نگرشى بر روش (متدلوژي) شيخ ميثم بحرانى در كتاب شرح نهج البلاغه
به همراه نگرشى نقد گونه و تحليلى بر «گزيده مصباح السالكين»
نگارنده: دكتر صاحب محمد حسين نصار – دانشگاه كوفه
مترجم: سيد حميد رضا مهاجرانى
مقدمه
جاي شگفتى نيست که بحرين به عنوا ن يک سرزمين مسلمان نشين و عرب زبان از دير باز مهد علما و دانشمندان يکه اى بوده، چرا که اين سرزمين اصالتى ريشه دار در عرصه تمدن داشته كه سابقه آن به سه هزار سال قبل از ميلاد مسيح باز ميگردد.
ويژگي بارز علمائى که در سرزمين بحرين متولد شده اند در اين است که ايشان در عرصه هاى مختلف علمى و پژوهشى داراي نبوغ بوده اند و طى گذشت قرون و اعصار به دارا بودن اخلاق پسنديده و حميده و آداب جليله و صفات ممدوح معروف بوده اند.
از جمله معروفترين همه اين دانشمندان، مفسرين، فقها، فلاسفه و محدثين شيخ بزرگوار ودانشمند ژرف انديش ميثم بحراني(قدس سره) است؛ همو که امروز مراسم گراميداشتش برگزارشده است.
وي به سال 1238 ميلادى در بحرين به دنيا آمد و به سال 1299 ميلادي در همان ديار چهره در نقاب خاک کشيد و در هلتا يکى از روستاهاى سه گانه ماحوز دفن شد که امروزه يکى از زيارتگاههاى معروف است كه بسيارى از زائران داخل و خارج بلاد از آن ديدن مى كنند.
وي در طول زندگى علمى خود نزد شاخص ترين دانشمندان به کسب علم همت گمارد که معروفترين آنها عبارتند از:
1- خواجه نصير الدين طوسى ( ت672 ه)
وي نزد اين عالم که بى نياز از تعريف است به تحصيل حکمت پرداخت و نکته جالب توجه در مورد اين استاد و شاگرد در آن است که خواجه نيز در محضر شيخ به کسب فقه كوشش ورزيد.
2- دانشمند و محقق فاضل شيخ ابو سعادات اسعد بن عبد القادر الاصفهانى ( ت635 ه)
3- فيلسوف حکيم شيخ جمال الدين على بن سليمان بحراني
در کنار اين سه دانشمند ذکر نام محقق حلى نجم الدين ابوالقاسم (ت676) نيز شايان ذكر است وى وقتى در حله ميزيست با شيخ ميثم مجموعه گفتگوهاى علمى و جلسات درس عديده و پربارى داشت.
شاگردان شيخ
در واقع شاگردان دست پرورده مكتب شيخ حكم آثار به جاى مانده از او را دارند، خوشه چينى از خرمن دانش استاد به دست شاگردان و انتقال علوم به آنها و صيقل دادن روح و انديشه فكرى و ايدئولوژيك آنها كه همه در سايه شاگردى در محضر او ايجاد شده است، به راستى ارزشى در حد تأليف كتاب و آثار قلمى دارد و مى توان ادعا كرد كه شاگردان يك استاد كتاب هاى زندة او به شمار مى آيند كه در جامعه بشرى نشر آثار و انديشه هاى خود نقشى مهم و تأثيرى به سزا و سريع الانتقال دارند.
در بزرگى و عظمت شيخ ميثم بحرانى همين قدر بس كه به نام شاگردان او اشاره نمائيم. از معروف ترين آنها عبارتند از:
الف) در شهر حله فيحاء:
1- علامه حلى الحسن بن يوسف المطهر ( ت726 ه)
2- سيد عبدالكريم بن احمد بن طاووس(ت693 ه9
3- شيخ محمد بن الجهم الاسدى الحلى الربعى
و سرانجام محقق حلى نجم الدين ابو قاسم (ت 676 ه )كه در ميان نامبردگان پيشين سر آمد است. وى به لحاظ دانش در سطح شيخ ميثم مى باشد.
ب) در بحرين:
شيخ عبدالله صالح بحرانى و ديگران
ج) در ساير نقاط دنيا:
شريف جرجانى شيخ ابو محاسن كه با علامه حلى معاصر بوده است.
تأليفات و آثار علمى شيخ
مجموعه تأليفات و آثار قلمى شيخ تا بدان اندازه است كه فى نفسه مى تواند يك كتابخانه علوم اسلامى را تشكيل دهد. سرآمد همه اين تأليفات، كتاب ها و آثار پژوهشي، كتاب شرح نهج البلاغه اوست. در حقيقت افزون بر ساير توانائيهاى علمى شيخ در بلاغت و آثار بليغه و جليله اى كه تأليف كرده است، مهارت شيخ در نهج البلاغه و بيان ظرائف و لطافت هاي بلاغى و حكمي آن در مجموعه خطب و كلمات قصار و ديگر موضوعات ميباشد.
ويژگي بارز شيخ بحرانى (قدس سره) در شرح و تفسير نهج البلاغه از آنجا بر ما هويدا مى شود كه ابن ابى الحديد معتزلى در باره آن كتاب گفته است كه: نهج البلاغه كتابى است فروتر از سخن معبود و فراتر از سخن عبد.
وقتي كه درونماية كتاب از منظر ابن ابى الحديد در اين حد و منزلت والا قرار داشته باشد، پس معلوم مى شود هر كس كه در صدد شرح و تفسير كلامى با اين سطح بر آيد ناگزير بايد گنجينه اى از معارف و علوم اسلامى را با خود همراه كند و از آن بهره ور باشد. تفسير ظرائف و لطائف كتاب با اين درونمايه و شيوه بيان كه در اوج فصاحت و بلاغت است و از زبان سرور فصحا و بلغا جارى گشته است، از عهده كسى بر نمى آيد مگر آنكه در معنا و مفاهيم مفردات و كلمات و عبارات آن دقت نمايد.
پيداست كه شيخ ميثم بحرانى كه در عرصه شرح نهج البلاغه يكتا و سر آمد ديگران بود، بى گمان از چنين توانائى و علو شأن علمى برخوردار بود و در بسيارى از علومى كه در شرح و تفسير نهج البلاغه به عنوان ابزار اوليه مى نمايد، استادى تام داشته است و از جميع جوانب بر آنها از چنان تسلطى بر خوردار بوده كه توانسته بود مطابق با اسلوب و منهج علمى پوشيده در نهج البلاغه به اين مهم اقدام ورزد.
غرض از اين مقدمه ارائه چگونگى تنظيم بحث و پژوهش ما بر نقد تحليلى به سبك و روش زير است:
مبحث نخست: بيان هدف غائى از شرح نهج البلاغه
مبحث دوم: متدلوژى يا روش شناختى شيخ در شرح نهج البلاغه
مبحث سوم: نگرشى نقد گونه بر گزيده مصباح السالكين( اختيار مصباح السالكين)
مبحث نخست
غرض از شرح نهج البلاغه و كلمات قصار
اين مبحث مشتمل بر دو مطلب به شرح زير است:
شرح نهج البلاغه در حقيقت سه شرح است، مضافا بر شرح صد كلمه كه به قرار زير است
مطلب اول:
شرح هاي نهج البلاغه به سه گروه تقسيم مى شوند كه عبارتند از:
الف) شرح كبير
اين شرح را مصباح السالكين نام نهاده اند. اين كتاب اثرى است گرانمايه كه عبارات آن در نهايت سادگى نوشته شده و سرشار از نكات علمى و معرفت شناسى است و مفردات در آن به صورت كامل و بدون ناديده گرفتن حتى لفظى به شيوه اى فلسفى و حكمى معنا و حلاجى شده است و در بسيارى موارد در اين شرح نوادر و موارد استثنائى را هم بيان نموده است.
انگيزه تأليف اين كتاب برپاية آنچه كه از خود كتاب مستفاد مى شود، علاقه و اشتياق بيش از حد و دلباختگى عطا ملك جوينى به نهج البلاغه و درك مفاهيم و معانى عبارات آن بوده است. وى در ديباچه كتاب كه به سال 677 هجرى از آن فارغ شد (طبق مكتوب خود شيخ در انتهاى كتاب)، در يك پاراگراف اين كتاب را به عطا ملك هديه كرده است. مصباح السالكين در پنج مجلد چندين بار به زيور طبع آراسته شده كه همين امر ( كثرت و تعدد دفعات چاپ) دليل بر اهميت اين كتاب و نياز مبرم جامعه به آن است كه امروزه گستره شهرتش جهان اسلام را در نورديده است.
دليل ديگر بر اثبات اهميت بالاى اين شرح در جامعه اسلام اين است كه بسيارى از چهره هاي بارز و علماى نامدار جهان اسلام خلاصه اى بر اين اثر نوشته اند كه شاخص ترين آنها عبارتند از:
1- شرح مختصر عللامه حلى يوسف بن حسن بن مطهر (ت726) كه شيخ آقا بزرگ طهرانى در الذريعه به نام اين كتاب اشاره كرده و گفته كه نسخه اى از آن را نديده است.
2- شرح مختصر نظام الدين على بن حسن گيلانى كه آن را انورالفصاحه و اسرار البلاغه نام نهاده است. وى در اين شرح نكاتى را از بعضى مجلدات شرح ابن ابى الحديد بر آن افزوده است. وى شرح جلد نخست آنرا به سال 1053 هجرى در روز دو شنبه ماه ربيع الاول به پايان رسانيد.
ب) شرح متوسط
اين كتاب خلاصه شرح كبير است كه اختيار مصباح السالكين نام دارد، شيخ ميثم بحرانى اين خلاصه را بنا بر درخواست علاء الدين براى پسرانش نظام الدين ابو منصور محمد و مظفر الدين ابو العباس نوشت.
كار اين خلاصه شوال سال 681 هجرى پايان يافت. در جائى ذكر شده است كه شرح صغير نيز در كتابخانه شيخ سليمان بن على بن سلمان موجود است.( كه ما در مبحث سوم به نقد و تحليل و معرفى آن خواهيم پرداخت. انشاالله).
ج) شرح صغير
از شيخ سليمان بن عبد الله ماحوزى (متوفى به سال 1121 هجري) نقل است كه: من از زبان بعضي از افراد مورد وثوق كه شيخ شرح سومى نيز بر نهج البلاغه نگاشته است. خوانسارى در روضات الجنات (219/7) مى گويد: از جمله مصنفات بديع او شرح صغير بر نهج البلاغه است.
مطلب دوم:
اين مطلب عبارت است از شرح كلمات قصار امير المومنين على بن ابيطالب(ع) و به اين شرح مى باشد:
اول: منهاج العارفين
مبحث دوم
متد لوژى ( روش شناسي) از لحاظ چيستي، مفهوم و نمونه هائى از آن
در اين قسمت به منظور تبيين مفهوم كلمه اسلوب از لحاظ لغوى و اصطلاحى گفتار خود را بر محوريت چهار موضوع (مطلب) استوار مى كنيم:
مطلب اول:
حقيقت و معناى لغوى كلمه اسلوب ( متدلوژي)
اسلوب كه جمع آن اساليب است از لحاظ معناى لفظى عبارت از راه و مسير و مترادف طريق و وجه و مذهب است. براى نمونه گفته مى شود «شما بر اسلوب هستيد»، يعنى در راه و طريق و مذهب قرار داريد. معناى ديگر اسلوب فنون و مهارت و منش است. براى نمونه گفته مي شود «فلانى در گفتار از اين اسلوب و يا منش پيروى ميكند» يا «منش وى در سخن و گفتار چنين است» .
اين معانى لغوى به دو دسته تقسيم مى شوند. دسته اول مفاهيم عينى اند همچون راه، وجه، سو و مانند آن و دسته دوم ذهنى اند و آن در صورتى است كه كلمه در معناى حسي و اصلى خود به كار نرود و از وجه ذهنى آن استفاده شود كه عمدتا اين معانى به اغراض ادبى و روحى بكار بسته مى شوند. مثل منش كه در ذيل معناى اسلوب ذكر شده است ( منش در گفتار).
مطلب دوم:
معناي اصطلاحى كلمه اسلوب ( متدلوژي).
اسلوب در معناى اصطلاحى خود عبارت از فنى است از فنون كلام و عبارت پردازي اعم از قصه و گفتمان و مجاز و كنايه و تقرير. با اين پيش فرض متوجه مى شويم كه كلمه اسلوب داراي معنا و مفهوم گسترده اى است و يك اديب براى بيان احساسات درونى خود و انتقال آن به مخاطب از طريق كلمات و عباراتى كه به كار مى بندد از اسلوب فنى و ادبى بهره مي گيرد.
اسلوب و روش بيان از دير باز به عنوان يك ابزار براى بيان مطلب بوده و به عبارتى اسلوب عبارت است از روشى كه يك اديب براى بيان احساسات درونى خود و انتقال صحيح آن به مخاطب از آن بهره مى برد. تا به امروز از اسلوب به همين سبك و سياق تعبير مى شود؛ يعنى روش نگارش و يا روش انتخاب كلمات و آميزش آنها براى خلق عباراتى كه رسانندة ما فى الضمير نويسنده يا شاعر به خواننده باشد. براى اين هدف، گاهى از تأكيد، گاهي از عبارات لطيف و گاهى از عبارات درشت استفاده مى شود.
مطلب سوم:
مفهوم اسلوب
مفهوم اسلوب در دو حالت زير تبيين مى گردد:
حالت اول:
وقتي مردم كلمه اسلوب را مى شنوند يا با آن برخورد مى كنند، دركى كه از آن به دست مي آورند اين است كه اسلوب شيوه عبارت آرائى است و شايد معتقد باشند كه اسلوب تنها در حيطه متون ادبى جاى دارد و ساير علوم فاقد اسلوب اند. اين تعبير (به گمان درست بودن) از اسلوب از عمق زيادى برخوردار نيست و دايرة شمول آن اندك است. وقتى كه عبارتى در برابر ديدگان يك خواننده قرار مى گيرد، او بيشتر به عبارت آرائى يا همان اسلوب در عبارت پرورى نويسنده توجه مى كند. با اين عبارت آرائى است كه او معنا و مراد اصلى آن عبارت را درك مى كند و به عمق آن پى ميبرد و بى گمان كه چيزى كه با عمق سر و كار داشته باشد و كشف بطن از مراد اصلى نمايد، فى ذاته و مستقل نيست بلكه با امور عديده اى در ارتباط است.
به عبارتى ديگر، اسلوب امرى معنوى و نه صرفا لفظى است. براى همين است كه نويسنده قبل از اينكه عبارت را بر كاغذ جارى نمايد آن را در انديشه خود خلق مى كند تا از اسلوبى حكيم بر خوردار شود و اين امر چيزى نيست كه تنها به حيطه ادب منحصر باشد و در آن محدود گردد بلكه ساير علوم نيز داراى اسلوب هستند.
حالت دوم:
كلمه اسلوب در ميان همه علما و پژوهشگران رواج دارد و آنها با اين كلمه آشنااند و در آثار خود زياد از آن ياد مى كنند و كلا از اين كلمه براى بيان روش و منش علمي استفاده مى برند.
براي نمونه ادبا از كلمه اسلوب در فنون و انواع ادبى مانند ادبيات داستاني، فن جدل، تقرير يا عناصر ادبى سهل و ممتنع در بيان و تحليل انديشه ها و افكار سود مى جويند، اساتيد موسيقى نيز از اين كلمه براى تحليل دستگاه ها، پرده هاى موسيقى و آواز استفاده مى كنند. آنان بدين سان احساسات و ما فى الضمير خود را به شنونده منتقل مي كنند. نقاشان و صورتگران نيز از اين كلمه براى تركيب رنگها و انتقال پيام به بيننده از طريق كاربرد و تركيب رنگها كه در صورتگرى از آن استفاده برده اند بهره مى گيرند. خلاصه كلام اينكه كلمه اسلوب در همه اصناف استفاده مى شود و كاربرد دارد چرا كه اسلوب عنصرى است لفظى كه ضرورت آشنائى با آن با ضرورت فهم موضوعات ارتباط تنگا تنگ دارد. اسلوب در درجه نخست آينه تمام نماى درونمايه و در درجه دوم عرضه كننده و عامل انتقال پيام است .
مطلب چهارم
پاره اى از ويژگيها و خصائص اسلوب شيخ ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه
در اين بخش نگرشى کلى بر پاره اى از مهمترين ويژگيهاى اسلوب و متد شيخ ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه خواهيم كرد که به گونه زير تنظيم شده است:
محور نخست:
در اين قسمت به اسلوب ويژه و متمايز شيخ ميثم بحراني در چگونگى و کيفيت توضيح و تحليل او از وقوف امام به علوم غيبى که بعضا در خطب نهج البلاغه آن را ابراز كرده است و پاسخ به شبهه وارده بر اين امر مى پردازيم. اما قبل از اينکه به بحث دربارة شبهه وارده و پاسخ شيخ در رد شبهه بپردازيم، لازم است که ابتدا ماهيت شبهه وارده را تبيين كنيم.
اصل شبهه:
گروهي با تکيه و استناد به اين واقعيت که علم غيب و وقوف به اسرار غيبى تنها در انحصار حق تعالى است ، پاره اى از خطبه ها را که امام در آن اخبار غيبى را بيان كرده است شبهه ناک قلمداد نمودهاند.
پاسخ به اين شبهه و رد آن
علم غيب علمى است که انحصارا در اختيار و محدود به حيطه قدرت حق تعالى و مرضى منهم است که همان انبياء و اولياءاند در سنت شريف نبوى بسيار است مواردى که اخبار غيبى در آن نهفته است و حضرت رسول(ص) در طول عمر با برکت خويش به بسيارى از علوم غيبى و اخبار آينده اشاره كرده اند که همگى چه قبل از دوران ما و چه در زمان كنونى به حقيقت پيوسته اند.
درباره اخبار غيبى که در زمانهاى پيشين به حقيقت پيوسته گفته حضرت رسول (ص) به ام فضل است.
هنگامي که عبد الله بن عباس به دنيا آمد ايشان خطاب به ام فضل فرمودند: پدر خلفا را ببرد؛ يا کلام مبارکشان در شأن على (ع) که فرمودند: نمى ميرد مگر آنگاه که ريشش با خونش خضاب گرفته شود؛ يا کلامشان خطاب به همسرش عايشه که هنگامى که سگان حوائب بر وى پارس مى كرد او را صاحبه الجمل خطاب كرد و موارد بسيار ديگر. همه اين آگاهى ها از اخبار آينده که از علوم غيب محسوب مى شود، تنها از طريق وحى به رسول اکرم(ص) القا مى شده و منبع آن جز وحى چيز ديگرى نيست. همچنين است حال در مورد پسر عمو ودست پرورده مکتبش و گنجينه اسرارش در خلوت هاى انس که علمى را نداشت و به اخبارى واقف نمى گشت مگر اينكه منبع آگاهيش و وقوفش بر آنها حضرت رسول (ص) بود.
يک بار به او گفته شد. «اى اميرالمؤمنين تو غيب گو هستى و علم غيب مى داني» حضرت بر آن فرد که کلبي بود خنده اى زد و گفت «اى مرد اين غيب گوئى و علم غيب نيست، اينها علومى است که من از صاحب علم فرا گرفته ام» (که منظور حضرت از صاحب علم حضرت رسول (ص) بوده) خداوند به او آموخت و او نيز به من آموخت و براى من دعا فرمود که وسع فهمش را داشته باشم (وتعيها اذن واعيه –الحاقه/12). کلام حضرت رسول نيز در شأن پيامبر آنجا که فرمود انا مدينه العلم و على بابها با اين حقيقت بى ارتباط نيست و هر آنکس که داراي چنين ويزگى ممتازى باشد به دور از ذهن نيست که بتواند صدها کتاب بنويسد که همگى آکنده از اسرار کائنات و رموز کشف ناشده هستى باشد.
از امام مروى نقل شده است که هنگامى که مردم خبر عبور خوارج از نهر را به او دادند وى مردم را به هلاکت آنها آگاه نمود و فرمود: از آنها جز ده نفر باقى نمى مانند و از شما جز ده نفر هيچ کس کشته نمى شوند .
حقيقت امر چنين است که منبع آگاهى علوم و اخبار غيبى امام و ائمه بعد از ايشان و اشعار آنها در مواردى نه اندک همه از منبع صاحب علم که همان حضرت رسول است سر چشمه مى گيرد. اين معنا در کلام امام موسى بن جعفر نيز مورد تاکيد قرار گرفته است، آنجايى که در باره وقوفشان به اخبار و انباء غيبى سخن مى گويند: اين چيزى نيست جز ميراثى گرانقدر و شريف از حضرت رسول که ما ميراث دار آن هستيم.
شيخ ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه در اثبات وقوف امام بر علوم و اخبار غيبى و رفع شبهه از آن با اسلوبى فلسفى و حکيمانه وارد بحث مى شود و در واقع همين اسلوب است که شرح وى را در ميان ساير شرح ها متمايز مى کند. ايشان در اين باره مى گويد:
سخن و ادعا اين نيست كه امام وقوف خود بر اسرار غيبى را مستقيما و بلا واسطه از خداوند گرفته و از حضرتش (جل جلاله) بر ايشان الهام گشته بلكه سخن اين است كه ايشان از طريق پيامبر بر پاره اى از اسرار غيب آگاهى حاصل نموده اند. در اين حقيقت كه آگاهي بر علوم غيب گنجى است كه كليد آن تنها در دست خداوند است تفاوتى بين ايشان و سايرين نيست و اگر ايشان از پاره اى از اسرار غيبى مطلع شده اند، منبع اطلاعشان حضرت رسول بوده كه عينا همان اخبارى را كه از حضرت شنيده اند بى هيچ كم و كاست و دخل و تصرفى نقل كرده اند. سخن ايشان در شأن تركان اثباتى است بر اين حقيقت كه وقتى در مورد آنها سخن گفتند گروهى از اصحاب در اين مورد گفتند: يا «اميرالمؤمنين شما غيب گو هستيد.» ايشان در مقابل اين سخن لبخندى زدند و به آن صحابى كه مردي كلبى بود گفت: «اى اخا كلب. اين علم غيب نيست. اين چه علمى است كه صاحب علمش مرا بدان آگاه نمود در حالى كه علم غيب علم زمان است كه جز در قدرت خداوند نيست.» آنجا كه مى فرمايند: (ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام-لقمان -34) از مرد و زن و زيبا و زشت و خوشبخت و نگون بخت و هر آنكه كه براى آتش هيزم است يا در باغ فردوس هم نشين انبياء است علم غيب نمى داند و اين علم تنها در يد قدرت خداوند است و هر چه غير آن دانشى و آگاهى است كه خداوند رسولش را بر آن آگاه كرده است. رسول نيز مرا از آن با خبر نموده است و چون اين آگاهى را به من داد براي من دعا كرد كه وسعت و ظرفيت درك و پذيرش آن را داشته باشم.»
اين سخن به درستى نشان مى دهد و ثابت مى كند كه اميرالمؤمنين علوم و آگاهى بر پاره اي از اخبار غيب را از رسول گرفته و اعتقاد ما نيز چنين است كه:
ما هرگز اعتقاد به غيب دانى امام نداريم و نمى گوئيم كه ايشان بر علوم غيب آگاه است، بلكه ما براين باوريم كه وسعت شخصيت نفسانى و عظمت وجودى وى تا بدان حد است كه ظرفيت پذيرش وقوف بر علوم غيب را دارد كه از منبع فيض بر او افاضه گردد، پيداست كه بين اين ادعا و ادعاى غيب دانى چه اندازه فاصله است و در حقيقت مراد از علم غيب علمى است كه مستفاد از سبب نيست و منحصرا در يد قدرت خداوند است و هر علمى غير از علم غيب كه دانشمند و يا عالم آن را به فضل خداوند يا از طريق مستقيم آن را يا با واسطه كسب كرده است. در حاليكه حتى اگر منظور از علم غيب وقوف بر امرى غيبى باشد، بنا بر گفته خداوند در اين آيه شريفه: عالم الغيب فلا يظهر على غيبهاحدا الا من ارتضى من رسوله( جن-26)، به گونه اى نيست كه همه مردم ظرفيت درك و پذيرش آن را داشته باشند. تنها كسانى از علم غيب بهره مند مى شوند كه در سايه عنايت و توجه خداوند داراى وسعت روحى لازم براى پذيرش آن شده باشند.
چنانچه اين حقيقت را دربارة غيب و وقوف به آن درك كرده باشيد، متوجه خواهيد شد كه كلام اميرالمؤمنين كلامى است صادق و منطبق بر همين تحليلى كه از غيب و اسرار آن داشتيم و نافى اين ادعاست كه ايشان آگاهى بر پاره اى اسرار را مستقيما از خداوند دريافت كرده اند. چه ايشان مى فرمايند: و انما هو تعلم من ذى علم .
اين سخن بيان مى دارد كه ايشان وقوف بر اين اسرار را به واسطه حضرت رسول بدست آورده اند كه خود فيضى از مجموعه فيوضات پيامبر بر ايشان است كه همواره در مجالست و مصاحبتش بود. اين سخن همچنين به چگونگى سلوك و اسباب تطوع و رياضت اشاره مى كند كه لازمه آگاه شدن بر اسرار غيبى است. ما همچنين در مى يابيم كه دست آورد تعلم ايشان در محضر حضرت رسول تنها وقوف بر پاره اى از وجوه خرد نيست كه صرفا در نفوس كوچك جاى گيرد، بلكه وى از آنچنان درجه اى از تذهيب نفس برخوردار بود كه به قوانين كلي نيز آشنا گرديد و قدرت پذيرش آنها را داشت. اگر مواردى را كه ايشان از حضرت دريافت نمودند تصاويرى كوچك و غير قابل ملاحظه بود، ديگر نيازى به دعاى حضرت رسول در حق ايشان نبود كه از خداوند بخواهد قدرت درك و فهم آن را به ايشان عطا نمايد. اين در حالي است كه آمادگى ذهنى در كنار ساير آمادگى هاى ايشان عبارت از امورى است كلي مشتمل بر بسيارى از جزئيات با تمامى زير شاخه ها و متعلقات و تفاسيرش كه ذهن وسيعى را براى درك مى طلبد و گفته ايشان در اين مورد مؤيد اين مدعاست؛ آنجا كه مى فرمايند:
علمني رسول الله الف باب من العلم فانفتح لى من كل باب الف باب و يا گفته حضرت رسول انجا كه مى فرمايند: اعطيت جوامع الكلام و اعطى على جوامع العلم .
مراد از كلمه انفتاح ( گشايش) در اينجا همان زير شاخه ها و زير مجموعه هائى است كه زير يك امر كلى قرار مى گيرند. مراد از جوامع العلم در حقيقت همان قوانين و ضوابط علم است و آنجا كه گفته (اعطي) به صيغه مجهول مبين اين حقيقت است كه در حقيقت معطى اول حضرت رسول نبوده بلكه معطى اول خداوند است و حضرت رسول در اينجا نقش واسطه و انتقال دهنده را ايفا كرده است.
خداوند امورى را در زمرة علوم غيب قرار داده و منحصر به حيطه لا يعلمها احد الا الله نموده است؛ مانند: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو( انعام -59). اين فرض محتمل است كه در مواردى نادر افرادى را بر اين اخبار آگاه مى سازد و اين آيه شريفه خود اثباتى است بر اين مدعا: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسوله( جن – 26).
اين امر بسيار واضح و روشن است و درك آن ساده تر از آن است كه نيازمند به تحقيق و تفحص گسترده و تعمق بيش از اندازه باشد.
نظريه عقاد
عقاد در اين مورد نظريه اى دارد كه با مراجعه به آن روشن مى شود كه معناى واقعى اين مفهوم بر او پوشيده مانده و لب كلام امير المؤمنين را درك نكرده است. وى در اين باره مى گويد:
هنگامي كه در نهج البلاغه در باب حجاج، و فتنه زنج، حمله تاتار و مانند آن ذكر شده است، در حقيقت سخنان وارداتى اى است كه نويسندگان و كسانى افزوده اند كه در طى قرون و اعصار به جمع آورى نهج البلاغه همت گمارده اند ( البته بايد گفت اين از موارد انتقادى بسيار عجيب مى نمايد).
جواب سيد حسينى به سخن عقاد
واقعا جاى تعجب است كه فردى مثل عقاد چنين ديدگاهى داشت زيرا وى كه در امر پژوهش يد طولائى دارد، نزد ادبا و نويسندگان از منزلت بالائى برخوردار است و آثارش در بازار نشر مورد استقبال در خور تأملى قرار دارد.
ايشان معتقد است كه اخبار حجاج و فتنه زنوج بعدها در گذشت قرون و اعصار به اين كتاب اضافه شد.
وى قصد متهم كردن شريف رضى را ندارد ولى چگونه مى توان پذيرفت كه خبر از حمله تاتار بعداٌ به كتاب اضافه شده باشد، در حالى كه حوادث خلق شده به دست تاتار در جهان اسلام و حملات چنگيز و سپاهيانش تا اشغال بغداد به دست هولاكو خان در خلال سالهاى 616 هجرى و 656 هجرى صورت گرفته است؟ نسخه هاى نهج البلاغه تقريباٌ صدسال پيش از اين تاريخ و رخداد اين نوشته شده اند مثل نسخه عراقى كه به سال 556 هجرى نوشته شده است. در همين نسخه به اين حوادث اشاره شده است و با يك مقايسه مى توان فهميد كه بين نسخه هاى چاپى كه از روى نسخه خطى به طبع رسيده و اصل نسخه خطى اختلافي وجود ندارد همچنين همين اخبار در شرح ابن ابى الحديد و شرح ابن ميثم نيز آمده است. ابن ابى الحديد در شرح اين كلام مى گويد: بدان ما شاهد اين اخبار غيبى بوديم كه ايشان خبر داده است و در زمان ما به وقوع پيوسته است و مردم از زمانى كه اين كلام را از ايشان شنيدند منتظر وقوع آن بوده اند، تا اينكه دست قضا بر آن شد كه اين حادثه در زمان ما به وقوع بپيوندد كه همان يورش تاتار است كه از مشرق زمين آمدند.
با وجود تمامى اين شواهد و ادله چگونه مى توان پذيرفت كه اين سخن از امام نيست و بعدها مؤلفين به نهج البلاغه افزوده اند؟ كدام ناسخ و در كدام زمان؟!
مبحث سوم: نگرشى نقدى بر مبناى روش شناختى بر كتاب اختيار مصباح السالكين
امروزه با بيش از گذشت هزار سال از تدوين نهج البلاغه و حضور آن در محافل علمى اين كتاب همچنان در معرض نقد منتقدان و ادبا است و ما شاهد نظريات گوناگون و حتى در مواردي مخالف و مغاير با يكديگر هستيم. شايد اگر اين كتاب سن زيادى نداشت محتواى آن به اين اندازه مورد نقد و بررسى قرار نمى گرفت. اما امروزه شاهد آن هستيم كه بسياري از پيشينيان يا به جمع آورى يا به شرح و تفسير آن، همت گمارده اند و در اين وادى و عرصه و آرا و نقدهاى بسيارى ارائه كرده اند كه محوريت آنها بر صحت انتساب آن به اميرالمؤمنين استوار است. همچنان با اين آرا مواجه هستيم و با رجوع به آنها چيزهاى جديدى مى آموزيم. اما با در نظر گرفتن عنصر زمان و درازاى عمر نهج البلاغه و ميزان اهتمام به آن بسيارى معتقدند كه كتاب نهج البلاغه، بعد از قرآن و حديث شريف، گرانمايه ترين ميراث كلاسيك ادبى و اسلامى است كه امروزه در دسترس ماست .
من در اين قسمت از مقاله به توضيحى مختصر بر كتاب اختيار مصباح السالكين( الشرح المتوسط) خواهم پرداخت. بسيار مايلم كه در اين مبحث به اين حقيقت اشاره كنم كه موضوع تضارب آرا و برخورد انديشه ها در حوزه نهج البلاغه تنها مناقشات ادبى يا موضوعى نيست كه ابزار و شيوه هاى خاص خود را مى طلبد، بلكه اين مناقشات در بعضى از موارد حالت معركة تاريخى به خود مى گيرد و باعث بر انگيختن تعصبات مذهبى مى شود كه در آن حرف اول را فقط احساسات مى زند و بر قوه عقل و انديشه برترى مى يابد. كلام و صاحب كلام ( على عليه السلام) در اين كتاب در بعضى از موارد، به ويژه در منظر و رأى اهل سنت با يكديگر، انطباق ندارد كه مهمترين آن خطبه شقشقيه و نظر امام در مورد خلفاى سه گانه پيش از خود است كه نظرى روشن دربارة مسئله خلافت است. شيخ ميثم بحرانى در اين كتاب بسيارى از موارد اشكال را بررسى كرده و به آنها پاسخ داده است كه متأسفانه مجموعه اين مباحثات در اثر گذشت زمان از يك سو و عدم عنايت ما از سوى ديگر به دست فراموشى سپرده شده است كه در نتيجه مشكلات بسيارى بين ما و جامعه اهل سنت به وجود آورده است.
نقد موضوعى در باب: اما والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها كمحل القطب من الرحي يا: فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته.
از اين كلام به هيچ عنوان بوى سب و دشنام شنيده نمى شود، مگر وقتى كه بپذيريم گويندة كلام على (ع) نيست و كس ديگرى اين كلام را بر زبان جارى كرده است كه بعد از وي آمده يا تصوير علي نزد ناقد يك صورت واقعى نيست.
نكتة قابل ملاحظه اين است كه بسيارى از مردم و يا حتى قشر فرهنگى كه يد طولائى در عرصه فرهنگ و امور فرهنگى دارند نمى توانند بين نقد و هتاكى فرقى تشخيص دهند. به شهادت تاريخ، بسيارى از صحابه پيامبر با يكديگر مناقشه داشته اند كه پاره اى از جنگهاي صدر اسلام نمونه اى از آنهاست. تحريم يكديگر به نام نقد وجه قرآنى ندارد و با مسائل تربيتى مذكور در قرآن منافات دارد. خداوند در قرآن در مواردى پيامبر را مورد نقد قرار داده، مانند اين آيه: يا ايها النبى لم تحرم ما احل الله لك تبتغى مرضات ازواجك (تحريم/1) و يا اين آيه: لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين (الحاقه/46) همه اين موارد در كنار تكريم هاى بسيارى است كه از حضرت رسول به عمل آورده است، مانند: انك لعلى خلق عظيم (قلم/4).
شيخ ميثم بحرانى در شرح خود بر نهج البلاغه به روش تاريخى و شرايط اجتماعى حاكم بر دوران ايشان عمل كرده است. ما در اين بخش به تفسير پاره اى از نمونه هاى اعتراضي كه بر شخصيت و نبوغ فكرى و انديشه اى امام على عليه السلام وارد شده خواهيم پرداخت و آنها را تحليل خواهيم نمود. اشكالات و ايراداتى كه عده اى از آن در جهت اشكال وارد نمودن بر مفردات و عبارات بكار رفته در نهج البلاغه استفاده كرده اند، مفرداتى است كه به علومى اختصاص داشته اند كه مسلمين در زمانهاى بعد از دوران امام (ع) با آنها آشنا شده اند.
تعدادي از اين مفردات و صياغات به حيطة علم كلام مربوط مى شود، به ويژه به آن بخش از علم كلام كه دربارة ذات و صفات بارى تعالى بحث مى نمايد.
به عنوان نمونه، به آن خطبه اى مراجعه كنيد كه ابرهيم بن هلال ثقفى (متوفى به سال 283 هجري) در كتاب الغارات آورده است؛ كتابى كه در حدود يكصد سال بعد از تدوين نهج البلاغه تاليف شد. در اين كتاب خطبه به اين شكل آمده:
فتبارك الله الذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفتن و تعالى الذى ليس لصفته حد محدود و لا وصف موجود و لا اجل ممدود و سبحان الذى ليس له اول مبتداء و لا غايه منتهي و لا آخر يفنى سبحانه و هو كما وصف نفسه و الواصفون لا يبلغون نعته...
همچنين نگاه كنيد به خطبه نخست نهج البلاغه كه در آن از حقيقت توحيد سخن مى گويد كه ايشان در اين خطبه مى فرمايند:
اول التوحيد معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهاده كل صفه انها غير الموصوف و شهاده كل موصوف انه غير الصفه فمن وصف سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاءه و من جزاءه فقد جهله ...
شيخ ميثم بحرانى معتقد است كه ظاهر اين خطبه متشكل است از كلماتى مالوف و اوصافي بلاغي و كلماتى كه هم اصالتاً عربى هستند و هم در صدر اسلام و هم در زمان جاهليت به كار مى رفتند و براى مردم شناخته شده بودند. اين شبهه وارده كه كلام از ايشان نيست در نزد عقول منصف شبهه اى غير وارد است.
از آنجائى كه شيوه ابن ميثم در شرح خود بر نهج البلاغه شيوه اى تحليلى از بعد تاريخي و شرايط حاكم زمانى در دوران امام است، از اين رو با ديدى سليم و منطقى گويا و مستدل توانسته است اين مهم را به انجام برساند و در صحت و سقم مسائل نظرى قوي ارائه دهد. خود در اين شرح مى گويد «اذا كانت شهادتى قيمه»، كه نشان از موفقيت تمام و كمال او در ارائه يك تفسير فراگير و درست دارد.
شيخ در تفسير خود بر همامه، در خطبة نخست نهج البلاغه، آنجا كه مى فرمايد: «و لا همامه نفس اضطرب فيها» معتقد است كه همامه در اينجا به معناى همت است و مى گويد: ما در زبان عربى موردى را كه همامه معناى همت داشته باشد در نيافتيم، بلكه لفظ همه به فتح و كسر اول را به معنى همت ديديم. براى نمونه گفته مى شود المهمه و لا همام لي بهذا الامر (مبنى بر كسر ) مثل فطام. ولى اين لفظ به معناى اصطلاحى خود در نزد اهل لغت معروف است.
به همين دليل از آنجايى كه علم كلام در سخنان امام قبل از پيدايش اين دانش وارد آمده لازم است كه ما بسيار بر آن دقت كنيم و از بعد تاريخى و فلسفى به آن بنگريم.
اتهامات بى دليل
من در اين قسمت قصد ندارم اين پرونده را به طور كامل باز كنم، چرا كه بسيارى از پژوهشگران جديد ( جديد از لحاظ تاريخى ) بدون در نظر گرفتن عمق مسئله آرايى نا صواب ارائه كرده اند كه جاى بسى تأسف دارد.
براي نمونه با مطالعه كتاب اسحاق نشاشى و جمال سلطان و صفا خلوصى و احسان عباس در اين باره متوجه مى شويم كه اتهامات وارد آمده از سوى ايشان بدون دليل و ارائه مدرك است. متأسفانه ساير پژوهشگران نيز بى آنكه به صحت و سقم آن بيانديشند و در مورد آن تحقيق نمايند به نقل آنها اهتمام ورزيده اند؛ درست مثل وارث حسن كه در رسالة خود با عنوان تاثير شيعه بر ادبيات عرب، در باب نهج البلاغه تنها به نقل آراء بسنده كرده است و مثلا گفته: تعليقات خلوصى بر نهج البلاغه چنين و چنان است. وى همچنين مقاله اش با عنوان ايسلاميك رويو (نگرشى بر اسلام)، در اكتبر سال 1950، گفته است: تعليقات خلوصى بر نهج البلاغه چنين و چنان است درست مطابق با نقل قول جميل سلطان كه به گونه اى مشترى پسندانه ذكر نموده است.
ولي وارث حسن از اين نكته غافل مانده كه جميل سلطان در تدوين رساله خود حتى در يك مورد هم به نهج البلاغة پيشينيان مراجعه نكرده است كه در رأس آنها شيخ ميثم بحراني است؛ با اينكه تدوين رساله اش هشت سال زمان برده است.
به علاوه او در افاده معنى به گونه اى عمل كرده كه رايحة شك از آن استشمام شود. آنكس كه در اين ميدان عامل و انگيزه بروز شك بود، ابن خلكان است ( 681 ه)؛ بعد از آن ابن تيميه ( 728 ه( در منهاج السنه النبويه؛ الذهبى در شذرات الذهب (متوفى به سال 748 ه)؛ صفدى در الوافى بالوفيات؛ ابن حجر عسقلانى ( ت/852 ه) در لسان الميزان. همه اينها به موارد شك ابن خلكان پاسخ داده اند و شايد بر آن نيز افزوده باشند. روى اين اصل، نهج البلاغه در برابر سيل تيرهاى اتهام قرار گرفته و هيچ دليلى نيز مؤيد اين اتهامات نيست و همه اين اتهامات از نوع اتهامات بدون دليل محسوب مى شوند.
به نظر اين حقير كتاب نهج البلاغه كتابى فرا تر از نقد است، ولى اگر قصد نقد كردن آن را داريم بايد نقد ما از نوع نقد موضوعى باشد كه بر محوريت شروحى استوار شود كه بزرگان و علماى پيشين مانند ابن ميثم و بزرگان ادب در قرن هفتم به رشته تحرير در آمده اند. با عرض پوزش از اينكه نتوانستم در اين مقاله مختصر حق مطلب را آنچنان كه بايد و شايد ادا نمايم، چرا كه به جهت رعايت اختصار از ارائه بسيارى مطالب مهم صرف نظر نموده ام كه انشا الله در فرصتى ديگر ارائه خواهم نمود.