• /
حركت‏به سوى شام

حركت‏به سوى شام

اردوگاه نخيله در كوفه از انبوه مجاهدان داوطلب موج مى زد وهمگى، جان بر كف، منتظر فرمان حركت‏بودند. سرانجام امام -عليه السلام در روز چهارشنبه پنجم ماه شوال سال سى وشش هجرى وارد اردوگاه شد ورو به سپاهيان كرد وفرمود:

سپاس خداى را هر بار كه شب آيد وجهان تاريك گردد. ستايش خداى را هر وقت كه ستاره اى در آيد يا پنهان شود. سپاس خداى را كه نعمتهاى او را پايان وبخششهاى او را برابرى وپاداش نيست.

هان اى مردم، طلايه داران سپاه خود را قبلا اعزام كرده ام (1) وبه آنان فرمان داده ام كه در كنار فرات درنگ كنند تا فرمان من به آنان برسد. هم اكنون وقت آن رسيده است كه از آب عبور كنيم وبه سوى گروهى از شما مسلمانان برويم كه در اطراف دجله زندگى مى كنند وآنان را همراه شما به سوى دشمن حركت دهيم تا امدادگر شما باشند. (2)

عقبة بن خالد (3) را بر فرماندارى كوفه برگزيده ام. خود وشما را ترك نكردم (تفاوتى ميان خود وشما قائل نشدم). مبادا كسى از حركت‏باز ماند. به مالك بن حبيب يربوعى دستور داده ام كه متخلفان وعقب ماندگان را رها نكند،مگر اينكه همه را به شما ملحق سازد. (4)

در اين هنگام معقل بن قيس رياحى، كه فردى حاد وغيور بود، برخاست وگفت:

به خدا سوگند، كسى تخلف نمى كند مگرمشكوك ودرنگ نمى كند مگر منافق. چه بهتر كه به مالك بن حبيب دستور فرماييد كه متخلفان را گردن بزند.

امام در پاسخ او گفت:من دستور لازم را به او داده ام واو، به خواست‏خدا، از فرمان من تخلف نمى كند.

آن گاه گروهى ديگر خواستند سخن بگويند ولى امام -عليه السلام اجازه نداد واسب خود را خواست وهنگامى كه پاى خود را بر ركاب آن نهاد گفت: «بسم الله‏» ووقتى بر روى زين قرار گرفت گفت: سبحان الذي سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين وانا الى ربنا منقلبون (5) ( پيراسته ست‏خدايى كه اين مركب رامسخر ما ساخته است وما توان آن را نداشتيم، وهمگان به سوى خدا باز مى گرديم). آنگاه گفت:

پروردگارا، من از مشقت‏سفر واز اندوه بازگشت واز سرگردانى پس از يقين واز چشم انداز بد در اهل ومال، به تو پناه مى برم.پروردگارا، تو همراه ومصاحب در سفر وجانشين در خانواده اى واين دو جز در تو جمع نمى شود، زيرا آن كس كه جانشين است همراه نمى شود وآن كس كه مصاحب گشت جانشين نمى شود.

سپس مركب خود را حركت داد، در حالى كه حر بن سهم ربعى در پيشاپيش او حركت مى كرد ورجز مى خواند.

در اين هنگام مالك بن حبيب، رئيس نگهبانان امام -عليه السلام ، عنان اسب آن حضرت را گرفت وبا حالت تاثر گفت:اماما، آيا رواست كه با مسلمانان به سوى جهاد بروى وبا آنان به اجر جهاد در راه خدا نائل گردى ومرا براى جمع آورى متخلفان ترك كنى؟ امام فرمود: اين گروه هر پاداشى كسب كنند، تو با آنان شريك هستى.تو در اينجا كارسازتر از آن هستى كه با ما باشى. ابن حبيب گفت:«سمعا وطاعة يا امير المؤمنين‏». (6)

