عارف ربانى شيخ ميثم بن على بن ميثم بحرانى متوفاى سال 689 قمرى
نگارنده : دكتر لبيب بيضون ـ سوريه
مترجم: محسن امامى
نهج البلاغه كتاب نفيسى است كه در قلمرو ادبيات عربى از خورشيد تابان نيمروزى مشهورتر است به درجه اى كه يكى از پايه ها و اصول سه گانة ادبيات عربى به شمار آمده است كه عبارتند از قرآن، احاديث پيامبر (ص) و نهج البلاغه و جاى تعجب نيست زيرا نهج البلاغه سخنان اميرالمؤمنين على (ع)، پرورش يافتة پيامبر (ص) و مكتب قرآن است.
اين كتاب شامل 242 خطبه، 78 نامه و 500 سخن حكمت آميز است كه از سخنان گهربار و پرمعناى پيشواى همه در تمام كمالات، اميرالمؤمنين على (ع) مى باشد كه شريف رضي رهبر فصاحت و شيوايى عصر خود آن را جمع آورى كرده است.
محمد محيى الدين عبدالحميد محقق كتاب شرح نهج البلاغه تأليف شيخ محمد عبده در مقدمهاي كه بر اين شرح نوشته ميگويد: نهج البلاغه منتخبى است از سخنان اميرالمومنين علي ابن ابيطالب رضى الله عنه كه شريف رضي، ابوالحسن محمد بن الحسين موسوى گردآوري كرده است. اين كتاب منبع علوم و فنون فصاحت و بلاغت است و خواننده به راحتى ميتواند در اين زمينه از آن خوشه چينى كند. زيرا اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب (ع) پس از رسول اكرم (ص) در ميان مردم در بالاترين مرتبة شيوايي، فصاحت، سخنورى و توانايي قرارداشت و از قويترين برهان و استدلال و سلطه بر زبان برخوردار بود و هر گونه ميخواست آن را به كار ميبرد. وى فرزانه اى بود كه سخنانش منبع حكمت به شمار مى رفت و سخنورى بود كه كلامى سحرانگيز و دلپذير داشت. پرورش يافتن نزد رسول اكرم (ص) و كتابت وحى و حمايت كردن از دين با شمشير و زبان از عنفوان جوانى استعدادى به او بخشيده بود كه نزد هيچكس يافت نمى شد.
شريف رضى اولين كسى نبود كه به سخنان امام على (ع) توجه نشان داد. زيرا پيش از آنكه وي ديده به جهان گشايد، ادبا و پيشوايان فصاحت و بلاغت براى نگهدارى كردن سخنان امام على (ع) تلاش مداوم به كار ميبردند و از طريق گردآوري، روايت كردن خطبهها، به خاطر سپردن كلمات قصار، تاثيرپذيرى از سبك ادبى و به شعر در آوردن پندها و حكمتهاي كلام وي، آنرا حفظ مى كردند. عبدالحميد بن يحياى كاتب ميگويد؛ هفتاد خطبه از خطبه هاى اصلع (مرد طاس) حفظ كردم سپس مرتباً به آن ميافزودم. منظور وى از مرد طاس سرورمان على (ع) است.
اصبغ بن نباته گفته است: گنجينه اى از خطبه ها به خاطر سپردم كه استفاده كردن از آن موجب توسعة آن ميشود. صد پند و موعظه از سخنان على ابن ابيطالب حفظ كردم.
ابن ابى الحديد معتزلى گويد: يك سطر نهج البلاغه معادل هزار سطر از سخنان سخنور دانشمند اصبغ بن نباته است با وجود اينكه همه مردم معتقد بودند كه ابن نباته در فن خود يگانة عصر خويش است.
ابوعثمان جاحظ از شدت علاقه و توجهى كه از نظر بلاغى به خطبه هاى اميرالمؤمنين (ع) داشت بخشهايى از آن خطبه ها را براى زينت بخشيدن به كتابهاى خود مانند البيان و التبيين در آن گنجاند تا به اين وسيله خوانندگان را به سمت عاليترين مراتب علم بلاغت هدايت كند.
جاحظ صد سخن از سخنان امام على (ع) گردآورى كرد. شريف رضى تقريباٌ تمام اين صدسخن را در نهج البلاغه آورده است
جاحظ ميگفت: اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب صد سخن دارد كه هريك از آن با هزار سخن از بهترين سخنان عربى برابرى مى كند. وى آن مجموعه سخنان گردآورى شده را با اين سخن امام على (ع) آغاز كرده است: ارزش هركس به چيزى است كه آنرا نيك، بداند.
