اگر اشاره به رويدادهاى اين جنگ را پايان ببريم،و نگاهى به پشتسر اندازيم،مىبينيم كه هزاران فرد از مردم بصره،به ديدار مرگ شتافتند در حالى كه خود را بر حق مىپنداشتند.براستى كه امر بر آنان مشتبه شده بود و بر ايشان مشكل بود باور كنند همسر و دو تن از اصحاب بزرگ پيامبر (ص) از حق فاصله گرفتهاند.مردم همواره مىخواستند حق را به وسيله اشخاص بشناسند،هر چند منطق حكم مىكند كه اشخاص را بايد به وسيله حق شناخت.به عقيده من مردم بصره مطلب زيادى راجع به على (ع) و گذشته روشن او و سخنان پيامبر (ص) درباره او نمىدانستند،اما آن سه نفرى كه مردم بصره را رهبرى كردند،على (ع) را بخوبى مىشناختند و نه تنها دانستههاى خود را از پيروان خويش پنهان مىداشتند،بلكه تصميم گرفتند با تمام نيرويى كه در اختيار داشتند،حق عظيم او را كوچك جلوه دهند و او را به آنچه خود،مرتكب شده بودند-يعنى قتل عثمان-متهم سازند،در حالى كه ايشان مىدانستند على (ع) از همه آن اتهامها مبراست.آنان هزاران قربانى را كه از دو طرف در اين جنگ جان باختند به گناه خود در مورد عثمان افزودند.البته مسؤوليت رهبران سه گانه در مبارزه با امام (ع) و متهم كردنش به قتل عثمان،از مسؤوليت معاويه و ساير بنى اميه بزرگتر بود.
براستى خونخواهى عثمان به وسيله امويان و تلاش آنان براى كشتن قاتلان او،اگر چه دليل موجه اسلامى نداشت،ولى داراى توجيه تفكر جاهليتبود;آنان از قبيله خليفه مقتول بودند و از قاتلان وى نبودند و به كشتن او نيز كمكى نكردند ولى اعمال زشت آنان و دست درازى ناروايشان در اموال مسلمانان،از بزرگترين عوامل شوراندن مردم بر ضد خليفه بود.
اما بزرگان گروه اول هيچ دليل موجهى براى مطالبه خون عثمان نداشتند،زيرا ايشان نخستين كسانى بودند كه سعى در قتل او داشتند ديگر آن كه آنان از قبيله وى نبودند و مىدانستند كه على (ع) از همه اصحاب پيامبر (ص) در حفظ جان خليفه سوم بيشتر كوشيد و به كشته شدنش از همه ناخرسندتر بود.على (ع) به عثمان پيشنهاد كمك داد اما او نخواست ولى با آن همه،پسرانش را در حالى كه شمشيرهاى خود را براى حمايت از او حمايل كرده بودند،فرستاد.
بلاذرى نقل كرده است كه طلحه،هنگامى كه على (ع) ،حسن و حسين را به علتسستى غير عمدشان در حمايت از عثمان،كتك زد او را سرزنش كرد.آن گاه على (ع) طلحه را نفرين كرد،زيرا او انجام نداد مگر كارى را كه امام على دوست نداشت.طلحه پاسخ داد كه اگر عثمان مروان را تسليم كرده بود،كشته نمىشد.على (ع) به او گفت:اگر مروان را به شما تحويل مىداد،پيش از اين كه حكمى درباره او ابتشود،كشته مىشد (1) .