امام -عليه السلام با سربازان خود كوفه را ترك گفت وچون از پل كوفه عبور كرد رو به مردم كرد وگفت: مشايعت كنندگان ومقيمان در اين نقطه نماز را تمام مى خوانند، ولى ما مسافريم وهركس با ما است نبايد روزه واجب بگيرد ونماز او قصر است. آن گاه دو ركعت نماز ظهر به جاى آورد وسپس به حركت‏خود ادامه داد. وقتى به دير ابو موسى، كه در دو فرسخى كوفه قرار داشت، رسيد نماز عصر را به دو ركعت گزارد وچون از نماز فارغ شد در تعقيب آن گفت:

پيراسته است‏خدايى كه صاحب نعمت وبخشش است.منزه است‏خدايى كه صاحب قدرت وكرم است. از او مى خواهم كه مرا به قضاى خود راضى وبه طاعت‏خو د موفق وبه فرمانش متوجه سازد، كه او شنونده دعاست. (7)

سپس حركت كرد وبراى اقامه نماز مغرب در نقطه اى به نام «ثرس‏» كه نهر عظيمى از شاخه هاى فرات از آنجا مى گذشت فرود آمد ونماز مغرب را گزارد ودر تعقيب آن خدا را چنين خواند:

ستايش خدايى را كه شب را در روز وروز را در شب وارد مى كند.سپاس خداى را كه هر وقت كه سياهى شب منتشر گردد. حمد خداى را هر وقت كه ستاره اى در آيد يا افول كند. (8)

پس شب را تا طلوع فجر در آنجا به استراحت پرداخت وپس از اقامه نماز صبح راه سفر را در پيش گرفت.وقتى به نقطه اى به نام «قبه قبين‏» رسيد وچشمش به نخلهاى بلندى افتاد كه در پشت نهر قرار داشت، اين آيه را خواند: والنخل باسقات لها طلع نضيد (9) ( به وسيله آبى كه از آسمان فرو فرستاديم نخلهاى بلندى رويانيديم كه داراى شكوفه هاى منظم ودرهم پيچيده است). با اسب خود از نهر عبور كرد ودر كنار معبدى متعلق به يهود به استراحت پرداخت. (10)

عبور امام (ع) از سرزمين كربلا

امام -عليه السلام در مسير خود از كوفه به صفين از سرزمين كربلا عبور كرد. هرثمة بن سليم مى گويد:

امام در سرزمين كربلا فرود آمد وبا ما نماز گزارد. وقتى سلام نماز را گفت، مقدارى از خاك آن را برداشت وبوييد وگفت:( خوشا به حالت اى تربت كربلا كه گروهى از تو محشور مى شوند وبدون حساب وارد بهشت مى گردند.) آن گاه با دست‏خود به اين نقطه وآن نقطه اشاره كرد وگفت:اينجا وآنجا.

سعيد بن وهب مى گويد: گفتم مقصود شما چيست؟فرمود: خانواده گرانقدرى در اين سرزمين فرود مى آيند. واى بر آنان از شما، واى بر شما از آنان، گفتيم: مقصود چيست؟گفت: واى بر آنان از شما كه آنان را مى كشيد; واى بر شما از آنان كه شما را به سبب قتل آنان وارد آتش مى كنند. (11)

حسن بن كثير از پدر خود نقل كرده كه امام -عليه السلام در سرزمين كربلا ايستاد وگفت: «ذات كرب و بلاء»( سرزمين غم وبلاست.) آن گاه به دست‏خود به نقطه خاصى اشاره كرد وگفت: اينجا بار انداز آنان وخوابگاه مركبهايشان است.سپس به نقطه اى ديگر اشاره كرد وگفت:اين نقطه قتلگاه آنان است.

هرثمه، راوى نخست، مى گويد: جنگ صفين به پايان رسيد ومن به محل زندگى خود بازگشتم وگزارش امام -عليه السلام را در سرزمين كربلا به همسر خود كه شيعه امام بود گفتم وافزودم كه: چگونه امام بر غيب دست‏يافته است؟همسرم گفت:مرا رها كن كه امام جز حق نمى گويد. روزگارى گذشت. عبيد الله بن زياد سپاه عظيمى را به سوى نبرد با حسين گسيل داشت ومن در ميان آن سپاه بودم. وقتى به سرزمين كربلا رسيدم به ياد سخنان امام افتادم واز اين پيشامد بسيار ناراحت‏شدم. اسب خود را به سوى خيمه هاى حسين تاختم وبه حضور او رسيدم وجريان را گفتم.حسين -عليه السلام فرمود: سرانجام با ما هستى يا بر ضد ما؟ گفتم: هيچ كدام; من خانواده خود را در كوفه رها كرده ام واز ابن زياد مى ترسم. فرمود:هرچه زودتر اين سرزمين را ترك كن، چه به خدايى كه جان محمد صلى الله عليه و آله و سلم در دست اوست، هركس فرياد استغاثه ما را بشنود وما را كمك نكند خداوند او را در آتش مى افكند. از اين رو، فورا آن نقطه را ترك گفتم تا روز شهادت را نبينم. (12)

امام (ع) در ساباط ومدائن

امام -عليه السلام سرزمين كربلا را به قصد ساباط ترك گفت وبه شهرك «بهرسير» رسيد كه در آنجا آثارى از كسرى باقى نمانده بود. در اين هنگام يكى از ياران او به نام حر بن سهم (13) به شعر ابو يعفر تمثل جست وگفت:

حرت الرياح على مكان ديارهم فكانما كانوا على ميعاد

باد خزان بر سرزمين آنها وزيد، تو گويى بر ميعاد خود قرار داشتند.

امام -عليه السلام فرمود: چرا اين آيات را تلاوت نكردى؟

كم تركوا من جنات و عيون . و زروع ومقام كريم.و نعمة كانوا فيهافاكهين. كذلك و اورثناها قوما آخرين. فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين .(دخان:25-29)

چه باغها وچشمه ها ومزرعه ها ومقام بزرگ ونعمتهايى را كه از آنها بهره مند بودند ترك گفتند ورفتند، وبدين گونه ديگران را وارث آنان قرار داديم. پس نه آسمان بر آنان گريه كرد ونه زمين، ومهلت داده نشدند.

آن گاه امام -عليه السلام افزود: گروه دوم نيز وارث بودند ولى رفتند وديگران وارث آنان شدند. اين گروه نيز اگر سپاس نعمت را بجا نياورند، نعمتهاى الهى، به جهت نافرمانى، از آنان نيز سلب مى شود. از كفران نعمت دورى جوييد، تا بدبختى شما را فرا نگيرد. سپس دستور داد كه سپاه در نقطه بلندى از آنجا فرود آيند.

منطقه اى كه امام -عليه السلام در آن فرود آمده بود نزديك مدائن بود. امام دستور داد كه حارث اعور در شهر ندا دهد كه هر كس قدرت جنگيدن دارد در وقت نماز عصر به حضور امير مؤمنان برسد. وقت نماز عصر فرا رسيد وافراد قدرتمند آنان به حضور امام -عليه السلام آمدند. امام خدا را حمد وسپاس گفت وآن گاه افزود:

من از تخلف شما از شركت در جهاد وجدا شدنتان از مردم منطقه وزندگى در سرزمين مردم ستم پيشه ونابود شده در شگفتم. نه به نيكى امر مى كنيد ونه از بديها باز مى داريد. (14)

كشاورزان مدائن گفتند:ما در انتظار دستور تو به سر مى بريم.آنچه دوست دارى فرمان ده. امام -عليه السلام به عدى بن حاتم دستور داد كه در آنجا بما ند وهمراه آنان به سوى صفين حركت كند. عدى، پس از سه روز توقف، همراه با سيصد نفر مدائن را ترك گفت ولى به فرزند خود يزيد دستور داد كه در آنجا بماند وبا گروه دوم به امام -عليه السلام بپيوندند. او نيز در راس چهار صد نفر به امام پيوست. (15)

استقبال كشاورزان انبار از امام (ع)

امام -عليه السلام مدائن را به سوى «انبار» ترك گفت. مردم انبار از حركت امام وعبور وى از آنجا آگاه شدند وبه استقبال آن حضرت شتافتند وميان آنان وامام -عليه السلام در اين استقبال گفتگوهايى انجام گرفت.

آنان وقتى با امام -عليه السلام روبرو شدند از اسبهاى خود فرود آمدند ودر مقابل او به جست وخيز وخضوع وتذلل پرداختند.

