• /
پيرامون نهج البلاغه و عظمت آن

پيرامون نهج البلاغه و عظمت آن

حسين رزمجو

نهج‏البلاغه گزيده‏اى است از مجموعه سخنرانى ها، نامه‏ها و کلمات قصار پيشواى آزادگان امام على عليه‏السلام ، که از لحاظ نفاست الفاظ و عمق معانى، آن را «فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق»(1) و تالى قرآن مجيد دانسته‏اند و به «درخشندگى آفتاب، لطافت گل، قاطعيت صاعقه، غرش طوفان، تحرک امواج و به بلنداى ستارگان دوردست واقع در کهکشانها»(2) تشبيه و توصيفش کرده‏اند.

اين کتاب مستطاب که پويندگان وادى معرفت و جويندگان فضيلت را راهنمايى است نجات‏بخش و هدايتگر، و تشنگان زلال حقيقت را چونان شربتى است گوارا و جان‏افزا؛ نه فقط از لحاظ ادبى و موازين فصاحت و بلاغت و شيوه هنرمندانه‏اى که در سبک بيان آن به کار رفته و مآلا اسم با مسماى «نهج‏البلاغه» را بر آن نهاده‏اند؛ اثرى است بى همال و يکتا، بلکه از جهت اشتمال بر حکمتها و دستورالعملهاى ارزنده زندگى و موضوعات متنوع: خداشناسى، دين‏باورى، اخلاق، انسان‏شناسى، حقوق، حکومت، اقتصاد و... شايان آن است که «نهج‏الحياة»، «نهج‏الهداية»، «نهج‏التربية»، «نهج‏الفلاح» و «نهج‏السعادة» ناميده شود و به تعبيرى ديگر: اين اثر والا که به واقع تفسيرى است از حکمت‏هاى قرآنى و تبلورى از معارف اسلامى، ضامن و تأمين‏کننده بهروزى دنيا و آخرت کسانى است که به رمز و رازها و کُنه حقايقش پى برند و به رهنمودهاى خردمندانه و سازنده آن عمل کنند و يا به گفته سيد رضى، مؤلف شريف نهج‏البلاغه:

«هذا الکتاب اذ کان يفتح للناظر فيه ابوابها و يقرب عليه طلابها و فيه حاجة العالم و المتعلم و بغية البليغ و الزاهد و يمضى فى اثنائه من عجيب الکلام... ما هو بلال کل غلةٍ و شفاء کل علّةٍ و جلاء کل شبهةٍ...»(3)

اين کتاب، درهاى شيوايى گفتار و زيبايى پندار را بر روى خواننده خود مى گشايد و او را آماده بهره‏ورى از آن لطايف لفظى و معنوى مى کند. ضمن اين مجموعه سخنان شگفت‏آورى است که تشنه کام دانش و معرفت از آن سيراب مى شود و براى هر بيمارى شفا و هر شبهه و تيرگى را روشنى و صفاست.

سبک و ويژگى هاى ادبى نهج‏البلاغه

مطالب نهج‏البلاغه که در سه بخش: خُطب، رسائل و حکم تدوين شده است و کلاً شامل: 242 خطابه بلند و کوتاه، 79 نامه و وصيت‏نامه و 489 حکمت يا کلمه قصار مى باشد،(4) آميزه‏اى است از نثر ساده مرسل با مسجع يا آهنگين که به سبکى آنچنان استوار، جاذب، زيبا و طبيعى نگاشته شده که در پاره‏اى موارد، عبارات آن از لحاظ روانى، سلاست و موسيقى دلنشين کلام، مبدل به شعرى منثور مى شود.

نثر نهج‏البلاغه داراى صفت سهل و ممتنع است و در تدوين آن ضمن استفاده از واژه‏هاى خوش‏آهنگ، صنايع بديعى و نکته‏هاى دقيق بلاغى، رعايت مقتضاى حال و تناسب ميان لفظ و معنى ـ همه‏جا ـ به عمل آمده و فى المثل در مواردى که به اطناب نياز بوده است، مانند: پيمان‏نامه‏ها، وصيت‏نامه‏ها، و بعضى از خطب، سخن در حد مطلوب و ضرورت، طولانى است و در مواقعى که مراعات ايجاز ضرورى بوده است، همچون کلمات قصار، عبارات آن کوتاه و در عين حال نغز و پربار است.

کاربرد بجا و هنرمندانه از آيات قرآنى و احاديث نبوى و اشعارى از خود امام على عليه‏السلام و گويندگانى نظير اعشى، امرءالقيس، دريد بن الصمه، ابى ذويب، عباس مرداس سليمى، حاتم بن عبدالله طائى و استفاده از تمثيلات و ارسال مثلهاى مناسب و تشبيهات و استعارات زيبا و کناياتى ابلغ من التصريح از ويژگى هاى ديگر ادبى اين کتاب هدايت و راه روشن بلاغت است.

هر چند که اين ظرايف لفظى و معنوى در متن اصلى نهج‏البلاغه که به زبان عربى است، جلوه و نمودى زيباتر و درخشانتر دارد، مثلاً در جملات ذيل که به ترتيب درباره توحيد باريتعالى، آفرينش انسان و بزرگداشت قرآن بيان شده و در واقع مشتى است از خروارها عبارت بليغ و گوش‏نواز اين اثر ممتاز:

«الذى لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن. الذى ليس لصفته حد محدود و لا نعتٌ موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود...».(5)

خداوندى که همتها و انديشه‏هاى بلند کنه ذاتش را درک نتواند کرد و هوشهاى ژرف‏نگر حقيقت هستى او را درنيابد. آن که صفات جلاله‏اش را ـ که عين ذات اوست ـ نهايتى ندارد و قابل شمارش و محدود به زمانى معين نيست.

«الانسان، انشأه فى ظلمات الارحام و شعف الاستار، نطفة دهاقا و علقه محاقا و جنينا و راضعا و وليدا و يافعا ثم منحه قلبا حافظا و لسانا لافظا و بصرا لاحظا...»(6)

خداوند، انسان را از نطفه ريخته شده در تاريکى زهدانها و پوششهاى غلاف مانند آن بيافريد و سير رشد جسمانى او را در مراحل جنينى، شيرخوارگى و کودکى و بلوغ قرار داد و وى را قلب (عقل) پاسدار و زبان گويا و چشم بينا بخشيد.

«انّ القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق. لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه و لا تکشف الظلمات الا به...»(7)

همانا ظاهر قرآن شگفت‏آور است و باطن آن ژرف و بى انتها. رمز و رازهايش را پايانى نيست و جز به نور آن تاريکيهاى نادانى زدوده نمى شود.

ضمن آنکه هر خواننده سخن‏شناس صاحبدلى، موسيقى دلنشين کلمات و کاربرد طبيعى صنايع بديعى نظير ترصيع و مماثله و تضاد (طباق) و انواع جناس‏را در عبارات مذکور مشاهده مى کند و به عبارت‏پردازيهاى استادانه آن پى مى برد؛ در ترجمه‏هاى روان و شيوايى که از اين اثر بليغ فاخر به فارسى يا ديگر زبانها شده است. جزالت، عمق و زيبايى هاى پنهان و پيداى آن را نيز در نظير نمونه‏هاى ذيل که هر کدام به گونه تابلويى است رنگين و شکوهمند، احساس مى کند و بر انديشه‏هاى بلند و قلم سحّار و گوهرزاى خداوندگار آن، آفرينها مى فرستد.

در ستايش خداوند

«... او بر ذات مقدسش قائم است و سازمان کائنات بر اراده نيرومند او استوار. بامداد ازل که طليعه آن را آغازى نيست، از پرتو جمال بى همتايش رخشان و روشن شده و سرچشمه زندگى را از زمان بى ابتدا به روى جهان گشوده است.

در آن روز که حروف آفرينش رقم نداشت و لوح و قلم در ديوان تقدير معطل بودند، فروغ ابديت با تلألؤ بى همتايى مى درخشيد و عرش برين، پادشاهى خدا نام داشت.

اين فضاى کيهانى، اين پرده‏هاى نازک و ضخيم ابر، اين سقف پيروزه‏گون، اين مهر و ماه و اختران ثابت و سيار، بارى اين همه بدايع و عجايب، محصول کارگاه آن نقاش توانايى است که با قلم صُنع، چنين نقش و نگارهايى در عالم هستى به وجود آورده است. کوه‏ها، با گردن افراشته بر آستان الوهيت دليلند و زمين با همه استوارى از انديشه عظمت خداى لرزان. خورشيد و ماه چون عاشقان شيفته او را مى جويند و از جهانگردى خويش جز رسيدن به کمال مطلوب که پيوستن به مبدأ و فناى فى الله است، منظورى ندارند.»(8)

خودشناسى نخستين گام در راه وظيفه‏شناسى است

«به جهان آمديد و در اين تالار مجلل که از گنبد فيروزه آسمان سقف بسته و با پرنيان سبز چمن فرش شده است، منزل گزيديد. شمع‏هاى دل‏افروز ستارگان بر طاق خانه شما مى درخشد و از پرتو خورشيد و ماه کانون حياتتان گرم و روشن است. از روشندلان سپهر گرفته تا کرمهاى مستمندى که در دل تيره خاک جاى دارند، يعنى کليه عوامل طبيعت ـ همه ـ فرمانبردار شما شده‏اند، و اين طبايع تندخو و سرکش در مقابل بنى آدم، سر تسليم پيش آورده و به زانو درافتادند. آيا هيچ به اين فکر افتاده‏ايد که به آدميزاده اين همه اقتدار و تسلط براى چه اعطا شده است؟.

آيا مى دانيد، که بشر در مقابل اين همه لطف و موهبت، به چه چيز وامدار است؟ آرى، وظيفه، اما در راه وظيفه‏شناسى، نخستين قدم، خودشناسى است... در ميان موجودات عالم، فقط انسان است که گاه به نيروى شاهباز روح به عالم بالا بال مى گشايد و زمانى مجذوب آغوش زمين مى گردد که گهواره پرورش اوست. و همين طبيعت آشفته که از غرائز متضاد تشکيل شده است او را موجودى خارق‏العاده و مرموز جلوه داده و بر تمام کائنات سرورى بخشيده است.

