فاطمه بنت اسد نخستين زن از زنان بنى هاشم بود كه با يك مرد هاشمى از همان تيره ازدواج كرد و از وى فرزند آورد و از اين رو فرزندان آنها از دو سو نسبشان به هاشم بن عبد مناف مىرسد و هاشمى هستند.
بر طبق آنچه اهل تاريخ نقل كردهاند خداى تعالى از اين بانوى فرخنده شش فرزند يعنى چهار پسر و دو دختر به ابو طالب عنايت فرمود.
پسران عبارت بودند از طالب،عقيل،جعفر و على (ع) كه هر كدام به ترتيب ده سال از ديگرى كوچكتر بود.و روى اين حساب هنگامى كه على (ع) به دنيا آمد،جعفر ده سال و عقيل بيست سال و طالب سى سال از عمرشان گذشته بود.
و دختران ابو طالب از فاطمه بنت اسد يكى فاخته بود كه كنيهاش«ام هانى»است و ديگرى جمانة .شرح حال هر يك از آنها در كتب تاريخ و رجال مذكور است.
زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام ص 16
سيدهاشم رسولى محلاتى
پيامبر (صلى الله عليه و آله) پس از فتح خيبر همين كه جعفر بن ابى طالب را ديد فرمود :ما أدري بأيهما أنا أسر: أبقدوم جعفر أم بفتح خيبر؛ نمىدانم به كداميك بيشتر مسرور شوم: آيا به آمدن جعفر از حبشه يا به خيبر به دست على (عليه السلام)؟«شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 281».
شناخت برادران على (عليه السلام) حكايت از شخصيت ذاتى و بزرگ منشى خاندان على (عليه السلام) دارد؛ از اين رو به شرح حال برادران على (عليه السلام) به طور اختصار مىپردازيم .
على (عليه السلام) سه برادر به نامهاى «طالب»، «عقيل» و «جعفر» چند خواهر يكى ام هانى با نام «هند» يا «فاطمه» و خواهر ديگر به نام «جمانه» و .... داشته است. برادران على (عليه السلام) ـ بخصوص جعفر و عقيل ـ در جهان عرب و در ميان مسلمانان از شهرت وموقعيت خاصى برخوردار بودند. مورخان اسلامى درباره اين دو شخصيت مطالب بسيارى نگاشتهاند. در اين بخش به شرح كوتاهى از حالات آنها مىپردازيم:
بزرگترين فرزند اين خاندان شريف وكريم «طالب» است؛ از اين رو پدرشان با كنيه «ابوطالب» شهرت يافت. طالب خود فرزندى نداشت اما به رسم عرب كه براى همه افراد ـ اگر چه فرزند نداشته باشند ـ كنيهاى انتخاب مىكنند، لذا بر طالب كنيه «ابو زيد» نهاده شد. در تاريخ اسلام از وى آنچنان ياد نشده است؛ زيرا او با اكره مشركان مكه در غزوه بدر به چنگ با رسول خدا پرداخت و در همان جنگ مفقود الاثر گرديد و ديگر او را نيافتند ومعلوم نشد سرنوشت او چه شده است.
طبق نقل ابن هشام، هنگامى كه «طالب» به اجبار قريش براى جنگ بدر از مكه خارج شد، بر اثر يك مشاجره لفظى، كه قريش مىگفتند قلوب شما بنى هاشم با محمد است، از وسط راه به مكه بازگشت و به جنگ بدر نيامد. (1)
اما طبرى از ابن كلبى نقل مىكند كه :«طالب با اجبار مشركان به بدر آمد نه جزو اسرا بود و نه كشته شدگان بلكه مفقود شد و به خانهاش بازنگشت.» (2) .
