اسلام در يثرب (مدينه) شروع به گسترش كرد،شمار مسلمانان در آن جا به حدى زياد شد كه جرات يافتند تا پيامبر را براى آوردن نزد خود و هم قسم شدن بر حمايت از او مانند دفاع از زن و فرزند خود، دعوت كنند،و پيامبر دعوت آنان را بپذيرد.
قبايل مشرك از آن امر آگاه شدند،و زندگى پيامبر (ص) در معرض خطر قرار گرفت زيرا آنان معتقد بودند كه كشتن محمد تنها وسيلهاى است كه مىتواند مانع گسترش اسلام بشود.خوانندگان تاريخ اسلام مىدانند كه چگونه سران بتپرست در مكه انجمن كردند و در نهان طورى اتفاق كردند كه يقين داشتند بزودى با آن به هدف خود خواهند رسيد:از هر قبيلهاى جوانى چابك،و همگى در شبى معين با هم به پيامبر (ص) حمله كنند،تا همگى در قتل او شركت كرده باشند.بدان وسيله مسؤوليت قتل پيامبر،بين همگى قبايل مكه كه دشمن او بودند تقسيم مىشد.در نتيجه قبيله هاشم نخواهد وانستبه خونخواهى او برخيزد،و به خونبها راضى خواهد شد.به وسيله وحى بر پيامبر از آن راز پرده برداشته شد و او مامور به خروج از مكه و هجرت به مدينه شد.اما خروج آن حضرت در حالى كه آنان حركات او را زير نظر داشتند به معنى رويارويى با خطر بوده است.البته مشركان شبانه روز آن حضرت را زير نظر خود داشتند.خانههاى مكه به شكلى بود كه كسى نمىتوانست در آنها مخفى شود.پيامبر اين انتظار را داشت كه افراد همپيمان در آن شب خانهاش را محاصره كنند و هر گاه بستر را خالى از او ببينند خواهند دانست كه او بيرون رفته است تا خود را نجات دهد وسر راه را بر او مىگيرند.لازم است كه بستر پيامبر پر باشد تا به ماندنش در خانه اطمينان كنند.اما كسى كه در آن شب بستر پيامبر را پر مىكند،بايد آماده مرگ باشد زيرا هجوم بر او قطعى خواهد بود چه كسى در شب هلاكت،در بستر پيامبر (ص) خواهد خوابيد،بجز كسى كه وعده يارى داده است؟
پيامبر على بن ابى طالب را از آن تصميم آگاه ساخت و او را مامور كرد تا در بسترش بخوابد على (ع) نه تنها عذرى نياورد،و لحظهاى ترديد نكرد،بلكه هيچ فكرى نسبتبه سرانجام آن كار به خود راه نداد. بلكه او تنها درباره يك چيز انديشيد:سرانجام پيامبر (ص) .پس،گفت آيا شما سالم مىمانيد يا رسول خدا؟و موقعى كه پيامبر خدا جواب مثبتبه او داد،به حال سجده روى زمين افتاد در حالى كه خدا را براى سلامتى پيامبرش شكر مىگزارد.پيامبر خدا او را به كار مهم ديگرى نيز مامور ساخت،و آن اداى امانتهايى بود كه مردم مكه نزد پيامبر (ص) گذارده بودند.
محدثان روايت مىكنند كه پيامبر على را به انجام مساله مهم سومى نيز مامور كرد كه در آن شب قبل از خروجش از مكه در انجام آن كار همراه و ياور او باشد:حاكم به سند صحيحى روايت كرده است كه على فرمود:پيامبر او را (شب خوابيدن بر فراش) به كعبه برد تا بتبزرگ قريش را بشكند.پيامبر (ص) روى دو شانه على بالا رفت تا بالاى بام كعبه رود و ليكن او در على ضعفى مشاهده كرد پس از روى شانههاى او پايين آمد و به وى دستور داد تا روى شانههاى آن حضرت بالا رود،و او رفت.پيامبر چنان او را بلند كرد كه على تصور كرد كه اگر بخواهد به آسمان برسد مىرسد.على بالاى بام كعبه رفت و تبزرگ را كه از مس بود و به وسيله چند ميخ ميخكوب شده بود از جا كند.هنگامى كه على به بت دستيافت پيامبر به او گفت:بكوبش!پس به زمين كوبيد و آن را شكستسپس فرود آمد (1) .
قابل قبول است كه اين كار مهم پيش از اين كه افراد شورا منزل پيامبر را محاصره كنند تحقق يافته باشد و پيامبر و على پس از انجام اين كار به خانه برگشته باشند و اين كه پيامبر بعد از آن بيرون رفته باشد و دشمنان منزلش را محاصره كرده باشند.على ماند تا دو كار مهم و بزرگ را انجام دهد:خوابيدن در بستر پيامبر (ص) و اداى امانتهايى كه از مردم مكه نزد پيامبر بود.
ابن اثير در تاريخ خود«الكامل»روايت كرده است كه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و به او گفت:امشب بر بسترت مخواب!پيامبر على را مامور ساخت كه بر بستر او بخوابد و به او دستور داد كه تمام امانتها و سپردههايى را كه نزد او بود به نيابتش باز پس دهد،و البته خبر داد كه هرگز به او گزندى نخواهد رسيد.
پيامبر (ص) آن گاه مشتى خاك بر گرفت و بر سر آنان پاشيد و بيرون رفت در حالى كه اوايل سوره يس را مىخواند،دشمنان او را نديدند.
مشركان نگاه مىكردند،و على را مىديدند كه در بستر خوابيده بود در حالى كه پارچه روانداز مخصوص روى او بود با خود مىگفتند محمد خوابيده است آنان تا صبح منتظر ماندند.على از بستر برخاست،او را شناختند.و پرسيدند:محمد كجاست؟گفت:نمىدانم.شما او را مامور بيرون رفتن از خانه كردهايد،او هم بيرون رفته است.پس او را زدند و به مسجد بردند و ساعتى زندانىاش كردند و سپس رهايش ساختند.خداوند پيامبرش را از مكر آنان نجات داد و او را مامور به هجرت كرد و على به اداى امانتهاى پيامبر (ص) اقدام كرد،و آنچه را مامور شده بود انجام داد (2) .
پيامبر (ص) به همراه ابو بكر رهسپار شد،تا به غار ثور رسيدند،و در آن جا پنهان شدند و به اين صورت رويداد هجرت اتفاق افتاد كه اسلام و مسلمانان را وارد دورانى تازه كرد.
بايد اندكى توقف كنيم،و در زمينه جايگاه على و عظمت مسالهاى كه به او موكول شده استبينديشيم.
البته شمار مسلمانان در مكه-تا زمان اين حادثه يعنى پايان مدت اقامت پيامبر در مكه-به صدها نفر مىرسيد.و در ميان آنان بزرگانى از صحابه معروف بودند،و بيشترين آنان با اجازه پيامبر-بعد از اين كه آن حضرت تصميم به مهاجرت گرفت-به مدينه هجرت كردند.پيامبر نزديك شدن خطر را به خود-از آن وقتى كه مردم مكه از همقسم شدن آن حضرت،با مردم يثرب آگاه شدند-مىدانست و امكان داشت كه هر تعداد از آنان را كه مىخواستبراى دفاع از خود و يا براى فدا شدن باقى گذارد.با همه اينها پيامبر آن كار را نكرد و كسى از آنان را براى روبرو شدن با خطر باقى نگذاشت.
براى اين مهم على را برگزيد و جز او را انتخاب نكرد،زيرا شايسته بود آن كس كه به اين كار مهم قيام مىكرد بطور فراوان از ويژگيهاى زير برخوردار باشد:
(1) محبت او به خدا،پيامبر (ص) و دين او بيشتر از محبتش به خود باشد.
(2) داراى روحيهاى باشد كه در راه خدا با خشنودى شهادت را استقبال كند.
(3) دلاورى باشد كه دشمنان-على رغم تنهايى و بىياورى او و فزونى دشمن-او را مرعوب نكنند.البته كسى كه آن شب بر بستر پيامبر مىخوابد،تنها و بطور ناگهانى دست كم با ده جوان از زورمندان مكه روبرو خواهد شد،و اگر در برابر آنها پيروز شود،طبيعى است كه تمام خشم مردم مكه متوجه او خواهد شد و صدها تن از آنان و شايد همگى به وى حملهور شوند،زيرا او كسى است كه با خوابيدن خود در بستر پيامبر (ص) مانع پيروزى آنان در كارشان شده است.
(4) مردى باشد كه هيچ رازى را آشكار نكند،و هر چه شكنجه بيند،دشمنان را از جا و مكان پيامبر (ص) آگاه نسازد.و براستى مشركان قريش،پس از بىنتيجه ماندن توطئهشان تصميم گرفتند به جاى پيامبر (ص) هر كسى را كه در بستر او يافتند،شكنجه و آزار دهند تا جايگاه پيامبر (ص) را به آنان نشان دهد.
البته دشوار است تصور كنيم كسى جز على (ع) مىتوانسته چنين وظيفهاى را بهعهده گيرد،و آرام و مطمئن-بدون خوف و ترسى-اقدام به آن كار بكند.در اين جاست كه ما معناى وزارت و يا معاونت را مىفهميم كه على (ده سال پيش از اين رويداد) به قيمت جان خود نسبتبه پيامبر پيمان آن را بست.
