كتاب: زندگانى فاطمه زهرا (س) ص 108
نويسنده: سيد جعفر شهيدى
«و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى» (على عليه السلام) خانه عايشه ماتم كده است. على (ع)، فاطمه، عباس، زبير، فرزندان فاطمه حسن، حسين دختران او زينب و ام كلثوم اشك مىريزند. على بهمكارى اسماء بنت عميس مشغول شست و شوى پيغمبر است. در آن لحظههاى دردناك بر آن جمع كوچك چه گذشته است؟ خدا مىداند. كار شستشوى بدن پيغمبر تمام شده يا نشده، بانگى بگوش مىرسد: الله اكبر.
على به عباس:
-عمو. معنى اين تكبير چيست؟
-معنى آن اينست كه آنچه نبايد بشود شد (1) . ديرى نمىگذرد كه بيرون حجره عايشه همهمه و فريادى بگوش مىرسد. فرياد هر لحظه رساتر مىشود:
-بيرون بيائيد! بيرون بيائيد! و گرنه همهتان را آتش مىزنيم! دختر پيغمبر بدر حجره مىرود. در آنجا با عمر روبرو مىشود كه آتشى در دست دارد. -عمر! چه شده؟ چه خبر است؟
-على، عباس و بنى هاشم بايد به مسجد بيايند و با خليفه پيغمبر بيعت كنند!
-كدام خليفه؟ امام مسلمانان هم اكنون درون خانه عايشه بالاى جسد پيغمبر نشسته است.
-از اين لحظه امام مسلمانان ابو بكر است. مردم در سقيفه بنى ساعده با او بيعت كردند. بنى هاشم هم بايد با او بيعت كنند.
-و اگر نيايند؟ .
خانه را با هر كه در او هست آتش خواهم زد مگر آنكه شما هم آنچه مسلمانان پذيرفتهاند به پذيريد.
-عمر. مىخواهى خانه ما را آتش بزنى؟
-آرى (2) .
-اين گفتگو بهمين صورت بين دختر پيغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است؟ يا نه خدا مىداند.
اكنون كه مشغول نوشتن اين داستان هستم، كتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفريد) و انساب الاشراف بلاذرى را پيش چشم دارم داستان را چنانكه نوشته شد از آن دو كتاب نقل مىكنم. بسيار بعيد و بلكه ناممكن مىنمايد چنين داستانى را بدين صورت هواخواهان شيعه يا دستههاى سياسى موافق آنان ساخته باشند، چه دوستداران شيعه در سدههاى نخستين اسلام نيروئى نداشته و در اقليتبسر مىبردهاند. چنانكه مىبينيم اين گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعكس شده است، بدين ترتيب احتمال جعل در آن نمىرود. در كتابهاى ديگر نيز مطالبى از همين دست، ملايمتر يا سختتر، ديده مىشود. طبرى نويسد: انصار گفتند ما جز با على بيعت نمىكنيم. عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت، طلحه و زبير و گروهى از مهاجران در آنجا بودند. گفتبخدا قسم اگر براى بيعتبا ابو بكر بيرون نياييد شما را آتش خواهم زد. زبير با شمشير كشيده بيرون آمد پايش لغزيد و برو در افتاد مردم بر سر او ريختند و او را گرفتند. (3)
راستى در آن روز چرا چنين گفتگوهائى بين ياران پيغمبر در گرفت؟ اينان كسانى بودند كه در روزهاى سختبيارى دين خدا آمدند. بارها جان خود را بر كف نهاده بكام دشمن رفتند. چه شد كه بزودى چنين بجان هم افتادند؟ .
على و خانواده پيغمبر چه گناهى كرده بودند كه بايد آنانرا آتش زد. بر فرض كه داستان غدير درست نباشد، بر فرض كه بگوئيم پيغمبر كسى را بجانشينى نگمارده است، بر فرض كه بر مقدمات انتخاب سقيفه ايرادى نگيرند، سر پيچى از بيعت در اسلام سابقه داشت-بيعت نكردن با خليفه گناه كبيره نيست. حكم فقهى سند مىخواهد. سند اين حكم چه بوده است؟ آيا اين حديث را كه از اسامه رسيده است مدرك اجتهاد خود قرار داده بودند. لينتهين رجال عن ترك الجماعة اولا حرفن بيوتهم (4)
بر فرض درستبودن روايت از جهت متن و سند، آيا اين حديثبر آن جمع قابل انطباق است؟ اين حديث را محدثان در باب صلوة آوردهاند.
پس مقصود تخلف از نماز جماعت است. از اينها گذشته آنهمه شتاب در برگزيدن خليفه براى چه بود؟ و از آن شگفتتر، آن گفتگو و ستيز كه ميان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟
آيا انصار واقعه جحفه را نمىدانستند يا نمىپذيرفتند؟ آيا مىتوان گفت از صد هزار تن مردم يا بيشتر كه در جحفه گرد آمدند و حديث غدير را شنيدند هيچيك از مردم مدينه نبود، و اين خبر به تيره اوس و خزرج نرسيد؟ .
از اجتماع جحفه سه ماه نمىگذشت. رئيس تيره خزرج كه خود و كسان او صميمانه اسلام و پيغمبر اسلام را يارى كردند، چرا در آن روز خواهان رياستشدند؟ و چرا به مصالحه با قريش تن در دادند و گفتند از ما اميرى و از شما اميرى؟ مگر امارت مسلمانان را چون رياست قبيله مىدانستند؟ .
چرا اين مسلمانان غمخوار امت و دين، نخستبه شستشو و خاك سپردن پيغمبر نپرداختند؟ شايد چنانكه گفتيم مىترسيدند فتنه برخيزد. ابو سفيان در كمين بود. ولى چرا از بنى هاشم كسى را در آن جمع نخواندند؟ آيا ابو سفيان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناك بود كه چند ساعت هم نبايد از آن غفلت كرد؟ ابو سفيان در آن روز كه بود؟ حاكم دهكده كوچك نجران؟ اگر اوس، خزرج مهاجران و تيرههاى هاشمى و بنى تميم و بنى عدى و دستههاى ديگر با هم يكدست مىشدند، ابو سفيان و تيره اميه چكارى از پيش مىبردند؟ و چه مىتوانستند بكنند؟ هيچ! آيا بيم آن مىرفت كه اگر امير مسلمانان بزودى انتخاب نشود پيش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟ در طول چهارده قرن يا اندكى كمتر صدها بار اين پرسشها مطرح شده و بدان پاسخها دادهاند چنانكه در جاى ديگر نوشتهام اين پاسخها بيشتر بر پايه مغلوب ساختن حريف در ميدان مناظره است، نه براى روشن ساختن حقيقت. بنظر مىرسد در آنروز كسانى بيشتر در اين انديشه بودند كه چگونه بايد هر چه زودتر حاكم را برگزينند و كمتر بدين مىانديشيدند كه حكومت چگونه بايد اداره شود (5) و به تعبير ديگر از دو پايهاى كه اسلام بر آن استوار است (دين و حكومت) بيشتر به پايه حكومت تكيه داشتند. گويا آنان پيش خود چنين استدلال مىكردند: چون تكليف حكومت مركزى معين شد و حاكم قدرت را بدست گرفت ديگر كارها نيز درستخواهد شد. درست است و ما مىبينيم چون مدينه توانست وحدت خود را تامين كند، در مقابل مرتدان ايستاد. و آنانرا سر جاى خود نشاند. و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده كشور گشائى گرديد. ولى آيا اصل حكومت و انتخاب زمامدار را مىتوان از دين جدا ساخت؟ بخصوص كه شارع اسلام خود اين اصل را تثبيت كرده باشد؟ بهر حال نزديك به چهارده قرن بر اين حادثه مىگذرد. آنان كه در آن روز چنان راهى را پيش پاى مسلمانان نهادند، غم دين داشتند يا بيم فرو ريختن حكومت را نمىدانم.
شايد غم هر دو را داشتند و شايد پيش خود چنين مىانديشيدند كه اگر شخصيتى برجسته، عالم پرهيزگار، و از خاندان پيغمبر، آن اندازه تمكن يابد كه گروهى را راضى نگاهدارد ممكن است، در قدرت حاكم تزلزلى پديد آيد. اين اشارت كوتاه كه در تاريخ طبرى آمده باز گوينده چنين حقيقتى است:
«پس از رحلت دختر پيغمبر چون على (ع) ديد مردم از او روى گرداندند، با ابو بكر بيعت كرد» (6) آرى چنانكه فرزند على گفته است «مردم بنده دنيايند... چون آزمايش شوند، دينداران اندك خواهند بود.»
چنانكه در جاى ديگر نوشتهام، من نمىخواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جريحهدار شود، نمىخواهم خود را در كارى داخل كنم كه دستهاى از مسلمانان براى خاطر دين يا دنيا خود را در آن در آوردند. (7) آنان نزد پروردگار خويش رفتهاند، و حسابشان با اوست. اگر غم دين داشتهاند و از آن كردارها و رفتارها خدا را مىخواستهاند، پروردگار بهترين داورست. اما سخن شهرستانى سخنى بسيار پر معنى است كه «در اسلام در هيچ زمان هيچ شمشيرى چون شمشيرى كه بخاطر امامت كشيده شد بر بنياد دين آهيخته نگرديد. » (8) باز در جاى ديگر نوشتهام كه اگر نسل بعد و نسلهاى ديگر، در اخلاص و فداكارى همپايه مهاجران و انصار بودند امروز تاريخ مسلمانان بگونه ديگرى نوشته مىشد.
پىنوشتها:
1. انساب الاشراف ص 582.
2. عقد الفريد ج 5 ص 12 انساب الاشراف ص 586.
3. طبرى ج 4 ص 1818.
4. (كنز العمال. صلوة حديث 2672) .
5. تحليلى از تاريخ اسلام. بخش يك ص 91.
6. طبرى ج 4 ص 1825.
7. پس از پنجاه سال ص 30 چاپ دوم.
8. «ما سل سيف فى الاسلام على قاعدة دينية مثل ما سل على الامامة في كل زمان» (الملل و النحل ص 16 ج 1)