جاحظ در جلد اول كتاب البيان والتبيين صفحة 47 مى گويد: امام على (ع) در نهج البلاغه ميفرمايد: ارزش هر كس به چيزى است كه آنرا نيك بداند. اگر فقط همين عبارت به دست ما رسيده بود كفايت ميكرد و براى دلالت داشتن بر فصاحت و بلاغت در عاليترين مرتبه جاى ميگرفت و با وجود آن براى پى بردن به ارزش بلاغى سخنان على (ع) به ديگر سخنانش نياز نداشتيم. بهترين سخن آن است كه عليرغم كلمات اندك بر معانى بسيار دلالت كند و نياز به شرح و تفصيل نداشته باشد و معانى آن آشكار و هويدا باشد. خداوند عزوجل على (ع) را لباس شكوه و جلال پوشانيد و متناسب با خويشتندارى و حسن نيت وى حكمت نورانى بخشيد. سخن شيوا و رسا همراه با معانى والا و عارى از كاستى و اختلال و مطبوع طبع، در دل مخاطب تأثير باران در خاك حاصلخيز را خواهد داشت و خداوند چنان تأثير و قدرت رسوخ و نفوذى به آن خواهد داد كه حتى گردنكشان و زورگويان به آن احترام خواهند نهاد و افراد نادان نيز تحت تأثيرش قرار خواهند گرفت. عامربن عبدالقيس گفته است: «سخن هرگاه از دل برآيد بر دل نشيند و هرگاه از زبان برآيد از گوش فراتر نخواهد رفت».
اين سخن از جاحظ روايت شده است كه صرف نظر از كلام خداوند متعال و كلام فرستاده اش با هر سخنى جز سخن على ابن ابيطالب (ع) مقابله به مثل كردم چون توانايى مقابله به مثل با آن را نداشتم. يكى از آن سخنان مقابله ناپذير اين است: به هر كس احسان كنى مطيع تو ميگردد و از هركس خود را بى نياز كنى مانند وى خواهى شد و به هركس نيازمند باشى اسير وى خواهى گشت حملات شك آفرينان ادامه دارد.
بسياري از افراد در گذشته و عصر حاضر تلاش كرده اند در صحت انتساب نهج البلاغه به امام على (ع) ايجاد ترديد كنند و مدعى شده اند كه شريف رضى همه يا بخشهايى از نهج البلاغه را خود جعل كرده است. هرگاه ما مقام و منزلت شريف رضى در عصر خود را بدانيم و با عزت نفس، خويشتندارى پاكدامنى و پارسايى وى آشنا باشيم پى ميبريم كه ادعاى اين آشوبگران تهمت زننده و حيلهگر كاملا واهى و بى اساس بلكه از تار عنكبوت هم سستتر است.
نسب شريف رضي، محمدبن الحسين معروف به ذى الحسبين به امام موسى كاظم (ع) مى رسد. مادرش فاطمه دختر حسين بن احمد بن حسن ملقب به ناصر بزرگ پادشاه ديلم است و نسب جد مادريش به امام زين العابدين منتهى مى شود. شريف رضى در جوانى يعنى در 47 سالگى در سال 406 قمرى درگذشت.
دوران پيش از غيبت كبراى امام مهدى (عج) براى شيعيان بحرانى و دشوار بود. مهمترين علماي شيعه در آن دوران علامه كلينى و پس از وى شاگردش شيخ صدوق بود.
در سال 329 قمرى حوادث مهمى روى داد. ستارگان آسمان دين و فقاهت غروب كردند. على بن محمدالسمرى وفات يافت و غيبت صغرى به پايان رسيد و غيبت كبراى امام مهدى (ع) آغاز شد. رهبر فقهاى شيعه در زمان المقتدر عباسى در بغداد يعنى علامه كلينى ملقب به ثقه الاسلام درگذشت و شاگرد وى يعنى شيخ صدوق ملقب به حجت الاسلام به جاى وى بركرسي صدارت در علوم حديث تكيه زد و تا سال وفاتش يعنى سال 381 قمرى مرجع شيعيان بود.
يكي از برجسته ترين شاگردان شيخ صدوق، شيخ مفيد بود كه در زمان حكومت آل بويه زندگى مي كرد. خلفاى عباسى منصبى براى بزرگترين فقيه مسلمانان تعيين كرده بودند كه منصب «يگانة زمان» ناميده ميشد. شيخ مفيد نزديك به سى سال يعنى از زمان درگذشت شيخ صدوق در سال 381 قمرى تا در گذشت خودش در سال 413 قمرى عهده دار اين منصب بود.
شريف رضى و برادر بزرگترش شاگرد اين دانشمند و فقيه بوده اند و در مهد دانش و تقوي پرورش يافتهاند و در فقه و ادبيات استاد موثق بودند. اين دو شخصيت دينى بزرگوار كه به رسول اكرم (ص) منتسبند به خاطر ارج و اعتبار معنويشان به مناصب والاى مذهبي دست يافتند. شريف مرتضى كه برادر بزرگتر بود به منصب بزرگترين فقيه زمان رسيد و شريف رضى پس از درگذشت پدرش، الطاهر ذى المناقب، عهده دار سمت نقابت، سرپرستى و اداره امور سادات و چند سمت ديگر گرديد. من معتقدم كسى كه چنين ويژگيها و گرايشهايى داشته باشد غير ممكن است سخنانى جعلى به جد و امام خود، على (ع) نسبت دهد. پس واى بر كسانى كه به خود اجازه داده اند به شريف رضى تهمت ناروا زنند و او را به نيرنگ و دروغ پردازى متهم كنند در حالى كه او بى گناه است. حال هر شخص با انصاف و درستكارى ميتواند اين حقيقت كاملاً آشكار را دريابد و يقين داشته باشد كه شان و مرتبه شريف رضى بسيار بالاتر و والاتر از عيوبى است كه دروغگويان و تهمت زنندگان به او نسبت داده اند و نهج البلاغه پس از قرآن و احاديث صحيح پيامبر، صحيح ترين كتاب است و با حديث و قرآن مطابقت دارد و نمايانندة راه حقيقى هر انسان است و عليرغم خواست و تمايل دروغگويان و بهتان زنندگان، از هر شك و شبهه اى مبرا ميباشد.
هزاران كتاب پيش از نهج البلاغه تأليف شده كه با گذشت زمان اثرى از آن بر جاى نمانده است. اما اين كتاب پرخير و بركت به خواست و ارادة خداوند مصون و محفوظ مانده است تا مردم هميشه از بركات آن برخوردار باشند. نهج البلاغه شجرة طيبهاى است كه ريشهاي استوار دارد و شاخه هاى آن در آسمان گسترده شده و به خواست پروردگار خود هميشه ميوه ميدهد.
اين كتاب آنقدر از اعتبار و اهميت برخوردار بوده است كه علما و دانشمندان بيش از چهل شرح به زبان عربى يا فارسى بر آن نوشته اند مهمترين شرحها توسط مؤلفين ذيل به رشته تحرير درآمده است.
ابن ميثم بحراني، فتح الله كاشاني، فيض الاسلام، نواب، ملاصالح، مؤلف الدره النجفيه، ابن ابى الحديد، محيى الدين الخياط، محمد عبده، المرصفي، حبيب الله الخويي، محمد جواد مغنيه صاحب كتاب فى ظلال نهج البلاغه.
درجلد اول كتاب الكنى والالقاب صفحه 433 تاليف شيخ عباس قمى چنين آمده است:
كمال الدين ميثم بن على بن ميثم البحراني، عالم رباني، فيلسوف محقق و ورزيده، حكيم الهي باريك بين، استاد دانشمندان بسيار بزرگ در علوم معقول و منقول، مؤلف چند شرح بر نهج البلاغه، در سال 636 ق در بحرين زاده شد. در مورد سال درگذشتش اختلاف نظر وجود دارد برخى سال وفات وى را 679 ق ميدانند اما بنابر تحقيقات شيخ هادى امينى در مقدمه كتاب مصباح الصالحين آمده است كه تاريخ صحيحتر وفات ابن ميثم 689 ق ميباشد. وى در آرامگاه جدش، المعلي، در روستاى هلتا از منطقة ماحوز به خاك سپرده شد.
ابن ميثم از محقق دانشمند، خواجه نصيرالدين طوسى و شيخ كمال الدين على بن سليمان بحرانى روايت مى كند و علامه حلى و سيد عبدالكريم بن جمال الدين بن احمد بن طاووس از وى روايت ميكنند.
برخي گفته اند: خواجه نصيرالدين طوسى در فقه شاگرد ابن ميثم و در حكمت استاد وى بوده است.
يكي از دانشمندان گفته است كه حرف ميم در كلمة «ميثم» به طور كلى و در تمام موارد مكسور است ولى در مورد ميثم بحرانى مفتوح ميباشد. شيخ سليمان بحرانى كتابى به نام السلافه البهيه فى الترجمه الميثميه در شرح حال ابن ميثم بحرانى تاليف كرده است.
در مقدمة شرح نهج البلاغة ابن ميثم صفحة «يب» چنين آمده است:
حوادث دردناك قرن هفتم، اين قرن حوادث ناگوار و فجايع بسيار بزرگى را در بر داشته است كه هيچگاه از ياد نميرود و از تلخيش كاسته نميگردد. اين مصيبت ها و حوادث ناگوار گرچه همة اقوام و ملل و پيروان اديان مختلف را گرفتار كرد اما سهم مسلمانان در اين ميان از همه بيشتر بوده است.
در شرق جهان اسلام مغولان به تاخت و تاز و قتل و غارت مشغول بودند. از شرق تا غرب آسيا را در نورديدند. حكمرانان كشورهاى اسلامى ضعيف و ناتوان بودند و قدرت دفاع نداشتند. بنابراين سرزمين هاى اسلامى تحت تصرف دشمن قرار گرفت و مردم با دشمناني روبرو شدند كه خشنوديشان تنها در گرو كشتن و اسير كردن مردم بود. آنان به گونه اي بى سابقه با شدت تمام به قتل، غارت، ويرانگرى و تبهكارى پرداختند.
در غرب جهان اسلام نيز اوضاع، نابسامان و آشوبزده بود. صلاح الدين ايوبى در سال 589 ق. در گذشت و سرزمين هاى تحت سلطه اش بين سه پسر و برادرش ملك عادل تقسيم شد. ملك عادل نيز در سال 615 ق. درگذشت و پنج پسرش وارث تاج و تخت وى گشتند. در ميان اين برادران بغض و كينة بسيار شديد وجود داشت و فتنه و آشوب برپا بود. با توجه به چنين عصر پرآشوب و تلاطمى كه فساد و تباهى زندگى مردم را فرا گرفته بود و عزيزان به ذلت كشانده شده و قربانى و اسير ظلم و ستم گشته بودند ميتوان دريافت كه ابن ميثم در چه وضعيتى قرار داشته است. از او نقل شده است كه جمعى از علماى شهر حله به وى كه در بحرين مى زيست نامه نوشتند و اظهار داشتند كه انزوا و گوشه نشينى شايستة عالم و محقق ورزيده اى چون تو نيست و او را به حله مهد علم و دانش كه در آن زمان يكى از مراكز علوم دينى بود دعوت كردند. ابن ميثم در آغاز از پذيرفتن دعوت آنان امتناع ورزيد و از آنان پوزش طلبيد اما پس از پافشارى آنان دعوتشان را اجابت كرد. اين ماجرا داستانى دارد به اين قرار: اگر لباس آراسته نمى داشتم در ميهمانى گرسنه مي ماندم.
ابن ميثم بحرانى در آغاز از مخالطت با مردم كناره گيرى مى كرد و در بحرين به تحقيق و تأليف مشغول بود.
جمعي از علماى حله در عراق نامه اى به وى نوشتند و وى را به سبب عدم معاشرت با آنان مورد نكوهش قرار دادند و او را نزد خود فراخواندند. ابن ميثم اين دو بيت را در جوابشان نوشت براى رسيدن به مقام والا به تحصيل علوم و فنون مختلف پرداختم. اما فقر و نيازمندى مانع و بازدارنده من در اين راه بود، بنابراين پى بردم كه تمام مراتب علمى در گرو مال است و نقش اصلى و تعيين كننده در اين ميان از آن مال است نه علم.
پس از رسيدن اين دو بيت به علماى حله آنان به ابن ميثم نوشتندكه تو برداشت نادرستي دارى زيرا كمال و اصالت از آن علم و دانش است نه مال. ابن ميثم در پاسخ ايشان سه بيت ذيل را نوشت: گروهى از روى نادانى گفته اند كه ارزش و شخصيت هركس به زبان و قلب او وابسته است. اما من حكيمانه گفتهام كه آدمى در گرو مال و دارائيش ميباشد. هركس كه مالى ندارد همسرش نيز به او توجهى نخواهد داشت.
پس از اين مكاتبات ابن ميثم تصميم گرفت براى زيات ائمه (ع) و مجاب كردن علمايى كه به وى نامه نوشته بودند به عراق سفر كند. هنگامى كه به آنجا رسيد لباس كهنه و خشني پوشيد و به صورت ژنده پوشان درآمد و وارد يكى از مدارس حله كه پر از عالم و دانشمند بود گرديد و به آنان سلام كرد برخى از آنان جواب سلام او را دادند. سپس در محل نگهدارى كفشها نزديك در نشت و كسى به او توجهى نكرد. علما در خلال مباحثه به مشكلى برخوردند و پرسشى برايشان مطرح شد كه از پاسخ دادن به آن ناتوان ماندند. ابن ميثم پاسخ بسيار عالى و دقيق به آن پرسش داد، در آن هنگام يكى از آنان با تمسخر به او گفت: گمان مى كنم تو دانشجوى حوزة علميه باشي! سپس غذا آوردند اما با او هم غذا نشدند بلكه اندكى از آن، جداگانه به وى دادند و خود سر سفره غذا خوردند. پس از پايان يافتن آن مجلس ابن ميثم برخاست و به منزلش رفت.
روز بعد با لباسى گران قيمت و اشرافى كه آستينهاى فراخى داشت و عمامه اى بزرگ با ظاهري جذاب و جالب توجه نزد همان علما رفت. هنگامى كه به آنان نزديك شد و سلام كرد به احترام او برخاستند و به گرمى از وى استقبال كردند و كاملاٌ به وى احترام نهادند و او را در بهترين جاى آن مجلس نشاندند.
هنگام مباحثة علمي، ابن مثيم سخنان نامعقول و نادرستى كه مطابقتى با عقل و دين نداشت بر زبان جارى كرد اما آنان سخنانش را مورد تحسين و تمجيد قرار دادند و از وى پذيرفتند و ستودند. هنگام غذا خوردن با ادب و احترام، ابتدا به او غذا دادند. ابن ميثم در اثناى غذا خوردن آستينش را به غذا نزديك ميكرد و ميگفت: آستين غذا بخور! حاضران از مشاهدة اين صحنه تعجب كردند و از وى توضيح خواستند. ابن ميثم در پاسخ آنان گفت: شما اين غذاهاى رنگارنگ را به خاطر لباس اشرافى من و نه به خاطر ارزش معنويم برايم آورده ايد زيرا من همان هم صحبت ديروز شما هستم كه در لباس فقرا و با كلام علما نزد شما آمدم اما مورد احترام و توجهتان قرار نگرفتم در حالى كه امروز گرچه جاهلانه با شما سخن گفتم اما شما به خاطر لباس اشرافى و گرانبهايم به من احترام نهاديد و جهالت و نادانى را به علم و دانش و توانگرى را به فقر و نيازمندى ترجيح داديد. من همان كسى هستم كه ابياتى را كه بر اصالت مال و عدم اصالت و اهميت دانش و كمال دلالت مى كند برايتان فرستادم و شما از آن انتقاد كرديد. به دنبال اين سخنان مخاطبان ابن ميثم به اشتباه خود اعتراف كردند و از وى پوزش طلبيدند.
شكي نيست كه شيخ ميثم بحرانى طبق تصريح اغلب فقها و مورخين غير از شرح صد سخن از اميرالمؤمنين (ع) سه شرح ديگر بر نهج البلاغه تأليف كرده است. حر عاملى در شرح حال ابن ميثم گفته است كه: وى عالمى برجسته و باريك بين بود و در علم كلام مهارت داشت و سه شرح بزرگ، متوسط و كوچك بر نهج البلاغه تأليف كرده است.
شرح بزرگ نهج البلاغه در پنج جلد چاپ شده است. شرح متوسط نيز كه خلاصه اى از شرح بزرگ است تحت عنوان اختيار مصباح السالكين به چاپ رسيده است. اما شرح كوچك تاكنون به زيور چاپ آراسته نگرديده است.
شيخ ميثم بحرانى كتاب ارزنده اى به نام منهاج العارفين دارد كه در آن صد سخن از سخنان امام على (ع) را كه جاحظ گردآورى كرده شرح داده است.
سيد عبدالزهراء الحسينى الخطيب در جلد اول كتاب خود، مصادر نهج البلاغه و أسانيده صفحة 225 از چاپ سوم ميگويد: در اينجا به توصيف كتاب منهاج العارفين مرحوم شيخ ميثم بحرانى ميپردازم. وى در اين كتاب صد سخن از سخنان اميرالمؤمنين را كه جاحظ گردآورى كرده شرح داده است.
اين كتاب گرانقدر سه بخش دارد:
- بخش اول؛ به مبادى و مقدمات اختصاص دارد و شامل سه فصل است و چند موضوع را در بر ميگيرد:
1- تحقيق در مورد نفس حيوانى و اثبات وجود داشتن آن.
2- ماهيت ادراك و حواس باطنى و ظاهري.
3- نيروهايى كه تحت كنترل اراده قرار دارد.
4- ارواحى كه اين نيروها را در اختيار دارند.
5- نفس انسانى و ملكوتى و ماهيت آن و اثبات موجود بودن آن.
6- توضيحاتى دربارة كمالات عقلى انسانى و شرح فضائل اخلاقي.
7- احوال نفس پس از جدايى از جسد و اثبات فناناپذيرى آن.
8- خوشبختى و نگون بختي.
9- اثبات لذت عقلى نفس انساني.
10- حالات سالكان و رهروان.
11- معناى زاهد، عابد و عارف.
چگونه مى توان از غيب سخن گفت و كارهاى خارق العاده انجام داد؟
- بخش دوم؛ در مقاصد است. (قسمت اصلى كتاب)
فصل اول، دربارة موضوعات مربوط به عقل، جهل، علم، گمان و تفكر
فصل دوم، در مورد اخلاق پسنديده و صفات نكوهيده و ناپسند
فصل سوم، دربارة مباحث مربوط به اخلاق پسنديده و حكمت ها و موعظه هاى خيرخواهانه
- بخش سوم دو فصل دارد:
فصل دوم، دربارة آگاهى داشتن آن حضرت از علوم غيبى و توانايى انجام كارهاى خارق العاده.
با توجه به اينكه اين كتاب به تمام معني، ارزنده و گرانقدر است و تمام تحقيقات مطرح شده در آن بر پايه علم و فلسفه و حكمت استوار است، تصميم گرفتم فهرست مطالب آنرا ذكر كنم.
ابن ميثم شرح بزرگ نهج البلاغه را با مقدمة بسيار ارزنده و نفيسى پيرامون علم كتابت و بيان و سخنورى كه ارتباط مستقيم با نهج البلاغه دارد آغاز مى كند، سپس به ذكر فضائل نفسانى امام على (ع) مى پردازد. اين فضائل و امتيازات نفسانى از توانايي نظرى يا عملى آن حضرت سرچشمه ميگيرد. توانايى نظرى امام على (ع) به خاطر اين است كه وى پس از رسول اكرم (ص) از والاترين مقام و مرتبة عرفانى برخوردار ميباشد چنان كه خود آن حضرت گفته است: «اگر پردة اسرار برداشته شود بر يقينم افزوده نخواهد شد.»
توانايي عملى وى نيز به خاطر برخوردارى از صفت كمال يافتة عدالت است كه سرچشمة فضايل اخلاقى است.
ابن ميثم معتقد است فضايل اخلاقى از هدايت صحيح عقل، شهوت و غضب سرچشمه ميگيرد. اگر آدمى اين نيروها را به سمت خير و صلاح هدايت كند به حكمت، عفت و شجاعت دست مييابد يعنى هدايت عقل، حكمت، هدايت شهوت، عفت و هدايت خشم، شجاعت را به دنبال دارد.
امام على (ع) از اين نظر انسان كامل بود و در عالى ترين مراتب فضائل اخلاقى قرار داشت.
حكمت عملى از اداره كردن امور فرد آغاز و به ادارة امور دولت و جامعه منتهى ميگردد. اين موضوع در تمام صفحات نهج البلاغه به ويژه در فرمان امام على (ع) خطاب به مالك اشتر كه از طرف آن حضرت به سمت فرمانروايى مصر تعيين شده بود، مشهود است.
خبر دادن امام على (ع) از امور غيبى
يكي از مهمترين اعتراضات شكاكان در صحت انتساب نهج البلاغه به امام (ع) اطلاع دادن آن حضرت از امور غيبى است. ابن ميثم در راه پاسخ دادن به اين دروغپردازيها و ادعاهاي مغرضانه تلاش كرده است. امام على (ع) در يكى از خطبه هايش در پاسخ شخصى كه پرسيد: اى اميرالمؤمنين آيا تو از غيب خبرداري؟ چنين گفت: آگاهى من از برخى از امور، علم غيب نيست بلكه آن اطلاعات را پيامبر (ص) در اختيار من نهاده است. ابن ميثم در پاسخ آن مغرضان دروغپرداز علاوه بر استناد به اين گفتة اميرمؤمنان (ع) حقيقت ديگرى را بيان ميكند و ميگويد: با توجه به استعداد و آمادگى آن حضرت براى دريافت الهام الهى ثابت مى شود كه وى علم الهى داشته است.
ابن ميثم در جلد اول شرح نهج البلاغه، صفحة 83 از چاپ دوم مى گويد: اما در رابطه با مطلع بودن آن حضرت از امور غيبى مى گوييم: معتقد نيستيم كه آگاهى امام علي(ع) از امور غيبى از طريق الهام الهى نبوده بلكه رسول اكرم (ص) آن حضرت را از جزييات آن امور مطلع كرده است. بنابراين از اين نظر هيچ تفاوتى بين آن حضرت و ديگران وجود ندارد زيرا هر فردى مى تواند آنچه را پيامبر به آگاهيش رسانده به اطلاع ديگران برساند و رويداد مطابق با گفته وى رخ دهد. گفتة امام على (ع) پس از توصيف تركها، بر اين امر دلالت دارد وى در پاسخ سخن يكى از يارانش كه به وى گفت: اى اميرمؤمنان توعلم غيب مى داني، خنديد و گفت: اين علم غيب نيست بلكه از طريق عالم ديگري (پيامبر) به من رسيده است. علم غيب دانستن زمان وقوع روز رستاخير است. خداوند متعال آنرا در اين آيه بيان كرده است: (علم رستاخير پيش خدا است و باران فرستد و آنچه در رحمها است بداند) يعنى خداوند جنس جنين، زيبايي، زشتي، خوشبختي، تيره بختي، جهنمى يا بهشتى بودن آن را ميداند. اين علم غيب است كه جز خدا كسى از آن آگاهى ندارد. علوم ديگر را خداوند به پيامبر خود (ص) آموخته او هم آن را به من تعليم داده و در حق من دعا كرده است كه آن را فراگيرم و حفظ كنم.
اين سخن امام (ع) صراحتاً دلالت دارد بر اين كه آن حضرت اطلاعات مربوط به امور غيبى را از پيامبر (ص) آموخته است.
ما ادعا نمى كنيم كه آن حضرت علم غيب ميدانسته است، بلكه معتقديم كه روح مقدس وي استعداد پذيرش و دريافت امور غيبى از منبع پر فيض و سخاوت خداوند متعال را دارا بوده است. بين علم غيب و آنچه ما ادعا مى كنيم تفاوت وجود دارد. علم غيب آموزش دادنى نيست و تنها در مورد خداوند متعال صادق است. زيرا منشاء علم هر عالمي، با واسطه يابى واسطه جود و بخشش خداوندى است بنابراين چنين علمى كه از طريق آموختن به دست آمده است هر چند در رابطه با غيب و امور غيبى باشد و هركسى شايستگى دانستن آنرا نداشته باشد، علم غيب محسوب نميگردد. ويژگى اين علم آنست كه فقط كسانى كه مشمول عنايت الهى گشته اند ميتوانند به آن دسترسى داشته باشند. چنانكه خداوند متعال در آيه 26 سورة جن فرموده است: (داناى غيب او است و هيچكس را از غيب خويش مطلع نخواهد كرد مگر پيغمبرى كه مورد رضاى وى باشد) بنابراين سخن امام (ع) با گفتة ما مطابقت دارد زيرا آن حضرت فرمود: از آنجا كه اطلاعات وى منشأ الهى دارد و از جود و بخشش خداوند سرچشمه گرفته است بنابراين علم غيب نمى باشد بلكه اين اطلاعات توسط پيامبر و به واسطه وى از طريق تعليم و آموزش به دست آمده است. پيامبر اكرم (ص) در طول مصاحبت و همزيستى با امام على (ع) وى را آمادة پذيرش و دريافت امور غيبى و بيان كردن آن نمود.
با تعليم و آموزش نمى توان علم (را در كسي) پديد آورد. به عبارت ديگر آموزش و تعليم براى يادگرفتن شرط لازم مى باشد ولى شرط كافى نيست بنابراين آموزش دادن رسول اكرم (ص) به امام على (ع) فقط شامل جزييات نبوده بلكه قوانين كلى را نيز در بر مى گرفته است زيرا اگر آموخته هاى امام على (ع) تنها شامل جزييات مى شد، ديگر نيازى نبود رسول اكرم (ص) براى يادگيرى آن حضرت دعا كند زيرا يادگيرى جزييات براى همه آسان است ولى براى آماده شدن ذهن جهت فراگيرى امور كلى به دعا كردن نيازمنديم.
يكي از سخنان اميرالمؤمنين على (ع) اين گفته ما را تاييد مى كند. آن حضرت فرموده است: رسول خدا (ص) هزار باب از ابواب علم را به من آموخت از هريك از آن هزار باب، هزار باب ديگر بر من گشوده شد. گفته رسول اكرم (ص) نيز همين موضوع را تاييد مى كند. آن حضرت فرموده است: به من سخنان كوتاه و پرمعني، و به على علوم مختلف داده شده است. مقصود از گشوده شدن هزار باب از هر باب علم در سخن امام على (ع)، منشعب شدن قوانين كلى از قوانين مهمتر مى باشد و مراد از علوم، ضوابط و قوانين علمى است. كلمة اعطي (داده شده است) كه فعل مجهول است دلالت ميكند بر اين كه دهندة علوم به امام علي (ع)، پيامبر (ص) نميباشد بلكه خداوند متعال است كه به پيامبر (ص) نيز سخنان كوتاه و پرمعنى عطا فرموده است.
يافتن امورى كه خداوند متعال در قرآن كريم آنها را غيبى دانسته بسيار ساده است. آية 59 سورة انعام (گنجينه هاى غيب نزد او است هيچكس جز او غيب نمى داند). دانستن غيب را مختص خداوند ميداند. آيه پيشين (آيه 26 سوره جن) نيز دانستن غيب را منحصر به خداوند ميداند.
انجام گرفتن كارهاى خارق العاده توسط امام على (ع)
ابن ميثم در صفحة 88 شرح نهج البلاغه مى گويد:
اين موضوع از طريق نقل به ما رسيده است. نقل منفرد و نقل متواتر.
از جمله كارهاى خارق العاده امام على (ع) كه از طريق نقل متواتر روايت شده است كندن در قلعه خيبر ميباشد اين در يك سنگ يكپارچه بود كه حركت دادن آن از عهدة چندين نفر هم خارج بود. روايت شده است كه آن حضرت پس از بركندن آن در، آنرا چندين ذرع پرتاب كرد. براى بازگرداندن آن هفتاد مرد تلاش كردند.
روايت شده است كه آن حضرت گفت: در خيبر را به صورت سپرى درآوردم و جنگيدم. هنگامى كه خداوند آنان را خوار و ذليل كرد از آن در براى راه يافتن به قلعه (به عنوان پل) استفاده كردم سپس آنرا در خندقشان افكندم. مردى به آن حضرت گفت: آن، در براى تو سنگين بوده است امام على (ع) پاسخ داد: آن در مانند سپرى معمولى در دست من بود. بديهى است كه اين كار خارق العاده با قدرت بدنى صورت نگرفته است زيرا در آن صورت افرادى كه ظاهراٌ قويتر بودند هم مى توانستند آن كار را انجام دهند. لذا آن حضرت گفته است كه: در خيبر را نه با قدرت بدنى بلكه با قدرت ربانى از جا بركندم.
دربارة اين واقعة حيرت انگيز اشعار بسيارى سراييده شده است و اين ماجرا بسيار مشهور مي باشد.
به ذكر همين مقدار از فضايل آن حضرت اكتفا مى كنيم. كسانى كه خواهان نمونه هاى ديگري هستند مى توانند به كتابهايى كه در زمينة معجزات پيامبران و كرامات جانشينان آنها نوشته شده است مراجعه كنند.
خلفاي بنى اميه سعى كردند با تحريف حقايق و عيب تراشى و ناسزا گفتن به آن حضرت بر تمام منبرها و در هر مناسبت بر فضائل وى سرپوش گذارند و نورش را خاموش گردانند. آنان از روايت كردن هر حديثى كه در بردارندة فضايل آن حضرت بود جلوگيرى مى كردند و اجازه نمى دادند كسى به نام او نامگزارى شود. اين تلاشها نتيجه اى معكوس به دنبال داشت روز به روز فضايل آن حضرت آشكارتر شد و بر نورانيتش افزوده گرديد. (مى خواهند نور خدا را با دهانهاى خويش خاموش كنند و خدا نمى خواهد جز آنكه نورخويش آشكار كند و گرچه كافران كراهت داشته باشند ).