دومين فرزند ابوطالب عقيل است. عقيل نيز با اكراه قريش در جنگ بدر شركت كرد و به دست مسلمانان اسير شد. از آنجا كه براى آزادى خود ازمال و منال دنيا چيزى نداشت، عمويش «عباس» فديه او را به مسلمانان پرداخت و آزاد شد. عقيل پس از آزادى به مكه بازگشت و تا سال هشتم هجرت در مكه ماند و بعد از آن به مدينه هجرت كرد و در جنگ موته در ركاب رسول خدا جنگيد (3) به نقل برخى از مورخان «عقيل» تا سال پنجاه هجرى زندگى كرد و در سن 92 سالگى در حالى كه نابينا بود، جهان فانى را وداع گفت. (4) .
سومين فرزند خاندان ابو طالب «جعفر» ـ مشهور به «جعفر طيار» ـ است و كنيهاش «ابو عبد الله». جعفر ده سال از على بزرگتر بود، يعنى بيست سال قبل از بعثت پيامبر اسلام به دنيا آمده بود. و در بهار 41 سالگى در جنگ موته (سال هشتم هجرى) به فيض شهادت رسيد.
جعفر طيار، از كسانى است كه در اوايل بعثت به پيامبر (صلى الله عليه و آله) ايمان آورد و جزو پيشگامان اسلام به شمار آمد. ابن اثير در اسد الغابه مىنويسد: «جعفر از نظر اخلاق و روحيه، و قيافه و اندام شبيه به پيامبر بود (5) و به فاصله كوتاهى پس از على (عليه السلام) به پيامبر اسلام، ايمان آورد. روزى ابوطالب، على (عليه السلام) راديد كه در سمت راست پيامبر (صلى الله عليه و آله) نماز مىگزارد، و به فرزند ديگر خود يعنى جعفر گفت:« تو نيز در سمت چپ پيامبر به نماز بايست» (6)
از افتخارات ديگر جعفر هجرت او با گروهى از مسلمانان به حبشه است، و اين هجرت در سال پنجم بعثت اتفاق افتاد.
مسلمانان وقتى ديدند كه سرزمين عربستان را بت پرستى فرا گرفته و مشركان اجازه نمىدهند تا آنها نداى توحيد سردهند وآزادانه به دستورات اسلام عمل نمايند، بلكه همواره تحت شديدترين شكنجههاى قريش قرار گرفتهاند و در نتيجه زندگانى براى آنها درمكه و اطراف آن سخت و ناگوار شدهاست، به فكر افتادند دست از تجارت و فرزندان و نزديكان خود بردارند و مكه را ترك كنند و به يكى از كشورهاى مجاور پناهنده شوند تا در امنيت و آزادى به مراسم دينى و اسلام خود عمل نمايند؛ از اينرو موضوع را با پيامبر (صلى الله عليه و آله) درميان گذاشتند تا از حضرت كسب تكليف نمايند.
رسول خدا نظريه آنان را پسنديد و پيشنهاد كرد بهترين محل امن براى شما حبشه است. حضرت چنين فرمود:
«و لو خرجتم إلى أرض الحبشه، فإن بها ملكا لا يظلم عنده أحد و هى أرض صدق حتى يجعل الله لكم فرجا مما أنتم فيه؛
اگر به خاك حبشه برويد، براى شما خيلى مفيد است؛ زيرا در آن سرزمين زمامدارى نيرومند و دادگر حكومت دارد و به كسى ظلم نمىشود، و آنجا خاك صداقت و راستى است، شماها مىتوانيد در آن سرزمين بسر ببريد تا خداوند در كار شمافرجى پيش آرد (7)
سخنان نافذ و دلنشين پيامبر (صلى الله عليه و آله) چنان در روحيه آنان اثر گذاشت كه در اندك مدت آنان آمادگى بيشترى داشتند بار سفر بسته و به طور مخفيانه به دور از چشم سران قريش، برخى سواره و بعضى پياده راه «جده» را پيش گرفتند و شبانه از مكه خارج شدند، اين گروه كه تعداد آنان 10 يا 15 نفر مىشدند، چهار زن نيز در ميان آنها بود، تاريخ مهاجرت اين گروه در ماه رجب سال پنجم بعثت است.
بدون ترديد مهاجرت گروهى انگشت شمار به مكانى دور از وطن و آن هم به جبشه كه سفر دريايى است و بسيار پر مشقت و پرمخاطره است، بهترين دليل بر ايمان و اخلاص عميق آنان به اسلام و پيامبر است.
اين گروه به بندر جده رسيدند. جده در آن زمان بندر بازرگانى بود. از حسن تصادف دو كشتى تجارى آماده حركت به حبشه بود. مسلمانان از ترس تعقيب كفار مكه، با پرداخت نيم دينار سريعا بر كشتى سوار شدند و پيش از آنكه مأموران قريش به آنها برسند، سواحل بندر جده را ترك كردند و عازم حبشه شدند. (8)
به دنبال هجرت اين گروه ده، پانزده نفرى، سفر گروه دوم در آزادى بيشترى صورت گرفت و عدهاى از مسلمانان با زنان و فرزندان خود كه پيشاپيش آنها «جعفر بن ابىطالب» بود راهى حبشه شدند؛ به طورى كه تعدادمسلمانان مهاجر در حبشه ـ بجز كودكانى كه با آنها بودند يا بعدا متولد شدند ـ به 83 نفر مىرسيد.
حبشه براى مسلمانان مهاجر ـ همانگونه كه پيامبر گرامى فرموده بود ـ سرزمينى آرام و توأم با آزادى بود. «ام سلمه» همسر «أبى سلمه» كه بعدها به افتخار همسرى پيامبر نائل شد درباره محيط آرام حبشه مىگويد:
«لما نزلنا أرض الحبشة جاورنا بها خير جار النجاشى، أمنا على ديننا، و عبدنا الله لا نوذى و لا نسمع شيئا نكره؛
وقتى به سرزمين حبشه وارد شديم در حمايت بهترين حامى قرار گرفتيم، نجاشى براى انجام مراسم دينى به ما امان داد و خدا را به راحتى پرستش مىكرديم و آزادى از كسى نمىديديم و سخن بدى از كسى نمىشنيديم». (9)
هنگامى كه سران قريش از مهاجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند از ترس اين كه حبشه كانون قدرت و مركزى براى تشكل مسلمانان شود، در «دار الندوة» به شور نشستند. نتيجه مشورت آنها اين شد كه مسلمانان را به مكه بازگردانند و همچون گذشته آنها را زير نظر خود بگيرند، بدين منظور دو نفر از افراد كاردان و حيله گر ـ «عمرو عاص» و «عبد الله بن ربيعه» ـ را ازميان خود انتخاب كردند و دستورات لازم را به آنها دادند؛ همچنين به همراه آنها هداياى بسيارى براى «نجاشى» پادشاه حبشه و هداياى ديگرى براى اطرافيان نجاشى كه در پادشاه نفوذ داشتند، فرستادند، تا از اين طريق بتوانند در پادشاه حبشه نفوذ كنند و مسلمانان را از حبشه بازگردانند.
نمايندگان قريش پس از ورود به حبشه نخست نزد وزرا و اطرافيان نجاشى رفتند. پس از تقديم هداياى مخصوص به آنها چنين گفتند: «اخيرا گروهى از جوانان بىتجربه نادان كه از آيين نياگان خود روى گردانيده و آيينى بر خلاف آيين شما و ما انتخاب كردهاند، به كشور شما آمدهاند و از امنيت كشور شما سوء استفاده نمودهاند، اينك بزرگان و اشراف قريش از پادشاه حبشه تقاضا دارند آنها را از كشور خود بيرون نموده و تسليم ما كنيد. تقاضاى ديگر ما از شما اين است كه وقتى اين مطلب را در حضور نجاشى مطرح مىكنيم، شما نظر ما را تأييد نماييد.» اطرافيان پادشاه بدون توجه به حقايق چشم به هدايا دوختند و به نمايندگان قريش قول مساعد دادند.
روزى كه «عمرو عاص» و «عبد الله بن ربيعه» موفق به شرفيابى به حضور نجاشى شدند و اطرافيان گرد شاه را گرفته بودند، پس از عرض ادب و تقديم هداياى ارزنده و نفيس، پيام قريش را به اطلاع زمامدار حبشه رساندند و از وى درخواست بازگرداندن مسلمانان مهاجر را كردند .