مرام پيامبران و نواميس آسمانى، اصولاً بر هدايت توده‏ها به وظايف فردى و اجتماعى قرار دارد و قرآن مجيد بدين مطلب شاهدى صادق است. آنجا که خداوند مى فرمايد:

هدف ما از آفرينش جن و انس، جز عبادت آنها، چيز ديگر نيست، يعنى انجام وظيفه و در نتيجه طى تکامل...».(9)

قرآن مجيد

«... برنامه کاملى که توده مردم را به تکاليفش راهنمايى مى کند، قرآن است، قرآن داروى دردهاى بى درمان و پناه آوارگان است. قرآن، رشته محکم و متينى است که اجتماعات پريشان فکر را يکجا گردآورده و در ميان آنها روح صميميت و علاقه مليت ايجاد مى کند. قرآن، کتابى راستگو، راهنمايى آگاه و بااحتياط است. آن کس که اين مشعل آسمانى را در زندگانى فرا راه خود قرار دهد، هرگز به لغزش و سقوط دچار نخواهد شد...».(10)

جهاد

«جهاد، در رحمت الهى است که تنها به روى بندگان ويژه خداوند باز مى شود. پيراهن سربازى، زرهى آهنين است که دست فداکارى و مليت آن را بر اندام جوانمردان خونگرم و فعال مى پوشاند. اين جامه فاخر در زندگى لباس شرافت و پس از مرگ، حرير بهشت خواهد بود.

آرى، گلگون‏کفنان يا آنها که در راه دين و عدالت به خون گلوى خود رنگين شده‏اند، در اين جهان جز نام و افتخار نخواهند داشت، و در آن جهان جز فردوس برين، خانه نخواهد کرد.

من، شب و روز شما را به جهاد و مبارزه دعوت مى کنم و پيوسته نغمه جانبازى و فداکارى را در گوشهاى سنگين شما مى نوازم، ولى افسوس، که دم گرم من در آهن سرد شما اثر نمى کند... بايد بگويم، ذليل‏ترين اقوام جهان مردمى هستند که کوچه‏هاى شهرشان ميدان تاخت و تاز بيگانگان قرار گيرد...».(11)

تأثير نهج‏البلاغه در ادبيات تازى و فارسى

خطبه‏هاى غرّا و نامه‏ها و کلمات قصار آموزنده و زيباى امام على عليه‏السلام در طول قرون اسلامى ـ چه قبل و چه بعد از زمان تأليف نهج‏البلاغه (سال 400 هجرى) الهام‏بخش اديبان مسلمان از زبانها و مليتهاى مختلف، مخصوصا شاعران و نويسندگان عرب و ايرانى ـ بوده و اثرات ژرف و سازنده‏اى را ـ چونان قرآن کريم ـ در ادبيات اين دو زبان از خود بر جاى گذارده است.

به عنوان مثال، شعراى نامورى نظير: ابونواس، ابوتمام طايى، ابى الطيب متنبى، ابوالفتح البستى، ابن ابى الحديد معتزلى و... در عرصه ادب عرب، و گويندگان سترگى چون: فردوسى، ناصرخسرو، مولوى، سعدى و... در قلمرو زبان و ادبيات فارسى، از جمله کسانى هستند که به سرچشمه بلاغت و هدايت امام على عليه‏السلام راه يافته و مضامين فراوانى را از گفتارها و نوشتارهاى حضرتش اخذ کرده‏اند و آنها را نظير نمونه‏هايى که ذيلاً ارائه خواهد شد ـ زينت‏بخش آثار منظوم يا منثور خويش ساخته‏اند:

شواهدى از ادب تازى

ابونواس ـ حسن بن هانى (198-146) شاعر ايرانى الاصل عرب زبان که او را مبتکر تغزلات در ادبيات عرب دانسته‏اند و شعرش در غايت فصاحت و نيکويى است، در قصيده‏اى که موضوع آن فلسفه حيات انسان و سرنوشت فرزندان آدم است.

به هنگام سرودن اين بيت:

لدوا للموت وأبنو للخراب  فکلکم يصير الى التراب(12)

متأثر از اين سخن امام على عليه‏السلام است که فرموده:

«ان لله ملکا ينادى فى کل يومٍ: لدوا للموت، و اجمعو للفناء و ابنو للخراب».(13)

خداوند را فرشته‏اى است که هر روز فرياد مى کند: بزاييد براى مردن، جمع کنيد براى از بين رفتن و بسازيد براى ويران شدن.

و ابوتمام طايى ـ حسن بن اوس (231-190) قصيده‏سراى معروف عهد عباسيان و صاحب کتاب «حماسه» که شامل غرر اشعار عرب از جاهليت تا عصر عباسى است، در ابيات ذيل:

و قال عليٌ: فى التعازى لأشعث  و خاف عليه بعض تلک الماتم 

أتصبر للبلوى عزاء و حسبة  فتؤجر ام تسلو سلوّ البهائم.(14)

على عليه‏السلام به هنگام تسليت‏گويى به اشعث بن قيس ـ در حالى که اندوهى که به او رسيده متأثر و بيمناک بود ـ فرمود:

اگر در اين گرفتارى و مصيبت، بزرگوارانه شکيبا باشى (نزد خداوند) مأجور خواهى بود وگرنه بدون اجر و مزدى آن گرفتارى را به گونه فراموش کردن چهارپايان، از ياد خواهى برد.

مضمون اين سخن حضرت را که به اشعث فرموده‏اند، در شعر خود نقل کرده است:

ان صبرت صبر الاکارم  و الا سلوت سلو البهائم(15)

اگر (در اين مصيبت) صبر کردى همانند شکيبايى جوانمردان (نزد خداوند نيکوست و مأجور خواهى بود) و اگر شکيبايى نکردى، مانند فراموش کردن چهارپايان (آن مصيبت را) از ياد خواهى برد.

و ابى الطيب المتنبى ـ احمد بن حسين الجعفى الکوفى ـ (354-303) شاعر مشهور عرب، که مضامين فراوانى(16) از کلام اميرالمؤمنين على عليه‏السلام را رونق‏فزاى اشعار خود ساخته است، از جمله در اين ابيات:

الراى قبل شجاعة الشجعان  هو الاول و هى المحل الثانى

فاذا هما اجتمعا لنفس مرة  بلغت من العلياء کل مکان(17)

در افراد شجاع، خردمندى و قدرت انديشيدن بر صفت دلاوريشان مقدم است، زيرا خرد در مرتبه نخستين و شجاعت در درجه دوم اهميت قرار دارد. زمانى که آن دو (عقل و دلاورى) در کسى که منيع‏الطبع است جمع شوند، او به والاترين مرتبه از زندگى و ارجمندى مى رسد.

متأثر از اين عبارت امام است که فرمود:

«رأى الشيخ احب الى من جلد الغلام».(18)

انديشه و خردمندى مردآزموده را بيشتر از دلاوران جوان ناآزموده دوست مى دارم.

و در اين بيت:

والهم يخترم الجسيم نحافةً  و يشيب ناصية الصبى و يهرم(19)

غم و اندوه، تن فربه را لاغر و ضعيف مى کند و موى کودک را سپيد و او را پير مى گرداند.

از مضمون اين جمله امام سود جسته است:

«الهم نصف الهرم».(20)

اندوه و غم نصف پيرى است.

و ابن ابى الحديد ـ عزالدين عبدالحميد (655-586) شاعر فاضل و سنى مذهب عرب، که شارح نهج‏البلاغه است و اعتقادش به امام على عليه‏السلام به پايه‏اى است که او را انسانى مافوق همه و شجاعترين و فصيحترين افراد بشر مى داند و «سخنانش را در حکمت نظرى از آراء فلاسفه‏اى چون افلاطون و ارسطو و در حکمت نظرى از سقراط برتر مى شناسد.»(21)

در:

فالخير خير و خير منه فاعله  والشر شر و شر منه صانعه(22)

کار نيک، پسنديده است و از آن بهتر و پسنديده‏تر، شخص نيکوکار است. و کار بد، زشت و ناپسند است و از آن ناخوشتر، فرد زشتکار است.

ملهم از اين کلام حضرتش مى باشد:

«فاعل الخير، خير منه و فاعل الشر شرٌ منه».(23)

و...(24)

نمونه‏هايى از ادب فارسى

حکيم ابوالقاسم فردوسى (411-329) شاعر پرشور شيعى و حماسه‏سراى بزرگ ايران که با معارف اسلامى، قرآن و نهج‏البلاغه آشنا بوده و با بيان اين گونه تعبيرات زيبا:

چه گفت آن خداوند تنزيل وحى خداوند امر و خداوند نهى

که من شهر علمم، عليم در است  درست اين سخن گفت پيغمبراست(25)

ضمن استناد به حديث معروف نبوى:

«انا مدينة العلم و على بابها»

ارادت خويش را به پيشگاه مقدس علوى چنين خاضعانه اظهار داشته است:

اگر چشم دارى به ديگر سراى به نزد نبى و وصى گير جاى

گرت زين بد آيد گناه من است  چنين است و آيين راه من است 

بر اين زادم و هم بر اين بگذرم  چنان دان که خاک پى حيدرم 

هر آنکس که در دلش بغض على است  از او زارتر در جهان خوار کيست(26)

او در مقدمه بى بديل شاهنامه که درباره توحيد و صفات باريتعالى است، خاصه در ابيات ذيل:

نيابد بدو نيز انديشه راه  که او برتر از نام و از جايگاه 

خرد را و جان را همى سنجد او  در انديشه سخته کى گنجد او 

بدين آلت رأى و جان و روان  ستود آفريننده را کى توان(27)

از خطبه اول نهج‏البلاغه که درباره توحيد است و با عبارات:

«الحمدلله الذى لايبلغ مدحته القائلون» آغاز مى شود، بويژه اين جملات از آن:

«الذى لايدرکه بعد الهمم... الذى ليس لصفته حدٌ محدود...»(28)

خداوندى که انديشه‏هاى بلند دورپرواز را به ذات او راهى نيست و صفاتش را نهايتى نيست متأثر است.

همچنين از اين عبارت خطبه 155 الهام گرفته و بهره‏مند شده است:

«... لم تبلغه العقول بتحديدٍ فيکون مشبها و لم تقع عليه الاوهام بتقديرٍ فيکون ممثلاً».(29)

خردها در اثبات حد و نهايت او به کنه ذاتش پى نبرده‏اند تا بتوانند شبيهى براى او ارائه کنند و وهمها براى تصوير نمودنش بر او راه نيافته‏اند تا قادر باشند مثل و مانندى را برايش مجسم کنند.

حکيم ناصر خسرو قباديانى (481-394) شاعر فرزانه، نستوه و مبارز ايرانى که در قصايد متعددى، اعتقاد راسخش را درباره امام على عليه‏السلام با چنين اشعار استوارى اظهار داشته است:

من تولا به على دارم کز تيغش  بر منافق شب و بر شيعه نهار آيد 

دين سرايى است برآورده پيغمبر  تا همه خلق بدو در به قرار آيد 

على و عترت اويست مرآن را در  خنک آن را که در اين ساخته دار آيد(30)

او نيز از مضامين فراوان اخلاقى، اجتماعى موجود در سخنان آن حضرت بهره‏مند شده و آنها را زينت‏بخش آثار منظوم و منثور خود ساخته است.

از جمله در اين ابيات:

اين جهان پيرزنى سخت فريبنده است  نشود مرد خردمند خريدارش 

پيش از آن کز تو ببرد تا طلاقش ده  مگر آزاد شود گردنت از عارش(31)

بررس به کارها به شکيباييزيرا که نصرت است شکيبا را(32)

اى شده مدهوش و بيهش پند حجت را بدارکز عطاى پند بهتر نيست در دنيا عطا

بر طريق راست رو چون باد گردنده مباشگاه با باد شمال و گاه با باد صبا(33)

به تقدير بايد که راضى شويکه کار خدايى نه تدبير ماست(34)

قيمت هر کس به قدر علم اوستهمچنين گفته‏ست اميرالمؤمنين(35)

به ترتيب از عبارات ذيل سود جسته است:

ـ «يا دنيا يا دنيا اليک عنى... هيهات! غرى غيرى، لا حاجة لى فيک، قد طلقتک ثلاثا لا رجعة فيها».(36)

اى دنيا، اى دنيا! از من بگذر، چه دورست آرزوى تو، ديگرى را بفريب که مرا به تو نيازى نيست. همانا من تو را سه بار طلاق گفته‏ام که در آن بازگشتى نيست.

«... لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان»(37)

پيروزى از شخص بردبار شکيبا جدا نمى شود هر چند که روزگار (سختى) بر او دراز گردد.

«... همجٌ رعاعٌ اتباع کل ناعق يميلون مع کل ريحٍ».(38)

(افراد نادان بى اعتقاد) مانند مگسان خرد ناتوانند که هر آوازه‏کننده‏اى را پيروند و با هر بادى که بورزد به طرف آن ميل مى کنند.

«يغلب المقدار على التقدير حتى تکون الافة فى التدبير».(39)

قضاى الهى بر حسابگرى بنده پيشى مى گيرد به طورى که گاه آفت و تباهى در تدبير و عاقبت‏انديشى است.

«قيمة کل امرى ءٍ ما يعلمه».(40)

ارزش هر کسى به اندازه چيزى است که آن را نيکو مى داند.

و جلال‏الدين محمد مولوى (672-606) شاعر عارف و متفکر مسلمان ايرانى که مثنوى معنويش عصاره‏اى است از معارف اسلامى و «چو قرآن مدل»(41) و درجه اخلاص او به مکتب علوى به حدى است که امام على عليه‏السلام را «جمله عقل و ديده»(42) مى داند و به هر فضيلت‏جويى توصيه مى کند که:

از على آموز اخلاص عمل  شير حق را دان منزه از دغل(43)

او نيز از گنجينه حکمت‏هاى سخنان امام على عليه‏السلام برخوردار شده و گوهرهايى از آن را فراچنگ آورده و زينت‏بخش اشعار عارفانه خود ساخته است.

مثلاً در اين بيت:

آدمى مخفى است در زير زبان  اين زبان پرده است بر درگاه جان(44)

متأثر از اين کلام امام عليه‏السلام است:

«المرءُ مخبوءٌ تحت لسانه».(45)

مرد زير زبان خود پنهان است.

و در بيت ذيل:

زآن که حکمت همچو ناقه ضاله است  همچون دلالان شهان را دالّه است(46)

از مضمون اين عبارت حکمت‏آميز اميرالمؤمنين عليه‏السلام سود جسته است:

«الحکمة ضالة المؤمن، فخذ الحکمة و لو من اهل النفاق».(47)

حکمت (دانش و معرفت به حقايق) گمشده مؤمن است (و هميشه بايد در جستجوى آن باشد) پس آن را فراگير حتى اگر چه از مردم منافق باشد.

و در ابيات:

علم دريايى است بى حد و کنار  طالب علم است غواصّ بحار 

گر هزاران سال باشد عمر او  او نگردد سير خود از جستجو 

کآن رسول حق بگفت اندر ميان  اين که منهومان هما لايشبعان(48)

بخشى از اين کلمه قصار امام را در شعر خود آورده است:

«منهومان لا يشبعان: طالب علمٍ و طالب دنيا».(49)

دو خورنده هستند که سير نمى شوند: خواهان دانش و خواستار دنيا.

و استاد سخن شيخ مصلح‏الدين سعدى (691-604) که عقيده و نظرش نسبت به پيشواى آزادگان جهان اين است که:

کس را چه زور و زهره که وصف على کند  جبار در مناقب او گفته: هل اتى

زورآزماى قلعه خيبر که بند او  در يکدگر شکست به بازوى لافتى

شير خدا و صفدر ميدان و بحر جود  جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا 

ديباچه مروت و سلطان معرفت  لشکر کش فتوت و سردار اتقيا(50)

او نيز در سرودن آثار نغز خود، بويژه در منظومه بوستان که تصويرى از جهان آرمانى سعدى است، در بسيار موارد، از معانى عميق سخنان امام عليه‏السلام بهره‏مند شده از جمله در نظم ديباچه زيباى اين کتاب که موضوع آن صفات جلال و جمال خداوندى است، مخصوصا در اين ابيات:

جهان متفق بر الهيتش  فرو مانده در کُنه ماهيتش بشر، ماوراى جلالش نيافت  بصر منتهاى جمالش نيافت 

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم  نه در ذيل وصفش رسد دست فهم(51)

همانند استاد طوس متأثر از خطبه اول نهج‏البلاغه است و در باب اول بوستان، آنجا که از «تدبير ملک و لشکرکشى» سخن مى گويد، از جمله در سرودن ابيات ذيل:

چو دشمن به عجز اندر آمد ز در  نبايد که پرخاش خويى دگر 

چو زنهار خواهد، کرم پيشه کن  ببخاشى و از مکرش انديشه کن(52)

به قسمتى از نامه معروف امام على عليه‏السلام به مالک اشتر ـ يا اين عبارات از آن ـ توجه دارد:

«و لا تدفعن صلحا دعاک اليه عدوک و لله فيه رضى... ولکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه، فان العدو ربما قارب ليتغفل فخذ بالحزم».(53)

زمانى که دشمنت تو را به صلح دعوت کند و در آن رضاى خداوند باشد، دعوتش را رد مکن... اما بعد از صلح با دشمن هر چه بيشتر از او احتياط کن زيرا، او بسا براى آنکه تو را غافل‏گير کند، به تو نزديک شود، پس حزم پيشه کن!.

و در ابيات ذيل ـ از باب هفتم ـ که درباره رازپوشى و خاموشى و عيب‏جويى نکردن است:

سخن تا نگويى بر او دست هست  چو گفته شود، يابد او بر تو دست 

تفکر شبى با دل خويش کرد  که پوشيده زير زبان است مرد 

مکن عيب خلق اى خردمند فاش  به عيب خود از خلق مشغول باش(54)

نظر شيخ اجل به اين سخنان امام على عليه‏السلام است:

«... الکلام فى وثاقک ما لم تتکلم به فاذا تکلمت به صرت فى وثاقه».(55)

سخن در بند توست، تا آن را نگفته‏اى و همين که به زبانش آوردى، تو در بند و در اختيار او هستى.

«المرءُ مخبوء تحت لسانه».(56)

مرد زير زبانش پنهان است.

«من نظر فى عيب نفسه أشتغل عن عيب غيره».(57)

کسى که به عيب خود نظر کند، به عيب‏جويى ديگرى نمى پردازد.

در گلستان هميشه خوش شيخ شيراز نيز گلبوته‏هايى از باغ حکمت نهج‏البلاغه غرس شده که بوى معطر و دماغ‏پرور آنها مشام جان هر خواننده صاحبدلى را نوازش مى دهد. به عنوان مثال، در اين عبارت سعدى که در باب هشتم ـ در آداب صحبت آمده است:

«هر آن سرى که دارى با دوست در ميان منه، چه دانى که وقتى دشمن گردد و هر بدى که توانى به دشمن مرسان، که باشد که وقتى دوست گردد»(58) رنگ وبويى از اين کلام آموزنده علوى استشمام مى شود، که فرموده است:

«أحبب حبيبک هونا، عسى أن يکون بغيضک يوما ما و أبغض بغيضک هونا ما عسى أن يکون حبيبک يوما ما».(59)

دوست خود را دوست بدار، به اندازه‏اى که زياده‏روى در آن نباشد (او را بر همه اسرار خود آگاه مکن) شايد روزى دشمنت گردد و دشمنت را نيز از روى ميانه‏روى دشمن بدار، چه روزى از روزها دوستت گردد.

نهج‏البلاغه شريف، در ديگر آثار منظوم و منثور فارسى و شاهکارهاى ادبى چون: ترجمه کليله و دمنه بهرامشاهى، چهار مقاله نظامى عروضى، مرزبان‏نامه راوندى و... تأثيراتى فراوان داشته و جاذبه‏هاى لفظى و معنوى آن، اغلب شاعران و نويسندگان دين‏باور ايرانى و ارادتمند به مکتب علوى را برانگيخته است تا از اين خرمن پرفيض ـ در حد معرفت و توان خويش ـ خوشه‏چينى ها کنند.

نهج‏البلاغه از ديدگاه

برخى از دانشمندان اسلامى

ابن ابى الحديد معتزلى دانشمند، مورخ و شاعر شهير عرب و شارح نهج‏البلاغه

رفعت پايگاه معنوى نهج‏البلاغه و تنوع موضوعات آن از لحاظ ادبى، مذهبى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى موجب شده است که نه تنها شاعران و سخنوران نامور ـ همانگونه که در مبحث قبل اشارت شد ـ تحت تأثير زيبايى ها و جاذبه‏هاى بلاغى آن قرار گيرند و از مضامين آموزنده‏اش در بارور کردن آثار خويش سود جويند؛ بلکه اين کتاب مستطاب ـ در طول قرون اعصار ـ توجه گروه‏هاى بيشمارى از فقها، متکلمان، مفسران، فلاسفه، جامعه‏شناسان، علماى اخلاق و ديگر دانشمندان را آن‏گونه به خود جلب کرده است که هر يک به نوعى در بزرگداشت آن، زبان به تحسين و ستايش گشوده‏اند. عبارات ذيل نمونه‏هايى است از آنچه که تاکنون به قلم برخى از دانشوران مشهور اسلام در تجليل نهج‏البلاغه به رشته تحرير درآمده است: «امام على عليه‏السلام پيشوا و سرور سخنوران و بلغاست. کلام او را به حق از سخن خداوند فروتر و از کلام مخلوق فراتر دانسته‏اند ـ ارزش سخنان او را همين نشانه بسنده است که فنون سخنورى و نويسندگى را همگى مردم از او آموخته‏اند.»(60)

شهاب‏الدين محمود آلوسى بغدادى (1270-1217 ه) نويسنده و متفکر عرب

«... نهج‏البلاغه، که حاوى خطبه‏هاى على بن ابيطالب است، پرتويى از نور سخن الهى دارد و چونان خورشيدى است که با فصاحت منطق نبوى مى درخشد».(61)

استاد حسين نائل مرصفى (ف.1307 ه) دانشمند علوم بلاغت در جامع الازهر مصر

«... آنچه را که على عليه‏السلام در نهج‏البلاغه آورده است، از قبيل: نشانه‏هاى حکمت عالى، قوانين زنده و صحيح سياسى و هرگونه پند نافذ و دليل متقن که هم‏اکنون گواه عظمت و بهترين دليل شخصيت بى مانند اوست؛ نصيب هيچ يک از حکماى بزرگ و فلاسفه سترگ و نوابغ عالى مقام جهان نشده است.

على عليه‏السلام در اين کتاب، از درياى علم و سياست و ديانت سر به درآورده و از اين رو، در تمام اين مسائل نابغه‏اى برازنده است.»(62)

شيخ محمد عبده (ف. 1323 ه) متفکر، مفسر و نويسنده شهير مصرى و شارح نهج‏البلاغه

«... هنگامى که پاره‏اى از عبارات نهج‏البلاغه را به دقت مى خواندم، صحنه‏هايى در نظرم مجسم مى گشت که شاهد زنده‏اى براى پيروزى نيروى سخن و بلاغت بود. آنجا که دلها به برهان حقايق آميخته مى گشت و سپاه سخنان محکم و نيرومند، چنان به درهم شکستن باطل و يارى حق، به پا مى خاست، که هر شک و باطلى را نابود مى کرد، قهرمان اين ميدان که اين پرچم پيروزى را به اهتزاز درمى آورد، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب بود».(63)

امين نخله، نويسنده و دانشمند مسيحى معاصر لبنان

«... از من خواسته‏اند که صد کلمه از گفتار بليغ‏ترين نژاد عرب، «ابوالحسن» را انتخاب کنم... من با مسرّت، نهج‏البلاغه، اين کتاب باعظمت يا انجيل بلاغت را ورق زدم، اما به خدا نمى دانم چگونه از ميان صدها کلمه على عليه‏السلام فقط صد کلمه را برگزينم، و روشن‏تر بگويم، نمى دانم چگونه واژه‏اى را از کلمه ديگر جدا سازم، اين کار درست به آن مى ماند که دانه ياقوتى را از کنار دانه‏هاى ديگر بردارم. سرانجام من اين کار را کردم، در حالى که دستم ياقوتهاى درخشنده را پس و پيش مى کرد و ديدگانم از تابش نور آنها خيره مى گشت... تو اين صد کلمه را از من بگير و به ياد داشته باش که اينها اشعه‏اى از نور بلاغت و غنچه‏هايى از شکوفه‏هاى فصاحت است».(64)

علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى (ف.1389 ه) محقق فرزانه شيعى صاحب الذريعه

«... بعد از انقطاع وحى الهى، کتابى از نظر اعتماد، مانند نهج‏البلاغه تدوين نشده است. کتابى که راه صحيح علم و عمل را به انسان نشان مى دهد و پرتويى از علم الهى بر آن تابيده و بوى عطر سخنان پيامبراکرم صلى الله‏عليه‏و‏آله از آن به مشام جان مى رسد. نهج‏البلاغه صدف مرواريدهاى حکمت و درج جواهر بلاغت است».(65)

علامه سيد هبة الدين شهرستانى (1386-1301 ه.ق) فقيه و اسلام‏شناس نامدار شيعه

«... دانشمندان بسيارى نهج‏البلاغه را ستوده‏اند و اعتراف کرده‏اند که مطالب عاليه آن در حد اعجاز است، چنانکه عقول ايشان از عظمت برق لامعى که از خطبه‏ها و جملات آن مى درخشد به حيرت مى افتد.

تعجب ادبا تنها به ملاحظه انسجام الفاظ نهج‏البلاغه نيست و دهشت و تحير دانشمندان نيز به اين نيست که معانى بليغ آن به سر حد اعجاز رسيده، بلکه شگفتى و تحير آنان همه و همه در تنوع مقاصد و منظورهاى گوناگونى است که در خطبه‏ها و کلام آن وجود دارد، و امام عليه‏السلام از عهده بيان آنها به خوبى برآمده و برترى شخصيت خويش را بر همگان آشکار کرده است.»(66)

علامه شيخ عبدالحسين امينى نجفى (1390-1320ه.ق) دانشمند مجاهد شيعه، صاحب کتاب عظيم الغدير

«... اسلام بدون شمشير على بن ابيطالب عليه‏السلام برپاى نايستاد، و لشکر شرک جز بر اثر قدرت و صولت او منهزم نگرديده است و خداى بزرگ کعبه بيت‏الحرام را از آلودگى بتها جز به دست او پاک نفرموده و زنگارهاى شبهه و کفر جز به بيانات و براهين او ـ که در نهج‏البلاغه شريفش مندرج است ـ زدوده نشده است».(67)

استاد شهيد مرتضى مطهرى (ف. 1358ش) متفکر، خطيب و متکلم بزرگ اسلامى

«... نهج‏البلاغه، شاهکار است اما نه تنها در يک زمينه، مثلاً موعظه يا حماسه يا فرضا عشق و غزل، يا مدح هجا، بلکه در زمينه‏هاى گوناگون. على عليه‏السلام با آنکه در نهج‏البلاغه همواره از معنويات سخن رانده است. در عين حال فصاحت را به اوج کمال رسانيده. در اين کتاب، از مى و معشوق و يا مفاخرات و امثال اينها که ميدانهايى باز براى سخن هستند، بحث نشده و سخن براى سخن و اظهار هنر سخنورى ايراد نگرديده است.

سخن على عليه‏السلام براى او وسيله بوده، نه هدف. او نمى خواسته است به اين وسيله يک اثر هنرى و يا يک شاهکار ادبى از خود باقى گذارد. بالاتر از همه اين که سخنش کليت دارد و محدود به زمان و مکان و افراد معين نيست. مخاطب او انسان است و به همين جهت، نه مرز مى شناسد و نه زمان... نهج‏البلاغه از همه جهات متأثر از قرآن و در حقيقت فرزند قرآن است».(68)

آيت‏الله امام روح‏الله خمينى (1409-1320 ه.ق) رهبر و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران

«... کتاب نهج‏البلاغه که نازله روح على عليه‏السلام ـ آن عبد وارسته از غير و پيوسته به دوست، که حجب نور و ظلمت را دريده و به معدن عظمت رسيده است ـ براى ما خفتگان در بستر منيّت و در حجاب خود و خودخواهى، معجونى است شفابخش و مرهمى است براى دردهاى فردى و اجتماعى. و مجموعه‏اى است داراى ابعادى به اندازه ابعاد يک انسان و يک جامعه بزرگ انسانى، از زمان صدور آن تا هر چه تاريخ به پيش رود و هر چه جامعه‏ها به وجود آيند و دولتها و ملتها متحقق شوند».(69)

مؤلف نهج‏البلاغه

گردآورنده مطالب کتاب نهج‏البلاغه، ابوالحسن محمدبن‏ابى احمد الموسوى، ملقب به رضى و مشهور به سيدرضى اديب و دانشمند بنام شيعه است، که نسبت او با پنج واسطه به حضرت امام موسى بن جعفر عليه‏السلام مى رسد. سيدرضى در سال 359 هجرى در خاندانى از اهل فضل و تقوى و از پدر و مادرى دانشور و متقى ـ در بغداد ـ ديده به جهان مى گشايد. پدرش: ابواحمد موسوى ـ حسين بن موسى ـ ملقب به طاهر اوحد ذوالمناقب (400-304) از شخصيت‏هاى مشهور زمان خود به شمار مى رود، چه مدتها منصب نقابت سادات خاندان ابوطالب و نظارت

بر ديوان مظالم و سرپرستى حجاج را برعهده داشته و مورد احترام سلاطين آل‏بويه و امراى حمدانى سوريه بوده است. مادر او: فاطمه دختر حسين بن احمد معروف به داعى صغير نقيب طالبيان و نواده ناصر کبير، بانويى است علوى، دانشمند و آنگونه معزز که گويند: شيخ مفيد (413-338) فقيه بزرگوار شيعه، کتاب «احکام النساء» خود را به خاطر او تأليف کرده است.

برادر سيد رضى، سيد مرتضى (436-355) ملقب به علم‏الهدى از فحول علماى تشيع و از زمره دانشمندان طراز اول اسلام يا به تعبير علامه بحرالعلوم: «سرور علماى امت اسلام و پس از ائمه‏اطهار عليهماالسلام از همه کس برتر»(70) بوده و تأليفات او در زمينه‏هاى مختلف علوم اسلامى متجاوز از 72 کتاب و رساله است.(71)

سيدرضى تحصيلات خود را در رشته‏هاى ادبيات عرب، حديث، اصول فقه، نزد دانشمندانى چون: قاضى عبدالجبار معتزلى (ف 415 ابوسعيد سيرافى (ف 368 ابوعلى فارسى (ف377) ابوالفتح عثمان بن جنّى نحوى (ف 392) ابوعبدالله محمد بن عمران مرزبانى (ف 378) هارون بن موسى تلّ عکُبرى (ف 385) ابن‏نباته (374-335) على بن عيسى ربعى (420-328) ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبرى (ف 393) و مخصوصا فقيه نامدار شيعى: ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، به پايان مى رساند و چون از نبوغ و هوشى خارق‏العاده برخوردار است، در بيست سالگى از کليه دانشهاى متداول در عصر خود بى نياز مى شود، و از هفده سالگى اقدام به تدريس و تأليف کتاب مى کند و در اندک مدتى سرآمد دانشمندان روزگارش مى گردد و آثار ارزنده‏اى که تعداد آنها را افزون بر بيست و شش جلد دانسته‏اند از خود برجاى مى گذارد و به واسطه داشتن قريحه و طبعى لطيف و استعدادى که در سرودن شعر دارد، پايگاه شعرش به مرتبه‏اى مى رسد که برخى از صاحبنظران در ادب و شعر تازى، او را با القابى چون: اشعر طالبين، اشعر قريش و اشعر عرب(72) توصيف کرده و ثنايش گفته‏اند.

درباره پرهيزکارى، و پاکرايى سيدرضى و برادرش سيدمرتضى و بهره‏اى که اين دو بزرگمرد از محضر استادشان شيخ مفيد و آموزش علم فقه مى برند، نقل شده است: که شبى شيخ در خواب مى بيند که حضرت زهرا عليهاالسلام حسنين را نزد او مى آورند و به وى مى فرمايند:

«علمها الفقه».

به اين دو برادر فقه بياموز!

شيخ مفيد که پس از بيدار شدن متحير شده و نمى داند تعبير خوابش چيست، صبح همان شب، هنگامى که در مسجد براثا واقع در محله شيعه‏نشين کرخ بغداد مشغول تدريس است، مى بيند فاطمه، مادر سيدرضى و سيد مرتضى، پسران خود را که در آن زمان کودکانى خردسال هستند، نزد او آورده و پس از سلام، همان عبارت «علمها الفقه» را که حضرت فاطمه عليهاالسلام به هنگام خواب دوشين درباره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام مى فرمايند، او به زبان مى راند و مى گويد: يا شيخ! اين دو کودک، پسران من هستند، از تو مى خواهم که آنها را دانش فقه بياموزى! شيخ مفيد از اين رخداد عجيب، تعبير خواب خود را درمى يابد و پس از گريستن و نقل خوابش براى آن بانوى ارجمند، در تعليم و تربيت ايشان سعى بليغ مى کند تا اين که هر کدام از آن دو برادر در عرصه دانش‏اندوزى و کسب معرفت و ادب از نوادر زمان خويش مى شوند و پايگاه علمى و اجتماعيشان به مرتبه‏اى مى رسد که شخصيت‏هاى بزرگى نظير ابوالعلاء معرّى (449-363) اديب و فيلسوف تيره‏چشم روشن دل عرب، زبان به ستايش آنان مى گشايند و همانند عبارات ذيل که معرّى ضمن مرثيه‏اى به مناسبت فوت پدرشان سروده و خطاب به او، درباره شأن والاى اين دو برادر سخن گفته است، اين گونه از ايشان تجليل مى کنند:

«... پس از خود دو ستاره در ميان ما باقى گذاردى که نور آنها در هر بامداد و شامگاه همواره مى درخشد.

ـ دو شخصيت بزرگ، که با سجايا و اوصافى عالى پرورش يافته‏اند و هر دو آراسته به کرامت و عفاف هستند.

ـ اين دو برادر در فضيلت هموزن هم و به هنگام بخشش چونان باران رحمتند و به منزله دو ماه تابانند که در تاريکى ها مى درخشند.

ـ و ايشان از چنان عظمتى برخوردارند که اهل نجد هر گاه آنان به شيوايى آغاز سخن مى کنند، در برابرشان به چيزى گرفته نمى شوند.

رضى و مرتضى، با هم برابرند و گويى هر دو خطوط کلى عظمت و جلالت را منصفانه بين خود تقسيم کرده‏اند.»(73)

سيدرضى که معاصر آل‏بويه ـ خصوصا بهاءالدوله ديلمى ـ است. پس از پدر، مناصب نقابت سادات خاندان ابوطالب و امارت حاج و نظارت ديوان مظالم به او تفويض مى شود و بعلاوه سرپرستى دارالعلمى در بغداد که کتابخانه عظيمى دارد و طلاب فراوانى در آن تحصيل مى کنند به عهده اوست.

مهمترين تأليف باقيمانده از سيدرضى، کتاب شريف نهج‏البلاغه است که کار گردآورى آن را در سال 400 هجرى به پايان مى رساند و با تدوين اين اثر عظيم، بزرگترين خدمت را به فرهنگ اسلامى و ادبيات عرب انجام مى دهد.

سيدرضى در بامداد يکشنبه ششم محرم سال 406 هجرى در بغداد دارفانى را وداع مى گويد. پيکر پاکش ابتدا در خانه خود او واقع در محله کرخ بغداد دفن مى گردد و سپس به جوار مرقد مطهر حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام به کربلا منتقل و در آنجا به خاک سپرده مى شود. رضوان الله تعالى عليه.

بناى شکوهمند نهج‏البلاغه را معمارى جز امام على عليه‏السلام نيست

همچنان که گاه، آفتاب فروزان را در ميانه آسمان، لکه ابرهاى تيره از ديدگان پنهان مى کند و يا از درخشندگى اشعه آن مى کاهد؛ تعصبات، خودخواهى ها و خودمحورى هاى فکرى و اعتقادى افراد سفسطه‏گر مغالطه‏کار، چونان ابرهاى سياهى است، که حقايق يا بعضا آراء بر حق مکتب يا شخصيتى مؤثر يا اثرى ارزشمند را با حجاب خود مى پوشاند و با پراکنده شدن تخم شک و بدبينى در مزرع اذهان، ديد و اعتقاد افراد را نسبت به آن مکتب يا شخصيت و اثر، منحرف يا سست و متزلزل مى کند.

نهج‏البلاغه شريف از جمله کتابهايى است که متأسفانه در معبر تاريخ عمر پربرکت خود از اين آفت فرهنگى مصون نمانده و قامت بلند و استوار آن در معرض تندباد غرض‏ورزى ها و کوته‏انديشى هاى تنى چند قرار گرفته است و با وجود آنکه:

ـ تاکنون صدها کتاب(74) و مقاله و شرح(75) توسط دانشمندان بزرگ اهل سنت و علماى شيعه درباره آن نگاشته شده است و هيچ يک از آنها در صحت انتساب اين کتاب به امام على عليه‏السلام کمترين شک و ترديدى را به خود راه نداده‏اند.

ـ و با آن که از زمان تأليف نهج‏البلاغه (سال 400 هجرى) تا روزگار حاضر، اسلام‏شناسان عاليقدرى از شيعه و سنى نظير: ابن ابى الحديد معتزلى، علامه حلى (ف، 676) قاضى نورالله شوشترى (1019-956 ه.ق)، کاشف الغطاء (ف، 1228 ه.ق)، حاج ميرزا حسن نورى (ف، 1320 ه.ق) شيخ محمد عبده، نائل مرصفى، علامه سيد هبة‏الدين شهرستانى، دکتر زکى عبدالسلام مبارک، عباس محمود عقّاد، استاد شهيد مطهرى و... با دلايلى منطقى و خردپسند انتساب نهج‏البلاغه را به امام على عليه‏السلام مدلل و تأييد کرده‏اند.

ـ و با آن که هفتاد نفر از مورخان، محدثان، مفسران و اديبانى(76) که قبل از سيدرضى مى زيسته‏اند، به جمع‏آورى خطبه‏ها، نامه‏ها و کلمات قصار حضرت على عليه‏السلام همت گماشته‏اند، و برخى از اين خطبه‏ها، رسالات و سخنان در کتابهاى معتبرى که پيش از نهج‏البلاغه تأليف شده، نظير: اصول کافى، از: ثقة‏الاسلام ابى جعفر محمد بن يعقوب بن اسحق کلينى رازى (ف 329) و ارشاد ابوعبدالله محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد (ف 413) و عقد الفريد، (ابن عبدربه (ف 327) و نزهة الادب ابوسعيد منصور (ف 422) و تحف‏العقول، تأليف: ابن شعبه حرّانى (اواخر قرن چهارم) و... گردآورى شده است و اسناد مدارک همه خطبه‏ها، نامه‏ها و کلمات قصار نقل شده در کتب مذکور، مشخص و مضبوط است.(77)

ـ و با وجود آنکه در فاصله قرنهاى اول تا چهارم هجرت يا قبل از تدوين نهج‏البلاغه توسط سيدرضى، خطباء، و نويسندگان نامورى در عرصه ادب عرب نظير: عبدالحميد بن يحيى کاتب(78) (مقت. 132) ابوعثمان جاحظ (225ـ160) عبدالرحيم بن محمد بن اسماعيل معروف به ابن‏نباته(79) (374-335) و شاعران بلندآوازه‏اى چون: ابونواس (ف 198) ابوتمام طايى (ف 231) ابوالفتح بُستى (ف 400) و... از سخنان امام على عليه‏السلام سود جسته و يا مضامين نوشتارها و مواعظ آن حضرت را زينت‏بخش آثار خود کرده‏اند.

ـ و با آن که مورخ موثقى مانند ابوالحسن على بن حسين مسعودى (ف 344) صاحب کتاب مشهور «مروج الذهب» که پانزده سال قبل از تولد سيدرضى، فوت کرده است، تصريح دارد که «در زمان او، چهارصد و اندى از خطبه‏هاى امام على عليه‏السلام را در دست مردم ديده است، در صورتى که همه خطبه‏هاى گردآورى شده توسط سيد رضى دويست و سى و نه‏تاست، يعنى تقريبا نصف کمتر از عددى که مسعودى مى گويد.»(80)

ـ و به رغم اظهارنظر و تصريحى که ابوالعباس احمد بن على نجاشى (ف 450) دانشمند رجالى و معاصر سيد رضى در کتاب خود «الرجال» کرده است و با بيان اين عبارات روشن.

«الحسن الرضى نقيب العلويين ببغداد اخو المرتضى کان شاعر المبرز له کتبٌ منها: کتاب حقايق التنزيل، کتاب مجاز القرآن، کتاب خصائص الائمه، کتاب نهج‏البلاغه، کتاب الزيادات فى شعر ابى تمّام...»(81)

نهج‏البلاغه را در زمره تأليفات سيدرضى شمرده است.

ـ و با آن که از لحاظ سخن‏شناسان و منتقدان آگاه از ادبيات عرب «و از نظر محققان سبکهاى ادبى و اسلامى، اين نکته ثابت است که شريف رضى از امام على عليه‏السلام که بلاغت را از سرچشمه فصيح‏ترين عرب يعنى محمد صلى الله‏عليه‏و‏آله فراگرفته است، بليغ‏تر نيست و شريف رضى و امثال او در فصاحت و بلاغت و قدرت بيان به هر پايه‏اى که باشند، باز نمى توانند در جايگاه امام بايستند، چنانکه شريف رضى نيز نهج‏البلاغه را هرگز به خود نسبت نداده است و عقل حکم مى کند که نهج‏البلاغه سخنان امام على است و علاوه بر اين، امام داراى حکم و امثالى است که با سبک و نظم سخنى که در نهج‏البلاغه مى بينيم هماهنگى کامل دارد.»(82)

ـ و بالاخره به رغم اين که سيد رضى در هيچ‏جا و هيچگاه ـ نه به اشارت و نه به تصريح ـ مطالب نهج‏البلاغه را از آن خود ندانسته و خويش را مبتکر آنها نشمرده است بلکه بر عکس «در دو کتاب: حقايق التنزيل و مجازات نبويّه به اين موضوع که او گردآورنده مطالب نهج‏البلاغه است نه نويسنده آنها تصريح کرده است».(83)

با اين تفصيل و با در نظر داشتن آنکه هر کدام از اين دلايل مذکور براى اثبات صحت انتساب نهج‏البلاغه به امام على عليه‏السلام کافى و وافى است، متأسفانه، ابن خلکان (681-608) مورخ مشهور عرب و صاحب کتاب «وفيات الاعيان» که تاريخش خالى از شائبه غرض و برخى از تعصبات نيست، اولين کسى است که تخم تشکيک را درباره صحت انتساب نهج‏البلاغه به حضرت على عليه‏السلام با نگارش چنين عبارات ـ و به دلايل واهى که ذيلاً ارائه خواهد شد ـ در اذهان مى پراکند:

«... و قد اختلف الناس فى کتاب نهج‏البلاغه المجموع من کلام الامام على بن ابيطالب رضى الله‏عنه ، هل هو جمعه‏ام جمع اخيه الرضى و قد قيل انه ليس من کلام على و انّما الذى جمعه و نسبه اليه، هو الذى وضعه و الله اعلم».(84)

مردم درباره کتاب نهج‏البلاغه که مجموعه‏اى از سخنان امام على بن ابيطالب عليه‏السلام است، اختلاف نظر دارند که آيا مطالب اين کتاب را (سيدمرتضى) گردآورده است يا برادرش سيدرضى؟! همچنين گفته‏اند که اين کتاب از سخنان على عليه‏السلام نيست، بلکه کسى آن را جمع‏آورى کرده و به آن حضرت نسبت داده است و در اين که نهج‏البلاغه را امام وضع کرده باشد، خداى داناتر است.

دلايل ابن‏خلکان و ديگر کسانى که بعد از او نظير: احمد بن عبدالحميد حرّانى حنبلى معروف به ابن‏تيميه(85) (ف 728) و شاگردش صلاح‏الدين صفدى (ف764) و ابن‏حجر عسقلانى (ف852) و نويسندگانى از دوره معاصر، مانند: طه حسين، احمد امين، و دکتر شوقى ضيف از مصر، در صحت انتساب نهج‏البلاغه به اميرالمؤمنين على عليه‏السلام شک کرده‏اند، اينهاست: طولانى بودن بعضى از خطب نهج‏البلاغه و مالا دشوارى حفظ آنها، اشتمال اين کتاب بر اخبار غيبى و برخى پيشگويى ها از حوادث آينده و علومى که بعد از عصر صحابه و تابعين پديد آمده است و مشابهت برخى از اصطلاحات مستعمل در آن با نوشته‏هاى قرون بعد، خصوصا محتواى خطبه شقشقيه است که در آن انتقاداتى به شيوه عمل خلفاى سه‏گانه قبل از امام على عليه‏السلام شده است.

از آنجا که اين دلايل غيرمنطقى و بى پايه و شبهات نويسندگانشان را دانشمندان آگاه صاحبنظرى ـ از تسنن و تشيع ـ مانند: ابن ابى الحديد معتزلى سنى در شرح منصفانه خود بر نهج‏البلاغه و علامه سيد هبة‏الدين شهرستانى در کتاب «ماهو نهج‏البلاغه» و علامه شيخ عبدالحسين امينى در کتاب عظيم الغدير، به طور مستدل و مشروح جواب گفته‏اند و مالا به نقل همه آنها در مقاله حاضر که نظر نگارنده بر رعايت ايجاز و اختصار مى باشد، نيازى نيست، لذا ذيلاً، تنها به نقل عباراتى از دفاعيه‏اى که ابن ابى الحديد در تأييد آنکه نهج‏البلاغه از آنِ على بن ابيطالب است نگاشته و شجاعانه ادعاى کسانى را که کتاب مزبور را ساخته و پرداخته فکر سيدرضى يا افراد ديگر مى دانند، رد کرده و به ابطال آراء ايشان کوشيده است، اکتفا مى شود:

«افرادى از مردم هواپرست مى گويند: بسيارى از مطالب نهج‏البلاغه سخنانى است که بعدها پيدا شده کسانى از سخن‏سنجان شيعه آن را ساخته‏اند و گاهى برخى از آن به ديگرى نسبت مى دهند. اين اشخاص، کسانى هستند که عصبيت، ديدگان آنها را کور کرده و از راه روشن، گمراه شده‏اند و آنچه گفته‏اند از آشنايى اندک آنان به اسلوب سخن ناشى است.

در اين جا من با سخنى مختصر، اين طرز تفکر غلط را براى تو خواننده روشن مى سازم و اظهار مى کنم که اگر بگويند:

تمام مطالب اين کتاب (نهج‏البلاغه) ساختگى است، بدون شک نادرست مى باشد. زيرا درستى اسناد بعضى از خطبه‏ها به اميرالمؤمنين عليه‏السلام از راه تواتر براى ما ثابت شده است و آنها را تمام محدثان يا اکثر ايشان و بسيارى از مورخان نقل کرده‏اند و اينان هيچکدام شيعه نبوده‏اند تا نقل قول آنها را به غرض‏ورزى نسبت دهند.

و چنانچه گفته شود: بعضى از مطالب نهج‏البلاغه صحيح است نه همه آن، باز هم دليل بر مدعاى ما خواهد بود. زيرا کسى که با فن سخن و خطابه آشنا و بهره‏اى از علم بيان را داراست و در اين خصوص ذوقى دارد، حتما ميان کلمات و سخنان شيوا و اصيل با ساختگى و بدلى فرق مى گذارد.

ما با همه آشنايى که با شعر و صحت و سقم آن داريم، اگر مثلاً ديوان ابوتمام شاعر معروف را ورق بزنيم و در خلال آن يک يا چند قصيده را از ديگرى بيابيم، با ذوق شعرى خود تشخيص مى دهيم که با شعر ابوتمام و راه و روش او در شعر و شاعرى مباينت دارد.

نمى بينى که دانشمندان شعرشناس، بسيارى از اشعارى را که منسوب به ابونواس است، از ديوان وى حذف کرده‏اند. زيرا براى ايشان مسلم شده است که از لحاظ الفاظ و سبک، با اشعار ابونواس مناسب نيست و در اين خصوص، جز ذوق خود، به چيز ديگرى اعتماد نکرده‏اند. بنابراين وقتى درست درباره نهج‏البلاغه دقت و تأمل کنيم مى بينيم، تمام آن از يک سرچشمه جارى شده و مانند جسم بسيط اسلوب واحدى را تشکيل مى دهد که جزئى از آن از لحاظ ماهيت، عين جزء ديگر است، يا مانند قرآن مجيد است که اول آن مانند وسط و وسط آن مانند آخر آن مى باشد و هر سوره و آيه در راه و روش و فن، مانند آيات و سوره‏هاى ديگر است.

اگر بعضى از خطبه‏هاى نهج‏البلاغه مجهول و تنها بعضى از آن صحيح بود، هرگز اين طور که اکنون هست نمى بود. پس با اين برهان محکم و روشن براى تو خواننده، اشتباه کسانى که گمان کرده‏اند، اين کتاب بزرگ يا قسمتى از آن مجعول و منسوب به آن حضرت است، روشن مى گردد.»(86)

و مالاً مبرهن مى شود که کاخ دل‏آويز و شکوهمند نهج‏البلاغه را جز امام على بن ابيطالب عليه‏السلام که در مدينه علم نبوى و شهسوار ميدان لاغت است، معمار و سازنده ديگرى نيست.

محتواى نهج‏البلاغه و جامعيت آن

از آنجا که گفته‏اند: سخن و نوشته هر کس به منزله فرزند جان و آيينه انديشه و احساس اوست، نهج‏البلاغه شريف نيز که مجموعه سخنان و رسالات اميرمؤمنان على عليه‏السلام است؛ به واقع تبلورى از جهان پررمز و راز روح، دل آکنده از صفا و پرتويى از وجود او به شمار مى رود، وجود مقدسى که آگاهيش به حقايق هستى بدان پايه بوده که به تعبير خودش: «راه‏هاى آسمان را بيشتر و بهتر از طرق زمين مى شناخته»(87) و با اظهار:

«سلونى قبل ان تفقدونى»(88)

هر مسئله و معضله‏اى را جوابگو و مشکل‏گشا شده است.

در خطبه معروف شقشقيه، او با بيان اين نکته که: «من چونان کوهسارى بلند هستم که جويبارهاى فضيلت و دانش، سيل‏آسا از درونم فرومى ريزد و مرغان بلندپرواز انديشه را در فضاى گسترده دانشم، ياراى پرواز و دست‏يابى به اوج آگاهيم نيست.»(89)

بلندى قدر خود را در خردمندى و دانايى و استوارى فکر و شيوايى گفتار که «حد همين است سخندانى و زيبايى را» اظهار فرموده است.

به اعتراف دوست و دشمن، على عليه‏السلام زاهدترين، بخشنده‏ترين، عابدترين، دلاورترين، دادگرترين و کوشاترين يار پيامبر صلى الله‏عليه‏و‏آله و افصح فصحا و ابلغ بلغاى عرب ـ بل عالم ـ بوده و سابقه‏اش در ايمان به خدا و گرويدن به آيين اسلام از همه‏کس افزونتر است، بزرگمردى که در خانه خدا ديده بر جهان گشوده و در دامان پاک رسول پروردگار تربيت شده و تعاليم الهى و علم نبوى با جانش عجين گرديده و در پندار و گفتار و کردارش به منصه ظهور رسيده و بالاخره در فرجام عمر پربرکتش به واسطه شدت عدل خود در محراب عبادت شهيد شده است،(90) خلاصه شخصيتى اين چنين عظيم که «آنچه خوبان همه‏دارند، او به تنهايى دارد». يقينا کتاب مستطابش ـ نهج‏البلاغه ـ چونان خود او ـ جامع الاطراف و داراى ابعاد وسيع گوناگونى است که در طيف روحانى آن، انوار زيباى معرفت و الوان رنگارنگ حقيقت متجلى است.

در اين کتاب، تعاليم آموزنده و حيات‏بخش مکتب علوى از جامعيتى خاص برخوردار است و جلوه‏هايى بديع و متنوع دارد. خداشناسى، آفرينش کائنات، رسالت پيامبران، امامت و وصايت، حکومت و رهبرى، معارف قرآنى، عبادات، تقوى، مبانى اخلاق اسلامى و تعليم و تربيت، احکام دينى و حدود شرعى، حقوق فرد و اجتماع، جامعه‏شناسى، مردمدارى، وصف مظاهرى از زيبايى هاى طبيعت، صفات مؤمنان، و ويژگى هاى انسان کامل، روحيات منافقان و کافران، پاره‏اى از رخدادهاى تاريخى صدر اسلام، ناکثين، مارقين، قاسطين، جنگ و صلح، مرگ و رستاخيز، بهشت و دوزخ، و ديگر موضوعاتى که بهروزى يا سيه‏روزى آدمى بدان بازبسته است، محتواى نهج‏البلاغه را تشکيل مى دهد.

به تعبيرى لطيف‏تر: «آن کس که مى خواهد على را بشناسد و با روح علوى انس بگيرد، بايد جان را در زير آبشارهاى اين مجموعه بگيرد تا به طهارت و طراوت رسد. و هر کس بخواهد اسلام را بشناسد، اما در چهره على و در سخن مولا، بايد نهج‏البلاغه را بخواند و از اين کوثر، جرعه‏هايى بنوشد...

ـ نهج‏البلاغه کتاب دل است، نردبان تعالى روح، بال معراج جان و سکوى پرواز در ملکوت است.

ـ نهج‏البلاغه، رواق اشراق معارف حقه و الهيه، در ضمير يک انسان و ابزار معرفت خداست. آيينه شناخت خود و محک آزمودن اخلاص است و رسواگر چهره نفاق و افشاگر زواياى پنهان شرک است.

ـ نهج‏البلاغه «دنيا» را تحقير مى کند تا «آخرت» را بزرگ بدارد. «عدل» را تجليل مى کند تا دنائت «ستم» را ترسيم کند «جان» را مى گيرد تا «جانان» بدهد. «دل» را مى ستاند»، تا «دلدار» بدهد.

ـ نهج‏البلاغه، چشم را در زمزم «بصيرت» مى شويد. گوش را از آهنگ زيباى هستى پر مى کند. مشام جان را با «عطر معرفت» معطر مى سازد. دل را از زلال «يقين» مى آکند. زبان را به گفتن «حق» مى گشايد. راه را از چاه بازمى شناسد. هدف رسالت انبياء را بازمى گويد. فلسفه آفرينش را مى شکافد. «نفاق» را بى پرده و عريان مى نماياند. «تقوا» را در عرصه «عمل» نشان مى دهد. «متقين» را معرفى مى کند. «منافقين» را مى شناساند. صبرآموز و ابلاغگر و مبشر و منذر است.

ـ نهج‏البلاغه، ديدگاه امام على عليه‏السلام درباره خدا، انسان، جهان و مبدأ و معاد است. در اين کتاب با طبيعتى روبرو مى شويم جاندار، با شعور، درّاک و گويا. با حياتى هدفدار، با مرگى که دالان عبور به جهان شگفت‏انگيز و ناشناخته برزخ و قيامت است. با بهشتى که پاداش نيکان و با دوزخى سوزان که جزاى تبهکاران است و با «قرب» و «رضايى» که اوج اجر صابران و تقواپيشگان است. با «زهدى» که برداشت کم براى بازدهى بسيار است. با «عشق»ى که بنده را به پرستش مى کشد. با «تقوا»يى که رداى مصونيت از آلودگى به «گناه» است. با «ذکر»ى که بازدارنده از «غفلت» است. با «عبادت»ى که ثمره «معرفت» است. با «عدالت»ى که بهادهنده به «حکومت» است. با «جهاد»ى که درى از درهاى بهشت است. با «شهادت»ى که بهترين مرگ و «خيرالموت» است. با «سکوت» پرفرياد و تلخ. با «فرياد» شکوهمند و دشمن‏شکن.

خلاصه: نهج‏البلاغه مشابه منشورى است چندبُعدى، که هر زمان يک چهره‏اش مى درخشد و براى هر کس يک بعد و يک برش آن، متجلى مى شود.

اين کتاب از هر مقوله‏اى، مقاله‏اى دارد و براى هر دردى، درمانى و براى هر نيازى، پاسخى.

و البته که بى دردان از نهج‏البلاغه درمانى هم نخواهند يافت.

چون ندارى درد، درمان هم مخواه  درد پيدا کن که درمانت کنند(91)

کوتاه سخن آنکه: نهج‏البلاغه تصويرى است از آفتاب حقيقت، آفتاب وجود پيشواى خداپرستان و پرهيزکاران آزاده عالم ـ امام على عليه‏السلام ـ و با توجه و اذعان به اين واقعيت که به گفته خواجه شيراز، حافظ:

قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گويد باز  وراى حد تقرير است شرح آرزومندى(92)

آنچه در اين نوشتار به رشته تحرير درآمده شرحى نارسا و سايه‏روشنى کمرنگ است که از آن تصوير بى همال نموده شده است. لذا در بيان حال و احساس نگارنده اين سطور نسبت به آن خداوندگار بلاغت و کتاب مستطابش ـ نهج‏البلاغه ـ شايد رباعى ذيل بتواند گزارشگر و ترجمانى ضعيف باشد:

آن شه که کمالش آسمانى است بلند  شهد سخنش فزون ز شيرينى قند 

اين دفتر نعت او چو بگشوده درى است  بر چهره آفتاب و بر روى پرند 

پى نوشت‏ها

1ـ بخشى از اين مقاله، متن سخنرانى است که نگارنده به نمايندگى گروه ادبيات بنياد نهج‏البلاغه در تاريخ پنجشنبه 13/12/1366 ش در هشتمين کنگره بين‏المللى هزاره نهج‏البلاغه، در حسينيه ارشاد تهران ايراد کرده است.
1ـ ابن ابى الحديد معتزلى، عزالدين ابى حامد، شرح نهج البلاغه ـ الجامع الخطب و حکم و رسائل اميرالمؤمنين ابى الحسن على بن ابيطالب7، جمع الشريف الرضى نقيب الطالبين، تحقيق العلامتين: السيد نور الدين شرف الدين و الشيخ محمد خليل الزين، الطبعة الثالثة بيروت (بى تا) تا الجزء الاول، ص 11.
2ـ ناصر مکارم شيرازى، «نهج‏البلاغه چرا اين همه جاذبه دارد؟» چاپ تهران (بى تا) انتشارات کنگره نهج‏البلاغه، ص 7.
3ـ نهج‏البلاغه ضبط نصه و ابتکر فهارس العلميه: الدکتور صبحى الصالح، الطبعة الاولى، بيروت 1387 ه. 1967 م، ص 36.
4ـ بنابر شماره‏گذارى که دکتر صبحى الصالح در نسخه مصحح خود از مطالب نهج‏البلاغه به عمل آورده است، مجموعه خطب موجود در آن تحت عناوين «من خطبة له عليه‏السلام» و «من کلام له عليه‏السلام» تنظيم شده، 241 عدد و کل رسائل امام عليه‏السلام که با عنوانهاى: «من کتاب له عليه‏السلام» و «من وصيته له عليه‏السلام» ترتيب يافته است 79 و جمع حکم يا کلمات قصار آن حضرت 480 شماره است.
5ـ رک: نهج‏البلاغه، دکتر صبحى الصالح، همان خطبه 1، ص 39 و خطبه 83، ص 112 و خطبه 18، ص 61.
6ـ همان.
7ـ همان.
8ـ سخنان على عليه‏السلام ، ترجمه: جواد فاضل، به اهتمام: دکتر سيد حسن سادات ناصرى، چاپ نهم، تهران 1340 ش، انتشارات مطبوعاتى علمى، ج 1، صفحات 7 و 17 و 18 و 106 و 107.
9ـ همان.
10ـ همان.
11ـ همان.
12ـ رک: نهج‏البلاغه و اثره على الأدب العربى، به قلم: الدکتور محمد هادى الامينى النجفى، طبع الاول، تهران 1401 ه.ق، نشر مؤسسه نهج‏البلاغه، ص 20.
13ـ نهج‏البلاغه، الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ ص 493.
14ـ نهج‏البلاغه و اثره على الأدب العربى ـ همان ـ صفحات 42 و 43.
15ـ نهج‏البلاغه ـ الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ ص 548.
16ـ رک: مائة شاهد و شاهد، من معانى کلام الامام على عليه‏السلام فى شعر ابى الطيب المتنبى، اعداد: السيد عبدالزهراء الحسينى الخطيب، الطبعة الاولى، طهران 1404 ه.ق، نشر: مؤسسه نهج‏البلاغه، صفحات 95-13.
17ـ ابى طيب المتنبى، شرح ديوان وضعه: عبدالرحمن البرقوقى، بيروت ـ اللبنان ـ بى تا) الجزء الرابع، صفحات 251 و 307.
18ـ همان.
19ـ نهج‏البلاغه، الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ صفحات 482 و 495.
20ـ همان.
21ـ استاد مرتضى مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، چاپ دوم، تهران، 1354ش، انتشارات صدرا، ص 16.
22ـ نهج‏البلاغه و اثره على الأدب العربى ـ همان ـ ص 31.
23ـ نهج‏البلاغه، صبحى الصالح ـ همان ـ ص 474.
24ـ در مورد ديگر شاعران تازى گويى که متأثر از سخنان امام على عليه‏السلام و نهج‏البلاغه شريف او هستند، رک: نهج‏البلاغه و اثره على الأدب العربى ـ همان ـ صفحات 43-17.
25ـ حکيم ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه، چاپ ژول مُل، تهران، 1345 ش، انتشارات سازمان کتابهاى جيبى، ج 1، صفحات 8-1.
26ـ همان.
27ـ همان.
28ـ نهج‏البلاغه، الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ صفحات 40 و 217. * در مورد ديگر شواهدى از مضامين کلام امام على عليه‏السلام که در شاهنامه فردوسى آمده است، رک: مقاله «بهره ادبيات از سخنان على عليه‏السلام » نوشته: دکتر سيد جعفر شهيدى، در يادنامه کنگره هزاره نهج‏البلاغه 1360، چاپ تهران، انتشارات بنياد نهج‏البلاغه، صفحات 208-206.
29ـ همان.
30ـ حکيم ابومعين حميدالدين ناصر بن خسرو قباديانى، ديوان اشعار، با تصحيح: حاج سيد نصرالله تقوى، چاپ تهران 1335، انتشارات: کتابفروشى تأييد اصفهان و مؤسسات مطبوعاتى اميرکبير و ابن‏سينا، صفحات 110، 211، 16، 25، 83 و 327. * براى آشنايى با نمونه‏هاى ديگرى از مضامين کلام امام(ع) که ناصرخسرو در اشعار خود از آنها سود جسته است، رک: تحليل اشعار ناصر خسرو، تأليف: دکتر مهدى محقق، چاپ تهران، 1344 ش، انتشارات دانشگاه تهران.
31ـ همان.
32ـ همان.
33ـ همان.
34ـ همان.
35ـ همان.
36ـ نهج‏البلاغه. الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ به ترتيب صفحات: 480، 499، 496، 556 و 482.
37ـ همان.
38ـ همان.
39ـ همان.
40ـ همان.
41ـ اشارت است به اين ابيات از بهاء الدين عاملى معروف به شيخ بهايى که در بزرگداشت جلال‏الدين مولوى و مثنوى او سروده است:
من نمى گويم که آن عالى جناب  هست پيغمبر ولى دارد کتاب 
مثنوى او چو قرآن مُدل  هادى بعضى و بعضى را مضلّ 
42ـ اشارت است به اين بيت مولوى در مثنوى که ضمن شرح جنگ على عليه‏السلام با عمروبن عبدود، که از زبان عمرو، خطاب به امام عليه‏السلام سروده است:
اى على که جمله عقل و ديده‏اى شمّه‏اى واگو از آنچه ديده‏اى
رک: مثنوى معنوى، چاپ رينولد الين نيکليسون، چاپ سوم تهران، 1353، انتشارات اميرکبير، ص 185.
43ـ مأخذ پيشين، صفحات 183 و 240.
44- همان.
45ـ نهج‏البلاغه، الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ ص 497.
46ـ مثنوى معنوى، چاپ نيکليسون ـ همان ـ ص 278.
47ـ نهج‏البلاغه، الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ ص 278.
48ـ مثنوى معنوى، چاپ نيکليسون ـ همان ـ ص 1232.
49ـ نهج‏البلاغه، الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ ص 556.
50ـ شيخ مصلح‏الدين سعدى، کليات، تصحيح: محمدعلى فروغى، چاپ تهران، 1330 ش، انتشارات محمدعلى علمى، ص 429.
51ـ شيخ مصلح‏الدين سعدى، بوستان، شرح و تصحيح: دکتر محمد خزائلى، چاپ تهران (بى تا) انتشارات جاويدان، صفحات 9 و 79.
52ـ همان.
53ـ نهج البلاغه، الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ ص 442.
54ـ بوستان، تصحيح و توضيح: دکتر غلامحسين يوسفى، چاپ دوم، تهران، 1363 ش، انتشارات خوارزمى، صفحات 154، 155، 156، 373 و 374.
55ـ نهج‏البلاغه، الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ صفحات 543، 497 و 536.
56ـ همان.
57ـ همان.
58ـ شيخ مصلح‏الدين سعدى، گلستان، تصحيح و توضيح: دکتر غلامحسين يوسفى، چاپ اول، تهران، 1368 ش، انتشارات خوارزمى، صفحات 171 و 516.
59ـ نهج‏البلاغه، الدکتور صبحى الصالح ـ همان ـ ص 522.
60ـ شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، تحقيق: علامتين: السيد نورالدين شرف الدين، و الشيخ خليل الزين ـ همان ـ ص 11.
61ـ همان.
62ـ مصادر نهج‏البلاغه، تأليف: السيد عبدالزهراء حسينى، چاپ تهران (بى تا).
63ـ شرح نهج‏البلاغه، شيخ محمد عبده، تصحيح: محمد محيى الدين عبدالحميد، طبع مصر (بى تا) مقدمه.
64ـ در پيرامون نهج‏البلاغه، علامه سيد هبة‏الدين شهرستانى، ترجمه: سيدعباس ميرزاده اهرى، چاپ سوم، تهران، 1359 ش، انتشارات بنياد نهج‏البلاغه، ص 19.
65ـ الذريعه الى تصانيف الشيعه، تأليف: الشيخ آقا بزرگ الطهرانى، الطبعة الثانى (بى تا) دارالأضواء ـ بيروت، صفحات 161-111.
66ـ ماهو نهج‏البلاغه، علامه سيد هبة‏الدين شهرستانى، ترجمه: سيد عباس ميرزاده اهرى، چاپ سوم، تهران 1359 ش، انتشارات بنياد نهج‏البلاغه، صفحات 23 و 24.
67ـ الغدير، علامه شيخ عبدالحسين امينى نجفى، ج 5، ترجمه: دکتر سيدجمال موسوى، چاپ دوم تهران، 1362 ش، انتشارات کتابخانه بزرگ اسلامى، ص 281.
68ـ سيرى در نهج‏البلاغه، استاد شهيد مرتضى مطهرى ـ همان ـ صفحات 26، 29 و 30.
69ـ از پيام امام خمينى قدس‏سره ، براى اولين کنگره هزاره نهج‏البلاغه 1401 ه.ق ـ 1360 ش ـ رک: يادنامه هزاره نهج‏البلاغه، چاپ تهران، 1360 ش، ناشر: بنياد نهج‏البلاغه، صفحات 18 و 19.
70ـ الفوائد الرجاليه، تأليف: علامه سيد محمدمهدى حسنى حسينى طباطبايى، معروف به بحرالعلوم، ج 2، ص 87.
71ـ ريحانة الادب، اثر: محمدعلى تبريزى (مدرس)، چاپ تهران، 1328 ش، انتشارات شرکت سهامى طبع کتاب، ج 3، صفحات 118 و 119، ج 2، ص 260. * براى آشنايى با سيدرضى و آراء و آثار او، رک: کتابهايى نظير: سيدرضى، مؤلف نهج‏البلاغه، نوشته على دوانى، چاپ تهران، 1359 ش، از انتشارات بنياد نهج‏البلاغه و يادنامه علامه شريف رضى ـ مجموعه مقالات کنگره هزاره شريف رضى، 1306 ه.ق، چاپ تهران: 1366 ش، انتشارات نهج‏البلاغه، مخصوصا مقاله: «بررسى پيرامون منابع ترجمه و شرح حال شريف رضى»، نوشته ابراهيم علوى، صفحات 256-154.
72ـ همان.
73ـ سيدرضى مؤلف نهج‏البلاغه ـ همان ـ صفحات 10 و 11 به نقل از: وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، لابى العباس شمس الدين احمد بن محمد بن ابى بکر بن خلکّان، علق حواشيه و وضع فهارسه: محمد محيى الدين عبد الحميد، 1948 م، الناشر مکتبة النهضة المصريه، ج 4، صفحات 48-44.
74ـ رک: کتابنامه نهج‏البلاغه، نوشته: رضا استادى، چاپ تهران، 1359 ش، از انتشارات بنياد نهج‏البلاغه، و کتاب: مصادر نهج‏البلاغه و اسانيده، تأليف: خطيب عبدالزهراء حسينى و مصادر ترجمة الشريف الرضى جمع تحقيق الدکتور محمدهادى الامينى النجفى، الطبع: طهران 1401 ه.ق نشر مؤسسه نهج‏البلاغه.
75ـ براى آشنايى با شرحهايى که با زبانهاى عربى، فارسى، ترکى، اردو، گجراتى، و ديگر زبانها درباره نهج‏البلاغه نوشته شده است، رک: الذريعة الى تصانيف الشيعه، تأليف: الشيخ آقابزرگ الطهرانى، الطبعة الثانية (بى تا) دار الأضواء، بيروت، الجزء الرابع عشر، صفحات 161-111.
76ـ رک: گردآورندگان سخنان اميرالمؤمنيان عليه‏السلام قبل از علامه شريف رضى مؤلف نهج‏البلاغه، نوشته عزيزالله عطاردى، چاپ تهران (بى تا) از انتشارات بنياد نهج‏البلاغه.
77ـ رک: روشهاى تحقيق در اسناد و مدارک نهج‏البلاغه، تأليف: محمد دشتى.
78ـ ابن ابى الحديد در شرح فاضلانه خود بر نهج‏البلاغه، چنين بيان داشته است: «... قال عبدالحميد بن يحيى: حفظت سبعين خطبةً من ففاضت ثم فات و قال ابن نباته: حفظت من الخطابة کنزا لايزيده الانفاق الاسعه و کثرة حفظت مأته فصلٍ من مواعظ على بن ابيطالب عليه‏السلام » [عبدالحميد بن يحيى کاتب گفته است که من هفتاد خطبه از خطب آن اصلع را (مقصود امام على است بواسطه آنکه جلوى سر آن حضرت موى نداشته است [حفظ کردم. بدين وسيله ذهنم چونان چشمه‏اى جوشان و زاينده گرديد. و ابن نباته اظهار داشته است که از خطابه‏هاى امام على عليه‏السلام که به منزله گنجينه‏اى است و هر چه از آن بردارند کاسته نمى شود بلکه افزون مى گردد، يکصد فصل از اندرزهاى آن را از برکردم». رک: شرح نهج‏البلاغه‏الجامع الخطب و حکم رسائل اميرالمؤمنين ابى الحسن على بن ابيطالب عليه‏السلام ، ابن ابى الحديد، تحقيق العلامتين: السيد نورالدين شرف الدين و الشيخ محمد خليل الزين ـ همان ـ ص 11.
79ـ همان.
80ـ رک: سيرى در نهج‏البلاغه، استاد شهيد مرتضى مطهرى ـ همان ـ ص 14.
81ـ رک: الرجال، صنّفه: الشيخ ابوالعباس احمدبن على بن احمد بن العباس نجاشى، به کوشش: حاج شيخ على المحلاتى الحائرى، چاپ سنگى 1317، ص 283.
82ـ دکتر حامد حضنى داود، استاد ادبيات عرب در دانشگاه عين شمس قاهره، نهج‏البلاغه، توثيق و درستى نسبت آن به امام على عليه‏السلام ، ترجمه: دکتر ابوالقاسم امامى، چاپ تهران (بى تا)، انتشارات کنگره هزاره نهج‏البلاغه، ص 4.
83ـ ريحانة الادب ـ همان ـ ج 2، ص 262.
84ـ ابوالعباس شمس الدين احمد بن محمد بن ابى بکر بن خلکان، وفيات الاعيان، حققه و علق حواشيه و وضع فهارسه: محمد محيى الدين عبدالحميد، الناشر مکتبة النهضة المصريه، 1948 م، الجزى الثالث، ص 3.
85ـ در مورد افکار منحط ابن‏تيمه و دشمنى هاى آشکار او با شيعه و امام على عليه‏السلام و پاسخهايى که به ايراد واهى او داده شده است، رک: الغدير، تأليف: علامه عبدالحسين امينى نجفى، ترجمه: دکتر سيد جمال موسوى، چاپ دوم تهران، 1362 ش، انتشارات کتابخانه بزرگ تهران، ج 5، صفحات 252 تا آخر کتاب.
86ـ شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحديد ـ همان ـ الجزء الاول، صفحات 11 و 12.
87ـ نهج‏البلاغه، الدکتور صبحى الصالح، همان ـ ص 280 کلام امام عليه‏السلام اين است: «انا بطرق السماء اعلم منى بطرق الأرض».
88ـ همان.
89ـ مأخذ پيشين، خطبه سوم معروف به شقشقيه، ص 48، اشارت است به اين عبارت امام عليه‏السلام : «... ينحدر عنى السيل و لايرقى الى الطير...».
90ـ اشارت است بدين عبارت که در بزرگداشت امام على عليه‏السلام گفته شده است: «قتل فى محراب عبادته لشدة عدله».
91ـ جواد محدثى، مقاله «نهج‏البلاغه، کتاب دل» مجله مدينة العلم، شماره 1 (بهار 1361) نشريه بنياد نهج‏البلاغه، صفحات 32 و 33.
92ـ خواجه شمس‏الدين محمد حافظ شيرازى، ديوان اشعار، به اهتمام: محمد قزوينى و دکتر قاسم غنى، چاپ تهران (بى تا) انتشارات کتابفروشى زوّار، ص 306.
منبع :فصلنامه نهج البلاغه ، شماره 11.

ارسال شده در : 1389/9/10 - 03:35:43

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/10 - 03:35:43

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد