على(ع)پس از فراغت از كار بيعت،عاملان خود را روانه ايالتهاى اسلامى ساخت.عثمان پسر حنيف را به بصره،عماره پسر شهاب را به كوفه،عبيد الله پسر عباس را به يمن،قيس پسر سعد بن عباده را به مصر و سهل پسر حنيف را به شام فرستاد.
اين حاكمان در كار خود توفيقى نيافتند چرا كه مردم از كسى كه بر آنها حاكم بود فرمان مىبردند.و اگر حاكمى ديگر مىخواست جاى او را بگيرد،بايد نيرويى فراوان در اختيار داشته باشد كه اگر كار به درگيرى رسيد از وى حمايت كنند،يا قدرت مركزى آنچنان باشد كه سراسر ايالتها از آن حساب برند،يا حاكمى كه معزول شده فرمان بپذيرد و از كار كناره گيرد يا مردم به آن درجه از فرمانبردارى رسيده باشند كه اگر حاكم ايستادگى كرد او را برانند.هيچ يك از اين شرطها در شهرهايى كه اين حاكمان به آنجا مىرفتند موجود نبود.
نه حاكمانى كه از جانب على روانه شدند چنان نيرويى در اختيار داشتند و نه حاكمان معزول را تقوايى بود كه دل از حكومتبردارند،نه مردم را چنان بصيرتى كه حق را از باطل بشناسند و نه بيمى از جانب خليفه تازه در دل آنان بود.
سهل پسر حنيف در راه شام به تبوك (1) رسيد.در آنجا سوارانى او را ديدند و از اوپرسيدند:«كه هستى؟»
-«امير!» -«امير كجا!» -«شام!» -«اگر عثمان تو را فرستاده استخوش آمدى و اگر به دستور ديگرى آمدهاى بازگرد.»
-«نشنيدهايد در مدينه چه رخ داده است.»
-«چرا شنيدهايم.»و سهل ناچار نزد على بازگشت.
-قيس پسر سعد چون به ايله (2) رسيد با مردمى روبرو شد.از او پرسيدند.
-«كه هستى؟» -«قيس پسر سعد!» -«برو!»
و چون به مصر رسيد.مردم سه دسته شدند.دستهاى با او شدند و دستهاى گفتند اگر كشندگان عثمان را كشتهاند ما با توايم و گرنه روبروى تو هستيم و دستهاى حالت انتظار پيش گرفتند.
قيس آنچه را رخ داده بود به على نوشت.قيس مردى با تدبير بود.عثمانيان را دلجويى كرد و از جانب آنان ايمن گرديد و با ديگران رفتارى نيكو پيش گرفت.از سوى ديگر كسانى از عثمانيان آن سرزمين،معاويه را از آمدن قيس به مصر و در دست گرفتن حكومت آگاه كردند و او تدبيرى انديشيد كه تا بعضى آنان را كه نزد على بودند به قيس بدبين كنند.
محمد بن يوسف كندى در كتابى كه به نام كتاب الولاة و كتاب القضاة نوشته و در شرح حال واليان و قاضيان مصر است نويسد:«قيس مردى خردمند و دلير بود و كار مصر را به خوبى مىگذراند.معاويه و عمرو پسر عاص مىخواستند او را از آنجا برانند.پس بر آن شدند كه او را نزد على متهم سازند.بدين رو معاويه به شاميان مىگفت مبادا قيس را دشنام دهيد كه او از دوستان ماست،نامهها و اندرزهاى او به من مىرسد.مىخواهم درباره او نامهاى به دوستانم كه در عراقاند بنويسم.اين خبرها را عراقيان به محمد بن ابى بكر رساندند و او به على گفت و موجب عزل قيس گرديد.» (3)
اگر داستان رسيدن قيس به مصر چنين باشد،معلوم مىشود وى مىدانست عثمانيانى را كه در مصر اقامت كردهاند نبايد ناديده گرفت.اما بعضى كسان كه در كوفه مىزيستند و گرد على(ع)را گرفته بودند در تحليل حادثهها چنان بصيرتى نداشتند.و همينها بودند كه خواستخود را پيش بردند،و قيس از حكومت مصر عزل شد چنانكه هم اينان و مانند آنان در صفين فريب معاويه را خوردند و چنانكه خواهيم نوشت ترسيدند معاويه بند فرات را بشكند و على و يارانش را غرق سازد و امام را مجبور كردند تا از جايى كه اردو زده بود برون رفت و معاويه در آنجا ارود زد و بسى خون ريخته شد تا توانستند معاويه را به جاى نخستين بازگردانند.
اما عبيد الله پسر عباس چون به يمن رسيد،يعلى پسر منيه كه از جانب عثمان حكومتيمن را داشت هر چه در بيتالمال بود برداشت و به مكه رفت.
اين گزارشها را طبرى نوشته و ابن اثير از او نقل كرده و در كتابهاى ديگر نيز با اندك اختلاف ديده مىشود.چرا مردم،حاكمان تازه را نپذيرفتند؟اكثريتبصره چنانكه خواهيم نوشت عثمانيان بودند.شام در دست معاويه بود و مردم نزديك بيستسال با او خو گرفته بودند.
عثمان پسر حنيف[چنانكه نوشته خواهد شد]به بصره رفت چندى به كار مشغول بود و چون طلحه و زبير و عايشه به بصره رسيدند با او درافتادند و او را بيرون راندند.اما عماره پسر شهاب چون به زباله (4) رسيد،مردى به نام طليحه پسر خويلد را ديد كه براى خونخواهى عثمان به راه افتاده بود.چون به عماره رسيد و دانستبراى حكومت كوفه آمده است گفت:
-«باز گرد.مردم جز اميرى كه دارند كسى را نمىخواهند.اگر نمىپذيرى گردنت را خواهم زد.»او بازگشت و على(ع)چندى بعد به سفارش اشتر،ابوموسى را در حكومت كوفه باقى داشت.سرانجام اين حاكمان چنين بود و جز تاريخ طبرى ابن اثير در برخى ديگر از تاريخها نيز آن را به اجمال و به تفصيل مىتوان ديد.
در برخى از اين ايالتها سخن از رويارويى مردم ايالتها با حاكم تازه است،چرا؟بايد مردم آن ايالتها را شناخت.
پىنوشتها:
1.سرزمينى در شمال حجاز سر راه مدينه به دمشق.اكنون شهرى است در كشور عربستان سعودى.
2.شهركى استبر كنار درياى قلزم.بر كرانه صحراى ميان مصر و شام.
3.ص 21-20.
4.منزلى است ميان مدينه و كوفه.
على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 75
دكتر سيد جعفر شهيدى