پس از پايان سخنان نمايندگان قريش، اطرافيان پادشاه حبشه همگى حمايت خود را از اين دو نفر اعلام كردند و از شاه خواستند تا مهاجران را اخراج نمايند.
پادشاه بر خلاف نظر اطرافيان گفت: هرگز اين كار درستى نيست كه گروهى را كه به كشور من پناه آوردهاند بدون تحقيق اخراج كنم و به دست اين دو نفر بسپارم بايد آنها را بخواهم و سخنان آنها را نيز بشنوم. اگر گفتار اين دو نماينده درباره آنها درست بود، در اين صورت حكم اخراجشان را صادر مىكنم و آنها را به كشور خودشان باز مىگردانم، و اگر سخنان اين دو درباره اين گروه واقعيت نداشته باشد، از آنها حمايت خواهم كرد.»
چون نجاشى از پناهندگى گروهى از مسلمانان در كشورش آگاه شد، مأمور مخصوصى فرستاد و آنان را به حضور طلبيد. مسلمانان كه احساس خطر كردند با مشورت يكديگر «جعفر بن ابىطالب را به عنوان نماينده و سخنگوى خود برگزيدند، جعفر به همراهان گفت: «من آنچه را كه از پيامبر خدا شنيدهام بدون كم و زياد خواهم گفت» از سوى ديگر نجاشى دستور داد جمعى از علماى مذهب رسمى حبشه (مسيحيت) در مجلس حاضر باشند، تا در صورت طرح مسائل دينى پاسخگو باشند . مجلس در حضور پادشاه، با شكوه و جلال خاصى ترتيب داده شد مسلمانان كه در پيشاپيش آنان «جعفر بن ابىطالب» در حركت بود، با متانت و وقار وارد مجلس شدند.
پادشاه حبشه از جعفر پرسيد:«چرا از آيين نياكان خود دست برداشتهايد و به دين جديدى روى آوردهايد كه نه با دين ما منطبق است و نه با آيين پدرانتان؟»جعفر با صدايى رسا و با فصاحت و بلاغت تمام چنين پاسخ داد: «اى نجاشى! ما مردمى بوديم بت پرست، به كارهاى زشت و رفتار ناپسند عادت داشتيم. از مردار اجتناب نمىكرديم، افراد ضعيف و ناتوان به دست قدرتمندان محكوم بودند. با خويشان و نزديكان خود به جنگ مىپرداختيم. خونريزى و غارتگرى از افتخارات ما به حساب مىآمد؛ تا اين كه يك نفر كه در امانت و درستكارى سابقه درخشانى داشت، به نام «محمد» از ميان ما برخاست و به فرمان خداوند ما را به يگانه پرستى و توحيد دعوت كرد و بت پرستى را باطل نمودو امانت دارى و درستكارى را سفارش كرد. و دستور داد با خويشان و نزديكان بخوبى عمل كنيم. از شهادت دروغ و خيانت در اموال يتيمان اجتناب ورزيم. از رفتار نا مشروع وكردار زشت دور باشيم. به ما دستور داد نماز بخوانيم، روزه بگيريم و ... .
بر اساس برنامههاى او بود كه ما به او ايمان آورديم و خداى يكتا را مىپرستيم و او را عبادت مىكنيم آنچه را حرام شمرده حرام مىدانيم و آنچه را حلال مىداند حلال مىشمريم . اما قريش در برابر پيامبر ما قيام كردند و پيروان او را شكنجه دادند، تا از آيين او دست بردارند و بار ديگر به بت پرستى روى آوردند و كارهاى زشت و اعمال قبيح گذشته را انجام دهند. و چون مقاومت ما در برابر ظلمهاى قريش تمام شد، براى انجام مراسم دينى خود در محيطى آزاد و دور از شكنجه و فشار، دست از مال و خويشاوندان خود برداشتيم و به كشور شما پناهده شديم و اكنون هم به دادگرى و انصاف شما اعتماد كامل داريم.»
