عفيف كندى مىگويد:
در يكى از روزها براى خريد لباس وعطر وارد مكه شدم ودر مسجد الحرام در كنار عباس بن عبد المطلب نشستم. وقتى كه خورشيد به اوج بلندى رسيد، ناگهان ديدم مردى آمد ونگاهى به آسمان كرد وسپس رو به كعبه ايستاد.چيزى نگذشت كه نوجوانى به وى ملحق شد ودر سمت راست او ايستاد.سپس زنى وارد مسجد شد ودر پشتسر آن دو قرار گرفت. آنگاه هر سه با هم مشغول عبادت ونماز شدند. من از ديدن اين منظره كه در ميان بت پرستان مكه سه نفر حساب خود را از جامعه جدا كرده وخدايى جز خداى مردم مكه را مىپرستند در شگفت ماندم. رو به عباس كردم وگفتم:«امر عظيم!» او نيز همين جمله را تكرار كرد وسپس افزود: آيا اين سه نفر را مىشناسى؟گفتم:نه.گفت:نخستين كسى كه وارد شد وجلوتر از دو نفر ديگر ايستاد برادر زاده من محمد بن عبد الله است ودومين نفر برادر زاده ديگر من على بن ابى طالب است وسومين شخص همسر محمد است. واو مدعى است كه آيين وى از جانب خداوند بر او نازل شده است واكنون در زير آسمان خدا كسى جز اين سه از اين دين پيروى نمىكند.(1)
در اينجا ممكن است پرسيده شود كه:اگر حضرت على -عليه السلام نخستين كسى بود كه پس از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به او ايمان آورد، در اين صورت وضع حضرت على پيش از بعثت چگونه بوده است؟
پاسخ اين سؤال، با توجه به نكتهاى كه در آغاز بحثبيان شد، روشن است وآن اينكه مقصود از ايمان در اينجا همان ابراز ايمان ديرينهاى است كه پيش از بعثت جان حضرت على -عليه السلام از آن لبريز بوده ولحظهاى از آن جدا نمىشده است.زيرا بر اثر مراقبتهاى ممتد و مستمر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از حضرت على -عليه السلام ريشههاى ايمان به خداى يگانه در اعماق روح وروان او جاى گرفته، وجود او سراپا ايمان واخلاص بود.
از آنجا كه پيامبر تا آن روز به مقام رسالت نرسيده بود، لازم بود حضرت على -عليه السلام پس از ارتقاى رسول خدا به اين مقام، پيوند خود را با رسول خدا استوارتر سازد وايمان ديرينه خود را به ضميمه پذيرش رسالت وى ابراز واظهار نمايد.
در قرآن مجيد ايمان واسلام به معنى اظهار عقيده ديرينه بسيار بكار رفته است.مثلا آنجا كه خداوند به ابراهيم دستور مىدهد كه اسلام بياورد او نيز مىگويد:«براى پروردگار جهانيان تسليم هستم».(2)
در قرآن كريم از قول پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در باره خود چنين آمده است:
و امرت ان اسلم لرب العالمين .(مؤمن:66)
«به من امر شده است كه در برابر پروردگار جهانيان تسليم گردم».
مسلما مقصود از اسلام در اين موارد ومشابه آنها، اظهار تسليم وابراز ايمانى است كه در جان شخص جايگزين بوده است، وهرگز مقصود از آن تحصيل ابتدايى ايمان نيست. زيرا پيامبر اسلام پيش از نزول اين آيه وحتى پيش از بعثت، يك فرد موحد وپيوسته تسليم درگاه الهى بوده است. بنابر اين بايد گفت ايمان دو معنى دارد:
1) اظهار ايمان درونى كه قبلا در روح وروان شخص جايگزين بوده است.مقصود از ايمان آوردن على -عليه السلام در روز دوم بعثت همين است وبس.
2) تحصيل ايمان وگرايش ابتدايى به اسلام.ايمان بسيارى از صحابه وياران پيامبر از اين ستبوده است.
مامون در دوران خلافتخود، بنابه مصالح سياسى ويا شايد از روى عقيده، به تشيع خود وقبول برترى حضرت على -عليه السلام تظاهر مىكرد.روزى در يك انجمن علمى كه چهل تن از دانشمندان عصر خود واز آن جمله اسحاق را گرد آورده بود، رو به آنان كرد وگفت:
روزى كه پيامبر خدا مبعوث به رسالتشد بهترين عمل چه بود؟
اسحاق در پاسخ گفت: ايمان به خدا ورسالت پيامبر او.
مامون مجددا پرسيد:آيا سبقتبه اسلام در عداد بهترين عمل نبود؟
اسحاق گفت:چرا; در قرآن مجيد مىخوانيم: و السابقون السابقون × اولئك المقربون ومقصود از سبقت در آيه همان پيشقدمى در پذيرش اسلام است.
مامون باز پرسيد:آيا كسى بر على در پذيرش اسلام سبقت جسته استيا اينكه على نخستين كس از مردان است كه به پيامبر ايمان آورده است؟
اسحاق گفت: على نخستين فردى است كه به پيامبر ايمان آورد، اما روزى كه او ايمان آورد كودكى بيش نبود ونمىتوان براى چنين اسلامى ارزش قائل شد; اما ابوبكر، اگر چه بعدها ايمان آورد، ولى روزى كه به صف خداپرستان پيوست فرد كاملى بود ولذا ايمان واعتقاد او در آن سن ارزش ديگرى داشت.
مامون پرسيد:على چگونه ايمان آورد؟ آيا پيامبر او را به اسلام دعوت كرد يا اينكه از طرف خدا به او الهام شد كه آيين توحيد وروش اسلام را بپذيرد؟ هرگز نمىتوان گفت كه اسلام حضرت على -عليه السلام از طريق الهام از جانب خدا بوده است، زيرا لازمه اين فرض اين است كه ايمان وى بر ايمان پيامبر برترى داشته باشد، به دليل اينكه گرويدن پيامبر به توسط جبرئيل وراهنمايى او بوده است نه اينكه از جانب خدا به وى الهام شده باشد.
حال،چنانچه ايمان حضرت على -عليه السلام در پرتو دعوت پيامبر بوده، آيا پيامبر از پيش خود اين كا را انجام داده يا به دستور خدا بوده است؟هرگز نمىتوان گفت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على -عليه السلام را بدون امر واذن خدا به اسلام دعوت كرده است وقطعا بايد گفت كه دعوت حضرت على -عليه السلام به اسلام از جانب پيامبر به فرمان خدا بوده است. آيا خداى حكيم دستور مىدهد كه پيامبرش كودك غير مستعدى كه ايمان وعدم ايمان او يكسان است دعوت به اسلام كند؟ لذا بايد گفت كه شعور ودرك امام در دوران كودكى به حدى بوده كه ايمان وى با ايمان بزرگسالان برابرى مىكرده است.(3)
جا داشت كه مامون در اين باره پاسخ ديگرى نيز بگويد. اين پاسخ براى كسانى مناسب است كه در بحثهاى ولايت وامامت اطلاعات گستردهاى داشته باشند وخلاصه آن اين است:
هرگز نبايد به اولياى الهى از ديد يك فرد عادى نگريست ودوران صباوت آنان را همانند دوران كودكى ديگران دانست واز نظر درك وفهم يكسان انگاشت.در ميان پيامبران نيز كسانى بودند كه در كودكى به عاليترين درجه از فهم وكمال ودرك حقايق رسيده بودند ودر همان ايام صباوت شايستگى داشتند كه خداوند سبحان سخنان حكيمانه ومعارف بلند الهى را به آنان بياموزد. در باره حضرت يحيى -عليه السلام، قرآن كريم چنين آورده است:
يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا .(مريم:12)
اى يحيى! كتاب را با كمال قدرت(كنايه از عمل به تمام محتويات آن) بگير; وما به او حكمت داديم در حالى كه كودك بود.
برخى مىگويند كه مقصود از حكمت در اين آيه«نبوت» است وبرخى ديگر احتمال مىدهند كه مقصود از آن معارف الهى است.در هر صورت، مفاد آيه حاكى است كه انبيا واولياى الهى با يك رشته استعدادهاى خاص وقابليتهاى فوق العاده آفريده مىشوند وحساب دوران كودكى آنان با كودكان ديگر جداست.
حضرت مسيحعليه السلام در نخستين روزهاى تولد خود، به امر الهى، زبان به سخن گشود وگفت:
من بنده خدا هستم; به من كتاب داده شده وپيامبر الهى شده ام.(4)
در حالات پيشوايان معصوم نيز مىخوانيم كه آنان در دوران كودكى پيچيده ترين مسائل عقلى وفلسفى وفقهى را پاسخ مىگفتند. (5) بارى، كار نيكان را نبايد با كار خود قياس كنيم وميزان درك وفهم كودكان خود را مقياس ادراك دوران كودكى پيامبران وپيشوايان الهى قرار دهيم.(6)
پىنوشتها:
1- تاريخ طبرى، ج2، ص 212; كامل ابن اثير، ج2، ص 22; استيعاب، ج3، ص 330 و....
2- بقره:131.
3- عقد الفريد، ج3، ص43: پس از اسحاق، جاحظ در كتاب العثمانية اين اشكال را تعقيب كرده است وابوجعفر اسكافى در كتاب نقض العثمانية به طور گسترده پيرامون اشكال به بحث وپاسخ پرداخته است.وتمام گفتگوها را ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه (ج13، ص 218 تا 295) آورده است.
4- مريم:30.
5- از باب نمونه سؤالهاى پيچيده اى كه ابوحنيفه از حضرت كاظم -عليه السلام ويحيى ابن اكثم از حضرت جواد -عليه السلام مى كردند وپاسخهايى كه مىشنيدند در كتابهاى حديث وتاريخ ضبط شده است.
6- امير المؤمنين مىفرمايد:«لا يقاس بآل محمدصلى الله عليه و آله و سلم من هذه الامة احد»: هيچ فردى از افراد اين امتبا فرزندان وخاندان پيامبر اسلام برابرى نمى كند.نهج البلاغه، خطبه دوم.
فروغ ولايت ص28
آيت الله شيخ جعفر سبحانى