• /
خوارج چه مى‏گفتند؟

خوارج چه مى ‏گفتند؟

واژه خوارج از واژه هاى متداولى است كه در علم كلام وتاريخ زياد به كار مى‏رود.در فرهنگ عربى اين واژه در مورد شورشيان بر حكومتها استعمال مى‏شود وخوارج گروهى را مى‏گويند كه بر دولت وقت‏بشورند وآن را قانونى ندانند، ولى در اصطلاح علماى كلام وتاريخ، اقليتى از سربازان على -عليه السلام رامى نامند كه به سبب پذيرفته شدن مسئله حكميت ابوموسى وعمروعاص حساب خود را از امام -عليه السلام جدا كردند وشعار خود را جمله «ان الحكم الا لله‏» قرار دادند واين شعار به طور ثابت در ميان آنان باقى ماند وبه جهت همين شعار آنان را در علم ملل ونحل «محكمه‏» مى‏نامند.

امام -عليه السلام پس از بستن پيمان تحكيم مصلحت ديد كه ميدان صفين را ترك گويد وبه كوفه بازگردد ودر انتظار نتيجه داورى ابوموسى وعمروعاص بنشيند.آن حضرت، به هنگام ورود به كوفه، با انشعاب ناجوانمردانه‏اى در سپاه خود مواجه شد. او وياران جانبازش مشاهده كردند كه سپاهيانى كه تعداد آنان به دوازده هزار نفر مى‏رسيد از ورود به كوفه خوددارى كردند وبه عنوان اعتراض به پذيرفتن حكميت، به جاى ورود به كوفه، روانه دهكده‏اى به نام «حروراء» شدند وبرخى ديگر در اردوگاه «نخيله‏» سكنى گزيدند.

حكميتى كه خوارج آن را پيراهن عثمان كرده وبه رخ امام -عليه السلام مى‏كشيدند، همان موضوعى بود كه آنان خود در روز «بر نيزه كردن قرآنها» امام را براى تصويب آن تحت فشار قرار دادند وحتى او را تهديد به قتل كردند، ولى پس از اندكى، به سبب اعوجاج فكرى وروحيه اشكالتراشى، از عقيده خود برگشتند وآن را مايه گناه وخلاف وبلكه شرك وخروج از دين دانستند وخود توبه كردند و از امام -عليه السلام خواستند كه او نيز به گناه خود اقرار و از آن توبه كند وپيش از اعلام نتيجه حكميت مجددا لشكركشى كند وجنگ با معاويه را ادامه دهد.

اما على -عليه السلام مردى نبود كه گرد گناه بگردد وكار نامشروعى را پذيرا شود وپيمانى را كه بسته است ناديده بگيرد. امام -عليه السلام به انشعاب آنان وقعى ننهاد وپس از ورود به كوفه زندگى عادى را آغاز كرد. ولى خوارج لجوج، براى رسيدن به مقاصد شوم خود،دست‏به كارهاى مختلفى مى‏زدند كه بعضا عبارت بودند از:

1- انجام ملاقاتهاى خصوصى با امام -عليه السلام تا بتوانند او را به نقض پيمان وادار سازند.

2- سرپيچى از حضور در نماز جماعت.

3- سردادن شعارهاى تند وزننده در مسجد بر ضدعلى (ع).

4- تكفير على (ع) وكليه كسانى كه پيمان صفين را محترم بشمارند.

5- ترور شخصيتها وايجاد ناامنى در عراق.

6- قيام مسلحانه و رودر رويى با حكومت امام (ع).

متقابلا، كارهايى كه امام -عليه السلام براى خاموش كردن فتنه خوارج انجام داد در امور زير خلاصه مى‏شود:

1- روشن كردن موضع خود در صفين نسبت‏به مسئله حكميت واينكه او از لحظه نخست‏با آن مخالفت كرد وجز جبر وفشار چيزى او را به امضاى آن وادار نساخت.

2- پاسخگويى به همه ايرادها واشكالات آنان در گفت وگوها وسخنرانيهاى متين واستوار خود.

3- اعزام اشخاصى مانند ابن عباس براى هدايت وروشن كردن اذهان آنان.

4- دادن وعده ونويد به عموم آنان كه اگر سكوت پيشه سازند، هرچند از نظر فكر ونظر تغيير نكنند، با ديگر مسلمانان تفاوتى نخواهند داشت. ازاين رو، سهم آنان را از بيت المال مى‏پرداخت ومستمرى آنان را قطع نكرد.

5- تعقيب خوارج جنايتكار كه خون عبد الله خباب وهمسر باردار او را ريخته بودند.

6- مقابله با قيام مسلحانه آنان وقطع ريشه فساد.

اين عناوين محور مجموع بحثهاى ما را در اين بخش تشكيل مى‏دهد.خوشبختانه تاريخ به طور دقيق وقت وقوع اين جريانها را ضبط كرده است وما بر اساس محاسبات طبيعى، همه جريانها را مى‏آوريم.

1- ملاقاتهاى خصوصى

روزى دو نفر از سران خوارج به نامهاى زرعه طائى وحرقوص به حضور امام -عليه السلام رسيدند وگفتگوى تندى ميان آنان وامام انجام گرفت كه به نقل آن مى‏پردازيم.

زرعه وحرقوص:«لا حكم الا لله‏».

امام -عليه السلام: من نيز مى‏گويم:«لا حكم الا لله‏».

حرقوص: از خطاى خود توبه كن وازمسئله تحكيم باز گرد وما را به نبرد با معاويه گسيل ده، تا با او نبرد كنيم وبه لقاى پروردگار خود نايل آييم.

امام‏عليه السلام: من اين كار را مى‏خواستم ولى شما در صفين بر من شوريديد وتحكيم را شما بر من تحميل كرديد. اكنون ما ميان خودوآنان پيمانى را امضا كرده وشروطى را پذيرفته‏ايم ومواثيق به آنان داده‏ايم وخدا مى‏فرمايد: واوفوا بعهدالله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكم كفيلا ان الله يعلم ما تفعلون (نحل:91).

حرقوص: اين گناهى بود كه شايسته است از آن توبه كنى.

امام‏عليه السلام:اين كار گناه نبود، بلكه ناتوانى در راى وضعف در تدبير بود (ومنشا آن خود شما بوديد) ومن قبلا شما را از اين كار مطلع كردم واز آن بازداشتم.

زرعه: به خدا سوگند اگر حاكميت مردان را در كتاب خدا (1) ترك نكنى با تو براى رضاى خدا نبرد مى‏كنم!

امام(با چهره بر افروخته):اى بدبخت، چه بد مردى هستى! به همين زودى تو را كشته مى‏بينم وباد بر بدنت مى‏وزد.

زرعه: آرزو مى‏كنم چنين باشد.

امام‏عليه السلام:شيطان عقل شما دو تن را ربوده است. از عذاب خدا بپرهيز. در اين دنيايى كه براى آن نبرد مى‏كنيد سودى نيست.

در اين موقع هر دو نفر محضر امام -عليه السلام را با دادن شعار«لا حكم الا لله‏» ترك گفتند. (2)

2- اعتراض به حكومت‏با اعراض از جماعت

اقامه نماز با جماعت‏يك تكليف استحبابى است وتخلف از آن گناه نيست، ولى وضع در آغاز اسلام به گونه‏اى ديگر بود وعدم شركت در آن به طور متوالى نشانه اعتراض به حكومت ونفاق ودو رويى بود. از اين جهت، در روايات اسلامى تاكيد بر اقامه نماز با جماعت‏شده است كه فعلامجال نقل آنها نيست. (3)

خوارج با حضور در مسجد وعدم شركت در نماز، مخالفت‏خود را اظهار مى‏داشتند وبه هنگام اقامه نماز به دادن شعارهاى تند مى‏پرداختند.

روزى امام -عليه السلام به نماز ايستاده بود. ابن كواء، از سران خوارج، به عنوان اعتراض اين آيه را تلاوت كرد:

ولقد اوحي اليك و الى الذين من‏قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين (زمر:65).

به تو وبه پيامبران پيش از تو وحى كرديم كه اگر شرك ورزى عمل تو تباه مى‏شود واز زيانكاران به شمار مى‏آيى.

امام -عليه السلام با كمال متانت وبه حكم قرآن كه و اذا قرء القران فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون (4) (اعراف:204) سكوت كرد تا ابن كواء آيه را تمام كرد وسپس به نماز خود ادامه داد. ولى او مجددا آيه را خواند وامام نيز سكوت كرد. ابن كواء چند بار اين عمل راتكرار كرد وامام -عليه السلام با كمال صبر وحوصله سكوت را برگزيد. سرانجام امام -عليه السلام با تلاوت آيه زير به او پاسخ گفت، به گونه‏اى كه آسيبى به نماز او نرسيد وهم او را ساكت ومنكوب كرد:

فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يؤمنون . (روم:60)

صبر را پيشه خود ساز وكارهاى افراد غير مؤمن تو را خشمگين نسازد. (5)

ابن كواء با تلاوت آيه ياد شده، با كمال وقاحت، نخستين مؤمن پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مشرك قلمداد مى‏كرد زيرا غير خدا را در مسئله حكم شريك قرار داده بود. ما بعدا در باره مسئله حاكميت الهى بحث گسترده‏اى خواهيم داشت.

3- سر دادن شعار «لا حكم الا لله‏»

خوارج براى اعلام موجوديت‏خود وابراز مخالفت‏با حكومت امام -عليه السلام كرارا در مسجد وبيرون آن شعار«لا حكم الا لله‏»را سر مى‏دادند. وشعار ياد شده متخذ از قرآن است واز جمله در موارد ذيل وارد شده است:

الف: ان الحكم الا لله يقص الحق و هو خير الفاصلين (انعام:57)

حكم مخصوص خداست، به حق دستور مى‏دهد واو بهترين داورهاست.

ب: الا له الحكم و هو اسرع الحاسبين (انعام:62).

آگاه باش كه حكم براى اوست واو سريعترين محاسب است.

ج: ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه (يوسف:40).

حكم از آن خداست; فرمان داده كه جز او را نپرستيد.

د: ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون (يوسف:67).

حكم مخصوص خداست; بر او توكل كرده ام ومتوكلان نيز بر او توكل مى‏كنند.

ه: له الحمد في الاولى والآخرة وله الحكم واليه ترجعون (قصص:70).

ستايش در دنيا وآخرت مربوط به او وحكم از آن اوست وبه سوى او بازمى گرديد.

ز: و ان يشرك به تؤمنوا فالحكم لله العلي الكبير (غافر:12).

اگر براى او شريك قرار دهند به او ايمان مى‏آوريد; پس حكم از آن خداى بزرگ وبلند مرتبه است.

شكى نيست كه در اين آيات «حكم‏» از آن خدا دانسته شده است وانتساب آن به غير او مايه شرك به شمار خواهد رفت. اما در آيه‏اى ديگر ياد آور شده كه به بنى اسرائيل كتاب وحكم ونبوت داديم: ولقد آتينا بني اسرائيل الكتاب و الحكم والنبوة (جاثية:16).

در مورد ديگر خدا پيامبر را مامور مى‏كند كه به حق حكم كند.

فاحكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم .(مائده: 48)

در ميان آنان به آنچه كه خدا نازل كرده است داورى كن واز هوى وهوس آنان پيروى مكن.

ودر جاى ديگر به حضرت داوود دستور مى‏دهد كه در ميان مردم به حق داورى كند:

فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع‏الهوى .(ص:26)

بسيار درد آور است كه امام -عليه السلام دچار يك مشت جاهل ونادان شده بود كه ظاهر آيات را دستاويز خود قرار مى‏دادند وبه اغوا وگمراه كردن جامعه مى‏پرداختند.

گروه خوارج قاريان قرآن وحافظان آيات آن بودند،ولى به گفته پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم «قرآن از گلو وسينه هاى آنان فراتر نمى‏رفت ودر محيط انديشه آنان وارد نمى‏شد».

آنان در اين فكر نبودند كه به محضر امام -عليه السلام ومفسر واقعى قرآن يا دست پرورده هاى او برسند تا آنان را به مفاد آيات الهى رهبرى كنند وبه آنان بفهمانند كه حكم به كدام معنى از آن خداست. زيرا، چنانكه گذشت، حكم داراى معانى يا به اصطلاح مواردى است كه به طور اجمال ياد آور مى‏شويم:

1- تدبير جهان آفرينش ونفوذ اراده خدا(يوسف:67).

2- تشريع وقانونگذارى(انعام:57).

3- حاكميت‏بر مردم وسلطه بر آنان به صورت يك حق اصيل(يوسف:40).

4- قضاوت وداورى در منازعات مردم طبق اصول الهى(مائده:49).

5- زعامت وسرپرستى وزمامدارى مردم به عنوان امانت دار الهى (جاثيه:16).

اكنون كه دانسته شد حكم براى خود مفاهيم يا، به عبارت صحيحتر، موارد گوناگونى دارد، چگونه مى‏توان به ظاهر يك آيه استناد كرد ومراجعه به حكمين را در صفين با آن مخالف دانست؟

نخست‏بايد ديد كدام حكم فقط از آن خداست وسپس عمل امام -عليه السلام را بررسى كرد وموافقت ومخالفت آن را با قرآن سنجيد واين امرى است كه صبر وحوصله وتدبير وانديشه لازم دارد وهرگز با شعار وجنجال مفهوم نمى‏گردد.

از قضا امام -عليه السلام با صبر وحوصله مخصوص خويش، در برخى از احتجاجات خود، آنان را به اهداف آيات آشنا مى‏ساخت وايشان را از اين جهت‏خلع سلاح مى‏كرد، ولى لجاجت وعناد درد بى درمانى است كه تمام پيامبران ومصلحان جهان از مداواى آن عاجز وناتوان بوده‏اند.

ما،پيش از تحليل مفاد آيات ياد شده، به نقل برخى از برخوردهاى تند وزننده خوارج مى‏پردازيم تا لجاجت وخودكامگى اين گروه به خوبى روشن گردد.

پى‏نوشتها:

1- متن تاريخ طبرى‏«كتاب الله‏» دارد، ولى ظاهرا «دين الله‏» صحيح است.

2- تاريخ طبرى، ج‏4، ص‏53.

3- رجوع شود به: وسائل الشيعه، ج‏5، ابواب نماز جماعت، باب 1، ص 370.

4- هر موقع قرآن تلاوت شد به آن گوش فرا دهيد وآرام باشيد شايد مورد رحمت الهى قرار گيريد.

5- تاريخ طبرى، ج‏4، ص 54 وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏269.

فروغ ولايت ص‏693

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:55:46

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
خوارج چه مى‏ گفتند؟

خوارج چه مى‏ گفتند؟

اكنون ببينيم خوارج چه مى‏گفتند و از حكم داوران چه دريافتند كه به جنگ با على(ع) پرداختند.آنان به گمان نادرست‏خود چيزى خلاف حكم خدا ديده بودند و براى زدودن آن تا پاى جان ايستادند.آن چه بود؟آيا ادعاى معاويه در مظلوم كشته شدن عثمان بود؟اگر چنين است گماردن داور در چنين موضوع نه تنها خلاف حكم خدا نيست‏بلكه موافق قرآن است.قرآن درباره اين داورى‏ها مى‏گويد:

«و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها». (1)

«فان جاؤك فاحكم بينهم‏»، (2)

«ان احكم بينهم بما انزل الله‏» (3)

و آيه‏هائى از اين قبيل.و روشن است كه خوارج بر اين گونه داورى اعتراضى نداشتند.مى‏بينيم چون پسر عباس از جانب على نزد آنان رفت،گفت:«چرا بر گماردن داور خرده مى‏گيريد؟حالى كه خدا گفته است:

«ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما» (4) خوارج گفتند:

-«پاره‏اى مسائل است كه بنده مى‏تواند در آن داورى كند و خدا حكم آن را به مردم واگذارده،اما حكمى را كه خود امضاء كرده بندگان را نرسد كه در آن داورى كنند چنانكه حكم زناكار را تازيانه زدن و حكم دزد را بريدن دست معين كرده و مردم نمى‏توانند در آن دخالت كنند.»

اكنون بايد ديد حكمى كه خدا آن را امضا كرده و دگرگونى‏پذير نيست و ابوموسى و پسر عاص بر خلاف آن رفته‏اند چيست؟

حقيقت اين است كه اين مشكل را متن آشتى‏نامه پديد آورده است.چنانكه در تاريخ‏هاى دست اول مى‏بينيم و چنانكه اشارت شد،از عبارت آشتى‏نامه،نمى‏توان دانست داوران در كتاب خدا و سنت رسول بنگرند تا چه موضوعى را روشن كنند.پيش از اين نوشته شد چون اشعث آشتى‏نامه را بر مردم مى‏خواند عروة بن اديه گفت:

«مى‏خواهيد در دين خدا داور بگماريد؟»پس به گمان او(چنانكه بعدا ديگر خوارج نيز چنان دانستند)و«لا حكم الا لله‏»گفتند،موضوع داورى چيزى فراتر از عثمان و كشته شدن او به حق و يا به ستم بوده است.چيزى كه بر اساس دريافت‏خوارج پذيرفتن آن خلاف عقيدت اسلامى و مخالف حكم خداست.بر همين اساس است كه مى‏بينيم چون على به خوارج گفت:«من شما را از عاقبت اين كار آگاه كردم و گفتم اين نيرنگى است از شاميان،نپذيرفتيد.»آنان گفتند:«آرى ما كافر شديم اكنون توبه مى‏كنيم.»روشن است كه پذيرفتن داورى درباره كشته شدن عثمان كفر نيست تا خوارج از آن توبه كنند.با آشنائى كه خوارج به حلال و حرام داشتند و با آنكه از معنى قرآن كم و بيش آگاه بودند نمى‏توان گفت آنان اصولا با گماردن داوران مخالف بودند،و داور گماردن را مطلقا، مانند گرائيدن به كفر مى‏دانستند،چرا كه به گفته خودشان در برخى مسائل مى‏توان داور گمارد و نگريستن در اينكه عثمان سزاوار كشته شدن بود يا به ناروا كشته شده است،از آن گونه مسائلى نيست كه نتوان در آن انديشه كرد و راى داد.آرى دريافت‏خوارج ازگماردن داوران چيز ديگرى فراتر از خونخواهى معاويه بوده است.آنان مى‏انديشيدند على با پذيرفتن حكومت ابوموسى و عمرو،داورى در خلافت‏خود را به دست آنان سپرده است.آن روز هم پسر اديه از آشتى‏نامه همين را پنداشت و خرده گرفت و نگران شد.اما ديگران نه و چون داوران به خلع على و معاويه از خلافت راى دادند براى همه آنان اين توهم پيش آمد كه موضوع داورى عمرو و ابوموسى خلافت‏بوده است و به اعتراض برخاستند.

آنان مى‏گفتند:«حكومت از آن خداست و خدا گزيدن خليفه را به مردم واگذارده و مردم تو را گزيده‏اند و تو را حق آن نيست كه مردم را در اين باره به داورى بگمارى.خداست كه مى‏تواند حكومت را به كسى بدهد يا از او بگيرد و خواست‏خدا با اجماع مردم متحقق مى‏شود.»

اين بود آنچه خوارج مى‏پنداشتند و مى‏گفتند و چنانكه نوشته شد از آغاز چنين موضوعى در ميان نبود،و از داوران نخواسته بودند در اين باره به گفتگو نشينند اين نظر را نوشته يعقوبى تاييد مى‏كند:

«مردم چون سخن ابوموسى و عمرو پسر عاص را شنيدند بانگ برآوردند كه به خدا سوگند دو داور بر خلاف آنچه در كتاب خداست راى دادند.» (5) اين تصريح به خوبى روشن مى‏سازد كه خرده‏گيرى نخستين دسته خوارج بر مساله داورى چه بوده است.خوارج به على گفتند:

-«تو با گماردن داور،در خلافت‏خود دچار ترديد شده‏اى.اگر شايسته خلافتى چرا داوران را برگزيدى؟و اگر در شايستگى خود شك دارى،ديگران بايستى بيش از تو در اين باره بدگمان باشند.» (6)

آنچه اين نظر را تاييد مى‏كند اين است كه،اسكافى نوشته است‏خوارج به على گفتند:«چرا در آشتى‏نامه نام خود و پدرت را نوشتى و لقب امير المؤمنين را كه خدا به تو داده انداختى؟» (7)

از اين اعتراض كاملا روشن است‏خوارج چرا از على جدا شدند،و خرده‏گيرى آنان بر سر داورى در مساله امامت‏بود نه گماردن داور.

در حالى كه على(ع)از آغاز با گماردن داور موافق نبود و چنانكه چند بار به صراحت گفت:«اين پيشنهاد را نيرنگى از جانب شاميان مى‏دانست.ديگر اينكه داوران را نگماردند تا بدانند چه كسى شايسته خلافت است و چه كسى نه.آنان خود را به كارى كه در عهده‏شان نبود در انداختند.»

پى‏نوشتها:

1.نساء،آيه 35.

2.مائده،آيه 42.

3.مائده،آيه 49.

4.نساء،آيه 35.

5.تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 166.

6.ترجمه الفرق بين الفرق،ص 73.

7.المعيار و الموازنه،ص 200.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 137

دكتر سيد جعفر شهيدى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:56:52

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
خوارج چه مى‏گفتند؟

خوارج چه مى‏ گفتند؟

خوارج شعار«حكمى جز حكم خدا وجود ندارد»،را سر دادند و مقصود ايشان از اين كلمه آن بود كه اسلام با گزينش داور براى قطع نزاع ميان دو گروه مسلمان،مخالف است.حكم،از آن خداى يكتاست و افراد حق داورى در امور دينى را ندارند.

و شگفت آن كه اين شعار،هزاران نفر از مسلمانان را كه مدعى پاسدارى از تعليمات قرآن و سنت نبوى بودند،به خود جلب كرد.با اين كه شخص داور در امرى كه دو دسته از مسلمانان در آن امر اختلاف دارند،همان قاضى است كه از او فصل خصومت و اعلان حق در مورد دو طرف كه هر دو مدعى حق‏اند، در خواست مى‏شود.

در مورد اين كه آن دو حكم،سمت قضاوت داشتند،چيزى است كه پيمان حكميت گوياى آن است،زيرا كه عهدنامه چنين آغاز مى‏شود:«اين چيزى است كه على بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان آن را خواسته‏اند.على (ع) براى مردم عراق و هر كس از افراد مؤمن و مسلمان كه پيرو اوست و معاويه براى مردم شام و هر كس از مؤمنان و مسلمانان كه پيروان او باشند،چنين خواستار شدند...»

شرع اسلام،كجا درخواست قضاوت و تعيين داوران و سر و كار داشتن با آنان،نسبت‏به مسايل مسلمانان در رفع اختلافات را حرام شمرده است؟و اگر قضاوت حرام باشد پس به چه وسيله اختلافها را بر طرف مى‏كنند؟و آيا خوارج،به اين امر،انديشيده بودند كه پيامبر (ص) و خلفا چرا با قضاوت سروكار داشتند و به قضات كمك مى‏كردند؟و آيا جز اين است كه مشروعيت‏بلكه وجوب قضا از جمله ضروريات دينى است؟

خوارج شعار«هيچ حكمى جز حكم خدا روا نيست‏»را سر دادند،و من تصور نمى‏كنم كه آنان معنى اين شعار را درك كرده باشند و شايد اين شعار را از قول خداى متعال گرفته باشند كه در سوره يوسف مى‏فرمايد:«هيچ حكمى جز از خدا روا نيست،او فرمان داده است كه جز او را نپرستيد...»ليكن آيه در آن باره چيزى نمى‏گويد و از آيه چيز ديگرى برداشت‏شده است.البته آنچه مقصود آيه است اين است كه خداوند اصول و احكام دين را نازل فرموده است و تنها اوست كه تسليم در برابر فرمانش لازم،و عبادتش بر بندگان واجب است.در صورتى كه حكم يا قاضى نازل كننده شريعت و يا مورد ستايش نمى‏باشد بلكه تنها او كسى است كه مى‏تواند احكام شريعت نازل شده از طرف خدا را به مصاديق خود تطبيق دهد.پس اگر او چنين كارى را انجام داد و مطابق آنچه كه خداوند نازل كرده است داورى كرد بر مسلمانان واجب است كه تسليم حكم او شوند زيرا مطابق دستور خدا حكم كرده است.و اگر مطابق امر خدا داورى نكرد بر مسلمانان واجب است تا از حكم او سرپيچى كنند.

جاى تعجب است كه اين گروه ياغى متجاوز فراموش كرده بودند كه خداوند به پيامبرش (و پيروان پيامبر (ص) نيز) فرموده است:

«و اگر ميان ايشان مطابق دستور خداوند حكم كرد و از خواسته‏هاى آنان پيروى نكرد...» (1) و به پيروان انجيل فرموده است:«و بايد پيروان انجيل مطابق آنچه خداوند در انجيل دستور داده است‏حكم كنند و هر كس مطابق دستور خداوند حكم نكند از جمله تبهكاران است‏» (2) و به مؤمنان مى‏فرمايد:«همانا خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد و هر گاه ميان مردم داورى مى‏كنيد به عدالت‏حكم كنيد...» (3) .

اگر قراردادى كه ميان امام و دشمنش نوشته شد بر مسلمانان اطاعت‏حكم داوران را واجب و لازم مى‏شمرد،هر چند اگر داوران گمراه شده و بر خلاف قرآن و تعليمات پيامبر (ص) داورى مى‏كردند، براى موضعگيرى خوارج دليل موجهى بود;و ليكن قراردادى كه نوشته شد صراحت داشت‏بر اين كه داوران بايد آنچه را كه قرآن زنده داشته‏است زنده بدارند و آنچه را كه بى‏اثر شمرده است‏بى‏اثر شمارند، و اگر ايشان در مورد اختلاف خود عبارت روشنى از قرآن نيافتند به سنت پيامبر (ص) كه نيكو و جامع است و تفرقه افكن نيست مراجعه كنند.و اگر داوران به اين قرارداد پايبند بودند به طور قطع مطابق دستور خدا حكم مى‏كردند.

و باز اگر خوارج مى‏گفتند،داورانى كه انتخاب شدند شايستگى براى حكميت نداشتند،زيرا ابن عاص، در دينداريش ضعيف است،دين خود را به دنيايش مى‏فروشد و دشمن امام است،و از طرف ديگر ابو موسى كم دانش و كوتاه فكر است و پيشينه‏اش در زمان عمر و عثمان حكايت از نداشتن تقواى دينى او مى‏كند و گذشته‏اش در اوايل خلافت على (ع) دليل آن است كه وى پيرو هواى نفس است و با امام (ع) دشمنى مى‏ورزيده و مردم را از يارى حق باز مى‏داشته است هر آينه براى موضعگيرى ايشان دليل موجهى بود.

آرى اگر ايشان به جاى گفته خود:هيچ حكمى جز حكم خدا روا نيست-اين حرف را زده بودند،دليل قابل توجيه ضعيفى بود،زيرا كه حكمين در حقيقت‏شايسته براى داورى در امرى كه امت در آن باره اختلاف داشتند،نبوده‏اند.و على رغم اين مطالب مسؤوليت اختيار در مورد تعيين داورى بر عهده امام (ع) نبوده است،زيرا كه وى بر تعيين حكم و قبول حكمين به اجبار اقدام كرد نه از روى آزادى و اختيار و خوارج خود جزيى از نيرويى بودند كه امام (ع) را مجبور به آن كار كرد.بعلاوه،شايسته نبودن حكمين براى داورى-تا وقتى كه صلاحيت ايشان مشروط به پيروى آنها از كتاب و سنت‏بوده است-مانع از تعيين آنها براى مقام حكميت نبود.

واقعيت اين است كه خوارج در هيچ موردى از موضعگيريهاى خود،اعتدال نمى‏شناختند.زيرا كه آنها در ابتداى كار بيش از همه خواستار تعيين حكم بودند و امام (ع) را-در صورت پافشارى بر ادامه جنگ-تهديد به قتل كردند،و خواست او را بر ادامه جنگ-پس از اين كه به كتاب خدا دعوت شد-جرمى غير قابل بخشش دانسته و مبارزه خود را با او مباح شمردند.و در پى آن بعد از يك روز يا كمتر از راست افراطى‏به چپ افراطى تغيير موضع دادند،و پذيرش حكميت و متوقف كردن جنگ را گناهى غير قابل بخشش دانستند،بلكه آن را بدتر از كفر شمردند.

سپس در تندروى‏هاى خود از مرتبه‏اى به مرتبه بالاتر تغيير موضع دادند.به طورى كه خود را حاميان شريعت قرار دادند،در صورتى كه شناختى از شريعت نداشتند;و مسلمانان را با معيارهاى عقيدتى خود، مؤاخذه مى‏كردند و مخالفان با عقيده خود را با كشتن مجازات مى‏كردند.در حالى كه شهادت-بر اين كه:خدايى جز خداى يكتا وجود ندارد،و اين كه محمد (ص) رسول خداست-را كه پيامبر (ص) اعلان فرمود،هر كس به زبان آورد،خون و مالش محفوظ است،در مورد هر مسلمانى كه با آنان همعقيده نبود، بى‏اعتبار شمردند،هر چند كه تمام واجبات الهى را انجام داده و از تمام محرمات الهى اجتناب كرده بود-تنها كافى بود كه با ايشان همعقيده نباشد-البته قانون جديدى وضع كرده بودند كه بر پايه آن آزمون هر مسلمانى بر عهده ايشان بود و آن آزمايش عبارت از بيزارى از على (ع) و عثمان بود.هر كس با بيزارى خود از آن دو تن،در امتحان موفق شد،خونش محفوظ است و هر كس از آن دو نفر بيزارى نجست‏خونش حلال است.و به اين ترتيب در نظر خوارج بيزارى از على (ع) برادر پيامبر (ص) و صاحب اختيار مؤمنان واقعى از مهمترين اصول دين اسلام،گرديد.

پى‏نوشتها:

1-سوره مائده (5) آيه 53.

2-سوره مائده،آيه 51.

3-سوره نساء (4) آيه 58.

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 460

محمد جواد شرى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:58:21

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:55:46

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:56:52

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:58:21

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد