شهادت مالك مايه شادمانى مردم شام شد، زيرا آنان از زمان نبرد صفين كينه مالك را به دل داشتند.اما وقتى خبر شهادت وى به امام -عليه السلام رسيد آن حضرت با صداى بلند گريست وفرمود:
«على مثلك فليبكين البواكي يا مالك».يعنى براى مثل تو بايد زنان نوحه گر بگريند.
آن گاه فرمود:«اين مثل مالك؟»يعنى:مانند مالك كجاست؟
سپس بر فراز منبر قرار گرفت وسخن خود را چنين آغاز كرد:
ما از خداييم وبه سوى او باز مىگرديم.ستايش خداوندى را سزاست كه پروردگار جهانيان است. خدايا، من مصيبت اشتر را در راه توحساب مىكنم، زيرا مرگ او از مصائب بزرگ روزگار است. رحمتخدا بر مالك باد.او به پيمان خود وفا كرد وعمر خود را به پايان رساند وپروردگار خود را ملاقات كرد. ما با اينكه پس از پيامبر خود را آماده ساخته بوديم كه بر هر مصيبتى صبر كنيم، با اين حال مىگوييم كه مصيبت مالك از بزرگترين مصيبتهاست. (1)
فضيل مىگويد:
وقتى خبر شهادت مالك به على -عليه السلام رسيد، به حضور او رسيدم وديدم كه پيوسته اظهار تاسف مىكند ومىگويد: خدا به مالك خير دهد. چه شخصيتى بود مالك. اگر كوه بود كوهى بى نظير بود واگر سنگ بود سنگ سختى بود. به خدا سوگند، مرگ تواى مالك جهانى را مىلرزاند وجهانى ديگر را مسرور مىسازد.بر مثل مالك بايد زنان نوحهگر گريه كنند. آيا همتايى براى مالك هست؟
سپس مىافزايد:
على -عليه السلام پيوسته اظهار تاسف مىكرد وتا چند روز آثار اندوه بر چهره وى نمايان بود.
پىنوشت:
1- الغارات، ج1، ص 264; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج6، ص77.
فروغ ولايت ص758
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
پس از اين خطبه جانسوز و كوششى كه چند تن از پيروان راستين امام كردند،دو هزار تن براى رفتن مصر آماده شد.على(ع)بر آن شد كه حاكمى كارآزمودهتر به مصر بفرستد و گفت:
«مصر را يكى از دو تن بايد سامان دهد.قيس كه او را از حكومت آنجا برداشتم يا اشتر.»
اشتر در آن روزها در نصيبين (1) به سر مىبرد.على او را خواست و بدو فرمود جز تو كسى نمىتواند كار مصر را سر و صورت دهد.
اشتر روانه مصر شد و جاسوسان معاويه بدو خبر دادند.معاويه نگران شد و دانست اگر اشتر به مصر برسد كار بر هواداران او دشوار خواهد شد.نامهاى به مامور خراج قلزم (2) نوشت كه:«اگر كار اشتر را تمام كنى چندانكه در قلزم به سر مىبرى از تو خراج نخواهم خواست.»چون اشتر به قلزم رسيد وى پيشباز او رفت و او را به خانه خود فرود آورد و خوراكى آلوده به زهر بدو خوراند و او را شهيد كرد.اكنون بايد مالك را بهتر بشناسانيم.
مالك بن حارث بن عبد يغوث از قبيله نخع و لقب او اشتر است.اشتر كسى را گويند كه پلك چشم او گرديده باشد.چون در جنگ يرموك به چشم او آسيب رسيد او را اشتر گفتند.مالك پيش از ظهور اسلام ديده به جهان گشود.ابن سعد او را از تابعان كوفه شمرده است.
ابن حجر در تهذيب التهذيب نويسد:«جاهليت را درك كرد.»،و در الاصابه نويسد:«له ادراك». معنى آن اين است كه رسول خدا(ص)را ديده استيا عصر او را دريافته است.او از ياران وفادار و فداكار امير مؤمنان(ع)است.در جمل و صفين در كنار آن حضرت بود.در نبرد جمل با عبد الله پسر زبير در افتاد.عبد الله آسيبى سبك بدو رساند و اشتر سر او را شكافت و با هم دستبه گريبان شدند.گروهى از دو سو به يارى آن دوآمدند.عبد الله به سپاهيان بصره مىگفت:«مرا و مالك را بكشيد.»و آنان اشتر را به نام نمىشناختند و اگر مىگفت:«مرا و اشتر را بكشيد.»اشتر كشته مىشد.
مالك از جانب امام ولايت جزيره را يافت.سپس به ولايت مصر منصوب گرديد.عهدنامه مالك اشتر را كه دستور العمل كشوردارى است،بيشتر آنان كه با تاريخ اسلام و زندگانى على(ع) آشنايند،خواندهاند.براى بهرهگيرى بيشتر،ترجمه آنرا در پايان كتاب آوردهام.معاويه پس از شنيدن خبر كشته شدن مالك،گفت:«على را دو دستبود يكى در صفين افتاد(عمار)و ديگرى در رسيدن به مصر.»
و چون خبر شهادت او را به على دادند گفت:
«مالك چه بود؟به خدا اگر كوه بود،كوهى بود جدا از ديگر كوهها و اگر سنگ بود،سنگى بود خارا، كه سم هيچ ستور به ستيغ آن نرسد.و هيچ پرنده برفراز آن نپرد.» (3)
و در بعضى روايتهاست كه فرمود:
«مالك براى من همچون من بود براى رسول خدا.»
پىنوشتها:
1.نصيبين شهركى است ميان دجله و فرات و امروز جزء كشور تركيه است.
2.بندرى در كنار درياى سرخ.
3.كامل،ج 3،ص 253-252،سخنان كوتاه 4435 و با اندك اختلاف در لفظ.
على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 152
دكتر سيد جعفر شهيدى