• /
پدر

پدر

امير مؤمنان از صلب پدرى چون ابوطالب ديده به جهان گشود.ابوطالب بزرگ بطحاء (مكه) ورئيس بنى هاشم بود. سراسر وجود او، كانونى از سماحت وبخشش، عطوفت ومهر، جانبازى وفداكارى در راه آيين توحيد بود.

درهمان روزى كه عبد المطلب جد پيامبر در گذشت، آن حضرت هشت‏سال تمام داشت. از آن روز تا چهل ودو سال بعد، ابوطالب حراست وحفاظت پيامبر را، در سفر وحضر، بر عهده گرفت وبا عشق وعلاقه بى نظيرى در راه هدف مقدس پيامبر كه گسترش آيين يكتاپرستى بود جانبازى وفداكارى كرد. اين حقيقت در بسيارى از اشعار مضبوط در ديوان ابوطالب منعكس شده است ;همچون:

ليعلم خيار الناس ان محمدا نبي كموسى و المسيح بن مريم (1)

افراد پاك وخوش طينت‏بايد بدانند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيامبرى است همچون موسى وعيسى - عليهما السلام -.

همچنين:

الم تعلموا انا وجدنا محمدا رسولا كموسى خط في اول الكتب (2)

آيا نمى‏دانيد كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم همچون موسى (پيامبرى آسمانى) است وپيامبرى او در سرلوحه كتابهاى آسمانى نوشته شده است؟

يك چنين فداكارى، كه به زندانى شدن تمام بنى هاشم در ميان دره‏اى خشك وسوزان منجر شد، نمى‏تواند انگيزه‏اى جز عشق به هدف وعلاقه عميق به معنويت داشته باشد، وعلايق خويشاوندى وساير عوامل مادى نمى‏تواند يك چنين روح ايثارى در انسان پديد آورد.

دلايل ايمان ابوطالب به آيين برادر زاده خود به قدرى زياد است كه توجه قاطبه محققان بى نظر را به خود جلب كرده است. متاسفانه گروهى، از روى تعصبات بيجا، در مرز توقف در باره ابوطالب باقى مانده‏اند وگروه ديگر جسارت را بالاتر برده، او را يك فرد غير مؤمن معرفى كرده‏اند. حال آنكه اگر جزئى از دلايلى كه در باره اسلام ابوطالب در كتابهاى تاريخ وحديث موجود است در باره شخص ديگرى وجود مى‏داشت، در ايمان واسلام او براى احدى جاى ترديد وشك باقى نمى‏ماند، اما انسان نمى‏داند كه چرا اين همه دلايل نتوانسته است قلوب بعضى را روشن سازد!

پى‏نوشت‏ها:

1و2- مجمع البيان، ج‏4،ص‏37.

فروغ ولايت ص‏14

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ارسال شده در : 1389/9/5 - 09:50:57

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ابوطالب

ابو طالب

يكى از آن دو مرد،ابو طالب عموى پيامبر و سرپرست روزگار كودكى او و مدافع عمده او پس از بعثت آن حضرت مى‏باشد.البته حمايت اين رادمرد از پسر برادرش-پيامبر (ص) -و دفاعش از او در مقابل تهديدهاى قريش عامل اصلى استمرار زندگى پيامبر (ص) و دوام رسالت آن بزرگوار بود.آتش خشم قبايل قريش در طول چندين سال پيوسته بر ضد پيامبر فروزان بود و مى‏خواستند كه خون آن حضرت را رو در رو يا نابهنگام بريزند و انجام اين كار براى آنها-اگر ابو طالب،شيخ بطحا[رئيس حجاز] نبود كه هاشميان را رهبرى كند و از وجود آنان و جان خويش،حصارى استوار و نفوذ ناپذير در اطراف پيامبر (ص) بسازد-بسيار آسان بود.

البته خوانندگان تاريخ اسلامى مى‏دانند كه چگونه قبايل قريش به ابو طالب اخطار نهايى دادند تا پسر برادرش را از ناروا گفتن به پدرانشان و ناپسند خواندن خدايانشان و نابخردانه دانستن افكارشان، باز دارد و گرنه به او يورش خواهند برد،و مبارزه خواهند كرد تا يكى از دو گروه نابود شود و از بين برود.

اگر چه در ذهن ابو طالب ترديدى نبود كه پذيرش مبارزه طلبى قريش بزودى به نابودى او و خانواده‏اش از جمله پيامبر (ص) خواهد انجاميد،نه تنها هيچ فشارى بر پسر برادرش وارد نساخت تا او از تبليغ رسالت‏خوددارى كند بلكه از خطرهايى هم كه قريش متوجه او ساخته بود،با او گفتگو كرد،و بعد بدون هيچ مقدمه‏اى براى كمك به او چنين گفت:«اى پسر برادر!به من و به خودت رحم كن و كارى را كه تاب تحمل آن را نداشته باشم بر من متوجه مكن!».

هنگامى كه پيامبر (ص) -قاطعانه،استهزاكنان به تهديد ايشان و بالاتر از حد گفتار-به اين درخواست جواب رد داد،به عمويش اعلان كرد كه حاضر نيست رسالتش را حتى با ملكوت زمين و آسمان،عوض كند،و هرگز آن رسالت را ترك نخواهد كرد تا اين كه يا خدا او را پيروز گرداند و يا در اين راه هلاك شود، شيخ بطحا[ابو طالب]در اين كه تا پايان راه به همراه پيامبر گام بردارد،لحظه‏اى ترديد به خود راه ندارد.بعد از اين كه پيامبر (ص) رو برگرداند،ابو طالب او را صدا زد و گفت:پسر برادرم بيا!،پس چون پيامبر به جانب او آمد به وى گفت:«پسر برادر برو!و آنچه دوست دارى بگو،بخدا قسم تو را هرگز براى چيزى،رها نخواهم كرد.» (1) .

ابو طالب بر اين پيمان مهم كه تا پاى جان خود،با پيامبر (ص) بسته بود،پاى فشرد.و چون كوهى پا بر جا ايستاد،و هرگز خطرها او را نلغزاند،و مشكلات او را نرم نكرد و نيروهاى شر او را نترساند.فردى شقى از مردم مكه،شكمبه گوسفندى را روى پيامبر (ص) -كه در حال سجده بود-انداخت،ابو طالب در حالى كه شمشيرش را بلند كرده بود دست‏برادرزاده‏اش را به دست گرفت و به جانب آنها رفت.و در همان حال كه جمعى از كسانى كه بيرون مسجد الحرام نشسته بودند،و قصد تعرض به پيامبر را داشتند،او را ديدند،به آنان گفت:«قسم به آن كه محمد (ص) به او ايمان دارد اگر فردى از شما از جا بلند شود با شمشيرم بى‏امان او را مجازات خواهم كرد»و از آن جا گذشت در حالى كه شكمبه‏اى را روى سر و صورت آنان واژگون مى‏كرد!

قبايل قريش بر ضد ابو طالب و فاميل او همقسم شدند و به جاى جنگ در برابر آنان به سلاح گرسنه نگهداشتن[محاصره اقتصادى]متوسل شدند.با علم به اين كه هاشميان در آينده-اگر مقاتله‏اى پيش آيد-مبارزه خواهند كرد،از طرف ديگر در تنگنا گذاشتن آنها روحيه قريش را بالا مى‏برد.پس محدوديت اقتصادى و اجتماعى براى آنها به وجود آوردند كه تا سه سال ادامه داشت و آنان در آن مدت مجبور شدند تا در ميان كوهى‏اقامت گزينند كه بعدها به شعب ابو طالب معروف شد و هاشميان در طول آن مدت گاهى مجبور مى‏شدند از برگ درختان بخورند تا از شدت گرسنگى‏شان كاسته شود.

در تمام آن موارد همت آن قهرمان پير اين بود كه زندگى پيامبر را از خطر حفظ كند.ابو طالب در طول آن سالها بيشتر اوقات بعضى از خاندان خود و به طور خاص پسرش على را در بستر پيامبر مى‏خوابانيد تا او را مانع خطر حمله ناگهانى به عزيزترين عزيزانش قرار دهد.

اسلام ابو طالب

از عجايب،اين كه شمارى از تاريخ نگاران و محدثان در كتابهايشان نوشته‏اند كه ابو طالب در حال شرك مرد و روايت مى‏كنند كه اين آيه:«پيامبر و كسانى كه ايمان آورده‏اند حق ندارند كه براى مشركان-هر چند از خويشاوندان باشند-پس از اين كه ثابت‏شد جهنمى هستند آمرزش بخواهند. »درباره ابو طالب نازل شده است،زيرا كه پيامبر خواست‏براى او طلب آمرزش كند و خداوند از آن نهى كرد.

به عقيده من احاديثى كه در اين مورد روايت‏شده است،جعلى است و جزيى از حمله‏هايى است كه امويان و همپيمانانشان بر امام على (ع) ،متوجه ساخته‏اند و البته قصدشان در پشت پرده اين احاديث آن بود كه براى توده مردم ثابت كنند،ابو سفيان پدر معاويه بهتر از ابو طالب پدر على است،زيرا كه ابو سفيان مسلمان مرد و ابو طالب مشرك از دنيا رفت!

احاديث‏با تاريخ نزول آيه هماهنگ نيست

گروهى از محدثان و مورخان به آن روايتهاى مجعول توجه كرده‏اند،بدون اين كه جنبه‏هايى را كه دليل بر جعلى بودن آنها است مورد توجه قرار دهند و بدون اين كه قصد بررسى آنها را داشته باشند.و اين موقعى است كه تاريخ نزول آيه كريمه خود گواه است كه درباره ابو طالب نازل نشده است،آن آيه، جزئى از سوره براءت است و آن سوره باتمام آياتش-به جز دو آيه آخر (شماره 129 و 130) -مدنى است و آيه مذكور،آيه شماره 114 است.حقيقت اين است كه اين سوره در سال نهم بعد از هجرت نازل شد،و پيامبر به ابو بكر دستور داد كه در ايام حج همان سال-سالى كه او را به عنوان رئيس امور حج فرستاده بود-جزء اول از آن سوره را با صداى بلند بخواند.

و پس از آن پيامبر على را فرستاد،و على آن آيات را از ابو بكر گرفت،زيرا كه وحى بر پيامبر (ص) نازل شد و او را مامور ساخت كه كسى نبايد آن را ابلاغ كند جز خود وى و يا مردى از خاندانش.سوره از حوادثى كه در جنگ تبوك اتفاق افتاده بود سخن مى‏گويد و جنگ تبوك در رجب سال نهم هجرى بوده است.

پس هر گاه سوره‏اى كه مشتمل بر اين آيه است در سال نهم بعد از هجرت نازل شده باشد هرگز آيه نمى‏تواند شامل ابو طالب شود كه در مكه-حداقل دو سال پيش از هجرت-بدرود حيات گفته است.و طلب آمرزش براى ميت،مطابق معمول،موقع اداى نماز بر او و پيش از دفن كردنش مى‏باشد.دليل بر اين مطلب،قول خداى تعالى است:«پيامبر و كسانى كه ايمان آورده‏اند حق نداشته‏اند...»،اين آيه مى‏رساند كه پيامبر در حادثه‏اى كه آيه در آن مورد نازل شده است،بتنهايى نماز نمى‏گزارده است،بلكه گروهى از مؤمنان در نماز جماعت‏با آن حضرت بوده‏اند.

واقع مطلب اين است كه نماز ميت پيش از هجرت مقرر نشده بود و اولين نمازى كه پيامبر (ص) بر ميتى اقامه كرد،نماز آن حضرت بر جنازه براء بن معرور انصارى در مدينه بود.درست‏تر اين است كه آيه مزبور،پس از اين كه پيامبر بر فردى از منافقين كه اظهار اسلام مى‏كرد و در باطن مشرك بود نماز گزارد،نازل شده است.و قول صحيح اين است كه آن منافق،عبد الله بن ابى بن سلول بود كه همان سال درگذشت،و در نفاق و كينه نسبت‏به پيامبر (ص) و اسلام،مشخص بود.درباره او و پيروانش سوره‏«المنافقون‏»قبلا نازل شده بود.

و اگر محدثان و مورخانى كه در كتابهايشان (از روى غفلت و حسن نيت) تهمت نارواى شرك ابو طالب را ثبت كرده‏اند،اندكى با منطق سليم مى‏انديشيدند هرگز دچارچنين اشتباه تاريخى آشكارى نمى‏شدند.

قول به مشرك بودن ابو طالب يعنى اين كه او به خدايى بتها معتقد بوده است،در صورتى كه ايمان ابو طالب به الوهيت‏بتها با اعتقاد وى به راستگويى محمد (ص) كه از طرف خدا و از راه وحى خبر مى‏داد، و بر اساس رسالت آسمانى خود،به عبادت خداى يكتاى توانا،دعوت مى‏كرد سازش نداشت،در حالى كه آن را از جبرئيل و از جانب خداى بزرگ دريافت كرده بود.اين امر بيانگر آن است كه عبادت بتها و پذيرش الوهيت آنها موجب انكار آفريدگار يكتاست.پس او وقتى كه معتقد باشد به خدايى بتها،يا اعتقاد دارد كه محمد (ص) بعمد،غير حق،مى‏گويد و يا اين كه معتقد است محمد (ص) هر چه مى‏گويد از روى خيال و هذيان است،و به روش وسوسه شدگانى كه از چيزهاى خيالى سخن مى‏گويند به طورى كه گويا آنها را مى‏بينند!اگر بگوييم ابو طالب مشرك و به خدايى بتها مؤمن بوده است و در همان حال آن همه فداكاريها را در راه محمد انجام داده است،پس ناگزيريم شخص ابو طالب را در شمار ديوانگان و نادان‏ترين نادانان فرض كنيم،چه او معتقد باشد كه محمد بعمد سخن ناحق مى‏گفته است و يا معتقد باشد كه او مورد وسوسه قرار گرفته است.اگر ابو طالب مشرك و عاقل بوده است و معتقد به اين كه محمد بعمد سخن غير حق مى‏گفته است،و با اين حال مى‏ديده-چنان كه پيداست-نتيجه دعوتش هم براى او و هم براى قبيله‏اش سالها گرسنگى،ويرانى،نابودى،و مرگ به بار مى‏آورد،حداقل لازم بود كه به شدت از او جلوگيرى كند و تا مى‏تواند او را متوقف سازد و سخت گيرترين فرد بر او باشد زيرا در آينده مردم مكه شخص او را مسؤول همه گناهان برادرزاده‏اش خواهند دانست.

و اگر ابو طالب فردى مشرك عاقل و معتقد به اين بود كه برادرزاده‏اش وسوسه شده است و مى‏ديد كه دعوتش،همان طورى كه واضح است،او و خاندانش را نابود خواهد ساخت،لازم مى‏بود كه بر او خت‏بگيرد و زندانيش كند و به جامعه اعلان كند كه او ياوه‏گوست و او مسؤول گفته‏هاى وى نيست.

و اما ابو طالب سرنوشت‏خود را با سرنوشت‏برادرزاده‏اش گره زد و تا پايان كار بدون‏اعتنا به آنچه در آينده دامنگير او و قبيله‏اش مى‏شود،با او همراه بود،در همان حال او مى‏ديد،كه به سبب حمايت از برادرزاده،خطرها و گرفتاريها،گرداگرد خود او و قبيله‏اش را فرا گرفته است.تاريخ اسلام به ياد ندارد،كه ابو طالب على رغم آنچه براى او و خاندانش پيش آمد يك كلمه درشت و يا ناروا به برادرزاده‏اش گفته باشد،بلكه جان خود و خانواده‏اش را فداى او كرد و با او معامله‏اى كرد كه هيچ پدر مهربانى با عزيزترين فرزندش نكرده بود و به او گفت:پسر برادرم برو!آنچه مى‏خواهى بگو!پس به خدا سوگند هرگز تو را به سبب هيچ چيز ترك نخواهم كرد.ابو طالب با چنين اعمالى،يا مردى است‏با ايمانى سرشار به حضرت محمد (ص) تا آن جايى كه باور دارد،زيان و ضرر در اين دنيا-هر اندازه بزرگ باشد-نمى‏تواند با آنچه از خوشنودى خداوند در كمك به رسالت او به دست مى‏آورد،برابرى كند،و يا ديوانه‏اى است‏سخت نادان كه سختيها و زيانها را در راه كمك به مردى نادرست-كه قيام به دعوتى كرده است كه در آن نور اميدى از رستگارى نيست-تحمل مى‏كند.ابو طالب در طول اين دعوت يازده سال زندگى كرده است كه هر چه بر آن مى‏گذشت‏بر انبوه مشكلات افزوده مى‏شد.

طبيعى است كه هرگز،هيچ عاقلى نمى‏گويد كه ابو طالب بزرگوار،هوشيار دانا و قهرمان ديوانه بوده است‏ساده‏ترين قواعد منطقى ما را وا مى‏دارد كه بگوييم او مردى بود با درجه‏اى فوق العاده از ايمان به اسلام.تاريخ گواه است كه مؤمنان بزرگ از صحابه موقعى كه حادثه سختى پيش مى‏آمد و درگيرى شدت مى‏يافت،فرار مى‏كردند،ولى ابو طالب فرار نكرد و در طول يازده سال از پاى در نيامد.

از اينجا ما درستى روايتى را درك مى‏كنيم كه از امام صادق (ع) ،و او از پدرانش،و آنان از على (ع) نقل كرده‏اند،كه روزى در صحن حياط،در شهر كوفه نشسته بود و مردم اطرافش گرد آمده بودند،پس مردى بلند شد و گفت:«اى امير المؤمنين تو در مقامى هستى كه تو و پدرت را خداوند براى عذاب در آتش،وارد آنجا كرده است.»پس امام به او گفت:«خاموش باش!خداوند دهانت را بشكند،به خدايى كه محمد را براستى مبعوث به نبوت كرده است‏سوگند،اگر پدرم از تمام گنهكاران روى زمين‏شفاعت كند، خداوند شفاعت او را پذيرا خواهد بود.» (2) .

در حقيقت،ابو طالب بر خلاف آن چيزى بود كه اين محدثان و مورخان اثبات كرده‏اند.او نسبت‏به اسلام آكنده از ايمانى با ريشه‏هايى عميق بود،و به اندازه كوهها پايدار بود،ايمانى كه نه با تهديدهاى متوالى،متزلزل مى‏شد،و نه با گرسنگيهاى طولانى.البته او آن ايمان راسخ را پنهان داشت و خداوند دوبار به او پاداش مرحمت كرد.هدف او از مخفى داشتن اين ايمان راسخ پاسدارى از زندگى پيامبر بود، كه اگر باور خود را به اسلام اظهار كرده بود-در حالى كه رئيس قبيله هاشم و فرزندان مطلب بود-بى‏گمان پيوند ميان او و قريش قطع مى‏شد.و او نمى‏خواست،اين پيوند را تا آنجا با مردم قريش قطع كند كه منجر به انفجار مسلحانه در ميدان جدايى افكن جنگ شود،به حدى كه با زندگى او و قبيله‏اش برخورد پيدا كند و بدان وسيله در حصارى كه مردان هاشمى پيرامون محمد (ص) ايجاد كرده‏اند شكافى به وجود آورد تا دست[مردم قريش]به او برسد.

اما با وجود اين كه ابو طالب ايمان خود را پنهان مى‏داشت،از ابراز آن بارها خوددارى نكرد،و آنچه را در دل داشت چند بار به صورت شعر و چند بار به گونه نثر،به زبان آورد.از جمله اشعار وى شعر زير است:

«براستى فهميدم كه كيش محمد از بهترين آيينهاى عالم است.به خدا سوگند كه قريش هرگز به تو دست نخواهند يافت و تا آن روزى كه در بستر خاك بخوابم دست از يارى تو بر نخواهم داشت.» (3) .

و شعر ديگرش:«حقا كه دانسته‏اند پسر ما به ما دروغ نگفته و قصد سخنان بيهوده نداشته است;شكيبا و رشيد و دادگستر است و سبك مغز نيست،خدا را دوست مى‏دارد و لحظه‏اى از او غافل نيست، روسفيدى كه ابرها به خاطر او كه ياور يتيمان و پناهگاه بيوه زنان است،زمين را سيراب مى‏سازد. آفريدگار جهانيان با يارى خود،او راكمك كرده است و دين او را كه حق است و باطل نيست استوار گردانيده است.» (4) .

هنگامى كه آگاهى يافت،قريش پيمان‏نامه‏اى نوشته و در آن،به جدايى از قبيله هاشم و محاصره اقتصادى آنان همپيمان شده‏اند چنين سرود:

«هان از طرف من به آن همپيمانان;خاندان لوى و خصا از تيره لويى از قبيله بنى كعب،بگوييد،آيا نمى‏دانيد كه ما محمد را مانند موسى پيامبرى مى‏دانيم كه نامش در كتابهاى آسمانى پيشين آمده است و بندگان خدا را به او محبتى است و نبايد به كسى كه خدا محبت او را در دلها نهاده است تاسف خورد،و براستى آن كسى كه نامش در كتاب آسمانى شما پنهان است روزى چون نوزاد شترى به شما نزديك خواهد شد» (5) .

اما سخنان او به نثر;قسمتى از وصيت او به كسانش در آستانه مرگ:«بدانيد كه من درباره محمد به شما سفارش مى‏كنم زيرا او امين قريش و راستگوى عرب و واجد همه كمالاتى است كه شما را به آنها سفارش كرده‏ام،آيينى آورده است كه دلها آن را پذيرفته ولى زبانها از ترس شماتت انكارش كرده است،... به خدا سوگند كسى راه او را نرفت مگر هدايت‏شد،و كسى از او پيروى نكرد،مگر به خوشبختى ست‏يافت،هر گاه اجل مهلتم مى‏داد شدايد را از او باز مى‏داشتم و حوادث روزگار را از او مانع مى‏شدم‏»، «و شما اى توده بنى هاشم به نداى محمد لبيك گوييد و او را تصديق كنيد رستگار و هدايت مى‏شويد... يارى كنيد محمد را كه او راهنماى شما به راه راست است‏» (6) .

تمام مسلمانان مديون ابو طالبند

گزافه نيست اگر بگوييم تمام مسلمانان از نسل حاضر و گذشتگان و كسانى كه‏در آينده خواهند آمد همگى در اسلامشان مديون ابو طالبند،زيرا بقاى رسالت اسلامى از جمله نتايج زندگى پيامبر اكرم (ص) و استمرار حيات آن بزرگوار است تا اين كه خداوند دينش را كامل كرد.و حمايت ابو طالب از پيامبر،سد بزرگى بود ميان قريش و ريختن خون پيامبر (ص) .اين سخن را در پاسخ به يك مساله اسلامى در حضور گروهى از علماى اسلامى بيان داشتم،يكى از حاضران پرسش زير را مطرح كرد:

همان خدايى كه اراده فرموده است تا رسالت اسلامى باقى بماند و منتشر شود،قادر بر نشر و ابقاى آن بدون ابو طالب و حمايت او از پيامبر نيز هست.پس تو چطور مى‏گويى كه همه ما در اسلام خويش مديون ابو طالب هستيم؟و من چنين پاسخ دادم:

ما مثل همه مسلمانان ايمان كامل داريم اراده خداوند تعلق گرفته است‏به اين كه اسلام بماند و انتشار يابد،چنان كه ايمان داريم خداوند بر هر كارى تواناست و اين كه او هر گاه چيزى را اراده كند،و بگويد: بشو!پس مى‏شود.و ايمان داريم كه خدا نه تنها بر حفظ حيات پيامبر (ص) تواناست‏بلكه قادر است كه همه فرزندان آدم را مسلمان واقعى مؤمن به خدا و وحدانيت او،و روز جز او فرمانبردار تمام قوانين آسمانى قرار دهد و البته او قادر بوده است كه تمام قبايل قريش را كه دشمن محمد بوده‏اند،مطيع امر آن بزرگوار قرار دهد،بلكه قادر بوده است كه همه مردم را مطيع امر خود قرار دهد بدون اين كه محمد را بيافريند.

اما ما با ايمان به همه اينها مى‏دانيم كه خدا آن كارها را نكرده است و همه مردم را مؤمن قرار نداده است و دخالت مستقيمى براى اين كه انديشه و عقايد آنان را تغيير دهد،نكرده است‏بلكه آنان را آزاد گذاشته است تا خود،هدايت‏يا ضلالت را اختيار كنند.مقصود اين است كه خداوند نخواسته است كه مسير حوادث عالم را با اعجاز و دخالت مستقيم خود،تعيين كند،بلكه اراده كرده تا جريان در اين مورد مطابق وسايل عادى و اسباب طبيعى باشد.براى همين است كه وحى را بر بشرى بنام محمد (ص) فرستاده است و اسلام را به وسيله او گسترش داده است.و خواسته است كه قريش در اطاعت‏يا معصيت مجبور نباشند.و قريش به اختيار خود دشمنى با محمد (ص) و مبارزه‏با او را برگزيد،و ابو طالب ايمان به رسالت او و دفاع از پيامبر را-با تمام امكانات و افرادى كه داشت-اختيار كرده است.حمايت ابو طالب و دفاع او از پيامبر (ص) يكى از عوامل حفظ حيات پيامبر و استمرار دعوت آن حضرت بود تا اين كه ابو طالب از اين جهان چشم فرو بست.

آيا پاداش نيكى جز نيكى است؟

مى‏خواهم بگويم نسبت‏شرك دادن به مردى چون ابو طالب كه در مقابل يازده سال پاسدارى از زندگى پيامبر (ص) حقش بر گردن همه مسلمانان ثابت است،از بدترين نوع بى‏مهريهاست،و پاداش دادن به بزرگترين نوع نيكى توسط بزرگترين نوع بدى است.چقدر بزرگوار و با عظمت و جلال است ابو طالب قهرمان،يكى از دو مرد بزرگ از پيروان پيامبر (ص) كه دوام اسلام با وجود آن دو،و با كوشش آنان رابطه استوارى داشته است،و وجود آن دو تن در مورد بقاى اسلام تصادفى و اتفاقى نبوده است.

پى‏نوشتها:

1-السيرة النبوية از ابن هشام ج 1 ص 266.

2-احتجاج طبرسى ج 1 ص 341.

3-«فى رحاب على‏»از استاد خالد محمد خالد.

4-السيرة النبوية از ابن هشام ج 1 ص 279-280.

5-تعليقات سيد محمد باقر خراسانى بر احتجاج طبرسى ج 1 ص 346.

6-فى رحاب على،از خالد محمد خالد.

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 69

محمد جواد شرى

ارسال شده در : 1389/9/5 - 09:55:48

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
پدر

پدر

ماهها و مى‏توان گفت:سالهاست مى‏خواهم قلم بردارم و صفحه‏هايى پيرامون زندگانى امير مؤمنان على(ع)بنگارم.هر بار كه خود را آماده مى‏كنم،ندايى از درونم مى‏شنوم:«آهسته باش !چه گستاخى!مى‏خواهى در اين ميدان پهناور درآيى و بضاعت اندك خود را بنمايى؟نمى‏دانى مهتاب به گز پيمودن است و دريا را با مشت تهى نمودن.در ميا!كه عرصه سيمرغ نه جولانگه تو است.»از خود پوزش مى‏خواهم و قلم را به يك سو مى‏نهم.ديرى نمى‏گذرد كه ديگر بار شوق،عنان مى‏گسلاند و بى‏خواست من مرا مى‏راند،كه آخر از مورچه و ران ملخ و پيشگاه سليمان يادگير .مگر نمى‏دانى در آستانه بزرگان از هر كس به اندازه توان او چشم مى‏دارند؟«خدايا!چه بايد كرد؟»سرانجام به خود گفتم درست است كه پرداختن به چنين كار در توان تو نيست،اما به خود منگر كه بضاعتت چيست،بنگر كه سخن درباره كيست.او دستگير ناتوانان است و ياور درماندگان .از لطف خدا و سخن شاه اوليا مدد خواه!

شايد آن سان كه در نهج البلاغه به گفته خود عنايتش بود و در ترجمه ياريت نمود،لطف از تو دريغ ندارد و موفقت گرداند،تا هديه‏اى به دوستانش تقديم كنى و بكوش تا آنجا كه مى‏توانى از فرموده‏هاى او به پارسى برگردانى و على از زبان على بشناسانى.اين بار آماده گشتم و اين صفحه‏ها را نوشتم و كتاب را به شيفتگان على(ع)تقديم مى‏كنم.در خواندن آن به نارسائى نوشته من ننگرند،عظمت مقام على را در نظر آورند و به هر حال اين ضعيف را از دعاى خير فراموش نكنند.

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

1

امير مؤمنان على(ع)فرزند ابو طالب و جد او عبد المطلب پسر هاشم است.نام عبد المطلب عامر بود و شيبة الحمد شهرت داشت.گويند چون زاده شد موهايى سپيد بر سر او رسته بود،پس او را شيبه لقب دادند.و چون مطلب عموى او پس از مرگ هاشم به مدينه رفت و شيبه را با خود به مكه آورد،از او پرسيدند:«اين كودك كيست؟»گفت:«بنده من است.»و گفته‏اند مردم چنان پنداشتند كه مطلب در اين سفر بنده‏اى با خود آورده است.از اين رو عامر به عبد المطلب مشهور گرديد.عبد المطلب فرزند هاشم است و هاشم پسر عبد مناف.خاندان هاشم شاخه‏اى از عبد مناف‏اند و شاخه ديگر آن بنى عبد شمس نياى امويان است.و هر دو خاندان از قريش‏اند .خاندان هاشم در قريش به بزرگوارى و گشاده‏دستى شناخته بودند،هر چند مكنتى چون خاندان عبد شمس نداشتند.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 6

دكتر سيد جعفر شهيدى

ارسال شده در : 1389/9/5 - 09:57:12

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/5 - 09:50:57

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/5 - 09:55:48

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/5 - 09:57:12

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد