف انجام داده وكفر ورزيده‏اند وبايد توبه كنند. (5)

با توجه به اين آيات، تخطئه مسئله حكمين از ناحيه خوارج، جز لجاجت وعناد وابراز استبداد انانيت علت ديگرى نداشت. به طور مسلم احتجاج ابن عباس منحصر به يك بار نبود وبار ديگر نيز براى راهنمايى آنان از طرف امام -عليه السلام مبعوث شده است، به گواه اينكه وى در مناظره مذكور به آيات قرآن احتجاج كرده، در حالى كه امام -عليه السلام در يكى از سخنان خود به وى دستور داده است كه با خوارج به «سنت‏» پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مناظره كند، زيرا آيات قرآن متحمل احتمالات وتوجيهات مختلف است وممكن است‏خوارج احتمالى را بگيرند كه به حال آنان مفيد باشد; چنان كه آن حضرت مى‏فرمايد:

«لا تخاصمهم بالقرآن، فان القران حمال ذو وجوه تقول و يقولون و لكن حاججهم بالسنة فانهم لن يجدوا عنها محيصا». (6)

با خوارج به آيات قرآن مناظره مكن، زيرا آيات قرآن توان احتمالات زيادى دارد ودر اين صورت تو مى‏گويى وآنان نيز مى‏گويند(وكار به جايى نمى‏رسد). ولى با سنت‏بر ايشان استدلال كن كه چاره‏اى جز پذيرش نخواهند داشت.

امام (ع) شخصا به اردوگاه خوارج مى‏رود

وقتى امام‏عليه السلام از هدايت آنان از طريق اعزام اشخاصى مانند صعصعة بن صوحان عبدى، زياد بن النضر وابن عباس مايوس شد، تصميم گرفت كه خود شخصا با آنها روبرو شود تا شايد با تشريح مقدمات وانگيزه هاى پذيرش حكمين واينكه آنان خود باعث اين كار شدند، بتواند همه يا گروهى از آنان را از شورش باز دارد.

امام به هنگام حركت از صعصعه پرسيد كه گروه شورشگر در پى كدام يك از سران خوارج هستند. گفت: يزيد بن قيس ارحبى (7) . از اين رو، امام -عليه السلام بر مركب خود سوار شد واز ميان اردوگاه گذشت ودر برابر خيمه يزيد فرود آمد ودو ركعت نماز گزاردوسپس بر كمان خود تكيه كرد ورو به خوارج سخن خود را چنين آغاز كرد:

آيا همه شما در صفين حاضر بوديد؟گفتند: خير. فرمود: به دو گروه جداگانه تقسيم شويد تا با هر گروه در حد آن سخن بگويم. سپس با صداى بلند فرمود: «خاموش باشيد وهمهمه مكنيد وبه سخنانم گوش فرا دهيد ودلهايتان را متوجه من سازيد. از هركس شهادت طلبيدم مطابق آگاهى خود گواهى دهد». آن گاه،پيش از آنكه با آنان سخن بگويد، توجهى به مقام ربوبى كرد وهمگان را به او متوجه ساخت وگفت:

خدايا اين مقامى است كه هركس در آن پيروز شود در روز رستاخيز نيز پيروز خواهد شد وهر كس در آن محكوم گردد در سراى ديگر نابينا وگمراه خواهد شد.

آيا شما به هنگام بلند كردن قرآن بر نيزه ها، آن هم به صورت خدعه وحيله، نگفتيد كه آنان برادران وهمكيشان ما هستند وكارهاى گذشته خود را فسخ كرده وپشيمان شده‏اند وبه كتاب خدا پناه آورده‏اند وبايد نظر آنان را پذيرفت واندوه آنان را برطرف ساخت؟(ومن در پاسخ شما گفتم:)

اين پيشنهادى است كه برون آن ايمان ودرون آن عدوان وكينه توزى است; آغاز آن رحمت ودلپذير وپايان آن ندامت وپشيمانى است. بر سر كار خود بمانيد وراه خود را ترك مكنيد ودندانها رابراى جهاد با دشمن بفشاريد وبه فرياد هيچ نعره كننده‏اى توجه مكنيد، كه اگر با او وافقت‏شود گمراه مى‏كند واگر به حال خود واگذار گردد خوار مى‏شود.

سرانجام اين كار (تسليم در برابر خواسته آنان) بر خلاف تاكيد من انجام گرفت وديديم كه شما چنين فرصتى به دشمن داديد. (8)

ابن ابى الحديد در شرح خطبه سى وششم مى‏گويد:

خوارج گفتند كه آنچه مى‏گويى همه حق وبجاست، ولى چه مى‏توان كرد كه ما گناه بزرگى مرتكب شده‏ايم واز آن توبه كرده‏ايم وتو نيز بايد توبه كنى. امام، بدون اينكه به گناه خاصى اشاره كند، به طور كلى گفت:«استغفر الله من كل ذنب‏». در اين موقع شش هزار نفر از اردوگاه خوارج، به عنوان انصار امام، خارج شدند وبه وى پيوستند.

ابن ابى الحديد در تفسير اين استغفار مى‏گويد:

توبه امام يك نوع توريه واز مصاديق «الحرب خدعة‏» بوده است. او سخن مجملى گفت كه تمام پيامبران آن را مى‏گويند ودشمن نيز به آن راضى شد، بدون اينكه امام به گناهى اقرار كرده باشد. (9)

شرارت دشمن دوست نما

پس از بازگشت‏خوارج از اردوگاه به كوفه، در ميان مردم شايع كردند كه امام از پذيرش كميت‏بازگشته وآن را ضلال وگمراهى دانسته است ودر صدد تهيه وسايل است كه مردم را براى نبرد با معاويه، پيش از اعلام راى حكمين، حركت دهد.

در اين ميان اشعث‏بن قيس، كه زندگى ونحوه پيوستن او به امام -عليه السلام كاملا مرموز بوده است، در ظاهرى دوستانه، اما در باطن به نفع معاويه، وارد كار شد وگفت:مردم مى‏گويند اميرمؤمنان از پيمان خود برگشته ومسئله حكميت را كفر وگمراهى انگاشته است وانتظار بر انقضاى مدت را خلاف مى‏داند.

سخنان اشعث آنچنان امام -عليه السلام را در محذور قرار داد كه ناچار به بيان حقيقت پرداخت وگفت:هركس مى‏انديشد كه من از پيمان تحكيم برگشته ام دروغ گفته وهر كس آن را گمراهى مى‏پندارد خود گمراه شده است.

بيان حقيقت چنان بر خوارج سنگين آمد كه با دادن شعار «لا حكم الا لله‏» مسجد را ترك گفتند ومجددا به اردوگاه خود بازگشتند.

ابن ابى الحديد در اينجا ياد آور مى‏شود كه هر نوع خلل در حكومت امام -عليه السلام زير سر اشعث‏بوده است، چه اگر او اين مسئله را مطرح نمى‏كرد امام را مجبور به بيان حقيقت نمى‏ساخت وخوارج كه به همان استغفار كلى قناعت كرده بودند در خدمت امام براى نبرد با معاويه مى‏شتافتند. ولى او سبب شد كه امام -عليه السلام پرده توريه را بدرد وسيماى حقيقت را آشكار سازد.

تلاش مجدد براى هدايت‏خوارج

مبرد در «كامل‏» مناظره ديگرى براى امام نقل مى‏كند كه با مناظره پيشين كاملا فرق دارد واحتمال مى‏رود كه مناظره دومى باشد كه امام با خوارج انجام داده است وفشرده آن چنين است:

امام‏عليه السلام: آيا به خاطر داريد هنگامى كه قرآنها را بر نيزه بلند كردند من گفتم كه اين كار حيله وخدعه است واگر آنان داورى قرآن را مى‏خواستند به نزد من مى‏آمدند واز من داورى مى‏طلبيدند؟ وآيا كسى را سراغ داريد كه مسئله حكميت آن دو نفر را به اندازه من بد زشت‏بشمارد؟

خوارج:نه.

امام‏عليه السلام:آيا تصديق مى‏كنيد كه شما مرا، با كمال كراهت من، به اين كار وادار كرديد ومن از روى ناچارى به درخواست‏شما پاسخ گفتم وشرط كردم كه حكم داوران در صورتى نافذ خواهد بود كه به حكم خدا داورى كنند؟ وهمگى مى‏دانيد كه حكم خدا از من تجاوز نمى‏كند(ومن امام بر حق وخليفه برگزيده مهاجر وانصار هستم).

عبد الله بن كواء: صحيح است كه به اصرار ما آن دو نفر را در دين خدا حكم كردى، ولى ما اقرار مى‏كنيم كه با اين عمل كافر شديم واكنون از آن توبه مى‏كنيم وتو نيز مثل ما به كفر خود اقرار و از آن توبه كن وآن گاه همگان را براى نبرد با معاويه گسيل دار.

امام‏عليه السلام:آيا مى‏دانيد كه خدا در اختلاف زوجين فرمان داده است كه به دو داور مراجعه شود، آنجا كه فرموده: فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ؟ ونيز در تعيين كفاره قتل صيد در حال احرام دستور داده است كه به دو عادل به عنوان حكم مراجعه شود، آنجا كه فرموده: يحكم به ذوا عدل منكم ؟

ابن كواء: تو لقب اميرمؤمنان را از كناراسم خود پاك كردى وبدين طريق خود را از حكومت‏خلع نمودى.

امام‏عليه السلام:پيامبر براى ما اسوه است. در غزوه حديبيه، آن گاه كه صلحنامه‏اى ميان پيامبر وقريش به اين صورت نوشته شد«هذا كتاب كتبه محمد رسول الله و سهيل بن عمرو»، نماينده قريش اعتراض كرد وگفت:اگر به رسالت تو اقرار داشتم با تو مخالفت نمى‏كردم. بايد لقب «رسول الله‏» را از كنار نام خود بردارى. وپيامبر به من فرمود:على، لقب رسول الله را از كنار اسم من پاك كن.گفتم:اى پيامبر خدا، قلبم اجازه نمى‏دهد چنين كارى كنم. آن گاه پيامبر با دست‏خود آن را پاك كرد ولبخندى به من زد وگفت: تو نيز به سرنوشت من دچار مى‏شوى.

وقتى سخنان امام -عليه السلام به آخر رسيد دو هزار نفر از گروهى كه در حروراء جمع شده بودند به سوى آن حضرت بازگشتند وبه سبب اينكه در آن نقطه گرد آمده بودند آنان را «حروريه‏» ناميده‏اند. (10)

مناظره‏اى ديگر

سياست امام -عليه السلام در باره خوارج اين بود كه تا خونى نريزند ودست‏به غارت اموال نزنند در كوفه واطراف آن بتوانند به آزادى زندگى كنند، هرچند شب وروز نعره هاى انكار آنان مسجد را پر كند وبر ضد او شعار دهند.از اين رو، امام‏عليه السلام بار ديگر ابن عباس را روانه دهكده حروراء كرد. وى به آنان گفت:چه مى‏خواهيد؟گفتند:بايد همه كسانى كه در صفين بوده‏اند وبا تحكيم موافقت كرده‏اند از كوفه خارج شوند وهمگى به صفين برويم وسه شب در آنجا بمانيم واز كرده خود توبه كنيم وآن گاه براى نبرد با معاويه رهسپار شام شويم!

در اين پيشنهاد آثار لجاجت وحماقت كاملا پيداست. زيرا هرگاه مسئله حكميت كار خلاف وگناهى باشد ديگر لازم نيست كه حتما توبه در مكانى صورت پذيرد كه گناه در آنجا صورت گرفته است، آن هم به شرطى كه سه شب در آنجا اقامت كنند!بلكه توبه با يك لحظه ندامت واقعى وبا ذكر صيغه استغفار صورت مى‏گيرد.

امام -عليه السلام در پاسخ آنان گفت:چرا اكنون اين سخن را مى‏گوييد كه دو حكم معين واعزام شده‏اند وطرفين به يكديگر عهد وپيمان داده‏اند؟

گفتند: در آن وقت جنگ طول كشيد وسختى وفشار فزونى گرفت ومجروحان زياد شدند وما اسلحه وچهارپايان بسيار از دست داده بوديم; ازا ين رو، تحكيم را پذيرفتيم.

امام -عليه السلام فرمود: آيا در روزى كه فشار فزونى گرفته بود پذيرفتيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيمان خود را با مشركان محترم مى‏شمرد، ولى شما به من مى‏گوييد كه پيمان خود را بشكنم؟

خوارج در درون احساس شرم كردند ولى به سبب تعصب بر عقيده، يكى پس از ديگرى وارد مى‏شدند وشعار مى‏دادند كه:«لا حكم الا لله و لوكره المشركون‏».

روزى يكى از خوارج وارد مسجد شد وشعار ياد شده را سر داد ومردم دور او را گرفتند واو شعار خود را تكرار كرد واين بار گفت:«لا حكم الا لله و لوكره ابوالحسن‏».امام -عليه السلام در پاسخ او گفت: من هرگز حكومت‏خدا را مكروه نمى‏شمارم، ولى منتظر حكم خدا در باره شما هستم. مردم به امام -عليه السلام گفتند:چرا به اينها اين همه مهلت وآزادى مى‏دهيد؟ چرا ريشه آنان را قطع نمى‏كنيد؟ فرمود:

«لا يفنون انهم لفي اصلاب الرجال و ارحام النساء الى يوم القيامة‏». (11)

آنان نابود نمى‏شوند; گروهى از آنان در صلب پدران ورحم مادران باقى هستند وبه همين حال تا روز رستاخيز خواهند بود.

پى‏نوشتها:

1و2- تاريخ طبرى، ج‏4، ص‏53.

3- ما هو ذنب و لكنه عجز في الراي و ضعف في الفعل. تاريخ طبرى، ج‏4، ص‏53.

4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏273، نقل از كامل مبرد(ص 582، طبع اروپا).

5- استدلال به آيه مربوط به اختلاف زوجين در احتجاجات خود امام -عليه السلام خواهد آمد.

6- نهج البلاغه، نامه‏77.

7- يكى از سران خوارج از قبيله يشكر بن بكر بن وائل.

8- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏2، ص 280.

9- همان، همانجا.

10- كامل مبرد، ص 45; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏2، صص‏275- 274.

11- شرح حديدى، ج‏2، صص‏310- 311.

فروغ ولايت ص‏700

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:02:34

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
حركت امام براى دفع فتنه

حركت امام براى دفع فتنه

على با سپاهيان خود پى خارجيان رفت اما چنانكه مقتضاى راهنمائى و مهربانى او بود پيش از آنكه جنگ درگيرد.عبد الله پسر عباس را نزد آنان فرستاد و بدو گفت:

«به قرآن بر آنان حجت مياور كه قرآن تاب معنى‏هاى گوناگون دارد.تو چيزى مى‏گوئى و خصم تو چيزى.ليكن به سنت‏با آنان گفتگو كن كه ايشان را راهى نبود جز پذيرفتن آن.» (1)

پسر عباس نزد آنان رفت،اما گفتگو با آنان سودى نداد چرا كه خارجيان آماده رزم بودند.پيش از آنكه جنگى درگيرد على خود به اردوى آنان رفت و گفت:

-«همه شما در صفين با ما بوديد؟»گفتند:

-«بعضى از ما بودند و بعضى نبودند.»فرمود:

«پس جدا شويد آنان كه در صفين بودند دسته‏اى،و آنان كه نبودند دسته‏اى ديگر،تا با هر دسته چنانكه در خور آنان است‏سخن گويم.»

امام مردم را آواز داد كه:

سخن مگوئيد و به گفته من گوش دهيد و با دل خود به من رو آريد و آنكس كه گواهى خواهم چنانكه داند در باب آن سخن گويد:«آيا هنگامى كه از روى حيلت و رنگ و فريب و نيرنگ قرآن‏ها را برافراشتند نگفتيد برادران ما و هم دينان مايند؟از ما گذشت از خطا طلبيدند و به كتاب خدا گرائيدند،راى از آنان پذيرفتن است،و بدانها رهائى بخشيدن.به شما گفتم اين كارى است كه آشكار آن پذيرفتن داورى قرآن است،و نهان آن دشمنى با خدا و ايمان؟» (2)

جمعى پذيرفتند.على(ع)ابو ايوب انصارى را فرمود تا پرچمى برافراشت و گفت:

«هر كس زير اين پرچم آيد در امان است.»پانصد تن از آنان به سركردگى فروة بن نوفل اشجعى از خوارج جدا شدند و به دسكره رفتند.دسته‏اى هم به كوفه شدند و صد تن هم نزد على آمدند. (3) اما بيشترين بر جاى ماندند و گفتند:«راست مى‏گوئى ما داورى را پذيرفتيم و با پذيرفتن آن كافر شديم.اكنون به خدا بازگشته‏ايم اگر تو نيز از كفر خويش توبه كنى در كنار تو خواهيم بود.»على گفت:

«سنگ بلا بر سرتان ببارد چنانكه نشانى از شما باقى نگذارد.پس از ايمان به خدا و جهاد با محمد مصطفى(ص)بر كفر خود گواه باشم؟اگر چنين كنم گمراه باشم و در رستگارى بى‏راه.كنون گمراهى را راهنماى خويش و راه گذشته را پيش گيريد.همانا كه پس از من همگى‏تان خواريد و طعمه شمشير برنده مردم ستمكار.» (4)

طبرى شمار آنان را كه از فرمان عبد الله بن وهب رئيس خوارج بيرون نرفتند دو هزار و هشتصد تن نوشته است.

در جنگى كه با مانده خوارج درگرفت از اصحاب على هفت و يا نه تن كشته شدند و از خوارج نه تن باقى ماندند.على پيش از آغاز جنگ فرمود:

«به خدا كه ده كس از آنان نرهد و از شما ده تن كشته نشود.» (5) جنگ با خوارج به سود مركز خلافت پايان يافت.اما اثرى كه در روحيه بسيارى از مردم عراق نهاد بدتر از جنگ پيشين بود. چنانكه نوشته شد جنگ‏هاى زمان رسول خدا جنگ ميان عرب مسلمان و عرب كافر بود و جنگ‏هاى زمان سه خليفه پس از وى جنگ عرب با غير عرب بخاطر اسلام.اما جنگ‏هاى بصره و صفين چنان نبود.

در جنگ بصره،عرب مسلمان جنوبى با عرب مسلمان شمالى مى‏جنگيد و در جنگ صفين گاه از مردم قبيله‏اى نيمى با على(ع)بود و نيمى با معاويه.

اما در اين جنگ مسلمانان با مسلمانانى درافتادند كه پيشانى آنان داغ سجده داشت‏بيشتر آنان همه قرآن يا بيشتر آن را از بر داشتند.

هنگامى كه مى‏خواستند جنگ را آغاز كنند يكديگر را فرياد مى‏زدند به سوى بهشت.

طبرى به روايت‏خود از ابو مخنف و او از گفته يكى از سپاهيان على مى‏نويسد وى نزد امام آمد و گفت:

-«زيد بن حصين را كشتم.»امام پرسيد:

-«بدو چه گفتى و او به تو چه گفت.»پاسخ داد.بدو گفتم:

-«دشمن خدا!مژده باد تو را به آتش دوزخ.»

-«او به تو چه گفت؟»

گفت:«ستعلم اينا اولى بها صليا.» (6)

پس از پايان جنگ از على(ع)پرسيدند:«همه آنان كشته شدند؟»فرمود:

«نه به خدا كه نطفه‏هايند در پشت‏هاى مردان و زهدانهاى مادران.هرگاه مهترى از آنان سربرآورد او را براندازند چندانكه آخر كار،مال مردم ربايند و دست‏به دزدى يازند.» (7)

پى‏نوشتها:

1.نامه 77.

2.خطبه 122.

3.طبرى،ج 6،ص 3380.

4.خطبه 58.

5.خطبه 59.

6.طبرى،ج 6،ص 3382،«زودا كه خواهى دانست كدام يك از ما در خور آتش دوزخيم‏»جمله از قرآن است.

7.نهج البلاغه،گفتار 60.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 133

دكتر سيد جعفر شهيدى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:03:23

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
حركت امام براى دفع فتنه

حركت امام براى دفع فتنه

اين اخبار نگران كننده در حالى به امام (ع) و يارانش رسيد كه او آماده رفتن به سرزمين شام براى يكسره كردن كار معاويه،مى‏شد.پس امام و يارانش ديدند،كه براى مردم كوفه و ساير مردم عراق اين كار خطرناكى است كه امام (ع) دنبال كار مهمى كه در پيش داشت‏برود و اين سنگدلان را در پشت‏سر خود ترك كند كه هر چه مى‏خواهند با مردم انجام دهند.او لازم ديد،تا پيش از بازگشت‏به جنگ قاسطين،چاره‏اى براى خطر گروه مارقين بكند.

امام (ع) با سپاه خود به نهروان رفت،جايى كه خوارج اردو زده بودند،نزد ايشان پيغام فرستاد كشندگان برادران مسلمانمان را كه در بين شما هستند،به ما بدهيد تا حد شرعى بر آنها جارى شود.و پس از آن كارى با شما ندارم،شما را به حال خود رها مى‏كنم تا با مردم شام ملاقات كنم.و شايد خداوند دلهاى شما را منقلب كند،و از حال كنونى‏تان،به راه خير برگرداند.ايشان در جواب گفتند ما همه قاتلان ايشان هستيم و ما خون شما و خون آنها را حلال مى‏دانيم.

امام (ع) خود نزد آنها آمد و ايشان را مخاطب قرار داد و فرمود:اى جمعيتى كه شما را عداوت لجبازى سبب شده تا خروج كنيد و هواى نفس شما را از حق بازداشته و شتابزدگى باعث‏خودخواهى شما شده است و در مقابل عمل ناپسند مهمى قرار گرفته‏ايد،همانا من به شما هشدار مى‏دهم كه مبادا طورى رفتار كنيد كه فردا اين امت‏شما را نفرين كنند.افتادگانى باشيد ميان اين بيابان،و در وسط اين گودال، بدون هيچ حجتى از جانب پروردگارتان و بدون هيچ دليل روشنى.آيا شما نمى‏دانيد كه من شما را از حكميت منع كردم و آگاه ساختم كه آن يك فريبكارى است و آن گروه افراد ديندارى نيستند و شما نافرمانى كرديد.و چون من[به اجبار]آن كار را كردم با ايشان شرط كردم و از حكمين پيمان گرفتم كه آنچه را قرآن فرمان داده است،احيا كنند و آنچه را نهى كرده است نهى كنند پس مخالفت‏با قرارداد كردند و بر خلاف حكم كتاب و سنت رفتار كردند،و ما كار ايشان را بى‏اثر شمرده و به حال اول خود هستيم،پس شما از كجا حامل چنين پيامى هستيد؟آنها در جواب گفتند،ما حكميت را پذيرفتيم وبا پذيرش آن گناهكار شديم و بدان سبب به كفر آلوده گشتيم،هم اكنون پشيمان و تايبيم.اگر تو هم توبه كنى ما با تو و از طرفداران توايم و اگر خوددارى از توبه كنى،بيعت تو را مى‏شكنيم و با تو نيز مانند ديگران مى‏ستيزيم.امام (ع) در جواب ايشان فرمود:تند بادى بر شما بوزد،و از ميان شما كسى باقى نماند و نسل شما قطع گردد!آيا پس از ايمان خالصانه‏ام به رسول خدا و مهاجرت با او و مبارزاتم در راه خدا،اكنون خودم را كافر معرفى كنم؟در اين صورت من گمراهم و از هدايت‏يافتگان نيستم.و پس از گفتن اين سخنان از آنان روى گرداند (1) .

براستى كه منطق خوارج منطقى عجيب بود.و خودشان مى‏گفتند چون حكميت را قبول كرده‏اند گنهكار شده‏اند و در نتيجه كافر گرديده‏اند.و آيا منظور ايشان اين است كه هر كس مرتكب گناهى شد كافر مى‏شود؟هر گاه مقصود ايشان اين طور باشد پس در حقيقت آنها شرط بقاى بر اسلام را عصمت از گناهان شمرده‏اند.و معناى آن حرف اين است كه تمام نسلهاى مسلمان كافرند.

پى‏نوشت:

1-كامل ابن اثير ج 3 ص 173.

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 465

محمد جواد شرى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:04:09

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:02:34

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:03:23

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 06:04:09

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد