چون فرستادگان على به كوفه رسيدند و نامه امام را به ابوموسى اشعرى كه از سوى عثمان حكومت كوفه را داشت نشان دادند،ابو موسى مردم را از يارى على بازداشت و گفت:«مردم! اصحاب پيغمبر كه با او بودند از آنان كه با او نبودند،داناترند،شما را بر ما حقى است و من شما را نصيحتى مىكنم،حق اين است كه حكم خدا را خوار نشماريد و بر خدا گستاخى نكنيد و آنرا كه از مدينه نزد شما آمده بدان شهر باز گردانيد،تا ياران محمد يك كلمه شوند.چه آنان بهتر مىدانند چه كسى شايسته امامت است آنچه پيش آمده فتنهاى سر در گم است كه خفته در آن به از بيدار است و نشسته به از ايستاده و ايستاده به از راه رونده.»
چون خبر نافرمانى ابوموسى به على رسيد اشتر را طلبيد و بدو گفت:
«من به سفارش تو ابوموسى را در حكومت كوفه نگهداشتم.بر تو است كه اين كار را سامان دهى.»
اشتر و حسن بن على(ع)روانه كوفه شدند.با رسيدن مالك اشتر و امام حسن به كوفه و خواندن مردم به يارى على(ع)،سرانجام كوفيان از گرد ابوموسى پراكنده شدند و او را از قصر حكومتى راندند و چنانكه نوشتهاند اساس او را به غارت بردند.نوشتهاند عمار در جمع رو به ابوموسى كرد و گفت:
-«تو از پيغمبر شنيدى كه پس از من فتنه خواهد بود؟»-«آرى،من به گردن مىگيرم كه از رسول خدا چنين شنيدم.»
-«اگر راست مىگوئى روى سخن رسول با تو تنها بوده است و او از تو تنها پيمان گرفته كه در خانه بنشينى و به كارى درنيائى.» (1)
بدين ترتيب مردم كوفه خود را در اختيار خليفه نهادند و بدو وعده يارى دادند.
پىنوشت
1.المعيار و الموازنه،ص 114.
على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 98
دكتر سيد جعفر شهيدى
ام المؤمنين،پس از اين كه لشكريانش به بصره تسلط يافتند،نقش مهمى بازى كرد و نامهاى به بزرگان اهل كوفه نوشت،و آنان را از تسلط حزبش به بصره،مطلع ساخت و ايشان را به خونخواهى عثمان و خوار كردن امام (ع) وا داشت.طبيعى بود كه به ابو موسى عامل امام (ع) در كوفه نامه بنويسد و از او بخواهد كه نفوذ خود را در راه جلوگيرى مردم كوفه از كمك نظامى به امير المؤمنين،به كار بندد.در حالى كه ابو موسى نياز به كسى نداشت تا او را وادار بدان كار كند زيرا او نه از دوستداران امام بود و نه از كسانى كه آمادگى پايدارى با وى را داشته باشد.البته نامههاى ام المؤمنين به اهل كوفه اثر روشنى داشت.اختلاف نظر پديدار شد بعضى مردم را به پذيرش امير المؤمنين دعوت مىكردند و عده ديگر خواستار خوارى او بودند.ابو موسى اشعرى پياپىسخنرانى مىكرد و مردم را از وارد شدن در صحنه جنگ براى كمك به امام بر حذر مىداشت،او براى آنان روايت مىكرد،كه از پيامبر خدا (ص) شنيده است كه مىفرمود:«همانا در آينده فتنهاى خواهد بود كه شخص بىطرف در آن فتنه بهتر خواهد بود از كسى كه قيام و دخالت كند.و دخالت كننده بهتر از رونده به جانب فتنه و رونده بهتر از مبارز سواره خواهد بود.»سپس به ايشان مىگفت:«شمشيرها را غلاف كنيد و سرنيزهها را جدا سازيد و زهها را ببريد و ستمديده و بىچاره را پناه دهيد تا اين كه اين كار هموار شود و اين فتنه از ميان برخيزد.»
اگر مردم از ابو موسى اطاعت مىكردند امام (ع) نمىتوانستبا نيرويى كه نقل مىكنند به مقابله با آن برخيزد.هنگامى كه امام به«ذى قار»رسيد جز يك ارتش كوچك همراه او نبود.شگفت آور آن كه از ابو موسى روايت نشده است تا از رهبران سه گانه به خاطر هجومشان به شهر بصره،و كشاندن اجبارى مردم،در آن آشوب و بيرون انداختن فرماندار امام (ع) از بصره،انتقاد كرده باشد.گويا او همان اعتقاد را داشت كه مردم داشتند.او عقيده داشت كه مردم مسلمان را به غصب حكومت از امام و به بيعتشكنى او وادار كند.
شگفتا كه ابو موسى چنان،حديث فتنه را نقل مىكرد كه گويى تنها او از آن حديث آگاه است و هيچ كس ديگرى آن را نمىداند.با اين كه قرآن آن حديث را اعلان مىفرمايد:«آيا مردم تصور كردهاند كه به حال خود واگذاشته مىشوند تا بگويند ما ايمان آوردهايم در حالى كه آزموده نشوند.البته ما كسانى را كه پيش از ايشان بودند آزمودهايم،پس براستى كه خداوند به صداقت كسانى كه راست گفتند آگاه است و هم دروغگويان را محققا مىشناسد.» (1) .
به نظر مىرسد كه ابو موسى حديثى را از پيامبر نقل كرده است كه قادر به درك معنى آن نبوده است، زيرا اگر پيامبر (ص) آنچه را كه ابو موسى نقل كرده استبه زبانآورده بود،پس معنى گفته پيامبر (ص) اين بود كه به زودى دعوت به باطل خواهند كرد و اين كه بر مردم واجب است تا صاحبان آن دعوت را سركوب كنند و كسى آنان را يارى نكند.مقصود پيامبر (ص) اين نبود كه مؤمنان،هنگامى كه صاحبان دعوت به صورت خطرى براى وحدت اسلامى در مىآيند،و اقدام به ريختن خون مسلمانان مىكنند در برابرشان مقاومت نكنند،و گرنه آن حديث از جانب پيامبر (ص) يك نوع دعوت از جانب پيامبر (ص) و تاييد عمل اهل فتنه بود،و هم چنين نوعى واگذارى كار مسلمانان،به آنان،پس از قوت گرفتن و فراهم آمدن چنين امكانى براى ايشان،بوده است.اگر ابو موسى،آن گونه كه مىبايست،سخن پيامبر (ص) را درك مىكرد،هر آينه در مىيافت افرادى كه وارد بصره شدهاند و حكومت امام (ع) را غصب كردهاند و فرماندارش را از آن جا بيرون راندهاند،آشوبگرانى هستند كه نبايد از ايشان پشتيبانى كرد. هنگامى كه آنان امكان يافتهاند ميان مسلمانان ايجاد نفاق كنند بر مسلمانان لازم است،با آنان مبارزه كنند،پس اينان صاحبان دعوت به باطل و شورشيان بر ضد امام قانونى و شرعىاند،كه ابو موسى در كوفه به نام او حكومت مىكرد.ابو موسى حديثى را كه نقل كرد شنيده بود ولى سخن قرآن را آن جا كه تصريح بر لزوم مبارزه با گروه مسلمانى مىكند كه بر گروه مسلمان ديگر ستم كند،فراموش كرده بود:
«و اگر دو گروه از مؤمنان با هم كارزار كنند،پس ميان ايشان اصلاح كنيد و اگر يكى از آنان بر ديگرى ستم كرد پس شما با آن گروهى كه ستم مىكند مبارزه كنيد تا به امر خدا باز گردد.پس اگر رجوع كرد در ميان آنان به عدالت صلح دهيد و رعايت عدالت كنيد كه خداوند عدالت كنندگان را دوست مىدارد. » (2) ابو موسى آيه ديگر را نيز فراموش كرده بود كه اطاعت امام را بر او واجب مىشمارد و وى را ملزم به تاييد امام مىكند.
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد!فرمان خدا و فرمان پيامبر خدا و صاحبان امر ازخودتان را اطاعت كنيد، و اگر در موردى اختلاف داشتيد پس آن را به خدا و رسول خدا باز گردانيد اگر شما به خدا و روز جزا ايمان داريد كه آن بهتر و نيكوترين تاويل است.» (3) اين آيه ابو موسى و هر مسلمان ديگر را به اطاعت ولى امر از مؤمنان-تا آن گاه كه آن ولى امر به نافرمانى خدا دستور نداده است-فرمان مىدهد.همين آيه امر مىكند در موردى كه اختلاف وجود دارد به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) ارجاع شود.به طور قطع على (ع) ولى امر بوده است و به نافرمانى خدا دستورى صادر نكرده،بلكه به اطاعتخدا امر مىفرموده است و هدفش يگانگى مسلمانان بوده است،در صورتى كه هدف دشمن او ايجاد آشوب در برابر وى بوده است-كارى كه وحدت امت را بر هم مىزد.
علاوه بر آن،فتنههاى زيادى در تاريخ اسلام-پيش از بيعتبا امام و پس از پايان خلافتش-اتفاق افتاد،در صورتى كه پيامبر (ص) در روايتى كه ابو موسى نقل كرده است،فتنه مورد نظر خود را نام نبرده است.و آنچه را كه پيامبر (ص) به شنونده خود فرموده است،هيچ گونه رابطه استوارى با فتنه مورد نظر ندارد. پس،ابو موسى چگونه دريافته است كه مقصود پيامبر (ص) همان فتنهاى است كه در زمان خلافت امام (ع) اتفاق افتاده است؟
اين سخن ابو موسى،هنگامى صحيح بود،كه از جانب پيامبر (ص) ،به على (ع) دستور داده مىشد تا هيچگونه دخالت جدى در سركوب فتنههايى كه در روزگار خلافتش پيش مىآيد،نداشته باشد،در حالى كه پيامبر (ص) به او دستور داد تا با آن مبارزه كند.پيامبر (ص) ،نه تنها او را كه پيروان با ايمانش را هم به پيكار فرمان داد.حاكم در مستدرك (ج 3 ص 139) نقل كرده است كه پيامبر (ص) على (ع) را مامور به مبارزه با«ناكثين»،«قاسطين»و«مارقين»كرد.ابو ايوب پرسيد:يا رسول الله با چه كسى با اين گروهها بجنگيم؟پيامبر (ص) فرمود:«با على بن ابى طالب (ع) .»از ابو سعيد خدرى نقل شده است كه پيامبر (ص) فرمود:على (ع) در آينده مطابق تاويل قرآن مبارزه خواهد كرد چنان كه من بر طبق تنزيل قرآن پيكار كردم.
البته ابو موسى خود را خيرخواه و راهنماى امت و امام قرار داده بود.سخنان او بروشنى نشانهاى بود بر متهم ساختن امام به شركت در آشوب برخاسته از امت.و نيز بر متهم ساختن او،به نشناختن سنتهاى پيامبر (ص) يا پيروى نكردن از آن سنتها و يا به هر دوى آنها.اين نظر ابو موسى است،در صورتى كه پيامبر (ص) مىفرمايد:من شهر دانشم و على دروازه آن شهر است.
گويند:ابو موسى از موضع عبد الله بن عمر،متاثر شد،زيرا او را بسيار دوست مىداشت و بعدها مردم را به بيعتبا وى دعوت مىكرد.عبد الله بن عمر نسبتبه آن جنگ موضع بيطرفانهاى گرفته بود،نه حق را يارى كرد و نه باطل را سركوب ساخت.و ليكن عبد الله،بعدها از موضع خود پشيمان شد و دريافت كه او به كتاب خدا عمل نكرده است.حاكم به سند خود از زهرى و او از حمزة بن عبد الله بن عمر مطلب ذيل را نقل كرده است:
«موقعى كه او (حمزه) با عبد الله بن عمر (پدر حمزه) نشسته بود ناگاه مردى از مردم عراق وارد شد و گفت:اى ابو عبد الرحمان!به خدا سوگند كه من علاقه زيادى داشتم كه روشى مانند روش تو اتخاذ كنم و در كار اختلاف مردم از تو پيروى كنم و در حد امكان از آشوب كناره گيرم.البته من از كتاب خدا آيه محكمهاى را قراءت كردم كه به دل گرفتم.پس،مرا از معنى آن آگاه ساز!مقصودم اين گفته خداوند بزرگ است:
«و اگر دو گروه از مؤمنان با هم در نزاع بودند پس ميان ايشان صلح برقرار كنيد و اگر يكى از آن دو گروه بر ديگرى ستم روا دارد شما با مبارزه آن گروهى را كه ستمكار است وادار كنيد تا به امر خدا باز گردد و اگر باز گشت ميان آنان به عدالت اصلاح كنيد و عدالت را رعايت كنيد كه خداوند عادلان را دوست مىدارد.»مرا از اين آيه آگاه كن!عبد الله گفت:تو را به اين آيه چه كار؟از نزد من برو!پس،او رفت تا اين كه از چشم وى ناپديد شد،عبد الله بن عمر،رو به من كرد و گفت:چيزى در باطن خود نسبتبه امر اين آيه يافتم،آنچه در باطن خود احساس كردم اين است كه من با اين گروه ستمكار چنان كه خداوند بزرگ دستور داده است مبارزه نكردهام.» (4) حاكم در دنباله اين روايت گفته است:«اين باب بزرگى است.گروهى از بزرگان تابعين،آن را از عبد الله بن عمر،روايت كردهاند،حديثشعيب بن حمزه از زهرى را قبلا نقل كردم و بدان بسنده كردم زيرا با در نظر گرفتن شرط شيخين[مسلم و بخارى] صحيح و معتبر است.»بدين گونه،عبد الله بن عمر در موضع گيرى خود پشيمان شد.ولى ابو موسى پشيمان نشد.
گذشته از اينها،من اطمينان ندارم كه ابو موسى حديث پيامبر (ص) را چنان كه خود پيامبر فرموده است نقل كرده باشد،زيرا ما ديديم ابو موسى روزى كه استاندار بود براى مردم بصره چيزى نقل كرد كه مطابق با واقع نبود و همه مسلمانان از آن آگاه نبودند.مسلم در صحيح خود مطلب زيرا را روايت كرده است:
«ابو موسى اشعرى كسى را نزد قاريان اهل بصره فرستاد.سيصد مرد بر او وارد شدند و قرآن خواندند. او به آنان گفتشما خوبان اهل بصره و قاريان ايشان هستيد پس قرآن تلاوت كنيد.مبادا مدتى طولانى بگذرد و قرآن،تلاوت نكنيد كه قساوت قلب پيدا خواهيد كرد همان گونه كه افراد پيش از شما را قساوت قلب گرفت.و ما سورهاى را كه در طول و سختى نظير سوره براءت بود قراءت مىكرديم پس از خاطر برديم...مگر آن مقدارى را كه من حفظ كرده بودم:اگر فرزند آدم دو بيابان پر از پول داشته باشد هر آينه در جستجوى بيابان سوم خواهد بود و درون فرزند آدم را هيچ چيز،جز خاك پر نمىكند.و ما پيوسته سورهاى را مىخوانديم كه آن را شبيه تسبيحات مىدانستيم پس من آنرا فراموش كردم بجز آن مقدارى كه به خاطر سپرده بودم:«اى كسانى كه ايمان آوردهايدچرا چيزى را مىگوييد كه انجام نمىدهيد و به عنوان شهادتى در گردن شما نوشته مىشود و روز قيامت از آن باز خواست مىشويد.» (5) عبارتهايى را كه ابو موسى نقل كرده استبطور قطع از قرآن نيست و هيچ شباهتى به قرآن ندارد.و به احتمال قوى ابو موسى،دچار آشفتگى فكرى بوده،و فرقى ميان قرآن و حديث نمىگذاشته است و هنگامى كه حديثى نقل مىكرد درست روايت نمىكرد و آن را خوب در نمىيافت.
به عقيده من ابو موسى در توطئه،با طلحه،زبير و ام المؤمنين عايشه و معاوية بن ابو سفيان، مدستبوده،و تلاش خود را به كار مىبرده است تا خلافت امام را از بين ببرد.اگر او موفق مىشد مردم كوفه را قانع كند تا از يارى امام دستبردارند.هر آينه حكومت امام در همان سال نخستين بيعت،پايان گرفته بود.روشن است كه امام،ابو موسى را امين نمىدانست،و از دورى او نسبتبه اهل بيت پيامبر (ص) و بويژه از خودش آگاه بود.
امام (ع) پس از اين كه بيعت انجام گرفت عمارة بن شهاب يكى از صحابه را به عنوان استاندار به كوفه فرستاد تا جاى ابو موسى را بگيرد.و ليكن عماره پس از اين كه طليحة بن خويلد او را تهديد به قتل كرد،پيش از رسيدن به كوفه به مدينه بازگشت.رشته امنيت پس از قتل عثمان همواره ناآرام بود.سپس امام (ع) ابو موسى را به منظور پاسخ به خواست مالك اشتر كه دوست داشت او در مقام خود ابقا شود، در كوفه تثبيت كرد.اشتر به وسيله او انتظار خير داشت زيرا ابو موسى اهل يمن بود و بيشتر مردم كوفه از اهل يمن بودند.امام (ع) محمد بن ابو بكر و محمد بن جعفر را روانه كوفه ساخت و از مردم آن شهر خواست تا بسيجشوند و همگام با ياران و انصار دين خدا باشند،و اين كه چيزى جز بهبودى نمىخواهد تا مردم به برادرى و اخوت برگردند.اما آن فرستادگان توفيقى نيافتند.و موضعگيرى ابو موسى بزرگترين مانع بر سر راه هدف آنان بود.
هنگامى كه به ابو موسى سخت گرفتند،آنچه در دل داشتبيرون ريخت و گفت:«به خدا قسم كه بيعت عثمان در گردن من و گردن صاحب شما دو تن است.و اگر چارهاى جز مبارزه نباشد،ما با كسى جنگ نمىكنيم مگر پس از انجام پيكار با قاتلان عثمان در هر كجا كه باشند» (6) .
به اين ترتيب،ابو موسى معتقد بود كه همواره بيعت عثمان،حتى پس از مرگش،به گردن اوست و باور نداشت كه بيعتبا امام زنده،اطاعت از او و لبيك گفتن به نداى او را ايجاب مىكند.او معتقد بود در صورتى كه از جنگ ناگزير باشد،بايد با قاتلان عثمان انجام گيرد.اما از نظر ابو موسى مبارزه با رهبران سه گانه كه نخستين دعوت كنندگان به قتل عثمان بودند،پس از غصب حكومت امام (ع) در بصره-نه تنها جايز نيست،بلكه در برابر آنان بايد ساكتبود!
البته يك بار ديگر ابو موسى آنچه در دل داشتبيرون ريخت،آن جا كه عبد خير حيوانى،او را مخاطب قرار داد،و گفت:آيا اين دو نفر (طلحه و زبير) از جمله بيعت كنندگان با على بودند؟گفت:آرى.پس عبد خير از او پرسيد:آيا از على عملى سر زده است تا موجب نقض بيعت او شود؟جواب داد:نمىدانم.عبد خير به او گفت:اكنون كه تو ندانستى پس،تو را به حال خود مىگذارم تا بدانى... (7) بىترديد،ابو موسى مىدانست كه امام (ع) در تمام مدت زندگيش از شريعت اسلامى منحرف نشده است و با اين همه مىگويد نمىداند كه على (ع) كارى كرده است تا شكستن بيعت او جايز باشد يا نه.تمام اينها براى آن بود كه ابو موسى دستاوردهاى رهبران سه گانه را بر ضد امام (ع) نگاهدارى و پشتيبانى كند،در صورتى كه او اگر حقيقت را مىگفتبىگمان بدين اقرار كرده بود كه آن دو نفر بدون دليل موجهى بيعت امام را شكستهاند.اما اين اقرار براى هدف ابو موسى و خواسته آن رهبران زيان بخش بود.
فرستادگان امام (ع) هنگامى كه او در«ذى قار»بود،نزد او برگشتند و آنچه روىداده بود،اطلاع امام رساندند.بعضى گفتهاند،آن دو نفر هاشم بن عتبة بن ابى وقاص را نزد امام فرستادند تا ماجرا را به عرض امام برساند.
براى امام (ع) روشن بود كه ابو موسى خود نخستين مشكل است و بر كنارى او كليد حل اين مشكل،و تا وقتى كه مردم كوفه به سخن ابو موسى گوش مىدهند هرگز امام (ع) نخواهد توانست ارتشى را رهبرى كند،كه از عهده انجام آن مهم برآيد.براى همين بود كه به وسيله هاشم بن عتبة براى او نامهاى فرستاد و در آن نامه نوشت:«مردم را به حال خود رها كن،زيرا من تو را ولايت ندادم جز آن كه بحق مرا ياورى كنى!»ابو موسى از انجام فرمان امام سر باز زد،هاشم به امام (ع) نوشت:من بر مردى وارد شدم، خودخواه و ستيزهجو كه دشمنيش علنى و آشكار است.پس امام (ع) ،حسن (ع) و عمار بن ياسر را فرستاد تا از مردم كمك بخواهند و قرظة بن كعب را هم به عنوان استاندار كوفه فرستاد و به همراه او نامهاى براى ابو موسى نوشت:«همانا من حسن (ع) و عمار را فرستادم تا از مردم كمك بخواهند و قرظة بن كعب را نيز به عنوان والى كوفه فرستادم،اعمال تو نكوهيده و مطرود است،از كار ما كناره بگير!و اگر نرفتى به او دستور دادهام تا با تو آشكارا مبارزه كند و اگر با تو مبارزه كند و بر تو چيره شود بند از بندت جدا سازد».
پس ابو موسى كناره گرفت و حسن (ع) و عمار به هدف خود رسيدند و اهل كوفه به آن دو پاسخ مثبت دادند.
روايت ديگرى مىگويد كه ابو موسى كنار نرفت و در جاى خود ماند تا اين كه اشتر به خواستخويش به حسن (ع) و عمار پيوست،چرا كه او خود را مسؤول باقى ماندن ابو موسى در مقام خود مىديد.اشتر به امام عرض كرد:«...اگر صلاح مىدانى-خدا تو را گرامى دارد اى امير مؤمنان-مرا به دنبال آن دو بفرست،زيرا مردم آن شهر،بيش از هر كس از من فرمان مىبرند،اگر بروم اميدوارم كسى از ايشان با من مخالفت نورزد».پس امام (ع) فرمود:تو هم به ايشان ملحق شو.چون اشتر وارد كوفه شد،به هيچ قبيله گذر نمىكرد كه ميان آن قبيله عدهاى را در انجمنى يا مسجدى ببيند مگر اين كه ايشان را دعوت مىكرد و مىگفت:به دنبال من تا كاخ فرماندارى بياييد.
پس با گروهى از مردم به كاخ رسيد آن گاه،قصر شلوغ شد و او در حالى وارد شد كه ابو موسى در مسجد اعظم مشغول سخنرانى براى مردم بود و آنان را به نقل روايتى سرگرم كرده بود كه مىگفت از پيامبر (ص) درباره فتنه شنيده است،و شخص بىطرف بهتر است از كسى كه وارد در آن فتنه شود. عمار بن ياسر،هم در جواب او گفت:براستى كه پيامبر (ص) تنها به تو گفته است;قعود تو بهتر است از قيام تو،و بعد گفت:خداوند بر كسى كه بخواهد بر او چيره شود و او را انكار كند غالب و پيروز است.
غلامان ابو موسى با ناراحتى وارد مسجد شدند در حالى كه مىگفتند:اى ابو موسى اين اشتر است كه داخل قصر شد و ما را كتك زد و از آن جا بيرون كرد.پس،ابو موسى از منبر فرود آمد و وارد كاخ شد، اشتر به او پرخاش كرد:«اى بىمادر از كاخ ما بيرون شو!خدا تو را بكشد!به خدا سوگند تو از اول جزء منافقان بودى»ابو موسى گفت:يك امشب را مهلتبده،اشتر گفت:مهلت دارى اما نبايد امشب را در كاخ بمانى.مردم شروع به غارت اموال ابو موسى نمودند ولى اشتر جلو آنان را گرفت و از كاخ بيرونشان كرد، و گفت:من او را پناه دادهام،آن گاه نگذاشت دست مردم به او برسد.
البته امام براى خلاصى از ابو موسى،نياز به توسل به زور داشت،زيرا ابو موسى همانند ديگر استانداران نبود;هرگز;بلكه او زير چتر استاندارى امام بر ضد امام توطئه مىكرد.و اگر او،با امام،تنها اختلاف نظر داشت و نسبتبه مبارزه و خونريزى بىطرف بود،كافى بود كه استعفاى خود را-به دليل اين كه با نظر امام مخالف است-تقديم وى كند.
به راستى اگر او مخالف پيكار مسلمانان بود بايد در كنار امام مىايستاد،نه بر ضد او چون امام همواره از چنان مبارزهاى پرهيز مىكرد و براى اصلاح و از ميان برداشتن اختلاف مىكوشيد.اما در همان حال دستهاى رهبران سه گانه تا مرفق به خون آلوده شدهبود.آن چه تاريخ براى ما نقل مىكند اين است كه آن سه تن با ارتش سه هزار نفرى وارد بصره شدند،و پيش از اين كه با امام در ميدان جنگ روبرو شوند به تعداد افراد لشكرشان و يا بيشتر از مردم آن شهر را از پاى در آوردند.پس،چرا ابو موسى با همه اين اعمال ايشان را تاكيد مىكند و مىخواهد دستآوردهايشان را كه با ريختن خونهاى مردم بصره به دست آمده است پاسدارى كند و مردم كوفه را از پيوستن به امام باز دارد،در صورتى كه امام (ع) آنان را قسم مىدهد تا حضور داشته باشند و در صورتى كه او مظلوم بود او را همراهى كنند و اگر ظالم بود مخالف او باشند؟
از موضعگيرى اين مرد نتيجه مىگيريم كه او نه مخالف كشتار و فتنه بود و نه ياور اسلام،بلكه مخالف اسلام بود و پشتيبان كسانى كه با اسلام مبارزه مىكردند.پس امام ناراضىترين فرد نسبتبه آن پيكار بود.آن افرادى كه ابو موسى با موضعگيرى خود به آنان كمك مىكرد،پيش از رسيدن امام (ع) به«ذى قار»،جنگ خود را شروع كرده بودند.از جمله مطالبى كه امام،در ديدار با مردم كوفه به آنان فرمود،اين بود:
«شما را دعوت كردم تا با هم،برادرانمان از مردم بصره را ديدار كنيم،پس اگر آنان باز گشتند مقصود ما حاصل شده است و اگر لجاجت كردند ما با مدارا چارهسازى مىكنيم و از آنان فاصله مىگيريم تا ايشان دستبه ستم بر ما آغاز كنند ما كارى را كه در آن مصلحتباشد ان شاء الله ترك نمىكنيم،مگر اين كه به دنبال آن فساد وجود داشته باشد.و لا قوة الا بالله.» (8) ما سخن در مورد ابو موسى را به درازا كشانديم، چون موضعگيرى او تاثير زيادى در حوادث آن زمان داشت.براستى كه او بعد از پايان جنگ صفين نقشى بازى كرد كه نتايجخطرناكى براى جهان اسلام در برداشت.
سرانجام،تعدادى از مردم كوفه براى يارى امام بيرون شدند.شمار آنان نزديك به دوازده هزار تن بود. طبرى،ابن اثير و ديگر مورخان و عدهاى از محدثان نقل كردهاند كهامام (ع) فرمود:«از كوفه دوازده هزار و يك مرد،به سوى شما مىآيند.ابو الطفيل (صحابى) راوى اين حديث مىگويد:بالاى تلى در«ذى قار»ايستادم و آنها را شمردم،نه يك تن زياد بود و نه يك تن كم (9) .
ترديدى نيست كه كوفه مىتوانست دهها هزار از مردان خود را همراه امام بفرستد.و ليكن موضعى كه ابو موسى گرفت و نامههاى ام المؤمنين و موقع او،همچنين جايگاه دينى طلحه و زبير در دلهاى مردم در از هم گسستن رشته تصميمهاى مردم آن شهر از پيوستن به امام (ع) بىتاثير نبوده است.
هنگامى كه امام با سپاه خود به سوى بصره مىرفت جمعى از قبيله عبد قيس به او پيوستند.با اين همه،سپاه امام بيش از بيست هزار تن نبود،در تعيين شمار سپاه رهبران سه گانه روايات مختلف است و كسانى كه زياد نقل كردهاند آن را بالغ بر صد هزار دانستهاند و آنانى كه كم قلمداد كردهاند به سى هزار تنزل دادهاند.البته قبيله ازد و بنى ضبه در مبارزه امام بيشترين دفاع را عهدهدار بودند.
پىنوشتها:
1-سوره عنكبوت (29) آيه:1-3.
2-سوره حجرات (49) آيه 10.
3-سوره نساء آيه 58.
4-مستدرك ج 3-ص 115.
5-ج 7-كتاب زكات در باب فضيلت قناعت و ترغيب به آن ص 139-140.
6-تاريخ طبرى حوادث سال 36 ص 1135.
7-همان كتاب.
8-تاريخ طبرى حوادث سال 36 ص 3155.
9-همان كتاب ص 3174.
اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 379
محمد جواد شرى