براستى،ملاحظه مىكنيد كه دستور پيامبر (ص) به على (ع) براى اداى امانتها و سپردههاى مردم به صاحبان آنها به نيابت از او،آشكارا به انجام پيمان رسول خدا (ص) نسبتبه على در مورد وصايت و جانشينى پيامبر (ص) اشاره دارد.زيرا براى پيامبر (ص) امكان داشت كه شخص ديگرى-همچون عموى ثروتمندش عباس-را وادار به اين كار كند و يا اين كه فردى از اصحاب را (كه با اجازه او مهاجرت كردند) به منظور اقدام به مساله مهم پرداخت امانتها،باقى گذارد.و تكليف مورد انتظار در مورد اداى امانت از جانب پيامبر به هر يك از صحابه،بيش از على بود زيرا كه على با خوابيدن در بستر پيامبر در معرض خطرى شديد قرار مىگرفت...و زنده ماندنش پس از آن خطر بزرگ جدا قابل ترديد بود.در حالى كه بقيه اصحاب در معرض خطر نبودند و تكليف آنان به رساندن امانتها به صاحبانشان، منطقىتر بود زيرا كه سلامتى هر كدام از آنها به مقتضاى عادت قابل انتظار بود،و ليكن پيامبر كسى از آنان را براى اين كار مهم انتخاب نكرد و على رغم خطرهايى كه على را محاصره كرده بود،او را انتخاب كرد.
انتخاب على براى باز پس دادن سپردهها دليل بر اين است كه على تنها كسى است كه جايگزين پيامبر و همانند اوست.همان طورى كه اين انتخاب خود خبرى است معجزه آسا،آنچه به وضوح ظاهر مىشود اين است كه خداوند به محمد وحى كرد كه على از مشكلات به سلامتخواهد گذشت و او پس از رفع مشكلات در موقعيتى خواهد بود كه بتواند امانتها را به صاحبانشان باز گرداند.اگر پيامبر (ص) به سلامتماندن على يقين نداشتبر او لازم بود كه ديگرى را براى اداى آن امانتها تعيين كند،زيرا اداى امانت واجب است،و وجوب اداى امانت،امانتدار را ملزم مىكند،تا مطمئنترين راهها را براى رساندن سپردهها به صاحبانشان انتخاب كند.پس،بر عهده پيامبر بوده است،تا براى آن كار مهم كسى را كه انتظار سالم ماندنش مىرفت،انتخاب كند نه كسى كه ممكن است كشته شود.
گاهى خواننده فكر مىكند كه على به سالم ماندن خويش يقين داشته است.و اين يقين از طريق خبر دادن پيامبر به او و از مكلف ساختنش به پرداخت امانتها به دست آمده و دلالتبر اطمينان پيامبر (ص) به كشته نشدن على در آن شب داشته است.اگر جريان بر اين منوال باشد پس حادثه،اهميتخود را از دست مىدهد،زيرا خوابيدن در بستر پيامبر (ص) فداكارى بزرگى نخواهد بود،هنگامى كه شخص خوابيده يقين دارد به اين كه تحت عنايتخدا محفوظ است و به او گزندى نخواهد رسيد،هر چند خطرها فراوان باشد.
واقعيت اين است كه پيامبر خدا على را مامور به اداى امانتها كرد پس از اين كه او خوابيدن در بستر پيامبر را بدون ترديد و بىتوجه به آنچه در ليلة المبيتبرايش اتفاق خواهد افتاد،پذيرفت در قيقتبراى او يكسان بود كه زنده بماند يا كشته شود تا وقتى كه هدف يعنى همان نگهبانى پيامبر برقرار باشد على همان مردى است كه بيش از آنچه طالب حيات باشد خواستار شهادت بود.و شهادت در راه خدا را غنيمت و رستگاريى مىديد كه بالاتر از آن رستگارى نيست و آن را هنگامى درمىيابيم كه مطلبى را كه در نهج البلاغه نوشته شده استبخوانيم آن جا كه از پيامبر (ص) راجع به قول خداى تعالى:«آيا مردم پنداشتهاند كه به صرف اين كه بگويند ايمان آوردهايم رها خواهند شد و مورد آزمايش قرار نخواهند گرفت؟»پرسيد،ضمن گفتارش كلمات زيرا را يادآور شده است:«گفتم:اى رسول خدا آيا در روز جنگ احد،هنگامى كه گروهى از مسلمانان به درجه شهادت رسيدند،اما من از شهادت محروم شدم و كشته نشدنم بر من گران بود به من نفرمودى:بشارت باد تو را كه بعد از اين كشته خواهى شد؟ به من فرمود:آنچه گفتى راست است،هنگام شهادت،چگونه صبر خواهى كرد؟گفتم اى پيامبر خدا اين مورد از موارد صبر نيستبلكه جاى مژده و سپاسگزارى است» (3) .
البته خداوند به پيامبر خبر داده بود كه بزودى به سوى مكه باز مىگردد.به دليل نزول اين آيه:«البته خدايى كه قرآن را بر تو وحى كرد تو را به وعدهگاهتبر مىگرداند...»نزول آيه در حالى بود كه پيامبر در مسير مهاجرت خود به مدينه حركت مىكرد.
اين وحى،وعدهاى بود از جانب خدا به پيامبرش كه در آينده نزديك با پيروزى به مكه باز مىگردد، وعدهاى براى او بود بر اين كه وى پيش از بازگشتبه مكه از دنيا نخواهد رفت و ليكن اين وعده الهى از عظمت كوشش پيامبر و جهاد او در راه رسالت چيزى نمىكاهد،زيرا گر چه او اين وعده را از جانب پروردگارش دريافت نكرده بود،در راه انجام رسالتخويش حركت مىكرد بدون اين كه به آنچه در اين راه به او خواهد رسيد،اهميتبدهد جريان در مورد على نيز بر اين منوال بود،آگاهى على به زنده ماندنش تا وقتى كه امانتها را برساند از عظمت فداكاريش نمىكاهد چه او آماده براى انجام مساله مهم فداكارى بود اگر چه بشارت پيروزى داده نمىشد و يا مژده شهادت دريافت مىكرد.
تاريخ زندگانى على در سالهاى پس از اين رويداد،بروشنى اين نتيجه گيرى را ثابت مىكند.تاريخ به ما نمىگويد كه پيامبر به على پيش از جنگ احد خبر داد كه او ازمعركه احد سالم بيرون مىآيد.و ليكن اين مطلب مانع از آن نمىشد كه على با پيامبر استوار بماند و با جانش از او محافظت كند،و با گروهى از لشكريان مشرك مهاجم يكى پس از ديگرى روبرو شود.آن گاه كه همه ياران پيامبر (ص) رو به فرار گذاشتند،در ميان آنها فرو رفته و با شمشيرش سرهاى قهرمانانشان را بزند.
حقا كه على به هنگام هجرت دو امر مهمى را كه به وى موكول شده بود به بهترين وجه انجام داد، براستى كه او به پيمان همكارى با رسول خدا وفا كرد و پيامبر خدا را نجات داد و او سوى منزلگاه هجرتش رهسپار شد و به انجام وظيفه رسالت الهى-چنان كه خدا خواسته بود-پرداخت.پس يارى على به پيامبر خدا فداكارى بىنظيرى در نوع خود بوده است.پيامبر از او خواست كه نيابت كند از او تا به عنوان يك نايب پرداخت كننده امانتها عهدهدار اين كار مهم شود،پس او نيز آن امانتها را به صاحبانش باز گرداند بدان گونه كه اگر خود رسول خدا (ص) نيز بود،عمل مىكرد.و پس از اين كه هر دو امر مهم را به انجام رساند،رهسپار مدينه شد،چندين روز پياده راه رفتبه حدى كه پاهايش ورم كرد، و سرانجام به محل قبا،چند ميل دور از مدينه رسيد.در آن جا پيامبر منتظرش بود براى اين كه در حالى وارد مدينه شود كه فدايى و نمايندهاش در پس دادن امانتها،همراه او باشد.
البته خداوند پيامبرش را از كيد و مكر كسانى از قريش كه نسبتبه او مكر ورزيده بودند نجات داد و او محترمانه و در ميان يارانى چند،به سلامت وارد مدينه شد.اما قريش خود را پيروز و در سلامت نمىديدند،و از جانب محمد (ص) خواب راحت نداشتند.و با وجود او،دين خود و مركز قدرت آن[مكه] را در خطر جدى مىديدند و مىترسيدند كه با گذشت زمان آن حضرت توان و قدرت بيشترى بيابد و سرانجام با لشگرى كه مانندش در گذشته ديده نشده باشد به مكه باز گردد!
آرى نجات پيامبر (ص) قريش را بر قتل او حريصتر و در ستيز با او خشنتر كرد.قريش چون اين مرتبه در رسيدن به هدف ناكام شدهاند پس بايد در آينده آتش جنگى طولانى را مشتعل كنند،خود و يارانشان را به ميدانهاى گوناگون كارزار وارد سازند وتمام امكانات خود را براى نفوذ در بقيه قبيلههاى بتپرست و غير بتپرستبر ضد پيامبر به كار گيرد.تا شايد با رودررويى و جنگ با آن حضرت بتوانند به برخى از اهداف خود كه با هجوم ناگهانى به آن نرسيده بودند دستيابند.
اگر فداكارى على در شب هجرت را نمونهاى برجسته از ايفاى تعهد او به معاونت پيامبر در شب شوراى منزل-يعنى كمك و معاونت او-به شمار آوريم،پس ممكن است تصور كرد حوادثى كه در پى هجرت تا هنگام قطعى شدن پيروزى آن اصول آسمانى پيش مىآيد،سال بسال بر مقدار حجم اين همكارى مىافزايد.
امكان نداشت كه اسلام منتشر شود مگر وقتى كه معتقدان به اصول آن از قيد ترس آزاد و از آزاديشان بهرهمند مىشدند،و آن ممكن نبود جز وقتى كه دولتى نيرومند بر اساس اين اصول بر پا شود،و پايههاى اين دولت مورد نظر نمىتوانست استوار گردد مگر وقتى كه قواى تهديد كننده شرور از بين بروند.و ما در صفحات آينده خواهيم ديد كه على در تمام اين موارد،تنها مددكار است.
پىنوشتها:
1-المستدرك ج 3 ص 5.
2-ج 2 ص 72،دار الكتاب العربى بيروت.
3-نهج البلاغة،ج 2 ص 5.
اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 105
محمد جواد شرى
سيزده سال پر ماجراى توقف رسول خدا (ص) را پس از بعثت در شهر مكه پشت سر مىگذاريم،سيزده سالى را كه رسول خدا با رساندن پيام الهى هر روز و هر هفته و هر ماه و سال آن براى آن حضرت (ص) و نزديكترين يار و كمك كار باوفايش يعنىعلى (ع) ماجراى تازه و داستان و رنج جديدى را به همراه داشت و خاطرات تلخ و ناگوارى را براى وى و پيروانش به يادگار گذارده و تاريخ اسلام يكايك آنها را ثبت نموده است.
در سالهاى آخر اين رسالت بزرگ در مكه يعنى دهم و يازدهم،دو حامى بزرگ و دو پشتيبان با وفاى رسول خدا يعنى ابو طالب و خديجه از دنيا رفتند و ادامه كار براى پيامبر بزرگوار اسلام در مكه مشكلات زيادى داشت كه سبب اصلى آن جرئت و جسارت بيشتر دشمنان نسبت به آن حضرت بود،به شرحى كه در تاريخ زندگانى پيغمبر اسلام مذكور گرديد.
به دنبال همين جسارت و جرئت زياد دشمنان اسلام بود كه در پى يك نشست و شور دستجمعى مشركان تصميم به قتل پيغمبر اكرم گرفتند و شبى كه خواستند اين تصميم را عملى كنند،رسول خدا به دستور پروردگار خود از شهر مكه خارج و از طريق غار ثور عازم يثرب گرديد.
شب سهمگينى بود و رسول خدا از جانب خداى تعالى مأمور شده بود بدون اطلاع ياران و نزديكان خود از شهر خارج گردد و كسى نمىدانست پيغمبر به كجا خواهد رفت و سرانجام چه خواهد شد،اين بار رسول خدا (ص) خطرناكترين و عين حال حساسترين مأموريتها را به على (ع) سپرد و او را مأمور كرد تا در بستر آن حضرت بخوابد و برد مخصوص او را به خود پيچيد،و خود آن حضرت پس از تاريك شدن شب از خانه خارج شد و به سوى غار ثور حركت كرد.
خطرناك بودن مأموريت از آن جهت بود كه ده يا پانزده تن مسلح به پشت خانه رسول خدا آمده و خود را آماده كرده بودند تا ناگهان به كسى كه در بستر خوابيدهـو در آن وقت جز على كسى ديگرى نبودـبتازند و همگى در قتل او شركت جسته و او را به قتل برسانند و هر آن بيم آن مىرفت كه اين حمله انجام گيرد و على (ع) از اين ماجرا مطلع بود.و حساس بودن مأموريت از آن جهت بود كه توطئه گران همگى از پشت ديوار رفتار و حركات كسى را كه در بستر خوابيده بودـو به خيال آنها رسول خدا بودـزير نظر داشتند و از روى ديوارهاى كوتاهى كه در آن زمان اطراف خانههاوجود داشت،پيوسته سر مىكشيدند و مراقب حال خفته در بستر بودند و على (ع) موظف بود براى حفظ جان رسول خدا و سرگرم ساختن مشركان توطئهگر،به گونهاى رفتار كند كه او را نشناسند و چنان پندارند كه خود رسول خداست كه در بستر خفته و هيچ گونه حركت و يا عملى كه او را به آنها بشناساند و يا سوء ظنى براى آنها ايجاد كند،انجام ندهد .
با توجه به پارهاى از خصوصيات كه در تاريخ اين داستان در كتابها ذكر شده،اهميت اين عمل خدا پسندانه على (ع) و حساسيت و پر مخاطره بودن اين مأموريت بزرگ الهى بخوبى روشن مىشود،زيرا در كتاب الفصول المهمة» (ص 29) تأليف ابن صباغ مالكى آمده كه گويد:
«...و ذهب من الليل ما ذهب،و على رضى الله عنه نائم على فراش رسول الله (ص) و المشركون يرجمونه فلم يضطرب و لم يكترث...»
[...در آن شب كه مقدارى از آن گذشته بود و على در بستر رسول خدا خفته بود،مشركان همچنان بر او سنگ مىزدند و على (ع) سنگها را بر سر و بدن خود مىخريد اما نگرانى و بىتابى از خود نشان نمىداد (كه مبادا مشركان آن خفته در بستر را بشناسند و از رفتن پيغمبر مطلع گردند...) ]
و در روايت امالى شيخ نيز اين گونه است:
«...فلما غلق الليل أبوابه،و اسدل أستاره،و انقطع الأثر،أقبل القوم على علي (ع) يقذفونه بالحجارة فلا يشكون أنه رسول الله حتى اذا برق الفجر...» (1)
[و چون شب هنگام،درهاى خود را بست و پردههاى خود را آويخت (كنايه از سياهى و تاريكى شب است) و رفت و آمد قطع شد،آنان به سوى على (ع) كه در بستر خفته بود،هجوم آوردند و با سنگ بر او مىزدند و شك نداشتند كه وى رسول خداست تا وقتى كه فجر طالع گرديد...]
در آخر آنچه در اين ميان مورد اتفاق همه تاريخ نويسان بوده و كسى نتوانسته ازآن اغماض كرده و آن را ناديده بگيرد،فدا كارى بىنظير امير المؤمنين (ع) در اين ماجراست كه چگونه به خاطر حفظ جان رهبر بزرگوار اسلام و ولى نعمت خود جان بر كف گرفته و در راه عزيزترين و محبوبترين بندگان خدا بار گران را بر دوش كشيده است تا جايى كه اين فداكارى و ايثار جان،در راه محبوب،موجب تعجب فرشتگان و افتخار و مباهات خداى سبحان در نزد آنان گرديده است و بهتر آن است كه اين ماجرا را از زبان بزرگان اهل سنت بشنويد:
ثعلبى در تفسير خود،صفورى در نزهة المجالس،غزالى در احياء العلوم،جز رى در اسد الغابة،حموى در ثمرات الاوراق،ابن صباغ مالكى در فصول المهمة و جمع زياد ديگرى در كتابهاى خود (2) روايت كردهاند كه:
چون رسول خدا (ص) خواست از مكه هجرت كند على بن ابيطالب را در مكه به جاى خود گذارد تا بدهىهاى او را بپردازد و امانتهايى را كه نزد آن حضرت بود به صاحبانش مسترد دارد و در آن شبى كه مشركان دور خانهاش را گرفته بودند،على را مأمور كرد تا در بستر او بخوابد و بدو فرمود:
پارچه برد حضرمى سبز مرا به خود بپيچ كه ان شاء الله تعالى خطرى از سوى آنها متوجه تو نخواهد شد،على نيز اين مأموريت را به همان گونه انجام داد.
در اين وقت خداى تعالى به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه من در ميان شما دو فرشته،پيوند برادرى منعقد ساختم و عمر يكى را بيش از ديگرى مقرر داشتم،اكنون كداميك از شما دو نفر زندگى و عمر بيشتر را به برادر ديگر ايثار كرده و گذشت مىكند؟
هر دوى آنها حيات و زندگى بيشتر را اختيار كردند.
در اين وقت خدا عز و جل بدانها فرمود:
«افلا كنتما مثل علي بن ابيطالب آخيت بينه و بين نبيي محمد فبات على فراشه يفديه بنفسه و يؤثره بالحياة...»
[چه شد كه شما همچون على بن ابيطالب نشديد كه من ميان او و پيامبرم محمد پيوند برادرى برقرار كردم و على در بستر محمد خوابيد و جان خود را فداى او كرد وزندگى خود را در راه او ايثار نمود...]
اكنون هر دو بر زمين فرود آييد و او را از شر دشمنان محافظت كنيد،آن دو فرشته،پيرو فرمان خداى تعالى به زمين هبوط كردند و جبرئيل در بالاى سر على و ميكائيل در پايين پاى آن حضرت قرار گرفت،و جبرئيل ندا مىكرد:
«بخ بخ من مثلك يابن ابيطالب،يباهى الله عز و جل بك الملائكة»
[به به!اى على كيست كه همانند تو باشد اى فرزند ابى طالب،كه خداوند عز و جل به وجود تو بر فرشتگان خود مباهات مىكند...]
به دنبال اين ماجرا هنگامى كه رسول خدا در راه مدينه بود اين آيه در شأن على بن ابيطالب نازل گرديد:
«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد» (3)
[و از زمره مردم كسى است كه جان خود را در راه رضاى خدا مىفروشد و خدا نسبت به بندگان خود رئوف و مهربان است.]
و اين روايت را بيش از سى نفر از علما و محدثين و تفسير نويسان اهل سنت نقل كردهاند .
ما وقتى مقايسه كنيم گذشت و فداكارى امير المؤمنين (ع) را در آن شب با رفتار ابو بكر و ترس و وحشتى كه در غار از خود نشان داد.تا جايى كه رسول خدا او را دلدارى داد و چنانكه خداى تعالى در قرآن نقل مىكند بدو فرمود:
«لا تحزن ان الله معنا...»
تفاوت عمل و ارزش آن بخوبى روشن مىشود...و به هر اندازه على (ع) آسودگى خاطر شريف رسول خدا (ص) را فراهم نمود،وىموجب ناراحتى و نگرانى آن بزرگوار شد. (4)
بارى على (ع) آن شب را تا به صبح در بستر رسول خدا خوابيد و با اينكه هر لحظه بيم آن مىرفت كه پانزده نفر مرد قوى هيكل همانند ابو جهل،عقبة بن ابى معيط،ابى بن خلف،طعمة بن عدى و امثال آنان با شمشيرهاى آخته خود بر سر او بريزند و او را قطعه قطعه كنند و با اينكه همان گونه كه در خلال گفتار گذشته خوانديم پيوسته بر سر و بدن او سنگ مىزدند،همه را بر خود تحمل كرد و حركتى كه موجب ترديد آنان بشود و او را بشناسند و در نتيجه تدبير رسول خدا در فرار از مكه به ثمر نرسد،از خود نشان نداد و همچنان ثابت و استوار در جاى آن حضرت خوابيد تا چون هوا روشن شد و فجر طالع گرديد،يك مرتبه به درون خانه ريختند و در اين وقت على (ع) كه خيالش از جانب رسول خدا آسوده شده بود،ناگهان از جا برخاست و آنها مشاهده كردند كه خفته در بستر على (ع) است و آن كس كه از سر شب تا به صبح سنگها را بر سر و بدن خود مىخريد وى بوده و كسى را كه به دنبالش آمده بودند و مىخواستند او را بكشند از دست آنها گريخته...على (ع) در اين وقت به روى آنها فرياد زد:چه خبر است؟
مشركان كه سخت ناراحت شده بودند،گفتند:محمد كجاست؟على (ع) فرمود:مگر مرا به نگهبانى او گماشته بوديد؟مگر شما او را به اخراج از اين شهر تهديد نمىكرديد؟او هم با پاى خود از شهر شما رفت!
آنچه مسلم است اين مطلب است كه على (ع) روى علاقه شديدى كه به رسول خدا داشت،تنها به فكر آن بزرگوار بود و به خود هيچ فكر نمىكرد و شاهد اين گفتار نيز حديثى است كه از علامه شيخ على طوسى (ره) در امالى و مناقب ابن شهر آشوب نقل شده كه چون رسول خدا توطئه مشركان را در آن شب به اطلاع على (ع) رسانيد و مأموريت خود را براى هجرت از مكه و مأموريت على را براى خفتن در بستر خود به اطلاع وى رسانيد به دنبال آن به صورت سؤال و نظر خواهى از امير مؤمنان از وى پرسيد:
«فما انت قائل و صانع»؟
[اى على تو در اين باره چه مىگويى؟و چه خواهى كرد؟] (5)
پاسخى كه على (ع) داد اين بود كه گفت:
«أ و تسلمن بمبيتى هناك يا نبى الله؟»
[اى رسول خدا اگر من جاى شما بخوابم شما به سلامت خواهى بود؟]
حضرت فرمود:آرى،على (ع) در اين وقت تبسمى كرده و سجده شكر خداى تعالى را به جاى آورد و چون سر از سجده برداشت،گفت:
«امض لما امرت،فداك سمعى و بصرى و سويداء قلبى،و مرنى بما شئت...و ما توفيقى الا بالله ...» (6)
[اينك مأموريت خود را هر آنچه هست انجام ده كه گوش و ديده و سويداى قلبم به فدايت باد،و مرا نيز به هر چه خواهى فرمان ده كه فرمانبردارم...و جز از خداى بزرگ توفيق نخواهم. ..]حلبى شافعى در سيره حلبيه (ج 2،ص 26) روايت كرده كه در آن شب رسول خدا به اصحاب خود فرمود:
«ايكم يبيت على فراشى و انا أضمن له الجنة؟فقال علي:انا أبيت و اجعل نفسى فداك»
[كداميك از شما امشب در بستر من خواهد خوابيد تا من براى او بهشت را ضمانت كنم؟على (ع) پاسخ داد:من مىخوابم و جان خود را فداى تو مىكنم. (7) ]
و در مناقب ابن شهر آشوب آمده كه چون رسول خدا خواست حركت كند،على را مخاطب قرار داده فرمود:
«ثم انى اخبرك يا على ان الله تعالى يمتحن اوليائه على قدر إيمانهم و منازلهم من دينه،فأشد الناس بلاء الأنبياء،ثم الأمثل فالأمثل،و قد امتحنك يا ابن ام و امتحننى فيك بمثل ما امتحن به خليله ابراهيم و الذبيح اسماعيل فصبرا صبرا فان رحمة الله قريب من المحسنين،فضمه الى صدره...» (8)
[من تو را خبر مىدهم اى على كه خداى تعالى دوستان خود را به مقدار ايمانشان و جايگاهشان از دين و آيينى كه دارند،آزمايش مىكند.پس سختترين مردم در بلا و آزمايش پيغمبران هستند و سپس هر كه بدانها شبيه تر و نزديكتر و همچنين...و اى فرزند مادر (9) خداوند تو را امتحان و آزمايش كرد و مرا نيز درباره تو امتحان كرد به همان گونه كه خليل خود ابراهيم و اسماعيل ذبيح را آزمود،بردبار باش و صبر پيشه كن كه براستى رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است..و سپس على را به سينه خود چسبانيد.]
پىنوشتهها:
1.امالى ابن الشيخ،ص .298
2.براى اطلاع و توضيح بيشتر به احقاق الحق،ج 3،صص 34ـ26 و ج 6،صص 481ـ479 مراجعه شود .
3.سوره بقره،آيه .207
4.احمد بن حنبل،يكى از بزرگان اهل سنت در مسند خود (ج 1،ص 331) روايت كرده كه در آن شب ابوبكر (كه از حركت رسول خدا مطلع نبود) به خانه آن حضرت آمد و خيال كرد رسول خدا خفته از اين رو صدا زد:يا نبى الله،على (ع) پاسخ داد:پيغمبر اينجا نيست و به سوى بئر ميمون رفت...و طبرى يكى از بزرگترين مورخين اهل سنت دنباله داستان را اين گونه روايت كرده كه ابوبكر بسرعت به سوى بئر ميمون حركت كرد و رسول خدا همچنان كه مىرفت ناگهان صداى پايى از پشت سر خود شنيد و دانست كه شخصى در تعقيب اوست و گمان كرد يكى از مشركان است،از اين رو رسول خدا نيز بسرعت خود افزود و همين ماجرا سبب شد كه بند جلوى نعلين آن حضرت پاره شد و انگشت ابهام پاى رسول خدا به سنگى خورده و شكافته شد و به دنبال آن خون زيادى از پاى آن حضرت مىرفت ولى از ترس رسيدن شخصى كه آن حضرت را دنبال مىكرد به سرعت خود افزود،تا جايى كه ابوبكر فرياد زد و رسول خدا او را شناخته،ايستاد و ابوبكر نزديك شد و به همراه آن حضرت به غار ثور رفتند و همچنان از پاى رسول خدا خون مىرفت ...
5.اين ماجرا خيلى شباهت دارد به مأموريت حضرت ابراهيم (ع) براى ذبح فرزندش اسماعيل كه بدو فرمود:«يا بنى انى أرى فى المنام انى أذبحك فانظر ماذا ترى؟قال:يا أبت افعل ما تؤمر .»سوره صافات،آيه .102
6.بحار الانوار،ج 19،ص 60؛مناقب،ابن شهر آشوب،ج 1،ص .183
7.احقاق الحق،ج 8،ص .347
8.مناقب ابن شهر آشوب،ج 1،ص .183
9.مرحوم مجلسى در شرح حديث ديگرى كه اين تعبير در آن آمده گويد:اينكه رسول خدا به على«فرزند مادر»خطاب كرده،به خاطر آن است كه فاطمه بنت اسد پيغمبر را تربيت كرده و آن حضرت او را مادر خطاب مىكرد و به همين جهت وقتى على نزد آن حضرت آمد و گفت:مادرم از دنيا رفت،رسول خدا فرمود:بلكه به خدا مادر من هم بود.بحار الانوار،ج 19،صص 69ـ .68
زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام ص 65
سيدهاشم رسولى محلاتى