پس از تنظيم پيمان نامه قرار شد كه مردم شام وعراق از نتيجه مذاكرات آگاه شوند. از اين جهت، اشعث پيمان حكميت را بر شاميان وعراقيان عرضه داشت. در ناحيه نخست هيچ نوع مخالفتى مشاهده نشد، در حالى كه گروهى از طوايف عراقى مانند «عنزه» ابراز مخالفت كردند وبراى نخستين بار شعار «لا حكم الا لله» ازحلقوم دو جوان عنزى به نام معدان وجعد برآمد وهر دو جوان با شمشير كشيده برارتش معاويه حمله بردند ودر نزديك خيمه معاويه كشته شدند. وقتى پيمان نامه بر قبيله مراد عرضه شد رئيس آنان، صالح بن شفيق، همان شعار آن دو جوان را سرداد وگفت:«لا حكم الا لله ولو كره المشركون». سپس اين شعر را سرود:
ما لعلى في الدماء قد حكم لو قاتل الاحزاب يوما ما ظلم
چه شد كه على در باره خونهاى ريخته شده تن به حكميت داد، حال آنكه اگر با احزاب (معاويه وهمفكران او) مىجنگيد كار او نقصى نداشت.
اشعثبه كار خود ادامه داد. وقتى در برابر پرچمهاى قبيله بنى تميم قرار گرفت وپيمان حكميت را بر آنان خواند شعار «لا حكم الا لله يقضي بالحق و هو خير الفاصلين» از آنان برخاست وعروه تميمى گفت:«اتحكمون الرجال في امر الله؟ لا حكم الا لله. اين قتلانا يا اشعث؟» (1) يعنى: آيا مردان را بر دين خدا مقدم مىداريد وحكم قرار مىدهيد؟ حكم وداورى از آن خداست. پس تكليف كشته هاى ما چيستاى اشعث؟(آيا آنان در راه حق كشته شدند يا در راه باطل؟)
سپس با شمشير خود بر اشعثحمله كرد ولى ضربه اش بر اسب او اصابت كرد واشعث را از اسب به زمين انداخت واگر كمك ديگران نبود اشعثبه دست عروه تميمى كشته شده بود.
اشعث پس از يك گشت در ميان سپاه عراق به حضور امام -عليه السلام رسيد وطورى وانمود كرد كه اكثر حاميان امام -عليه السلام بر پيمان حكميت راضى هستند وجز يك يا دو گروه كسى با آن مخالفت ندارد. ولى چيزى نگذشت كه از هر سو شعار «لا حكم الا لله»و «الحكم لله يا علي لا لك» بلند شد وفرياد مىزدند: ما هرگز اجازه نمىدهيم كه رجال در دين خدا حاكم باشند(وحكم خدا را دگرگون سازند). خدا فرمان داده است كه معاويه وياران او كشته شوند يا تحت فرمان ما در آيند. حادثه حكميت لغزشى بود كه از ما سرزد وما از آن برگشتيم وتوبه كرديم. تو نيز باز گرد وتوبه كن، در غير اين صورت از تو هم بيزارى مىجوييم. (2)
پىنوشتها:
1- عروه تصور مى كرد كه بر اساس اين پيمان كارهاى پيشين سپاه عراق برخطا بوده است ولذا همه آنان در آتش خواهند بود، وقعه صفين، ص 512; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2، ص237; الاخبار الطوال، ص197; كامل ابن اثير، ج3، ص163;مروج الذهب، ج2، ص403.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2، ص237; وقعه صفين، ص513.
فروغ ولايت ص660
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
عراقيان چون از راى داوران آگاه شدند برآشفتند،اما دير شده بود.گروهى كه از آن پس خوارج نام گرفتند بانگ«لا حكم الا الله»برآوردند و بر امام خرده گرفتند كه چرا داور گماشتى؟حالى كه او بدين كار راضى نبود.آنانكه داور را پذيرفتند مردم يا به تعبير بهتر نامردمان عراق بودند كه رنگپذيرى خوى آنان بود.و على(ع)در اين باره چنين مىفرمايد:
«چون اين مردم را خواندند تا قرآن را ميان خويش داور گردانيم،ما گروهى نبوديم كه از كتاب خدا روى برگردانيم.خداى سبحان گفته است اگر در چيزى خصومت كرديد آنرا به خدا و رسول بازگردانيد. (1) و بازگردانيدن آن به خدا اين است كه كتاب او را به داورى بپذيريم و باز گرداندن به سنت رسول اين است كه سنت او را بگيريم.اگر از روى راستى به كتاب خدا داورى كنند ما از ديگر مردمان بدان سزاوارتريم.» (2)
و در پاسخ آنان كه مىگفتند مردمان را چه صلاحيتى است كه در دين خدا حاكم شوند؟گفت:
«ما مردمان را به حكومت نگمارديم بلكه قرآن را داور قرار داديم.اين قرآن خطى نبشته است كه ميان دو جلد هشته است.زبان ندارد تا به سخن آيد،به ناچار آن را ترجمانى بايد،ترجمانش آن مردانند كه معنى آن را دانند.» (3) «راى سران شما يكى شد كه دو مرد را به داورى پذيرند و از آن دو پيمان گرفتيم كه قرآن را لازم گيرند و فراتر از حكم آن نگزينند.زبان ايشان با قرآن باشد و دلشان پيرو حكم آن.اما آن دو از حكم قرآن سرپيچيدند و حق را واگذاردند.حالى كه آن را مىديدند،هواى آنان بيرون شدن از راه راستبود و خوى ايشان كجروى و مخالفتبا آنچه رضاى خداست.» (4)
گفتند:«حال كه چنين استبايد جنگ را از سر گيريم.»اما از سرگرفتن جنگ ممكن نبود.چرا كه به موجب پيمان نامه تا ماه رمضان نمىتوانستند دستبه جنگ بزنند.پس از آنكه پذيرفتند[به ظاهر يا از روى اعتقاد،خدا مىداند]كه گماردن داور با اصرار آنان بوده است،گفتند:«چرا با شاميان مدت نهادى»على گفت:
«اما سخن شما كه چرا ميان خود و آنان براى داورى مدت نهادى،من اين كار را كردم تا نادان خطاى خود را آشكار بداند و دانا بر عقيدت خويش استوار ماند و اينكه شايد در اين مدت كه آشتى برقرار استخدا كار اين امت را سازوارى دهد.» (5)
گروهى ديگر از گله و شكايت فراتر رفتند و گفتند:
-«داورى كردن در دين خدا در صلاحيتبندگان نيست.داورى تنها خدا راست.»و هر روز در انديشهاى كه داشتند بيشتر پيش رفتند تا سرانجام به على گفتند:
-«تو با گماردن داور در دين خدا كافر شدى.»
پىنوشتها:
1.نساء،آيه 59.
2.خطبه 125.
3.گفتار،125.
4.خطبه 177.
5.خطبه 125.
على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 130
دكتر سيد جعفر شهيدى