امام فرمود: اين چه كارى است كه انجام مى دهيد واين چهار پايان را براى چه آورده ايد؟

گفتند: اين روش ما در تعظيم بزرگان (از عهد شاهان ايران) بوده است واين چهارپايان هديه اى است از مابه شما، وما براى شما وديگر سپاهيان، غذا وبراى مركبها وچهار پايانتان علف فراهم كرده ايم.

امام فرمود: آنچه را كه خوى خود در تعظيم بزرگان مى انگاريد، به خدا سوگند، آن عمل به نفع آنان نيست وشما با اين كار خود را به زحمت ومشقت مى‏افكنيد. ديگر به اين كار باز نگرديد. چهار پايانى را كه همراه خود آورده ايد، اگر راضى باشيد، از شما مى پذيرم مشروط بر اينكه از خراج وماليات حساب شود. غذايى كه براى ما فراهم كرده ايد به يك شرط مى پذيرم وآن اينكه بهاى آن را بپردازيم.

مردم انبار گفتند: شما بپذيريد، ما قيمت مى كنيم وآن گاه بهاى آن را مى‏گيريم.

امام فرمود: در اين صورت كمتر از قيمت واقعى تقويم مى كنيد.

مردم انبار گفتند:اماما، ما در ميان مردم عرب دوستان وآشنايانى داريم. آيا ما را از هديه كردن به آنان وآنان را از پذيرفتن هديه ما باز مى داريد؟

امام فرمود:همه اعراب دوستان شما هستند،ولى هركس شايسته نيست كه هداياى سنگين شما را بپذيرد، واگر كسى بر شما خشم كرد ما را آگاه سازيد.

مردم انبار گفتند:اماما، هديه ما را بپذير. ما دوست داريم كه هديه ما را بپذيرى.

امام فرمود: واى بر شما.ما از شما بى نيازتريم. اين جمله را گفت وراه خود را در پيش گرفت وعدل الهى را براى كسانى كه ساليان درازى در زير ستم شاهان عجم بودند وپيوسته دسترنج آنان پيشكش فرمانروايان بود، به آنان ياد آور شد. (16)

امام -عليه السلام در ادامه راه وقتى به الجزيره رسيد قبيله هاى «تغلب‏» و«نمر» از آن حضرت استقبال كردند.

امام فقط به يكى از فرماندهان خود به نام يزيد قيس اجازه داد كه از غذا وآب آنان استفاده كند، زيرا وى از اهل آن قبايل بود.

سپس امام -عليه السلام به سرزمين «رقه » رسيد ودر كنار فرات فرود آمد. در آنجا راهبى در صومعه خود زندگى مى كرد وچون از ورود امام آگاه شد به حضور آن حضرت رسيد وگفت: صحيفه اى به وراثت از پدران به دست ما رسيده كه آن را ياران مسيح نوشته اند ومن آن را آورده ام تا براى شما بخوانم. سپس آن را به شرح زيرا قرائت كرد:

به نام خداوند بخشاينده مهربان; خدايى كه در گذشته مقدر كرده ونوشته است كه درميان مردمانى درس ناخوانده پيامبرى رابر مى انگيزد كه آنان را كتاب وحكمت مى آموزد وبه راه خدا هدايت مى كند ودر بازارها نداى توحيد را سر مى دهد وبدى را با بدى مجازات نمى كند بلكه مى بخشد. پيروان او ستايشگران خدا هستند كه در هر نقطه بلندى ودر هر بالا رفتن وفرود آمدن خدا را ثنا مى گويند. زبان آنان به گفتن تهليل وتكبير روان است. خدا او را بر دشمنان پيروز مى گرداند. آن گاه كه خدا او (پيامبر) را بگيرد، امت وى دو دسته مى شوند ولى دو مرتبه متحد مى گردند ومدتى به همين حالت مى مانند ولى باز دو دسته مى شوند. مردى از امت او از ساحل اين فرات مى گذرد. او فردى است كه به نيكيها امر مى كند واز بديها باز مى دارد; به حق قضاوت مى كند ودر امر داورى رشوه واجرت نمى پذيرد. دنيا در نظر او از خاكسترى كه در مسير تند باد قرار گيرد بى ارزشتر ومرگ براى او از نوشيدن آب براى فرد تشنه گواراتر است.در پنهانى از خدا مى ترسد ودر آشكار به او اخلاص مى ورزد. در اجراى امر خدا از سرزنش سرزنش كنندگان نمى ترسد. هركس از اهل اين منطقه آن پيامبر را درك كند وبه او ايمان آورد، پاداش او رضاى من وبهشت است وهر كس اين بنده صالح را درك كند واو را يارى رساند ودر راه او كشته شود قتل در راه او شهادت است....

وقتى راهب از خواندن آن صحيفه فارغ شد افزود: من از حالا در خدمت‏شما هستم واز شما جدا نمى شوم تا آنچه به شما رسيد به من نيز برسد. امام -عليه السلام با مشاهده اين حالت گريست وفرمود:سپاس خدا را كه مرا از فراموش شدگان قرار نداد.ستايش خدا را كه مرا در كتابهاى نيكوكاران ياد فرمود.

راهب از آن هنگام پيوسته در ركاب امام -عليه السلام بود تا در وقعه صفين به شهادت رسيد. امام -عليه السلام بر جنازه او نماز گزارد واو را به خاك سپرد وفرمود:«هذا منا اهل البيت‏»( اين مرد از خاندان ماست). و از آن پس كرارا براى او طلب آمرزش مى كرد. (17)

امام (ع) در سرزمين رقه

امام -عليه السلام پيش از حركت‏خود از شهر مدائن سه هزار نفر از سربازان را به فرماندهى معقل بن قيس روانه سرزمين رقه كرد (18) وبه او دستور داد كه راه موصل وسپس نصيبين را در پيش گيرد ودر رقه فرود آيد ودر آنجا با امام ملاقات كند. امام نيز خود از طريق ديگر عازم رقه شد. گويا هدف از اعزام اين گروه از آن طريق، تثبيت موقعيت نظام حاكم در اين منطقه بود ولذا به فرمانده نيروها دستور داد كه با احدى نبرد نكند ودر مسير خود به مردم آن مناطق اميد وآرامش ببخشد واين مسير را هنگام صبح وعصر طى كند ونيمه روز ونيمه‏نخست از شب را به استراحت‏بپردازد(زيرا خدا شب را براى استراحت آفريده است) وبه خود وسپاهيان زير دست ومركبها راحتى وايمنى بخشد.

فرمانده سپاه مسير را به شيوه اى كه امام فرموده بود طى كرد وهنگامى وارد رقه شد كه امام -عليه السلام پيش از او وارد آن سرزمين شده بود. (19)

ارسال نامه اى به معاويه از سرزمين رقه

ياران امام -عليه السلام مصلحت ديدند كه آن حضرت نامه اى به معاويه بنگارد ومجددا حجت را بر او تمام كند. امام پيشنهاد آنان را پذيرفت (20) ، زيرا علاقه مند بود كه ياغيگرى معاويه بدون خونريزى بر طرف شود، هرچند مى دانست كه پند واندرز بر شيفتگان قدرت چندان سودبخش نيست.وقتى نامه امام -عليه السلام به معاويه رسيد، در پاسخ، آن حضرت را تهديد به جنگ كرد. (21) از اين جهت ،امام در تصميم خود استوارتر شد وفرمان حركت از رقه را به سوى صفين صادر كرد.

عبور از فرات با زدن پلى

مشكل امام عبور از عرض عظيم فرات بود كه بدون زدن پل يا پيوند دادن كشتيها و زورقها امكان پذير نبود. امام -عليه السلام از مردم رقه خواست كه وسيله عبور او وسپاهيانش از فرات را فراهم سازند. ولى مردم اين شهر مرزى، بر خلاف مردم عراق، نسبت‏به على -عليه السلام بى مهر بودند واز زدن پل خوددارى كردند. امام، در عين قدرت، در مقابل امتناع آنان واكنشى نشان نداد وتصميم گرفت كه با سپاه خود از روى پلى كه در نقطه دورى به نام «منبج‏» (بر وزن مسجد) وجود داشت عبور كند. در اين هنگام مالك اشتر فرياد بر آورد وآنان را به تخريب قلعه اى كه در آن متحصن شده بودند تهديد كرد. اهالى رقه به يكديگر گفتند كه مالك كسى است كه اگر سخنى بگويد قطعا عمل مى كند. لذا فورا آمادگى خود را بر نصب پل اعلام كردند وامام -عليه السلام وپياده نظام او به همراه محموله هايشان از آن عبور كردند وآخرين نفرى كه آن منطقه را ترك گفت‏خود مالك اشتر بود. (22)

امام (ع) در اراضى شام

امام -عليه السلام با عبورا ز فرات ، سرزمين عراق را پشت‏سر گذاشت وقدم در سرزمين شام نهاد وبراى مقابله با هر نوع يورش احتمالى وشيطنتهاى معاويه، دو فرمانده نيرومند خود به نامهاى زياد بن نصر وشريح بن هانى را با همان كيفيتى كه به كوفه در آمده بودند، به عنوان مقدمه لشكر، به سوى سپاه معاويه گسيل داشت. آن دو در نقطه اى به نام «سور الروم‏» با مقدمه سپاه معاويه به فرماندهى ابو الاعور رو به رو شدند وكوشيدند كه از طريق مسالمت فرمانده سپاه دشمن را مطيع امام سازند، اما كوشش آنان ثمر نبخشيد وهر دو فرمانده نامه اى به وسيله‏پيك سريع السيرى به نام حارث بن جمهان جعفى به حضور امام نوشتند وپس از شرح ما وقع خواستار فرمان آن حضرت شدند. (23)

امام -عليه السلام پس از خواندن نامه، فورا مالك را خواست وگفت: زياد وشريح چنين وچنان نوشته اند. هرچه زودتر خود را به آنان برسان وسرپرستى هر دو گروه را بر عهده بگير، ولى تا دشمن را ملاقات نكرده اى وسخنانش را نشنيده اى به نبرد آغاز مكن، مگر اينكه آنها آغاز به نبرد كنند. خشم وغضب تو به دشمن مايه پيشدستى تو در جنگ نباشد، مگر اينكه كرارا سخن آنان را بشنوى وحجت را بر ايشان تمام كنى.سپس دستور داد: زياد را به فرماندهى جناح راست وشريح را به فرماندهى جناح چپ بگمار وخود در قلب سپاه قرار بگير. نه آنچنان نزديك به دشمن باش كه تصور كنند كه در صدد بر افروختن آتش نبرد هستى ونه از آنان زياد دور باش كه گمان شود كه از دشمن مى ترسى. وبر اين شيوه در آنجا باش تا من به تو برسم. (24)

آن گاه امام -عليه السلام در پاسخ نامه دو فرمانده خود چنين نوشت واشتر را چنين توصيف كرد:

«اما بعد; فاني قد امرت عليكما مالكا فاسمعا له و اطيعا امره فانه ممن لا يخاف رهقه و لاسقاطه و لا بطؤه عن ما الاسراع اليه احزم و لا اسراعه الى ما البط‏ء عنه امثل و قد امرته بمثل الذي امرتكما الا يبدا القوم بقتال حتى يلقاهم فيدعوهم و يعذر اليهم ان شاء الله‏». (25)

هر دو فرمانده بدانند كه من فرماندهى كل را به مالك دادم . سخن او را گوش كنيد وفرمان او را اطاعت نماييد، زيرا اوكسى نيست كه از سبك عقلى ولغزش او بترسيم وكسى نيست كه در مورد شتاب، كندى نشان دهد يا در مورد بردبارى، شتابزده شود. او را به آنچه كه شما را به آن فرمان داده بودم فرمان دادم، كه هرگز با دشمن به نبرد برنخيزد مگر اينكه آنان را به حق دعوت كند وحجت را بر آنان تمام نمايد.

مالك به سرعت‏خود را به نقطه اى كه در آنجا طلايع هر دو سپاه با هم رو به رو شده بودند رساندووضع سپاه را منظم كرد.واز آن پس، جز دفاع از سپاه، كارى صورت نمى داد وهر وقت از ناحيه ابو الاعور، فرمانده شامى، حمله اى رخ مى داد به دفع آن مى پرداخت. شگفت آنكه مالك حتى به وسيله فرمانده سپاه دشمن به معاويه پيام مى فرستاد كه اگر خواهان نبرد است‏خود شخصا گام به ميدان نهد تا با هم به نبرد بپردازند ومايه خونريزى ديگران نگردد، ولى او هرگز اجابت نمى كرد. تا اينكه در نيمه يكى از شبها، سپاه معاويه به سرعت عقب نشينى كرد ودر يك سرزمين وسيع در كنار شريعه فرات فرود آمد وآب را به روى جلوداران سپاه امام -عليه السلام بست. (26)

حركت معاويه به سوى صفين

به معاويه گزارش رسيد كه على -عليه السلام در سرزمين رقه پلى بر رودخانه فرات بست وخود وسپاه انبوهش از آن عبور كردند. معاويه، كه قبلا مردم شام را با خود هماهنگ كرده بود، بر منبر رفت وحركت امام را با رزم آوران بصره وكوفه به اطلاع شاميان رساند و آنان را بر حركت ودفاع از جان وفرزند خود بيش از حد تشويق وتحريك كرد. پس از سخنرانى معاويه، افراد ديگرى كه قبلا براى اين كار آموزش ديده بودند، به تاييد معاويه برخاستند. سرانجام معاويه باكليه كسانى كه توان رزمى داشتند حركت كرد (27) ودر پشت جلوداران سپاه خود، كه ابو الاعور آنان را فرماندهى مى كرد، فرود آمد وآنجا را اردوگاه خود قرار داد وبه نقلى چهل هزار تن را مامور كرد تا از نزديك شدن سربازان امام به فرات جلوگيرى كنند. (28)

پى‏نوشتها:

1- امام -عليه السلام دوازده هزار سرباز را به فرماندهى زياد بن نضر وشريح بن هانى قبلا اعزام كرده بود.

2- نهج البلاغه، خطبه 48; وقعه صفين، ص 131(با كمى تفاوت). امام -عليه السلام اين خطبه را در اردوگاه نخيله، واقع در بيرون شهر كوفه، در بيست وپنجم شوال سال‏37 ايراد كرده است . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، ص 201.

3- عقبة بن عامر، مروج الذهب، ج‏2، ص 384.

4- وقعه صفين، ص 132.

5- سورة زخرف، آية‏13.

6و7و8- وقعه صفين، صص 134- 132.

9- سوره ق، آية 10.

10- وقعه صفين، ص 135.

11- همان، صص‏142- 140; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3،صص‏170-169.

12- وقعه صفين، صص 141- 140 ;شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، ص‏169.

13- در بعضى جاها حريز درج شده است. پاورقى وقعه صفين ،ص 142.

14- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، ص‏203- 202; وقعه صفين، ص 142.

15- وقعه صفين، ص‏143; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، ص‏203.

16- نهج البلاغه، با ب الحكم، شماره‏36باختصار; وقعه صفين، ص 144; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، ص‏203.

17- وقعه صفين، صص 148 -147; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، صص‏206 - 205.

18- كامل ابن اثير، ج‏3، ص 144; تاريخ طبرى، ج‏3، جزء 5، ص‏237.

19- وقعه صفين، ص 148; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، ص 208.

20و21- متن نامه امام وپاسخ معاويه در وقعه صفين (ص 150) وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(ج‏3، صص 211- 210) مندرج است.

22- وقعه صفين، صص‏154- 151; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، صص‏213 - 211; تاريخ طبرى، ج‏3، جزء 5، ص 238; كامل ابن اثير، ج‏3، ص 144.

23- وقعه صفين، صص 154-151; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، صص‏213- 211; تاريخ طبرى، ج‏3، جزء 5، صص 238; كامل ابن اثير، ج‏3، ص 144.

24و25- وقعه صفين، صص 154-151; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، صص‏213- 211; تاريخ طبرى، ج‏3، جزء 5، صص 238; كامل ابن اثير، ج‏3، ص 144.

26- وقعه صفين، ص 154; تاريخ طبرى، ج‏3، جزء 5، ص 238.

27- ابن مزاحم (در وقعه صفين) شمار سپاهيان معاويه را يكصد وسى هزار نفر ضبط كرده، ولى مسعودى(در مروج الذهب ، ج‏2، ص 384) مى گويد كه قول مورد اتفاق در اين مورد بر هشتاد وپنج هزار است. همچنين شمار سپاهيان على -عليه السلام به نقل وقعه صفين(ص‏157) يكصد هزار يا كمى بيشتر وبه نقل مروج الذهب نود هزار بوده است.

28- وقعه صفين، صص‏157-156.

فروغ ولايت ص‏543

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:16:01

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
حركت‏به سوى شام

حركت‏به سوى شام

على(ع)به سوى شام به راه افتاد و در راه به كربلا رسيد.در آنجا با مردم نماز گزارد.چون سلام نماز داد از خاك آن زمين برداشت و بوئيد و گفت:

«خوشا تو اى خاك!مردمى از تو برانگيخته مى‏شوند كه بى‏حساب به بهشت درمى‏آيند.» (1)

و در روايت ديگرى آورده است كه بدان اشارت كرد و گفت:

«اينجا بارانداز آنان است و اينجا جاى ريختن خونهايشان.» (2)

از آنجا روانه رقه شد.چون از فرات گذشت‏شريح بن هانى و زياد بن نضر را با دوازده هزار تن پيش معاويه فرستاد.

اسكافى در كتاب خود نامه‏اى از على(ع)آورده (3) و مى‏نويسد آن را به زياد پسر نضر نوشته است. اين نامه در مجموعه شريف رضى نهج البلاغه به شماره 11 ثبت‏شده و در عنوان آمده است:

«به لشكرى كه آن را به سر وقت دشمن فرستاد.»چنانكه در تعليقات اين نامه از كتاب واقعه صفين نصر بن مزاحم نوشته‏ام،مخاطب آن زياد و شريح است.نامه مفصل است.در اينجا ترجمه آنرا از نهج البلاغه مى‏آورم،و آنكه تفصيل را خواهد به‏«واقعه صفين‏»ص 123 و يا ترجمه آن از آقاى اتابكى ص 172 مراجعه كند.

«چون به سر وقت دشمن رفتيد،يا دشمن بر سر شما آمد،لشكرگاهتان را برفراز بلنديها،يا دامنه كوهها،يا بين رودخانه‏ها قرار دهيد تا شما را پناه و دشمن را مانعى بر سر راه بود.و جنگتان از يك سو يا دو سو آغاز شود و در ستيغ كوهها و فراز پشته‏ها،ديده‏بانها بگماريد،مبادا دشمن از جائى آيد كه مى‏ترسيد،يا جائى كه از آن بيم نداريد.و بدانيد كه پيشروان لشكر ديده‏هاى آنانند و ديده‏هاى پيشروان جاسوسانند.مبادا پراكنده شويد!و چون فرود مى‏آييد با هم فرود آييد و چون كوچ كرديد با هم كوچ كنيد و چون شب شما را فرا گرفت،نيزه‏ها را گرداگرد خود بر پا داريد و مخوابيد جز اندك يا لختى بخوابيد و لختى بيدار مانيد.» (4)

آنان در راه خود به دسته‏اى از لشكريان معاويه كه ابو الاعور سلمى فرمانده‏شان بود برخوردند،و به امام نامه نوشتند و كسب تكليف كردند.امام مالك اشتر را خواست و آنچه شريح و زياد نوشته بودند بدو گفت و او را با اين نامه نزد آنان فرستاد:

«من مالك اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهيانى كه در فرمان شماست امير كردم.گفته او را بشنويد و از وى فرمان بريد.او را چون زره و سپر نگهبان خود كنيد كه مالك را نه سستى است و نه لغزش.نه كندى كند آنجا كه شتاب بايد،نه شتاب گيرد آنجا كه كندى شايد.» (5)

پى‏نوشتها:

1.واقعه صفين،ص 140.

2.همان كتاب،ص 142.

3.المعيار و الموازنه،ص 142.

4.نامه 11.

5.نامه 13،كتاب صفين ص 154.طبرى از على(ع)در هنگام برون آمدن از خانه عايشه گفتارى را ضبط كرده است كه در برخى از الفاظ همانند آن نامه است.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 117

دكتر سيد جعفر شهيدى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:16:42

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:16:01

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:16:42

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد