معاويه از مضمون سخنرانى آن حضرت آگاه شد. لذا رو به عمرو عاص كرد وگفت: اين همان شبى است كه على فرداى آن كار جنگ را يكسره خواهد كرد. اكنون چه بايد كرد؟
عمروعاص گفت:نه سربازان تو مانند سربازان او هستند ونه تو مانند او هستى. او به انگيزه دينى وعقيدتى نبرد مىكند، در حالى كه تو به انگيزه ديگر. تو خواهان زندگى هستى واو خواهان شهادت.سپاه عراق از پيروزى تو بر خود مىترسد، در حالى كه سپاه شام از پيروزى على هراسى ندارد.
معاويه:پس چه بايد كرد؟
عمروعاص:بايد پيشنهادى كرد كه اگر بپذيرند دچار اختلاف شوند واگر نپذيرند نيز دچار دو دستگى گردند; آنان را به كتاب خدا دعوت كن تا ميان تو وآنان حاكم باشد. در اين صورت تو به خواسته خود نائل مىآيى. اين مطلب مدتها در ذهن من بود ولى از ابراز آن خوددارى مىكردم تا وقت آن برسد.
معاويه از پختگى نقشه همكار خود تشكر كرد ودر صدد اجراى آن بر آمد.
بامداد روز پنجشنبه سيزدهم ربيع الاول، وبه قولى سيزدهم صفر، سپاه امام -عليه السلام بانيرنگ كاملا بى سابقهاى روبرو شد وخدمتى كه فرزند عاص به طاغيان شام كرد بحق مايه حيات مجدد تيره اموى وبازگشت آنان به صحنه اجتماع شد.
سپاه شام، طبق دستور عمرو، قرآنها را بر نوك نيزهها بستند وصفوف خود را با مصاحف آراستند. قرآن بزرگ دمشق به كمك ده نفر بر نوك نيزه حمل مىشد. آن گاه همگى يكصدا شعار سر دادند كه:«حاكم ميان ما وشما كتاب خداست».
گوشهاى عراقيان متوجه فريادها شد وچشمهايشان به نوك نيزهها افتاد.از سپاه شام جز شعارها وفريادهاى ترحم انگيز چيزى شنيده نمىشد.همگى مىگفتند:
اى مردم عرب، براى زنان ودخترانتان،خدا را در نظر بگيريد.
خدا را خداى را در باره دينتان!
پس ازمردم شام چه كسى از مرزهاى شام پاسدارى خواهد كرد وپس ازمردم عراق چه كسى ازمرزهاى عراق حفاظتخواهد نمود؟
چه كسى براى جهاد با روم وترك وديگر كافران، باقى خواهد ماند؟ (1)
پىنوشت:
1- وقعه صفين، ص 481; الاخبار الطوال، ص 188; مروج الذهب، ج2، ص 400; تاريخ طبرى، ج3، جزء6، ص26; كامل ابن اثير، ج3، ص 160.
فروغ ولايت ص640
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
بهر حال چنانكه در سندهاى دست اول مىبينيم در آغاز درگيرى بزرگ،جنگ به سود سپاهيان على پيش مىرفت.در آخرين حملهاى كه اگر ادامه مىيافت پيروزى سپاه على مسلم مىشد، معاويه با رايزنى عمرو پسر عاص حيلهاى بكار برد و دستور داد چندان قرآن كه در اردوگاه دارند بر سر نيزه كنند و پيشاپيش سپاه على روند و آنان را به حكم قرآن بخوانند.اين حيله كارگر شد و گروهى از سپاه على كه از قاريان قرآن بودند نزد او رفتند و گفتند ما را نمىرسد با اين مردم بجنگيم بايد آنچه را مىگويند بپذيريم.هر چند على گفت اين مكرى است كه مىخواهند با بكار بردن آن از جنگ برهند سود نداد. (1)
پىنوشتها:
1.المعيار و الموازنه،ص 162.
على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 122
دكتر سيد جعفر شهيدی
نبرد در روز سوم با تمام شدت خود ادامه داشت،آثار ضعف در سپاه معاويه پديدار شده بود و نزديك بود ياران امام (ع) به خيمه معاويه برسند.معاويه قصد فرار داشت و ليكن استقامت كرد و ماند.
روز بالا آمده بود و جنگ به همان شدت خود بود،در آن هنگام كه پيروزى در چند قدمى امام و لشكريانش قرار داشت،در حالى كه آنان گلوى گروه ستمكار را فشرده بودند،ناگهان در ميان ارتش معاويه قرآنها بالا رفت و فرياد مردم شام بلند شد:اينك كتاب خدا!از اول تا آخر ميان ما و شما!خدا را خدا را درباره مردم عرب!خدا را در نظر بگيريد درباره اسلام!چه كسانى اگر مردم شام نابود شوند از مرزهاى شام دفاع خواهند كرد؟و چه كسى اگر مردم عراق از بين بروند از مرزهاى عراق نگهبانى خواهد كرد؟
در حقيقت،معاويه از به دست آوردن پيروزى نظامى نااميد و با شكست قطعى در ميدان جنگ مواجه شد.از آن رو،به قرآن پناهنده شد.
دعوت به حكم قرآن از ابتكارهاى معاويه و ابن عاص نبود.زيرا امام (ع) مردم بصره را پيش از آغاز جنگشان-دعوت به حكومت قرآن فرموده بود.و به يكى از جوانان كوفه دستور داد تا با مردم بصره به وسيله قرآن روبرو شود و آنان را به حكومت قرآن دعوت كند.ولى مردم بصره دعوت را نپذيرفتند و آن جوان را كشتند.
هنگامى كه معاويه و ابن عاص به شكست نظامى يقين پيدا كردند و ديدند هيچ راه گريزى براى مردم شام نيست،تصميم گرفتند تا به دعوت به حكم قرآن پناهنده شوند.معاويه،چنان كه به نظر مىرسد، تمام امكانات را آماده ساخته،و جو را براى آن كار فراهم كرده بود.او پنهانى،با سران سپاه امام (ع) -بخصوص با اشعثبن قيس رئيس قبيله كنده اهل يمن،كه در ميان مردم كوفه افرادش از همه قبايل بيشتر بود-روابطى برقرار ساخته بود.البته معاويه،تا حدودى يقين داشت،كه بالا بردن قرآنها منجر به ايجاد شكاف در ميان لشكر امام خواهد شد،چه امام (ع) آن دعوت را بپذيرد و چه نپذيرد.در حقيقت، همان كه معاويه،انتظار داشت اتفاق افتاد،زيرا ميان سپاه امام (ع) سر و صداهايى برخاست،آنان آتش بس و پذيرفتن حكم قرآن را خواستار شدند.
كسانى كه آتش بس مىخواستند سه دسته بودند،هر كدام نظرى مخالف با نظر ديگران را داشتند. گروهى مقدس و پرهيزگار!معتقد بودند خوددارى از پذيرش دعوت به كتاب خدا و ادامه جنگ گناهى بزرگ است و جايز نيست كه مسلمانان مرتكب چنان گناهى شوند.اين گروه فراموش كرده بودند كه پيشواى ايشان داناترين فرد به قرآن و حلال و حرام آن است و پايبندى او به قوانين قرآن از همه مسلمانان،بيشتر است.
در ميان اين دسته تعداد زيادى از قاريان قرآن بودند كه به دليل كوتاه فكرى تصور مىكردند به تمام علم شريعت آگاهند و خود را در مقام حامى آن مىديدند.چه بسيارند از اين دسته دينداران در هر زمانى و مكانى!
دستهاى منافق به رهبرى توطئهگران عليه حق و شريعت،مىكوشيدند تا جنگ را متوقف سازند.آنان هواخواه باطل بودند و به خاطر آن مىكوشيدند و به دشمن كمك مىكردند،چون مىديدند كه در كمك به دشمن از سود مادى برخوردار خواهند شد.
گروهى نادان نيز بودند كه به هر قيمتى طالب زندگى و سلامتى بودند.افراد اين گروه حركتخود را پشتسر امام در جنگهاى بصره و كوفه بسى گران مىديدند،زيرا از خون فرزندان،برادران و خويشاوندان خود،بهاى زيادى پرداخته بودند و اكنون مىخواستند خودشان باقى بمانند و براى آنها مهم نبود كه در آينده بر سر اسلام و مسلمانان چه بيايد.
امام (ع) براى روشن كردن آنان ايستاد و فرمود:براستى كه بلند كردن قرآنها از جانب معاويه و يارانش فريبى خطرناك بيش نيست،و قصد دارند تا بدان وسيله پيروزى را از چنگ شما بيرون كنند.على، معاويه و همراهانش را از كوچك و بزرگ مىشناخت و مىدانست كه ايشان اهل قرآن و اهل دين نيستند.تمام هدفشان اين استكه خود را از فاجعه شكست نجات دهند.البته در سپاه امام (ع) ، گروهى اهل بصيرت بودند (كه شمار آنها از ديگر گروهها كمتر بود) كه تنها نظرشان نظر امام (ع) بود، بلكه به امام اصرار داشتند تا جنگ ادامه يابد و سر و صداى زياد خواستاران توقف جنگ نشنيده گرفته شود.رهبرى اين دسته را مالك اشتر بر عهده داشت،ولى فريادهاى كسانى كه توقف جنگ را خواستار بودند،پيگيرى نبرد را تحت الشعاع قرار داد.
اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 450
محمد جواد شرى