طبرى در تاريخ خود (ص 3185) ضمن رويدادهاى سال 36 روايت كرده است كه على (ع) به زبير-آن گاه كه هر دو در بصره بودند-فرمود:«آيا از من خون عثمان را مىخواهى در حالى كه تو خود او را كشتى؟خداوند امروز بر مدافعترين ما از او (عثمان) چيزى را مسلط كرده است كه خوش ندارد.»البته معاويه،رئيس حزب اموى،نه تنها از كسانى نبود كه با امام (ع) بيعت كرده بودند،بلكه از يعتخوددارى كرده بود،بدين گونه،هر چند مىبايست پس از بيعت مردم مدينه با امام (ع) ،او هم بيعت مىكرد،ولى در مسؤوليتبا زبير و طلحه كه با امام بيعت كرده بودند،برابر نبود،زيرا شورش اين دو،در برابر امام (ع) نقض بيعتشرعى بود كه اطاعت ايشانرا از امام (ع) ،تا وقتى كه مطابق كتاب خدا و سنت پيامبرش عمل كند،واجب و لازم مىساخت،در صورتى كه على (ع) از همه مردم در پيروى از كتاب و سنت پايدارتر بود.خداوند متعال بر وفاى به بيعت دستور داده است و فرموده است:«و هر كه بيعتشكنى كند به زيان خود بيعت را شكسته است.هر كس به آنچه كه با خدا عهد بسته است وفا كند پس پاداش فراوانى از جانب او دريافتخواهد كرد.»پيامبر (ص) به قتل بيعتشكنان امر فرموده است. مسلم در صحيح خود از پيامبر (ص) نقل كرده است كه او فرمود:
«همانا چنين و چنان خواهد شد.هر كس بخواهد كار اين امت را به تفرقه بكشد در حالتى كه جمع و يگانهاند،هر كس مىخواهد باشد،گردنش را با شمشير بزنيد» (2) .همو روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمود:«هر كه از فرمان سر پيچى كند،و از جماعت جدا شود،به مرگ جاهليت مرده است،و هر كس زير پرچم گمراهى پيكار كند و براى تعصب قومى خشمگين شود و يا به تعصب فرا خواند و يا به عصبيت قومى كمك كند و كشته شود به قتل جاهليت كشته شده است.هر كه بر امت من خروج كند و نيك و بد آن را مورد حمله قرار دهد و باكى از فرد با ايمان نداشته باشد و به پيمان كسى كه پيمانى از او به گردن دارد وفا نكند،نه او از من است و نه من از او» (3) .
براستى انتظارى كه از عايشه،طلحه و زبير با آن مقام و منزلت دينى وجود داشت،هرگز از معاويه كه هيچ سابقه دينى نداشت،و هيچ گاه در رديف خوبان به شمار نيامده بود،وجود نداشت اين سه تن از پيامبر (ص) خدا درباره على (ع) مطالبى شنيده بودند كهمعاويه نشنيده بود.اگر هم معاويه و ديگر امويان مانند آنچه كه آن سه تن از پيامبر (ص) شنيده بودند،مىشنيدند،باز هم از آن سه تن انتظار مىرفت كه به گفته پيامبر (ص) گوش دهند و آن را به كار بندند و نه از معاويه كه مردى مادى و فرصت طلب بود.براستى كه اصحاب،از جمله عايشه و زبير،مىدانستند كه پيامبر (ص) روز غدير خم در-باره على (ع) فرمود:«بار خدايا!هر كه او را دوست دارد،دوستبدار;و هر كه او را دشمن دارد،دشمن بدار!»پيامبر (ص) به على،فاطمه،حسن و حسين (ع) فرمود:«من با كسانى كه با شما در صلح باشند، در صلحم،و با آن كه با شما در ستيز باشد،در ستيزم.» (4) اين عبارتها آشكارا بر اين دلالت دارد كه محاربان با على،محارب با پيامبر خدايند و دشمن على دشمن خدا و رسول خداست.پس،اقدام اين بزرگان در دشمنى با على (ع) و جنگيدن با او پيشامد عجيبى بود كه هيچ دليل موجهى براى آن قابل تصور نيست.
زبير بويژه در خور ملامت است زيرا او مردى است كه روز بيعتبا ابو بكر دستبه قبضه شمشير ايستاد و گفت:هيچ كسى از على بن ابى طالب (ع) سزاوارتر نيست.او آماده بود تا در راه بيعت على،اگر على (ع) مىخواست آن روز مبارزه كند،بجنگد و كشته شود.پس،چگونه او به خود اجازه داد،پس از اين كه با امام (ع) بيعتشرعى به عمل آمد و خود او نيز بيعت كرد،رو در روى او بايستد و به او اعلان جنگ كند و خون هزاران مسلمان را در راه از بين بردن خلافت او بريزد؟
زبير قابل سرزنش است.زيرا از رسول خدا (ص) شنيد كه وى با على (ع) خواهد جنگيد،در حالى كه ،و طبرى (6) و جمعى ازمورخان نقل كردهاند.حاكم در صحيح خود المستدرك-به اسناد خود از چهار طريق نقل كرده است كه على روز جنگ بصره به زبير، خاطرنشان كرد كه پيامبر (ص) به زبير فرمود،همانا با على در آينده مبارزه خواهد كرد در حالى كه ستمكار است و زبير هم بدان اقرار كرد و گفت كه او سخن پيامبر (ص) را فراموش كرده بوده است (7) .
عايشه بيش از ديگران در خور ملامت است،زيرا او همسر پيامبر (ص) بود،و از اندازه علاقه پيامبر (ص) نسبتبه على (ع) آگاهى داشته است.عايشه،هنگامى كه از حضور على در كنار پيامبر و نجواى آنان با يكديگر اظهار ناراحتى كرد،پيامبر (ص) او را سرزنش فرمود،و از اين روش برحذر داشت.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از ابو مخنف گفتگويى را نقل مىكند،كه در آستانه عزيمت عايشه به بصره ميان او و ام سلمه،همسر ديگر پيامبر (ص) روى داده است.او از ام سلمه خواست تا همراه وى باشد،ام سلمه،مطالبى را به او يادآورى كرد كه وى آنها را انكار نمىكرد از آن جمله اين بود كه آن دو با رسول خدا (ص) بودند و رسول الله با على (ع) خلوت كرد و اين خلوت طول كشيد.سپس عايشه خواست كه ناگهانى بر آن دو وارد شود و ام سلمه او را مانع از اين كار شد،پس او ناراحتشد و بعد با گريه برگشت.عايشه به ام سلمه گفت:به على گفتم:من از پيامبر (ص) بجز يك روز از نه روز ندارم.آن يك روز را هم تو اى پسر ابو طالب،به من وا نمىگذارى؟سپس،پيامبر خدا (ص) خشمگين و با چهرهاى گلگون رو به من كرد و فرمود:«به عقب برگرد!به خدا قسم كسى او را خشمگين نمىسازد-، چه از خانواده من باشد يا از ديگر مردم مگر اين كه از ايمان خارج شده باشد.»
از چيزهاى ديگر اين بود كه آن دو با پيامبر (ص) بودند و عايشه سر رسول خدا (ص) را مىشست و ام سلمه براى او غذا (حيس) (8) تهيه مىكرد و آن غذا مورد توجه پيامبر (ص) قرار گرفت،سپس سر خود را بلند كرد و فرمود:«اى كاش مىدانستم،كدام يك از شما دارنده آن شتر دم دراز هستيد و سگهاى حواب[نام محلى]به او پارس مىكنند،و او در آن حال از راه منحرف است؟ام سلمه گويد،من دست از غذا كشيدم،و گفتم:پناه مىبرم به خدا و رسولش از چنان حالتى.آن گاه،پيامبر دستبه پشت تو زد و فرمود:مبادا تو آن زن باشى!سپس فرمود:اى دختر ابى اميه مبادا كه تو آن زن باشى (و دوباره رو به عايشه كرد و گفت:) «اى حميرا!اما من تو را بر حذر مىدارم.»
مطلب سومى كه ام سلمه به خاطر عايشه آورد،اين بود كه آن دو نفر با رسول خدا در مسافرتى بودند. على قبول كرده بود تا كفشهاى رسول خدا را وصله كند و همچنين شستشوى جامههاى آن حضرت را به عهده داشت.كفش پيامبر (ص) پاره شده بود و خود،آن روز زير درختسمره (9) ،نشسته بود،و على شروع به دوختن كفش كرده بود،در آن بين ابو بكر،كه عمر نيز همراه او بود،سر رسيد.از پيامبر (ص) اجازه ورود گرفتند.ام سلمه گويد:ما پشت پرده رفتيم آن دو درباره مساله مورد نظر خود با پيامبر (ص) وارد گفتگو شدند.سپس،عرض كردند يا رسول الله!ما قدر و منزلت رفيقمان (على) را نمىدانيم.اگر آن كسى را كه جانشين خود براى ما قرار مىدهى اعلام مىكردى تا پناهگاه ما باشد،خوب بود.آن گاه، پيامبر (ص) به ايشان فرمود،براستى كه من مقام او را مىدانم و اگر آن را اعلام كنم،از پيرامون او پراكنده مىشويد،چنان كه بنى اسرائيل از هارون پسر عمران پراكنده شدند (10) .در نتيجه،آن دو خاموش شدند و بيرون رفتند.سپس كه ما نزد رسول خدا (ص) رفتيم،من كه جرات بيشترى داشتم به پيامبر گفتم:اى پيامبر!چه كسى را جانشين خود براى آن دو قرار دادى؟فرمود:وصله زننده كفش را، و پايين كه آمديم كسى را جز على نديديم.عرض كردم:اى پيامبر خدا (ص) !كسى را جز على نمىبينم، فرمود:هموست.البته عايشه به تمام آنچه كه ام سلمه يادآور شد،اقرار كرد.ام سلمه،به او گفت:من ام سلمه هستم،تو ديروز مردم را بر عثمان مىشورانيدى و درباره او بدترين سخن را مىگفتى،و نام او پيش تو غير از پير خرف چيز ديگرى نبود.براستى كه تو منزلت على بن ابى طالب را در نزد رسول خدا (ص) مىدانى (11) .حديث هشدار پيامبر (ص) به عايشه را كه سگهاى حواب[نام محلى]به او پارس خواهند كرد،جمعى از مورخان از جمله ابن اثير (12) و طبرى (13) و شمارى از محدثان از آن جمله حاكم، نقل كردهاند.حاكم در مستدرك مطلب ذيل را روايت كرده است:
«چون عايشه به يكى از سرزمينهاى بنى عامر رسيد،سگهاى آن جا پارس كردند،پس گفت:چه آبى است اين جا؟گفتند:حواب.گفت:من جز به بازگشتخود نمىانديشم.زبير گفت:نه!همين كه پيشاپيش بروم و مردم تو را ببينند ميان خود صلح مىكنند.عايشه گفت:من مصلحت را تنها در بازگشتخود مىبينم،از پيامبر خدا (ص) شنيدم مىفرمود چگونه خواهد بود حال يكى از شما زنان در آن موقعى كه سگهاى حواب،پارس كنند (14) .
حاكم از ام سلمه نقل كرده است كه او گفت پيامبر (ص) خروج يكى از امهات-المؤمنين را متذكر شد، عايشه خنديد.آن گاه،پيامبر (ص) فرمود:مواظب باش اى حميرا!مبادا كه تو باشى.سپس توجهى به على كرد و فرمود:اگر چيزى از امور مربوط به عايشه در اختيار گرفتى با او مدارا كن (15) !
البته ام سلمه كردار عايشه را برايش مجسم كرد و چه خوب مجسم كرد،آن گاه كه به او گفت:«...تو نبودى كه گفتى اگر پيامبر خدا (ص) ،بعد از اين در يكى از بيابانهاى پهناور با تو روبرو شود-در حالى كه سوار بر شترى-از چشمهاى به چشمه ديگرخواهى رفت؟در حقيقت چشم خدا ناظر بر تو است و بر پيامبر خدا (ص) وارد مىشوى.اگر من همين راه تو را بروم و بعد به من بگويند:وارد بهشتشو،من شرم خواهم داشت كه محمد (ص) را ملاقات كنم در حالى كه آن حجابى را كه براى من مقرر داشته بود به يك سو نهاده باشم.خانهات را براى خودت سنگر كن،پوشش حيا را قرارگاه خود بساز،تا اين كه او را ملاقات كنى در حالى كه تو مطيعترين فردى باشى كه گردن به فرمان خدا نهاده است،و در مدتى كه از پيامبر (ص) جدا شدهاى،بيش از همه يار و ياور دين باشى!اگر من سخنى را به خاطر تو بياورم كه با آن آشنايى،هر آينه تو را همچون مارى آرام خواهد گزيد.عايشه گفت:چقدر موعظه تو براى من دلنشين است!اما موضوع از آن قرار نيست كه تو گمان مىبرى و البته راه خوب آن راهى است كه در آن راه دو گروه دشمن جان هم (و يا گفت:منزجر از هم) به من پناه آوردهاند كه اگر من در خانه بنشينم،نه زحمتى متحمل،و نه گناهى مرتكب شدهام،ولى اگر از خانه بيرون روم پس ناگزير ثواب بيشترى از آن سو عايد من،خواهد بود» (16) .
از مسائل شگفت آميز،اين كه عايشه پاسخ مىدهد كه او مىخواهد قيام كند براى اين كه دو گروه متخاصم به او پناهنده شدهاند،در صورتى كه نه تنها يكى از دو گروه (گروه امام (ع) ) به او پناهنده نشده بود،بلكه ناراضىترين مردمان نسبتبه قيام او بودند و گروه دوم،اگر عايشه آن را به دشمنى با على (ع) رهبرى نمىكرد با على خصومتى نداشت.ولى انسان وقتى تصميم به انجام كارى گرفتبراى توجيه آن از يافتن بهانهاى،براى خود،عاجز و درمانده نيست.
براستى كه ام المؤمنين عايشه تمام اين اعمال را انجام داد در حالى كه قرآن زنان پيامبر (ص) را مامور به ماندن در خانههايشان مىسازد:«و در خانههايتان قرار گيريد و به مردان بيگانه زينتتان را مانند زمان جاهليت نخستين ظاهر مسازيد» (17) .
با همه اينها،ما درباره رهبران سه گانه جز خوبى حق نداريم بگوييم و بايد براى ايشان و برادرانمان كه پيش از ما ايمان آوردهاند آمرزش بخواهيم.در حقيقت كار ايشان و عملى كه انجام دادهاند مربوط مىشود به خدا و اوست كه بايد درباره عمل ايشان حكم كند،و ليكن در اين جا مسايلى هست كه حق داريم آنها را از اين رويدادها نتيجهگيرى كنيم،از آن جمله:
(1) اگر آن رهبران بزرگ،ريختن اين همه خون را در راه تحقق هدفهاى خويش حلال مىشمردهاند، پس،منطقى نيست كه سنتها و احاديث روايتشده آنان را حجتبدانيم،مگر با آنچه از طريق ديگر مورد اعتماد از پيامبر (ص) نقل كردهاند موافقت و همخوانى داشته باشد.توضيح آن كه،كسانى كه نقض بيعت نيكان و بر افروختن آتش جنگى از اين دست را ميان مسلمانان حلال بشمارند از اشخاص عادلى كه روايتهاى،ايشان مورد قبول باشد نخواهد بود،زيرا كسى كه به ريختن خونها اهميت ندهد از نقل روايت نادرست هم اجتناب نخواهد كرد.
(2) هر گاه براى مسلمانان جايز نباشد كه درباره ام المؤمنين،طلحه و زبير جز خوبى بگويند،با اين كه ايشان با امير المؤمنين و برادر پيامبر (ص) ،به مبارزه برخاستند،پس به مصلحت مسلمانان نيست تا درباره كسانى نيز كه از صحابه بزرگ،خلفا و يا ديگران،انتقاد مىكنند و يا موضع غير دوستانهاى سبتبه آنان مىگيرند،جز سخن خير بگويند،زيرا جنگ با صحابى بزرگ در نزد خدا بزرگتر است تا انتقاد و يا موضعگيرى غير دوستانه در برابر او.
البته مسلمانان بر خود لازم مىبينند تا رهبران سه گانه را احترام كنند،و از خدا براى آنها رضامندى و آمرزش بخواهند،با وجود اين كه،به نبرد و پيكار با رئيس خاندان پيامبر (ص) و برادرش[امام على] (و اگر فرصتى دست مىداد به كشتن او) اقدام كردند.بنابراين منطقى خواهد بود تا همان موضعگيرى را نيز درباره كسانى داشته باشندكه نسبتبه بقيه افراد از بزرگان اصحاب موضعى غير دوستانه دارند، زيرا قانون اسلامى امتياز بردار نيست.آنچه بر اين رهبران سه گانه منطبق است لازم استبر بقيه مسلمانان نيز انطباق داده شود.
زمانى بود كه انتقاد از يك صحابى بر مردم حرام نبود.و انتقاد مسلمانان نسبتبه خلفا به قصد افترا به آنان نبود،بلكه آن كار را با اين انگيزه فكرى مىكردند كه اعتقاد داشتند;خلفا گاهى صواب و گاهى خطا مىكنند.
رهبران سه گانه با على جنگيدند،با اين كه مىدانستند بر خطايند،پس،اگر ما بايد اينان را ارج نهيم،و درباره ايشان خير بگوييم;بنابراين حق نداريم بر گروهى از مسلمانان خرده گيريهايى كنيم كه عمل آنها كمتر از قتل و جنگ است،و همچنين حق نداريم،همانند عوام مسلمانان به كفر و فسق آنان حكم كنيم.از منطق و انصاف به دور است كه بعضى از مسلمانان به بعضى ديگر به خاطر عقايد آنان پيرامون رويدادهاى تاريخى اسلام و شخصيتهاى اسلامى-تا وقتى كه آن عقايد با صريح قرآن و يا سنت متواتر پيامبر (ص) كه اجماع امتبر آن است،مخالفت نداشته باشد-نسبت فسق دهند.در قرآن و سنت مورد اجماع چنان چيزى وجود ندارد كه انتقاد از بزرگان صحابه،و يا موضعگيرى نسبتبه آنان را به نحوى كه با موضع توده مسلمانان هماهنگ نباشد،ممنوع اعلام كند.
براستى مسلمانانى كه عقايد مختلف،درباره اصحاب پيامبر (ص) دارند-على رغم اختلاف عقيدهشان در اين مورد-به حكم قرآن،برادرند،و دورى از هم و كاشتن تخم كينه در دل يكديگر،و يا درباره دين و ايمان،هم را متهم ساختن،بر آنان حرام است.
(3) البته اين رهبران سه گانه بودند كه باب جنگهاى خانگى را به روى جامعه اسلامى گشودند. براستى آنان نخستين جنگ خونينى را كه هزاران تن از دو طرف در آن جان سپردند آغاز كردند،و با دعوت خود يگانگى مسلمانان را چنان بر هم زدند كه ديگر آن وحدت به جاى خود برنگشت.درك اين مطلب براى خردهاى ما بس دشوار است كه چگونه اين بزرگان به ريختن آن همه خون،جرات پيدا كردند.در حالى كهمىدانستند،كشتن يك مؤمن از روى عمد-به شهادت قرآن-آتش هميشگى دوزخ را به همراه دارد.
(4) البته جنگ صفين با تمام سهمگينى و سختيش جز پيامدى،از پيامدهاى جنگ بصره نبود. بنابراين اگر ام المؤمنين،طلحه و زبير از امام پشتيبانى مىكردند و به صورت دسته جمعى و يا انفرادى به شهرهاى اسلامى مىرفتند و مردم را وادار به اطاعت از وى و رفتن به زير پرچم او مىكردند بىشك معاويه،جسارت مبارزه با على (ع) را پيدا نمىكرد،آرى،اگر رهبران سه گانه آن كار را كرده بودند،معاويه در مىيافت كه اگر با امام (ع) مبارزه كند،در جنگى زيان بخش درگير شده است كه به نابودى خود او و نابودى سپاهيانش مىانجامد و بدين گونه در برابر حكومت على (ع) سر تسليم فرود مىآورد.و ليكن هنگامى كه او ديد بخش بزرگى از مردم عراق،نظر او را تاييد مىكنند و موضع او را مىپذيرند و از طرفى رهبرانى از بزرگترين اصحاب پيش از او به مبارزه با امام پرداختهاند،دريافت كه آرمانش در پيروزى بر امام آرمانى نامعقول و دور از دسترس نيست.
حقيقت مطلب اين است كه جنگ بصره عاملى نيرومند در عدم استقرار امر خلافتبراى امام (ع) و استقرار آن براى معاويه،در نهايتبود و على رغم اين كه امام (ع) بر اين رهبران در جنگ بصره پيروزى قاطع يافت،در حقيقت زيانهايى كه به هر دو سپاه وارد شد،تا حد زيادى از نيروى امام كاست.قبايل سپاه شكستخورده،چون هزاران نفر از دست داده بودند در دلهايشان شرارت و كينه را مخفى داشتند و قبايل سپاه پيروز براى درگير شدن با جنگ ديگرى (در برابر معاويه) به ضعف گراييده بودند،زيرا خونهاى فرزندانشان در جنگ بصره ريخته شده بود.اما معاويه با لشكر خود بيرون از معركه در كمين نشسته بود و به تاب و توان و ساز و برگ و ياران خويش مىافزود.
اگر قريش در خلال سالهاى خلافتخلفاى سه گانه مقدارى از كينههاى خود را نسبتبه على (ع) -به دليل ضربههايى كه از شمشير وى در زمان پيامبر (ص) در جنگهاى بدر و احد و احزاب ديده بود-فراموش كرده بودند ولى براستى جنگ بصره،كه قريشهفتاد تن از سران خود را در آن از دست داد،آن كينهها را زنده كرد،و كينههاى ديگرى نيز بر آن افزود.
ما حق داريم كه بگوييم حركت رهبران سه گانه خلافت را شده را به سلطنت مصيبتبار بنى اميه تغيير داد.اگر رهبران سه گانه آن جنگ شوم را بر پا نكرده بودند على (ع) مىتوانستبه بيرون از مرزهاى جهان اسلام بپردازد و با شجاعت فوق العاده خود با دشمنان اسلام مقابله كند.
البته آن رهبران سه گانه حمله تحريك آميز خود را بر ضد عثمان شروع كردند،به سبب اين كه ايشان مىترسيدند،خلافت از او به خويشاوند امويش منتقل شود و در ميان آنان پا برجا بماند،چون طلحه و زبير بهره خويش را از خلافتبه دست نياوردند.رهبران سه گانه با شورش خونين خود بر ضد على (ع) حمله تحريك آميزشان درباره عثمان را دنبال كردند و در نتيجه،معاويه را به خلافت رساندند و چيزى را تحقق بخشيدند كه مىكوشيدند سر نگيرد و انجام نيابد.
پىنوشتها:
1-تاريخ بلاذرى ج 4 بخش اول ص 70.
2-ج 12 ص 241.
3-صحيح مسلم ج 12 ص 239.
4-ابن ماجه در صحيح خود ج 1 (شماره حديث 145) آن را نقل كرده است و حاكم مانند آن را در مستدرك به دو طريق (ج 3 ص 149) روايت كرده است.
5-الكامل ج 2 ص 120.
6-رويدادهاى سال 36 ص 3135.
7-ج 3 ص 366-367.
8-حيس،طعامى است فراهم آمده از خرما،روغن و آرد.نقل از المنجد (م) .
9-سمره يا طلح همان صمغ عربى است كه سايه گوارايى دارد (منتهى الارب و المنجد«مترجم».
10-مؤلف محترم،به شيوه خود،مطالب را از منابع عامه نقل كرده است و مدارا و مماشات مىكند،اگر نه چنان كه قبلا گذشت،در همين كتاب آمده است پيامبر از ابتداى بعثت،يوم الدار و پس از آن مكرر خلافت امام را اعلام فرموده بود.م.
11-شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج 2 ص 78.
12-الكامل ابن اثير ج 3 ص 104.
13-در ضمن رويدادهاى سال 36 ص 3019.
14-ج 3 ص 120.
15-همان كتاب ص 119.
16-شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج 2 ص 79.
17-سوره احزاب (33) ،آيه 34.
اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 403
محمد جواد شرى