پيشنهاد عمروعاص به معاويه، كه سپاه امام -عليه السلام را به حكومت قرآن دعوت كند كه اگر بپذيرند يانپذيرند دچار اختلاف مىشوند، كاملا نتيجه بخشيد وسپاه امام را به دو دستگى عجيبى مبتلا كرد.ولى اكثريتبا ساده لوحانى بود كه، بر اثر خستگى از جنگ، فريب ظاهر سازى معاويه را خورده وبدون اجازه امام -عليه السلام شعار مىدادند كه على به حكميت قرآن رضا داده است ; در حالى كه آن حضرت در سكوت مطلق فرو رفته بود ودر باره آينده اسلام مىانديشيد.(1)
در اين اوضاع بحرانى معاويه در نامهاى به امام -عليه السلام چنين نوشت:
كشمكش ميان ما طولانى شده وهر يك از ما خود را در تحصيل آنچه از طرف مقابل مىطلبد حق مىداند، در حالى كه هيچ يك از طرفين دست طاعتبه ديگرى نمىدهد. از هر دو طرف افراد زيادى كشته شدهاند ومىترسم كه آينده بدتر از گذشته باشد. ما مسئول اين نبرد بودهايم وجز من وتو كسى مسئول آن نيست. من پيشنهادى دارم كه در آن زندگى وصلاح امت وحفظ خون آنان وآشتى دينى وكنار رفتن كينه هاست وآن اينكه دو نفر، يكى ازياران من وديگرى از اصحاب تو كه مورد رضايتاند، ميان ما بر طبق قرآن حكومت وداورى كنند. اين براى من وتو خوب ورافع فتنه است. از خدا در اين مورد بترس وبه حكم قرآن رضا بده اگر اهل آن هستى.(2)
بلند كردن قرآن بر سر نيزه جز يك ترفند تبليغاتى اختلاف انداز نبود وهرگز راه داورى قرآن را نمىآموخت، ولى معاويه در اين نامه اين ابهام را از سر راه برداشت وگزينش دو نفر از طرفين را مطرح كرد ودر پايان نامه، با كمال وقاحت، امام -عليه السلام را به تقوا وپيروى از قرآن دعوت نمود!
ستمگرى ودروغگويى شخص را در دين ودنيايش تباه مىكند ولغزش او را نزد عيبجو آشكار مىسازد.تو مىدانى كه بر جبران گذشته قادر نيستى. گروهى به ناحق، با شكستن پيمان، آهنگ خلافت كردند ودستور صريح خدا را تاويل نمودند وخداوند دروغ آنان را آشكار ساخت. از روزى بترس كه در آن روز كسى كه پايان كارش ستوده استخوشحال مىشود وآن كس كه رهبرى خود را به دستشيطان سپرده و با او به نبرد بر نخاسته است پشيمان مىگردد; دنيا او را فريب داده وبه آن دل بسته است.
ما را به حكم قرآن دعوت كردى وتو اهل آن نيستى.ما تو را پاسخ نگفتيم ولى داورى قرآن را پذيرفتيم.(3)
اشعثبن قيس، كه از روز نخست متهم به داشتن روابط سرى با معاويه بود ودر اثناى نبرد ازاين روابط گهگاه چيزى ديده مىشد، اين بار اصرار ورزيد كه به سوى معاويه برود وهدف او را از بلند كردن قرآنها جويا شود.(4)
برخورد اشعثبا امام -عليه السلام از روز نخست صادقانه نبود. انديشه صلح در ذهن او از طريق مذاكره با عتبه برادر معاويه به وجود آمد. در ليلة الهرير ادامه نبرد را مايه تباهى طرفين معرفى كرد وبه هنگام وقوع فتنه «رفع المصاحف» اصرار مىورزيد كه على -عليه السلام دعوت سپاه شام را پاسخ بگويد و از خستگى سپاه سخن مىگفت. اين بار رخصت مىطلبيد كه با معاويه تماس بگيرد وآخرين دستور را درمورد صلح دريافت كند. در همين بحثخواهيم آورد كه وى قدرت را از امام -عليه السلام در تعيين نماينده سلب مىكند ونماينده مورد نظر آن حضرت را به بهانهاى عقب مىزند وشخص مورد نظر خود را تحميل مىكند كه كاملا به ضرر سپاه عراق بود. بارى، اشعث، پس از ملاقات با معاويه، سخن تازهاى همراه خود نياورد ومضمون نامه معاويه راتكرار كرد.
فشار گروه مسلح، امام -عليه السلام را بر آن داشت كه داورى كتاب را بپذيرد. از اين رو، قاريان هر دو گروه در ميان دو سپاه گرد آمدند وبر قرآن نگريستند وتصميم گرفتند كه حكم قرآن رازنده سازند.سپس به مواضع خويش باز گشتند وندا از هر دو طرف برخاست كه ما به حكم قرآن وداورى آن راضى هستيم.(5)
شكى نيست كه قرآن خود سخن نمىگويد وبايد افراد قرآن شناس آن را به سخن در آورند; در آن بنگرند وحكم خدا را دريابند تا به فصل خصومتبپردازند. براى رسيدن به اين هدف قرار شد كه افرادى از طرف شاميان وافراد ديگرى از طرف عراقيان برگزيده شوند. مردم شام بدون قيد وشرط پيرو معاويه بودند كه او هر كس را انتخاب كند به او راى دهند وهمه مىدانستند كه اوجز عمروعاص، طراح فتنه، كسى را انتخاب نخواهد كرد. به تعبير معروف، مردم شام براى مخلوق، فرمانبردارتر از همه وبراى خالق، عاصيترين افراد بودند.
ولى وقتى نوبتبه امام -عليه السلام رسيد گروه فشار (كه بعدها نام «خوارج» به خود گرفتند ومسئله «حكميت» را گناه كبيره پنداشتند وخود از پذيرفتن آن توبه كردند واز على -عليه السلام نيز خواستند كه او نيز توبه كند)دو مطلب را بر آن حضرت تحميل كردند:
1- پذيرفتن حكميت.
2- انتخاب حكم مورد نظر خود، نه حكم مورد نظر امام -عليه السلام.
اين بخش از تاريخ را، كه كاملا آموزنده است، به گونهاى مىنگاريم:
گروه فشار:ما ابو موسى اشعرى را براى حكميت مىپذيريم.
امام -عليه السلام:من هرگز به اين كار راضى نمىشوم وچنين حقى به او نمىدهم.
گروه فشار:ما نيز جز به او به كسى راى نمىدهيم. او بود كه ما را از روز نخست از اين جنگ بازداشت وآن را فتنه خواند.
امام -عليه السلام:ابو موسى اشعرى كسى است كه در روزهاى نخستخلافت از من جدا شد ومردم را از يارى من بازداشت وبراى دورى از كيفر پا به فرار نهاد تا اينكه او را امان دادم وبه سوى من بازگشت. من ابن عباس را براى داورى بر مىگزينم.
گروه فشار:براى ما، تو وابن عباس فرق نمىكنيد. كسى را برگزين كه نسبتبه تو ومعاويه يكسان باشد.
امام -عليه السلام:مالك اشتر را بر اين كار انتخاب مىكنم.
گروه فشار: اشتر آتش جنگ را بر افروخته وما الآن به حكم او محكوم هستيم.
امام -عليه السلام:حكم اشتر چيست؟
گروه فشار: او مىخواهد مردم را به جان هم بيندازد تا خواسته خود وتو را انجام دهد.
امام -عليه السلام:اگر معاويه در گزينش داور خود كاملا آزاد است، در برابر فرد قرشى (عمروعاص) جز گزينش قرشى(ابن عباس) مناسب نيست.شما هم در برابر او عبد الله بن عباس را برگزينيد، زيرا فرزند عاص گرهى را نمىبندد مگر اينكه ابن عباس آن را مىگشايد، يا گرهى را باز نمىكند مگر اينكه آن را مىبندد; امرى را محكم نمىكند مگر اينكه ابن عباس آن را سست مىگرداند وكارى را سست نمىكند مگر اينكه آن رامحكم مىسازد.
اشعث: عمروعاص وعبد الله بن عباس هر دو از قبيله مضر هستند ودو فرد مضرى نبايد با هم به داورى بنشينند.اگر يكى مضرى باشد (مثلا عمرو عاص) حتما بايد دومى يمنى (ابوموسى اشعرى) باشد.
(كسى از اين مرد نپرسيد كه مدرك او بر اين قانون وتشريع چيست!)
امام -عليه السلام:از آن بيم دارم كه يمنى شما فريب بخورد، زيرا عمروعاص شخصى است كه در انجام مقاصد خود از هيچ چيز ابا ندارد.
اشعث: به خدا سوگند كه هرگاه يكى از آن دو حكم يمنى باشد، براى ما بهتر است، هرچند بر خلاف خواسته ما داورى كند. وهرگاه هر دو مضرى باشند براى ما ناخوشايند است، هرچند مطابق خواسته ما داورى نمايند.
امام -عليه السلام:اكنون كه بر ابوموسى اشعرى اصرار داريد، خود دانيد; هر كارى مىخواهيد بكنيد (6) .
ابوموسى اشعرى هنگامى كه فرماندار كوفه بود مردم را از حركتبه سوى امام -عليه السلام براى براندازى فتنه جمل باز مىداشت وبهانه اش گفتار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود كه:«هرگاه در ميان امت من فتنهاى پديد آمد كناره گيرى كنيد». اكنون چنين فردى مىخواست نماينده امام -عليه السلام در مسئله حكميتشود. شكى نبود كه گذشته از سادگى او، چون طبعا مخالف امام بود، هرگز به نفع امام راى نمىداد.
امام -عليه السلام از كوشش براى بازگرداندن گروه فشار از نظر باطل وزيانبارشان باز نايستاد. از اين رو، همه فرماندهان خود را در نقطهاى گرد آورد ومطالب را در يك مجمع عمومى چنين مطرح كرد:
آگاه باشيد كه شاميان براى خويش نزديكترين فردى را كه دوست داشتند برگزيدهاند وشما نزديكترين فرد را ازميان كسانى كه از آنها ناخشنود بوديد (ابو موسى) به حكميت انتخاب كردهايد. سر وكار شما با (امثال) عبد الله بن قيس(7) است، همان كسى كه ديروز مىگفت:«جنگ فتنه است; بند كمانها را ببريد وشمشيرها را در نيام كنيد».
اگر راستگوست چرا خود بدون اجبار در ميدان نبرد شركت كرد، واگر دروغگوست پس متهم است. سينه عمروعاص را با مشت گره كرده عبد الله بن عباس بشكنيد واز مهلت دهندگان استفاده كنيد ومرزهاى اسلام را در اختيار بگيريد.مگر نمىبينيد كه شهرهاى شما مورد تجاوز قرار گرفته وسرزمينتان هدف تير دشمن شده است؟(8)
سخنان امام -عليه السلام در فرماندهان اثرى جز يك رشته ملاقاتهاى فردى با آن حضرت نداشت.از اين رو، احنف بن قيس به امام گفت:من ابو موسى را آزموده ام واو را فردى كم عمق يافته ام. او فردى است كه در آغاز اسلام با آن مبارزه كرد. اگر مايل هستى مرا به حكميتبرگزين واگر مصلحت نمىدانى مرا حكم دوم يا سوم قرار بده تا ببينى كه عمروعاص گرهى نمىبندد مگر اينكه من آن را باز مىكنم وگرهى را باز نمىكند مگر اينكه من آن را مىبندم.
امام -عليه السلام نمايندگى احنف را بر سپاه عرضه كرد ولى آنان چنان گمراه ولجوج بودند كه جز به نمايندگى ابوموسى به كسى راى ندادند. اين انتخاب آنچنان ضرربار بود كه شاعرى شامى در شعر خود از آن پرده بر مىدارد ومىگويد:
اگر براى مردم عراق راى استوارى بود آنان را از گمراهى حفظ مىكرد وابن عباس را بر مىگزيدند، ولى پير يمنى را برگزيدند كه در پنج وشش گير است. به على برسانيد گفتار كسى را كه از گفتن حق پروا ندارد: ابو موسى اشعرى فرد امينى نيست.(9)
در آينده خواهيم آورد كه همين افرادى كه صلح با معاويه را بر امام -عليه السلام تحميل كردند ودست او را در انتخاب حكم بستند، نخستين كسانى بودند كه موضوع حكميت را گناهى بزرگ پنداشتند وپس از نوشتن پيمان نامه، امام -عليه السلام را بر نقض آن وادار كردند.ولى هيهات كه امام نقض پيمان كند وبار ديگر به سخنان اين مقدس نماهاى بى خرد گوش فرا دهد.
اكنون بايد ديد كه متن حكميت چگونه نوشته شد وآيا براى بار سوم نيز امام -عليه السلام تحت فشار آراء گروه فشار قرار گرفت؟
پىنوشتها:
1- الامامة والسياسة، ج1، ص 104.
2- الاخبار الطوال، ص 191; وقعه صفين، ص493.
3- هر دو نامه را ابن مزاحم منقرى در كتاب وقعه صفين (صص493 و494) وابن اعثم كوفى در كتاب الفتوح(ج3، ص 322) نقل كرده اند. نامه امام با اختلافى در متن، در نهج البلاغه(تحتشماره 48) نيزآمده است. مختصرتر از نهج البلاغه، دينورى در اخبار الطوال (ص 191) ذكر كرده است.
4- تاريخ طبرى، ج3، جزء6، ص 28; كامل ابن اثير، ج3، ص 161.
5- تاريخ طبرى، ج3، جزء6، ص 28; كامل ابن اثير، ج3، ص 161.
6- الاخبار الطوال، ص 192; الامامة والسياسة ، ج1، ص113; تاريخ يعقوبى، ج2، ص189; وقعه صفين، ص499; مروج الذهب، ج2، ص 402.
7- نام ابو موسى اشعرى است.
8- نهج البلاغه عبده، خطبه233; عقد الفريد، ج4، ص309; كامل مبرد، ج1، ص 11; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13، ص309.
9- وقعه صفين، ص 502; الاخبار الطوال، ص193.
فروغ ولايت ص649
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
نوبتبه گزيدن داور رسيد.معلوم بود داور شاميان عمرو پسر عاص است.اما چه كسى از سوى عراقيان به داورى گزيده شود؟على(ع)مىخواست عبد الله پسر عباس را بگزيند،اما بعض فرماندهان سپاه او نپذيرفتند و ابو موسى اشعرى را براى چنين كار شناساندند.بيشتر از همه اشعث كوشيد تا ابوموسى از جانب سپاه على به داورى گزيده شود.طبرى نوشته است:اشعث و دو تن ديگر(كه هر دو به خوارج پيوستند)گفتند:
-«ما جز ابوموسى كسى را نمىپذيريم.»على گفت:
«به او نمىتوان اطمينان كرد.او مردم را از يارى من بازداشت.ولى آنان نپذيرفتند و بر گزيدن او پاى فشردند.»
-ابو موسى را اگر منافق ندانيم سادهلوحى او مسلم است.او هنگامى كه على عازم جنگ بصره بود از مردم خواست در خانه بنشينند و به جنگ نپردازند و سرانجام با سختگيرى مالك اشتر از دار الحكومه رانده شد.حال چنين كس مىخواهد درباره على و كار او داورى كند.اما آنچه بايد اين داوران درباره آن بينديشند چيست؟
در تاريخ طبرى و ديگر تاريخها متن آشتىنامه چنين است:
«على(ع)و مردم كوفه و معاويه و مردم شام اين داوران را گزيدند تا به كتاب خدا از آغاز آن تا انجام آن بنگرند و آنچه قرآن زنده كند،زنده كنند و آنچه بميراند،بميرانند و اگر در كتاب خدا آنچه را خواهند،نيافتند به سنت مراجعه كنند.»اين متن در كتابنصر بن مزاحم با اندك تعبيرهاى بيشترى ديده مىشود،ليكن در اصول چيزى افزونتر از آنچه طبرى آورده ندارد.(1)
چنانكه مىبينيم در اين متن اشارت نشده است كه داوران درباره چه موضوعى به داورى بنشينند.گويا ضرورتى نمىديدهاند،چون نزد آنان روشن بوده است.اما براى آنان كه در آن مجلس نبودند و از آنچه ميان آنان گذشته آگاهى نداشتند چه؟
اكنون بايد ديد جنگ بر سر چه بوده است،و داوران بايد چه كنند.مىدانيم على(ع)در نامهاى كه به معاويه نوشت از وى خواستبه راى شوراى مهاجران و انصار كه او را به خلافت معين كردهاند گردن نهد:
«شورا خاص مهاجران و انصار است.پس اگر گرد كسى فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند خشنودى خدا را خريدند.اگر كسى بر كار آنان عيب گذارد يا بدعتى پديد آرد بايد او را به جمع برگردانند.»(2)
و معاويه در نامهاى به على(ع)كه نصر بن مزاحم آن را در كتاب صفين آورده چنين مىنويسد:
«طرفداران عثمان بر تو بدگمانند،چرا كه كشندگان او را پناه دادهاى و اكنون گرد تو هستند و تو را يارى مىكنند و تو خود را از خون عثمان برى مىدانى اگر راست مىگوئى آنان را در اختيار ما بگذار تا قصاصشان كنيم آنگاه براى بيعتبه سوى تو خواهم آمد.»(3)
از گفتار و از نامههاى معاويه روشن مىشود،آنچه به داوران واگذاردند اين است كه ببينند كشندگان عثمان در كار خود به حق بودهاند يا نه.وظيفه داوران نبوده استبنشينند و بينديشند كه آيا على سزاوار خلافت استيا معاويه.چنانكه نوشته شد معاويه با آنكه سوداى خلافت در سر مىپخت،بر زبان نمىآورد.چون موقع را مناسب نمىديد.معاويه بظاهر مىگفت عثمان را به ناحق كشتهاند من خويشاوند و ولى دم او هستم.قرآن به من اين حق را داده است كه گويد:
«و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا»
اين داوران بايد در كتاب خدا و سنت رسول بنگرند و ببينند عثمان سزاوار كشته شدن بوده است؟اگر چنين است معاويه دستباز مىدارد،و گرنه على بايد كشندگان او را به معاويه بسپارد.
آيا مضمون آشتىنامه همان بوده است كه نوشته شد؟به نظر نمىرسد نسل بعد تغيير كلى در آن داده باشد.شايد هنگام انتقال از حافظه يكى به ديگرى برخى واژهها به واژههاى ديگر تبديل يافته و اين طبيعى است.ولى راستى اگر متن آشتىنامه همين بوده است،چرا در آن تصريح نكردند داوران بايد چه كنند؟و حدود اختيارات آنان چيست؟تا آن مشكلى كه بعد از صادر شدن راى آنان پديد آمد،پيش نيايد.
پىنوشتها:
1.واقعه صفين،ص 504 به بعد.
2.نامه 6.
3.واقعه صفين،ص 187.
على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 124
دكتر سيد جعفر شهيدى
معاويه عمرو بن عاص را به نمايندگى خود انتخاب كرد و هيچ كسى از مردم شام،با او مخالفت نكرد.و امام (ع) عبد الله بن عباس را انتخاب كرد،اشعث و پيروانش گفتند:نبايد دو نفر از قبيله مضر ميان ما داورى كنند.در صورتى كه مضرى بودن ابن عباس دليل واقعى مخالفت آنان با رد داورى وى نبود.و ليكن اشعث تعصب قبيلهاى را پوششى قرار داد تا هدف خود را به وسيله آن بپوشاند.و اگر ابن عباس همچون اشعثبا امام (ع) دشمن بود،اشعث او را مىپذيرفت.و آن مطلب،آن گاه به وضوح روشن شد كه امام (ع) نام مالك اشتر را كه او هم مانند خود اشعث از مردم يمن بود،مطرح كرد.پس اشعث و دار و دستهاش،رد كردند در حالى كه مىگفتند:«مگر ما هم اكنون درگير حكم اشتر نيستيم؟»چون عقيده اشتر همان نظر امام (ع) بود و اعتقاد بازگشتبه نبرد را داشت تا كار گروه ستم پيشه را يكسره كند.در صورتى كه اشعث و دار و دستهاش جز ياورانى براى گروه ستمكار نبودند كه به امام (ع) پيوسته بودند و از حاكميت و پيروزى او و هر كسى كه در راه او مبارزه مىكرد،خوشحال نبودند.و در حقيقت ضرر اينها و همچنين خطرشان براى امام (ع) از دشمنش معاويه بيشتر بوده است.
امام (ع) نسبتبه پذيرش تعيين حكم و قبول ابو موسى به عنوان نمايندگى خود و سپاهيانش،مجبور شد و سند تعيين حكم نوشته شد و دو طرف آن را امضا كردند،اشعث از انعقاد قرارداد بسيار خوشحال شد،و شروع كرد به نقل كردن و پخش آن در ميان افراد مقدم لشگر عراق و خواندن معاهده براى آنها.
اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 453
محمد جواد شرى