نگرشى بر مقدمه شرح نهج البلاغه علامه ابن ميثم
آيت الله محمد على تسخيرى
دبير کل مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى
مترجم: سيد حميد رضا مهاجرانى
درود و سلام بر پيامبر خداوند و خاندان پاک و مطهر و ياران برگزيده اش باد.
در ميان مجموعه آثار بر جاى مانده از اين دانشمند والا مرتبه، مقدمه اى را که بر شرح نهج البلاغه نگاشته است بسيار جلب نظر مي نمايد. تا جايى که ميتوان گفت اين مقدمه در ميان تمامى آثارش يکتا است. من با مطالعه دقيق اين مقدمه دريافتم که اين يک مقدمه معمولى نيست، بلکه گنجى است آکنده از معانى سودمند. لذا بر آن شدم تا با ارايه سخن در باب اين مقدمه و نگارش اين مقاله پاره اى از نکات ظريف موجود در آن را عرضه بدارم.
به نظر بنده اين مقدمه فى نفسه خود يک کتاب مستقل است و هر يک از قواعد سه گانه موجود در اين مقدمه خود حکايتى است گفتنى و کتابى است در خور تأمل و تعمق که حتى بايد تدريس شود و به عمق آن پى برده شود و در مقابل ديدگان قرار گيرد.
ما امروزه شاهد آن هستيم که بسيارى از دانشمندان و مؤلفين از اين مقدمه به عنوان يک الگو و سمبل براى نگارش مقدمه بر کتاب خود استفاده نموده اند و از ارزشهاى والاى آن بهره برده اند. از جمله دانشمندانى که از اين مقدمه براى نگارش مقدمه کتاب خود الهام گرفته اند، ابن خلدون مى باشد که در سال 779 از کار تأليف کتاب ارزشمند خود فراغت يافته است و اين در حالى است که علامه شيخ ميثم بحرانى به سال 679 چهره در نقاب خاک کشيده و از دنياى فانى رخت بر بسته است و اينکه ابن خلدون مقدمه وى را در شرح نهج البلاغه به عنوان يک منبع الهام براى نگارش مقدمه خود استفاده برده نشان از ارزش والا و شهرت بسيار و بلنداي محتواى آن مينمايد و على رغم اينکه اين دو مقدمه در دو موضوع و دو مطلب کاملاً جدا از هم و متمايز از يکديگر سخن مى گويند، ولى بسياري تفريع و بلنداى طبع در هر دو مقدمه به گونه اى است که گاهى خواننده ياراى درک اصل مطلب را نداشته و از خواندن آن دچار نوعى سر در گمى مى گردد و در درک اصل مطلب با دشواريهايي رو به رو مى گردد.
در هر صورت مقدمه ابن ميثم بحرانى در کتاب شرح نهج البلاغه با اينکه از کثرت تفريع برخوردار است ولى در کل مى توان اين مقدمه را به سه محور استوار دانست که اين سه محور عبارتند از:
اول: مباحث الفاظ.
دوم: در موضوع خطابه.
سوم: در اين حقيقت که على (ع) جامع تمام صفات انسانيت بوده و خورشيد والاى تمامى ارزشهاى انسانى است. و اين بدان سبب است که مجموعه اين قواعد سه گانه با شرح کلام امام علي(ع) و درک مرادش ارتباط مستقيم و پيوند مباشر دارد. ما در اين بحث سعى بر آن داريم که تا حدودى در باره اين قواعد به کالبد شکافى و تحليل بپردازيم، چرا که اين قواعد دلالت بر وسعت و گستره دانش شيخ ميثم بحرانى و عمق اصولي آن دارد و در پايان نيز تعليقاتى مختصر بر آن خواهيم افزود.
قاعده نخست:
ابن ميثم در اين قسمت به بحث پيرامون دلالتهاى الفاظ و معرفي اقسام آنها و احکام جارى بر هر قسم پرداخته است و بعد از اين به کيفيتهايى اشاره نموده که ملحق به اين الفاظ گشته و به واسطه آنها معانى ادا ميگردند.
در فصل اول:
بر اين مبنا قسمت اول بحث پيرامون دلالتها است که به چند فصل تقسيم بندى شده است و بحث در فصل اول در رابطه دلالت لفظ بر معنى ميباشد.
به اين اعتبار که دلالت لفظ بر کل مسمى عبارت است از يک دلالت وضعي، اما اگر اين دلالت به جزء و يا قسمتى از مسمي اشاره نمايد و صرفاً بدان دلالت نمايد و يا اينکه دلالت بر ملزم مسمى نمايد (مثل اينکه خندان را به دلالت انسان به کار ببريم چرا که خندان بودن لازمه انسان است و هر انسانى بالذاته خندان است)، در اين صورت طبق آنچه که به امام فخر رازى و ديگران نسبت داده شده است اين دلالت يک دلالت عقلى است، ولى در پاسخ و رد اين نظريه به تأکيد آورده اند که اين دلالت در حقيقت دلالتى است که به عقل و وضع توأمان استوار است.
و طبيعى است که در دلالت تضميني اصل معنا مرکب است و چنانچه تصور جزء از آن گردد و يا در حيطه دلالت التزامى قرار گيرد، ديگر ضرورتى به ترکيب نيست.
آنگاه شيخ ميثم اضافه مى کند که دلالت حقيقى در واقع عبارت از دلالت وضعى صرف است، اما دو دلالت ديگر نه حقيقى هستند و نه مجازي. چون شرط اول در مجاز آن است که لفظ در غير معناى اصلى خود به کار برده شود و يا به عبارت ديگر فى غير ما وضع له باشد، اما در اين لفظ قرينه اى وجود داشته باشد که به واسطه آن ذهن به معناى حقيقى و مراد اصلى راهنمايى گردد و به اين ترتيب جزء و يا اجزاء و لوازم آنرا به شکل عرضى و يا طبيعى درک نمايد. با اين ترتيب دلالت منحصر در حقيقت و مجاز نميگردد مگر آنکه اراده حقيقت و يا مجاز را از کاربرد آن داشته باشيم و چه بسا که به اين واسطه شيخ اشاره به اين حقيقت ميکند که دلالت در مواقعى از نوع دلالت تصورى است که در اين حالت از اراده تبعيت نمى کند. اگر ذهن، تمام معنى را تصور نمايد در اين صورت دلالت از نوع حقيقي ميباشد ولى اگر جزء و يا قسمتى از آن را تصور نمايد و يا ملزوم آنرا تصور نمايد (مانند مثالى که در مورد خندان بودن انسان پيشتر آورديم) در اين صورت دلالت نه حقيقى است و نه مجازي. در حالتى که در دلالت اراده دخيل باشد و در مقام اثبات و ثبوت قرار گيرد، در اين صورت نوع دلالت دلالت استعمالى است و اگر به قصد جديت باشد در اين صورت نوع دلالت جديه و يا اراده جديه و يا دلالت تصديقيه دوم است. شيخ ميثم بحرانى بعد از اين مقوله وارد بحث لفظ مفرد ميگردد که اگر مراد از لفظ تصور صرف باشد در اين صورت معناى جزئى به خود مى گيرد و در اصطلاح مانع الشرکه خواهد شد و در غير اين صورت معناى کلى به خود خواهد گرفت و به تقسيمات آن اشاره مى نمايد.
در فصل دوم:
در اين قسمت از مقدمه، شيخ ميثم بحرانى به مسأله تعدد و چند وجهى بودن لفظ و معنى و وحدت بين اين دو امر و نيز تعريف انواع و اقسام آن پرداخته است و تقسيمات آنرا بيان نموده که عبارتنداز: متواطى (مثل انسان از حيث مفرد بودن) و مشکک (مثل وجود) و علم مثل زيد و همچنين بعد از آن بيان داشته که لفظ مفرد گاهى حرف است و آن در صورتى است که معناى مستقلى نداشته باشد و مفهوم کاملى را نرساند و گاهى فعل است که داراي معناى مستقل و مقيد به زمان باشد و يا اگر هيچ يک از اين دو حالت را نداشته باشد اسم خواهد بود. در ادامه اين تقسيم بندى بحث انواع مرکب را مورد تحليل قرار ميدهد که مرکب يا محتمل صدق و کذب است که در اين صورت بدان مرکب خبري اطلاق مى شود مثل زيد عالم که هم ميتواند خبرى راست باشد و هم دروغ و يا مرکب از نوعى است که محتمل صدق و کذب نيست که در اين صورت بدان مرکب انشايى اطلاق مى گردد مثل اضرب زيدا.
و اما در فصل سوم:
از مقدمه شيخ ميثم بحرانى وارد بحث اشتقاق و حقيقت آن مى گردد و به اين امر مى پردازد که آيا صدق مشتق منفک از صدق مشتق منه جايز است يا خير؟ و با طرح اين سؤال وارد اين مبحث اصولى معروف ميگردد که: آيا ميتوان نسبت صدق را به مشتق در حالى که جداى از مبداء خود ميباشد داد؟ وى در اين زمينه با استدلال زبان شناسان و اهل صرف و نحو معتقد است که اين اطلاق جايز است و صدق مشتق منفک از صدق مشتق منه جايز است چرا که از نفى خاص نميتوان نفى عام را استنباط نمود و يا به عبارتى ديگر نفى خاص در بر گيرنده نفى عام نيست. مثل فعل ضرب که از مصدر مشتق است الضرب به معني مطلق آن، چرا که مشتقات از مصادر سيال اخذ مى شوند. در حقيقت در مورد اين مسأله نظريات بسيارى ارائه شده و اختلاف نظر در اين عرصه امرى است قديمى و پر سابقه. مثلاً معتزله و گروهى از اماميه متأخر معتقدند که مشتق در ملتبس خود يک حقيقت است و در غير ملتبس خود مجاز ميباشد و اشاعره و گروهى از اماميههاى متقدم معتقدند که مشتق چه در حالت ملتبس و چه غير آن حقيقت به شمار ميرود که شيخ ميثم بحرانى نيز به همين نظريه دوم معتقد است و براي اثبات مدعاى خود چنين استدلال مى نمايد:
1- تبادر،
2- نظريه وضع لفظ به معناى فراگير و اعم منجر به رفع تضاد بين معانى اوصاف اشتقاقى خواهد شد. (مثل عالم و جاهل)،
3- صحت سلب مشتق از حالتى که از مبداء و اصل خود منفک گردد،
4- مدلول مشتق امرى ساده و قريب به ذهن ميباشد و اينکه آن را به معناى عام به کار ببريم عقلانى نيست ضمن اينکه جامع دو حالت ملتبس و غير ملتبس نمى باشد.
در هر صورت همان نظريه اول معروف است و البته نظريات ديگري نيز در اين عرصه توسط علما ارائه شده است. سپس شيخ مسايل ديگرى را نيز که با اين موضوع در ارتباط است مطرح نموده است و آنگاه از اين بحث خارج شده و به بحث ترادف و تأکيد پرداخته و در گام نخست، ماهيت آنها را مورد تحليل قرار داده است و اينکه چه عواملى باعث ايجاد ترادف در بين لغات ميگردد و اصولاً چه عواملى باعث ميشود که دو لغت مترادف يکديگر شوند و البته با علم به اينکه عمده عاملى که باعث مترادف شدن دو لغت ميگردد اين است که قبايل مختلف در کاربرد کلمه با يکديگر همسان و همگون عمل نميکرده اند و در گام دوم به اينکه چگونه ميشود که دو لغت مترادف در مقام يکديگر قرار گرفته و به جاى هم استعمال شوند. وى همچنين از اقسام تأکيد و ادوات آن و حسن استعمال تأکيد سخن به ميان آورده است و در زمينه اشتراک و حقيقت و امکان و وجود و انواع و اقسام آن و اسباب و علل و بالاخره اينکه آيا ميتوان آن را در جميع مواضع به کار گرفت يا خير سخن گفته است و بالاخره به موارد اختلاف نظر در اين عرصه نيز اشاره نموده است و دلايل هر طرف را نيز آورده و در نهايت احتجاج نظريه گروهى که طرفدار جايز بودن اين امر هستند را رد نموده و مسأله اصولي معروف را که مترتب نتايج بسيار مهمى است را نقل کرده است.
در نهايت اين فصل از مقدمه وى وارد بحث مشترک لفظى ميگردد که که فاقد قرينه ميباشد و از همين جا سخنش را در باب دلالتهاي الفاظ و اقسام و قوانين و احکام مترتب به آن آغاز مينمايد.
و اما در قسمت دوم بحث، وى وارد مقوله کيفياتى ميگردد که به الفاظ ملحق گشته و با ظرافت خاصى معانى مورد نظر را به خود ميگيرد.
وي در گام نخستين به معناى بلاغت ميپردازد، که بلاغت از نظر وى عنصرى است که به واسطه آن مى توان به مراد اصلى از معناى لغت بدون وجود هيچ ايجاز مخل و يا اطاله مملي دست يافت. و نيز تعريف فصاحت آن است که کلام را از پيچيدگي لفظى و معنوى مصون نگه ميدارد. (کلام را از تعقيد لفظي و تعقيد معنوى خالى نگه ميدارد). شيخ ميثم با اين تعاريف از علم بلاغت و فصاحت به بحث پيرامون علم فصاحت و بلاغت همت ميگمارد و با اين مقدمه ابتدا در رابطه با مفردات لغوى سخن به ميان ميآورد و يک فصل را به بحث پيرامون آن اختصاص ميدهد و به گونه اى در اين عرصه سخن ميگويد که ميتوان از آن به عنوان يک مبحث درسي مفصل و کلاسه بندى شده و از ديگر سو با شاهد مثالهاى شعري و تطبيقات زينت بسته شده استفاده برد. مقدمه از اين نظر آنچنان پر بار است که شايد بتوان گفت شيخ ميثم به جهت غناى کار اين مقدمه را بر کتاب نگاشته است و خواننده بتواند با خواندن اين مقدمه از آن به جهت درک هر چه بيشتر و بهتر اصل کتاب از آن استفاده کليدى و ابزارى ببرد.
ارائه تعريف از علم بلاغت و فصاحت در مقدمه گام نخست شيخ محسوب ميشد و اما گام دوم ايشان در مقدمه ارائه نظم بين مفردات است که در جملات بکار بسته شده اند که وى در اين قسمت انواع نظم را به قرار زير مورد معرفى قرار داده است:
مطابقه و مقابله و مزاوجه و اعتراض و التفات و اقتباس و تلميح و تعديد و تنسيق و ابهام و مراعات نظير و مدح موجه و مدح محتمل و مدح متضادين و تجاهل عارف و سؤال و جواب و حذف و تعجب و اغراق و حسن تحليل که براى هر يک از موارد فوق يک شاهد مثال از آيات قراني نيز آورده است و از همه آنها به عنوان اساليب بلاغت ياد کرده که دامنه اى بس دراز آهنگ دارد و بابش در برابر ابداع گران و صاحبان ذهنهاي خلاق باز است. در ادامه آن در مورد تقديم و تأخير و يا به عبارتى ديگر (تقديم ما حقه التأخير) به شکلى مفصل سخن ميگويد و نهايتاً در باب حذف و اضمار و احکام و قوانين مربوط به آن (که در حقيقت در مورد قاعده اول است) در حدود شصت صفحه سخن به ميان ميآورد.
قاعده دوم:
شيخ ميثم بحرانى در اين جا در رابطه با خطابه (يعني همان چيزى که امروزه در اصطلاح از آن به عنوان خطاب اسلامي تعبير مى گردد) و عناصر اصلى مربوط به آن بحث ميکند که اين عناصر عبارتند از:
اول: اقناع جمهور،
به اين اعتبار که از آنجايى که جامعه بشرى نياز به مشارکت دارد و مشارکت خود نيازمند به گفتگوى استوار شده بر پايه ارزشها است و نيز نيازمند به عنصر اعتماد متقابل است، لذا لازم است که خطابه بر اين محور استوار گردد و در قالب الفاظ و تعابير مأنوس و قريب به ذهن که عامه مردم قدرت بهره بردارى از آن را داشته باشند و البته در چهار چوب حکمت و موعظه حسنه ارائه گردد و بيان داشته شود.
دوم: تعميم و طرح امور عامه،
تعميم و طرح امور عامه اعم از اصول عقائى و امور سياسى و تکيه بر مستدلات و شواهد ملموس و عقلانى به جهت اقناع جمهور و نهايتاً انتخاب اصلح و برگزيده ترين حالت.
سوم: مشهورات،
منظور از مشهورات در اينجا مشهورات محموده و حقيقى است. يا به عبارتى ديگر آن دسته از امورى که انسان را به حسن و قبح فطرى رهنمون ميگردد، ميباشد. يک خطابه در حقيقت بايد بر پايه مشهورات حقيقى و محمود استوار يابد و آنگاه به امور مقبولات و امثال روى آورد که منظور از مقبولات و امثال نيز سخن بزرگان و نام آوران مورد اعتماد است. بعد از آن نوبت به مظنونات عرفى و يا موارد مورد ابهام و ظن ميرسد که از صبغه يقينى برخوردار نيستند.
چهارم: ملاحظه اهداف و انسجام آنها که گاهى به انگيزه نصيحت و گاهى به انگيزه ايجاد نفرت نسبت به امرى مذموم و گاهى به انگيزه هجوم و مخالفت مؤکد با امرى ناصواب به کار بسته مى شود.
پنجم: استفاده از اساليب مؤثر و مناسب در محل و موقعيت مناسب و بجا و بنا به مقتضاى حال.
ششم: استفاده از محسنات خطابه به انگيزه زيباتر نمودن و ايجاد تأثير بيشتر در مخاطب مثل بهره گيرى از فصاحت و پرهيز از تعقيد و پيچيدگى گفتار و عدم فصل بين دو جمله با فاصلى طويل و مراعات تقديم و تأخير و احياناً استفاده از سجع و مانند آن. شيخ ميثم بحرانى در پايان قاعده دوم به هدف از بيان اين قاعده که همان اثبات امامت على (ع) است ميپردازد که وى در جامعه نقش يک امام هادى و هدايتگر و مربى و مدير حکومتى را عهده دار است.
قاعده سوم:
اين قسمت به ذکر فضائل امام على (ع) اختصاص دارد که شيخ ميثم مجموعه اين فضائل را در چند فصل به شرح زير ذکر نموده است:
اول – فضيلت .
دوم – پيشى گرفتنش در اسلام آوردن.
سوم- جهاد او.
چهارم- داماد حضرت رسول (ص) بودن.
پنجم- مربى و پرورش دهنده سيدى شباب اهل جنّه.
ششم- آنچه که در فضل وى در احاديث شريف نبوى وارد آمده.
هفتم- بهره ورى ايشان از علوم و معارف واسعه که از کلامش استنباط مي گردد.
هشتم- منسوب بودن طوائف و دانشمندان به ايشان
در فصل دوم نيز در باب فضايل نفسانى ايشان از دو مورد مهم صحبت ميکنند که اين دو مورد عبارتنداز:
اول: برخوردارى از بالاترين درجه ايمان و بهره ورى از بالاترين مراتب نظرى و علمي.
دوم: گستردگى بهره ورى ايشان از علوم و معارف واسعه و داشتن ثبات در راه مستقيم متوازن.
در فصل سوم نيز در مورد کرامتهاى نفساني اميرالمؤمنين(ع) که پروردگار به ايشان عطا نموده سخن ميگويد. کرامتهايى همچون عالم به پاره اى از اخبار غيبى که به واسطه حضرت رسول(ص) بدانها واقف گشته بودند و نيز داشتن ظرفيت روحى بالا که به واسطه اين ظرفيت توانستند پذيراي اين اخبار گردند و بالاخره صدور اعمال خارق العاده از جانب ايشان نظير کندن در قلعه خيبر و ديگر اعمال.
شيخ ميثم بحرانى در پايان مقدمه نيز به اختصار در مورد شخصيت شريف رضى و مقدمه ايشان بر نهج البلاغه سخن مى گويد.
نکاتى گذرا
حال که از نگارش اين مقاله مختصر در باب نگرشى کوتاه بر مقدمه ابن ميثم بحرانى بر شرح نهج البلاغه فراغت يافتيم ذکر چند نکته را به گونه اى اجمالى ضرورى ميدانيم:
اول:
همانگونه که در مقدمه اين مقاله اشاره نمودم تقسيم بندى به اين روش و آوردن زير شاخه هاى متعدد و ادغام مباحث، خواننده را با دشواريهايى مواجه ميکند، لذا به جهت فاصله گرفتن از اين امر بهتر آن است که مقدمه ابن ميثم بحرانى بر شرح نهج البلاغه به طور مستقل چاپ شود تا خواننده با اين مشکلات در گير نگردد.
دوم:
اين مقدمه در حقيقت نشانهاى است بر اينکه شيخ ميثم بحرانى از دانشى وسيع و تبحّرى تام در عرصه علوم فقه، ادب، اصول، بلاغت، حديث، تفسير، تاريخ، کلام و ديگر علوم برخوردار بوده است و براى همين اين مقدمه در نزد دانشمندان و علما از جايگاهى خاص و اهميتى وافر برخوردار است.
سوم:
ما در خلال اين مقاله سعى نموديم که تا حدودى به نظريات اصولى در مباحث الفاظ ارائه و تا حدودى آنرا تحليل نماييم و اميد داشتيم که به تمامي نظريات اصولى اين دانشمند فرزانه به شکلي تفصيلى واقف مى شديم، ولى کمبود منابع و در دسترس نبودن آنها اين امر را براى ما ميسور نگردانيد، از اين رو به اجبار به ارائه پاره اى از نظريات به شکلى کاملاً مختصر بسنده نموديم
چهارم :
من اعتقادم بر آن است که هر آنچه که از بحثها و تقسيمات و تعريفات در باب نهج البلاغه ارائه ميگردد در حقيقت قطره اى است از يک درياى بيکران که به طور کامل و جامع ياراي تعريف اين کتاب را ندارد تا چه رسد به يک مقدمه که بر شرح کلام امام (ع) نگاشته شده که به طريق اولى از عهده اين امر به در نخواهد آمد لذا براى اين امر نياز به کتابى مستقل داريم.
پنجم:
از جمله مجمل ترين بحثهاى شيخ ميثم بحرانى در اين مقدمه بحث او در مورد خطابه اسلامى و عناصر و اهداف آن است و نيز رابطه آن بين اقناع جمهور و مشارکت و گفتمان و مقتضياتش است که از جمله آن مقتضيات را، اعتماد متقابل دانسته است و آن را در اين رديف بر شمرده است و گفته که در امر گفتمان بايد دقت داشته باشيم که در خطابه از جملات و کلمات تحريک کننده که منجر به ايجاد درگيرى و تنش بين صاحبان و پيروان مذاهب ميگردد پرهيز نماييم.
نتيجه اين امر جز بر هم زدن انسجام و فاصله گرفتن از هدف واحد چيز ديگرى نخواهد بود. و بالاخره اتکاء داشتن بر اساليب فطري در مشهورات محموده در خطابه به عنوان يک اصل مسلم است که در تمامي دوران و زمانها، خطاب اسلامى بدان نيازمند است.
ششم:
با اينکه دورانى که شيخ ميثم در آن مى زيست آکنده از تنشها و تضارب بود و جو سطحى نگرى در تفسير اخبار و احاديث از يک سو و غلو در مورد شأن ائمه از سوى ديگر بر جامعه حاکم بود، ولى ملاحظه ميکنيم که شيخ ميثم بحرانى يک اصولى مسلک است و در روش خود از اصول پيروى مينمايد و اعتدال گرايى در انديشه وى کاملاً مشهود است. وى با اينکه ارادتى تام به شخصيت على (ع) دارد ولى در وصف ايشان هرگز غلو نميکند و حتى آنجا که در مورد وقوف ايشان بر پاره اى از اخبار غيبى سخن ميگويد، بيان مى دارد که اين وقوف در نتيجه وجود ظرفيت روحى وى به واسطه حضرت رسول(ص) بر او مکشوف گرديده است. و کلاً اين سبک و سياق فکري (اعتدال گرايى و عارى بودن از غلو و تعصب) در کتاب شرح نهج البلاغه کاملاً مشهود است.
کلام آخر
من پيشنهاد مينمايم که در مورد ابعاد شخصيت ابن ميثم بحرانى که بسيارى از اين ابعاد هنوز در محاقى از فراموشى و عدم عنايت قرار گرفته و نيز مجموعه ارتباطاتش با مدارس علميه ايران و عراق و لبنان در آن روزگاران نشستهاى مستمر داشته باشيم و نيز بر ما واجب است که نظريات و مواضع شيخ ميثم بحرانى در عرصه هاى سياسى و اجتماعى را تبيين نماييم. نظير مجموعه موضع گيري هاى شيخ در مورد حکومت تاتار در بغداد و خصوصاً مجموعه روابطش با عطا ملک جويني.
از ديگر ابعاد در نظر گرفته شده و فراموش شده شخصيت شيخ ميثم بحراني، مجموعه روابطش با بزرگان فقه، نظير محقق حلى صاحب کتاب «الشرايع و المختصر النافع» (متوفى به سال 676 هجري) و نيز روابطش با فيلسوف سرآمد خواجه نصير الدين طوسى ميباشد که هنوز مشخص نيست که آيا خواجه نصيرالدين استاد وى بوده و يا شاگردش.
خلاصه اينکه، پرداختن به همه اين جوانب و بحث و پژوهش در مورد همه آنها به جهت تبيين شخصيت شيخ ميثم بحرانى کاملاً شايسته و بايسته است.