سخنان گرم و دلنشين جعفر چنان دلهاى حاضران ـ بخصوص شخص نجاشى ـ را جذب كرد كه اشك در چشمان نجاشى حلقه زد و گفت «مقدارى از آنچه را كه بر پيامبر شما وحى شده، ودر كتاب آسمانى پيامبرتان آمده است، برايم بخوان.»
جعفر با در نظر گرفتن وضع مجلس كه احساسات مسيحيت موج مىزد، شروع به تلاوت سوره مباركه مريم نمود و آيات اين سوره را كه فاصلههاى كوتاه و خاتمههاى يك نواخت آنها، آهنگ مخصوصى پديد مىآورد، با طمأنينه و استحكام خواند (كهيعص * ذكر رحمت ربك عبده زكريا * إذ نادى ربه نداء خفيا ...) (10) جعفر خواست با خواندن اين آيات، منطق معتدل و صحيح قرآن را درباره عيسى و مريم براى مسيحيان بيان كند و نشان دهد كه قرآن در عين اين كه عيسى و مريم را تقديس مىكند، آنها را از حريم الوهيت دور نگاه مىدارد. سخنان جعفر در مجلس تحول ايجادكرد و اشكها را برگونهها جارى ساخت.
نتيجه سخنان جعفر دروغگويى نمايندگان قريش را كه براى بازگردادند آنها به خاك حجاز به حبشه آمده بودند، ثابت كرد و با اين شيوه اسلامى جعفر موفق شد حمايت فرمانرواى حبشه را نسبت به پناهندگان جلب نمايد. نجاشى به حاضران گفت: «به خدا سوگند، اين سخنان و سخنان عيسى از يك ريشه است». سپس رو كرد به نمايندگان قريش و گفت: «هرچه زودتر از اينجا برويد .» و هداياى آنها را به خودشان برگرداند. نجاشى در نتيجه تأثير آيات قرآنى و بيان نافذ «جعفر بن ابىطالب» رسما مسلمان شد و در سال نهم هجرى از دنيا رفت. پيامبر (صلى الله عليه و آله) از دور بر جنازهاش نماز خواند. (11)
در سال هفتم هجرت، پيامبر (صلى الله عليه و آله) شخصى را به نام «عمرو بن اميه» به حبشه اعزام كرد تا درباره بازگشت مسلمانانى كه مقيم آنجا شدهاند با نجاشى صحبت كند. پادشاه حبشه پس از دريافت پيام پيامبر (صلى الله عليه و آله) تمام وسائل حركت مسلمانان را فراهم نمود و آنها را با دو كشتى به جانب مدينه فرستاد. مسلمانان همين كه در سواحل نزديك مدينه پياده شدند، خبردار شدندكه پيامبر (صلى الله عليه و آله) رهسپار سرزمين خيبر شدهاست . آنان بى درنگ به سرزمين خيبر آمدند؛ اما وقتى به خيبر رسيدند كه مسلمانان تمام قلعههاى خيبر را گشوده بودند.
پيامبر عاليقدر اسلام شانزده قدم به استقبال جعفر آمد و را در آغوش گرفت و پيشانىاش را بوسيد و از شدت شوق سخت گريست و فرمود:
«لا أدري بأيهما أنا أشد سرورا، بقدومك يا جعفر أم بفتح الله على أخيك خيبر؛ نمىدانم به كدام يك از دو امر بيشتر خوشحال شوم: آيا به آمدن تو از حبشه، يا به گشوده شدن قلعههاى خيبر به دست برادرت على. » (12)
سپس فرمود: «آيا مىخواهى امروز به تو هديهاى بدهم؟» جعفر عرض كرد: «بلى اى رسول خدا»، مردم گمان كردند كه آن هديه از نوع هداياى مردم عادى است ـ مانند طلا و نقره ـ اما پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر خلاف تصور مردم، فرمود: «چيزى به تو خواهم آموخت كه اگر آن را هر روز انجام دهى، براى تو بهتر از دنيا و آنچه در آن است، خواهد بود.» سپس نمازى را كه به نماز جعفر طيار معروف گرديد (13) به او آموخت. (14)
در حديث ديگرى از رسول خدا آمده است كه وقتى نماز چهار ركعتى را به وى تعليم داد، فرمود : «هرگاه اين نماز را به جا آوردى گناهان گذشتهات آمرزيده مىشود. اگر توانستى هر روز اين نماز را بجاى آور. اگر نتوانستى دو روز يك بار، و يا هر جمعه يا هر ماه يا هر سال يك بار كه گناهانت آمرزيده مىشود.»
جنگ موته در جمادى الاولى سال هشتم هجرت به وقوع پيوست. در اين نبرد فرماندهى لشكر اسلام به سه نفر به ترتيب «زيد بن حارثه»، «جعفر بن ابىطالب» و «عبد الله بن رواحه» داده شد كه در صورت شهادت هر كدام، فرماندهى به ديگرى منتقل شود؛ محققان شيعه (15) معتقدند كه حضرت جعفر فرمانده كل بود و زيد و عبد الله معاونان او بودند.
هنگامى كه رزمندگان اسلام به وادرى «معان» رسيدند، با خبر شدند كه «هرقل» به همراهى صد هزار نفر از روميان و صد هزار نفر از اعراب آماده جنگ با لشكر اسلام شدهاند، سپاه اسلام كه نيروهاى رزمندهاش از سه هزار نفر تجاور نمىكرد، مدت دو شب در «معان» ماندند تا تصميم بگيرند به پيشروى ادامه دهند و با روميان بجنگندند و يا از پيامبر (صلى الله عليه و آله) دستور مجددى دريافت كنند. در اين موقعيت «عبد الله رواحه» اين افسر فداكار و با فضيلت از جاى برخاست و با سخنان آتشين تمام نيروهاى تحت فرماندهى را آماده مبارزه كرد.
پس از سخنان عبد الله رواحه سپاه اسلام به حركت خود ادامه داد. هر دو سپاه در نقطهاى به نام «شارف» ـ در نزديكى قراى بلقا ـ با هم روبرو شدند، ولى بنا به مصالح نظامى سپاه اسلام مقدارى عقب نشينى كرد و در سرزمين موته فرود آمد.
جعفر بن ابىطالب ـ كه به نظر برخى از محققان شيعه فرمانده لشكر بود ـ سپاهيان را تقسيم نمود و براى هر كدام فرماندهى قرار داد و بعد حملات تن به تن آغاز گشت، جعفر بايد پرچم را به دست گيرد و حملات رزمندگان را هدايت كند و درعين حال به جنگ و دفاع نيز بپردازد .
جعفر بن ابى طالب حملات شجاعانهاى كرد و در حالىكه رجز مىخواند، به قلب دشمن حمله مىبرد؛ تا آن كه نيروهاى روم اطراف او را محاصره كردند جعفر وقتى شهادت خود راقطعى دانست، براى آن كه دشمن از اسب او استفاده نكند، پياده شد ضربتى بر او زد و او ار از حركت باز داشت و به دفاع و حمله خود ادامه داد. در اين هنگام دست راست او قطع گرديد، او براى اين كه پرچم سپاه به زمين نيفتد پرچم را به دست چپ گرفت. وقتى دست چپ او را قطع كردند با بازوان خود پرچم را به سينه چسبانيد. سرانجام در حالى كه بيش از هشتاد زخم بر بدن و سر صورتش وارد شده بود، روى زمين افتاد و به درجه عظماى شهادت نائل گرديد .
پس از وى «زيد بن حارثه» پرچم فرماندهى را به دست گرفت و با شهامت بسيار جنگيد و او نيز به شهادت رسيد. سپس نوبت «عبد الله بن رواحه» شد، پرچم را برافراشت. او هم جوانمردانه جنگيد تا به درجه شهادت نايل آمد (16)
پس از شهادت اين سه فرمانده با فضيلت و از خود گذشته، درميان سپاه اسلام پراكندگى و سرگردانى به وجود آمد. در اين هنگام «ثابت اقرم» پرچم اسلام را برداشت و فرياد بر آورد كسى رابه عنوان فرماندهى انتخاب كنيد. سپس وى با مسلمانان، «خالد بن وليد» تازه مسلمان را كه مردى شجاع و نيرومند بود به فرماندهى انتخاب كردند.
خالد با تاكتيكى بسيار هوشيارانه دستور داد سپاه اسلام پراكنده شوند. ميمنه به ميسره برود و ميسره به ميمنه و جمعى از نيروها از سپاه فاصله بگيرند و فردا با شعار لا اله الا الله به مسلمانان بپيوندند، تا سپاه روم تصور كنند نيروى جديد به آنان پيوسته است .
اين تاكتيك مؤثر واقع شد و روميان ازحمله به مسلمانان خوددارى كردند. آنها با خود انديشيدند سپاهى كه در روزهاى قبل بدون نيروى كمكى با شهامت زايد الوصفى مىجنگيدند، اكنون كه براى آنان كمكى آمده است بايد صلابت و استقامت آنان چندين برابر گرديده باشد. در ميان سكوت و آرامش به وجود آمده در سپاه روم و سپاه اسلام، مسلمانان از اين فرصت استفاده كردند و به مدينه بازگشتند. بزرگترين پيروزى مسلمانان در اين نبرد اين بود كه سپاه كوچكى در برابر ارتش منظم و نيرومند روم چند روز مقاومت نمايد و سرانجام بدون شكست و تلفات سنگين باز گردد.
گرچه بازگشت سپاهيان اسلام با استقبال سرد مسلمانان مواجه بود؛ زيرا سربازان قدرتمند اسلام هميشه در همه جا مىجنگيدند تا دشمن رابه شكست وادار مىنمودند و يا منجر به عقب نشينى آنها مىشدند؛ از اين رو وقتى لشكر اسلام از موته بازگشت، با شعارهاى زننده مردم روبرو شدند. به قول طبرى وديگران، مردم با ريختن خاك بر سر و صورت سربازان و شعار: «اى فراريان چرا از جهاد فرار كرديد»؛ از آنان استقبال نمودند. (17)
چون خبر شهادت جعفر به پيامبر خدا رسيد، بسيار گريست و در حالىكه چشمان مباركش را اشك فرا گرفت، چنين فرمود:
«قطعت يداه قبل أن استشهد و قد أبدله الله من يديه جناحين من زمرد أخضر فهو الان يطير بهما فى الجنة مع الملائكة كيف شاء؛
پيش از آن كه جعفر به شهادت برسد، دو دست او قطع شد و خداوند به جاى آن دو دست دو بال از زمرد سبز به او عطا كرد. هم اكنون او با آن دو بال با ملائكه در حال پرواز است؛ به هر جا كه بخواهد مىرود» (18)
تعبيرى كه مورخان اهل سنت از پيامبر (صلى الله عليه و آله) نقل كردهاند به اين مضمون است: «شب گذشته جعفر را در ميان جمعى از ملائكه مشاهده كردم كه با بالهاى خود پرواز مىكرد و جلو او به خون رنگين شده بود.» (19)
جعفر طيار از نظر فضايل اخلاقى و شجاعت و وفادارى به اسلام مورد توجه بود؛ تا حدى كه پس از سى سال از شهادتش هنگامى كه به امير المومنين (عليه السلام) خبر دادند عمر و عاص با معاويه بيعت كرده و قرار گذاشتهاند اگر بر على (عليه السلام) پيروز شوند، حكومت مصر در اختيار «عمرو» قرار دهند، حضرت با شنيدن اين خبر ناگوار به ياد شجاعت عمويش حمزه و برادرش جعفر افتاد و فرمود: «اگر اين دو نفر زنده بودند، ستاره پيروزى من طلوع مىكرد .» (20)
وجود چنين شخصيتى والا مقام و با ايمان در خاندان على (عليه السلام) براى او و پدر و مادر بسى افتخار بلندى است كه ساير خلفا از فضيلت چنين برادرى محروم بودند.
مورخان براى على بن ابىطالب (عليه السلام) خواهرانى كه از پدر و مادر يكى مى باشند نام بردهاند: يكى «ام هانى» كه نام او را هند و يا فاطمه و يا فاخته گفتهاند. او همسر هبيرة بن ابى وهب مخزومى است. و ام هانى در فتح مكه مسلمان شد ولى شوهرش هبيرة به نجران فرار كرد و چهار فرزند براى او ذكر شده است به نامهاى «جعده»، «هانى»، «يوسف» و «عمر» داستان امان دادن وى در فتح مكه به برخى از سران كفر در خانهاش ـ كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) امان او را محترم شمرد ـ در همين كتاب در بخش «فتح مكه» خواهد آمد.
خواهر ديگر على (عليه السلام) «جمانه» و خواهر سوم او «ريطه» كه كنيه او ام طالب است و خواهر چهارمى هم به نام «اسماء» براى آن حضرت نام برده شده است. (21)
پىنوشتها:
.1 سيره ابن هشام، ج 2، ص .271
.2 تاريخ طبرى، ج 2، ص .144
.3 تذكرة الخواص ابن جوزى، ص .21
.4 براى آگاهى بيشتر از زندگانى عقيل ر.ك تجلى امامت تحليلى از حكومت على (عليه السلام) .
.5 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص .29
.6 ر.ك: سيره ابن هشام، ج 1، ص 263؛ اسد الغابه، ج 1، ص .387
.7 سيره ابن هشام، ج 1، ص 344؛ بدايه و نهايه ابن كثير، ج 3، ص 64؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 70؛ كامل بن اثير، ج 1، ص .496
.8 همان مدرك
.9 سيره ابن هشام، ج 1، ص .358
.10 مريم (19) آيه 1 ـ .3
.11 بدايه و نهايه ابن كثير، ج3، ص 64 ـ 69؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 345 ـ 362؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 498؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 71؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 207؛ ابن ابى الحديد، ج 6 ص .283
.12 بحار الانوار، ج 21، ص 24؛ با اندكى تفاوت در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص .128
.13 اين نماز معروف به نماز جعفر طيار است. درمفاتيح الجنان در آداب روز جمعه آمده است : «چهار ركعت دارد. با دو سلام و سيصد مرتبه تسبيحات اربعه (سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر) خوانده مىشود. بدين صورت كه، پس از تكبير، حمد و يك سوره از قرآن و پس از آن پانزده مرتبه تسبيحات اربعه گفته مىشود، و در ركوع ده مرتبه تسبيحات اربعه، و پس از سر برداشتن از ركوع ده مرتبه،در سجده اول ده مرتبه، پس از سربرداشتن ده مرتبه، در سجده دوم ده مرتبه، پس از سر برداشتن نيز ده مرتبه. ركعت دوم نيز به همين كيفيت خوانده مىشود و سلام داده مىشود و نماز دوم هم به اين صورت خوانده مىشود، كه مجموعا سيصد تسبيحات اربعه خوانده خواهد شد.
.14 كافى ،ج 3،ص 129؛بحار الانوار،ج 21،ص 24؛با اندكى تفاوت بحار الانوار،ج 91،ص .211
.15 بحار الانوار،ج 21،ص .59
.16 ر.ك: كامل ابن اثير، ج 1، ص 604؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 318؛ طبقات، ج 2، ص 137 بحار الانوار، ج 21، ص .53
.17 تاريخ طبرى، ج 2، ص 323؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص .609
.18 بحار الانوار، ج 21، ص .54
.19 قال (صلى الله عليه و آله): «مر بي جعفر البارحة فى نفر من الملائكة له جناحان مختضب القوادم بالدم»، كامل ابن اثير، ج 1، ص 609؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 322؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص .129
.20 وقعه صفين، ص .49
.21 ر.ك: اسد الغابة، ج 5، ص 624؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 122 و ج 8، ص 47؛ اصابه ابن حجر، ج 4، ص 425؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 594؛ بحار الانوار، ج 19، ص .57
مظهر ولايت ص 95
سيد اصغر ناظم زاده قمى