• /
روش هاى ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه

روش هاى ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه

مجيد معارف*

يکى از شرحهاى مشهور نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحديد معتزلى است. شرح ابن ابى الحديد به لحاظ ادبى و تاريخى ممتاز است و بايستى بدين ويژگى ها معرفى شود. ابن ابى الحديد در شرح خود افزون بر انجام تفسيرهاى معمول در حوزه مفردات و جملات نهج البلاغه ـ که غالبا رنگ بلاغى و کلامى هم دارد ـ از راههاى مختلف اصالت نهج البلاغه را اثبات کرده است. برخورد ايجابى با اصيل بودن نهج البلاغه و در نتيجه نشان دادن برترى هاى کلام على(ع) بر سخنان سخنوران مهم عرب، تحليل کلام على(ع) با استفاده از قاعده‏هاى ادبى و به عبارتى استناد به وحدت سبک و اسلوب در نهج‏البلاغه ـ در عين قائل بودن به تواتر بخشهايى از اين کتاب ـ و طرح شبهه‏هاى وارد شده بر نهج‏البلاغه و پاسخگويى به آنها، از جمله راههايى است که ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه پيموده است. اين مقاله بر آنست که مهمترين کوششهاى ابن ابى الحديد را در زمينه‏هاى ياد شده بررسى کند.

ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، محسنات بديعى، سجع و فاصله، خطبه، نامه، حکمت، اتحاد سبک، تشکيک، وصى و وصايت، دقت، وصف، مغيبات، تقسيم منطقى.

چکيده

يکى از شرحهاى مشهور نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحديد معتزلى است. شرح ابن ابى الحديد به لحاظ ادبى و تاريخى ممتاز است و بايستى بدين ويژگى ها معرفى شود. ابن ابى الحديد در شرح خود افزون بر انجام تفسيرهاى معمول در حوزه مفردات و جملات نهج البلاغه ـ که غالبا رنگ بلاغى و کلامى هم دارد ـ از راههاى مختلف اصالت نهج البلاغه را اثبات کرده است. برخورد ايجابى با اصيل بودن نهج البلاغه و در نتيجه نشان دادن برترى هاى کلام على(ع) بر سخنان سخنوران مهم عرب، تحليل کلام على(ع) با استفاده از قاعده‏هاى ادبى و به عبارتى استناد به وحدت سبک و اسلوب در نهج‏البلاغه ـ در عين قائل بودن به تواتر بخشهايى از اين کتاب ـ و طرح شبهه‏هاى وارد شده بر نهج‏البلاغه و پاسخگويى به آنها، از جمله راههايى است که ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه پيموده است. اين مقاله بر آنست که مهمترين کوششهاى ابن ابى الحديد را در زمينه‏هاى ياد شده بررسى کند.

کليد واژه‏ها:ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، محسنات بديعى، سجع و فاصله، خطبه، نامه، حکمت، اتحاد سبک، تشکيک، وصى و وصايت، دقت، وصف، مغيبات، تقسيم منطقى.

طرح مسأله

کتاب نهج البلاغه گردآورده ابوالحسن محمد بن حسين بن موسى معروف به سيد رضى (د 406ق) (نجاشى، 398)، از متون روايى شيعه با صبغه ادبى ـ بلاغى است که از زمان تاليف تاکنون مورد توجه دانشمندان شيعه و سنى قرار گرفته و درباره آن پژوهشهايى صورت گرفته است. از جمله اين کارها، نوشتن شرحهايى است که از سوى دانشمندان بر اين کتاب نوشته شده است، و درباره فراوانى اين شرحها بايد گفت که پس از قرآن کريم هيچ کتابى به مانند نهج البلاغه مورد توجه اديبان و شارحان حديث واقع نشده است (مصطفوى، 26). بنابر بررسى صورت گرفته، در حدود 101 شرح کامل در زمينه نهج البلاغه تأليف گرديده است (حسينى خطيب، 1/202ـ254).(1)

از مهمترين اين شروح، شرح عزالدين ابوحامد عبدالحميد بن هبة الله مدائنى (د656ق) معروف به ابن ابى الحديد است که در سال 644ق به درخواست ابن علقمى ـ وزير معتصم عباسى ـ آغاز شده (فکرت، 4/641، حسينى خطيب، 1/211) و به طورى که خود تصريح کرده است، پس از گذشت 4 سال و 8 ماه به پايان رسيده است (همو، 20/349). شرح ابن ابى الحديد از نقطه نظر کلامى، ادبى و مباحث تاريخى از شرحهاى بسيار ممتاز است که کمتر شرحى به پاى آن مى رسد. از نکته‏هاى قابل توجه اين شرح، استفاده از منابع و مصادرى است که بيشتر آنها در گذر زمان از بين رفته و ابن ابى الحديد با نقل مطالب آنها، اين کتابها را به گونه‏اى احياء کرده است (حسينى خطيب، 1/215). نکته مهم در شرح ابن ابى الحديد، توجه اين دانشمند به ويژگى هاى کلام على(ع) ـ از جهت زيباييهاى گوناگون و اعتبار سنجى آنها و نيز توجه وى به شبهه‏هايى است که در انتساب نهج البلاغه به على(ع) وارد شده است. ابن ابى الحديد افزون بر ردّ شبهه‏هاى وارده بر اصالت نهج البلاغه، در مواردى نيز مستقيما به استدلال در اثبات اصالت نهج البلاغه دست زده و به خصوص با استفاده از وحدت سبک و اسلوب خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه انتساب محتواى نهج البلاغه به على(ع) را مسلم اعلام کرده است. احتمالاً به دليل اين خدمت علمى است که برخى از دانشمندان اهل سنت مانند ابن خلکان (د681ق) و دنباله روان او پس از درگذشت ابن ابى الحديد ـ نغمه تشکيک در اصالت نهج البلاغه ساز کردند و اين کتاب را نخست، از جهت تأليف به سيد مرتضى نسبت داده و دوم، از جهت صدور محتواى آن از على(ع)، اثرى مجعول توصيف نموده‏اند. در صورتى که توجه به فعاليت‏هاى ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و استدلالهاى اين دانشمند جاى هيچگونه ترديد در انتساب نهج البلاغه به سيد رضى و اصالت محتواى آن به عنوان سخنان امام على(ع) باقى نمى گذارد.(2)

استدلالهاى ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه

مطالعه شرح نهج البلاغه حکايت از استدلالهاى مختلف ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه دارد، مهمترين اين استدلالها به قرار زير است:

1ـ برخورد ايجابى با اصل نهج البلاغه به شيوه‏هاى گوناگون

ابن ابى الحديد با آنکه از نظر مذهب، سنى و معتزلى است و قهرا شاهد وجود مسائلى در نهج البلاغه است که از جهت کلامى مغاير با اعتقادات اهل سنت است، با اين وجود در مواجهه با نهج البلاغه کوشيده است تا بين حفظ عقايد خود و اصالت نهج البلاغه را جمع کند و از اين جهت، گاه در مباحث کلامى مورد اختلاف شيعه و سنى دچار تکلف شده است.(3) ابن ابى الحديد در صدور خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه از على(ع) ترديدى به خود راه نداده است. معناى اين سخن قطع و يقين به صدور تک تک عبارات نهج البلاغه از على(ع) نيست، چه چنين قطعيتى درباره هيچ کتاب حديثى وجود ندارد، اما او فى الجمله صدور محتواى نهج البلاغه از على(ع) را تصديق کرده است و شواهد مهمى بر اين تصديق خود اقامه مى کند.

1ـ1ـ ذکر محاسن ادبى کلام على(ع)

ابن ابى الحديد معتقد است که در ميان اصحاب على(ع)، کسى از جهت فصاحت و بلاغت به پاى على(ع) نمى رسد و همين موضوع سبب برترى کلام على(ع) بر کلام و سخن هر کس ديگر است. او تصريح مى کند: «و اما درباره فصاحت او بايد گفت که آن حضرت پيشواى فصيحان و سرور بليغان است و درباره کلام او گفته‏اند که پايين‏تر از کلام خدا و برتر از کلام مردم است و بلکه مردم به واسطه على(ع) آيين خطبه سرايى و کتابت را آموختند» (1/24). او به همين ترتيب در شرح خطبه 216 سخنى از معاويه را ذکر مى کند که: «والله ما سنّ الفصاحة لقريش غيره» (11/153) و پس از ذکر نامه 35 نهج البلاغه مى نويسد: «فصاحت را ببين که چگونه افسار خود را به اين مرد داده و مهار خود را به او سپرده است. نظم عجيب الفاظ را تماشا کن، يکى پس از ديگرى مى آيند و در اختيار او قرار مى گيرد، مانند چشمه‏اى که خود به خود و بدون زحمت و تکلف از زمين بجوشد»(1) (16/145).

جدا از توضيحات مکرر ابن ابى الحديد در خصوص فصاحت و بلاغت کلام على(ع)، وى در مواضع متعددى از شرح خود به طور مشخص صنايع ادبى موجود در سخنان امام على(ع) را برشمرده و گاه به مناسبت ورود صنعتى در کلام على(ع) از جايگاه آن صنعت در علوم بلاغت به تفصيل سخن رانده است.

مثلاً پس از نقل قسمت نخست خطبه شقشقيه مى نويسد: «و فى هذا الفصل من باب البديع فى علم البيان عشرة الفاظ» (1/152) و سپس به بيان ده مورد از صنايع بلاغى که عمدتا تشبيه و استعاره است مى پردازد. او به همين ترتيب و به طور مکرر از صنايعى چون: استعاره (1/215)، استطراد (2/103، 7/241، 2/170)، تقسيم (7/184، 7/186)، التفات (7/196، 7/241)، موازنه (7/211، 2/153)، جناس (8/276) تخلص (7/239)، سجع (1/126)، اعتراض (9/42)... سخن به ميان آورده و گاه از تفاوت صنايع ياد شده در سخنان على(ع) با سخنان ديگران پرده برمى دارد (1/215، 7/186). شايسته است جلوه‏هاى بلاغى نهج البلاغه از نگاه ابن ابى الحديد موضوع تحقيق جديدى قرار بگيرد.(4)

1ـ2ـ ذکر محاسن معنوى و علو معانى نهج البلاغه

در مواردى، ابن ابى الحديد ـ جدا از فصاحت و بلاغت نهج البلاغه ـ تحت تأثير علوم معانى کلام على(ع) قرار گرفته، زبان به اعتراف مى گشايد به گونه‏اى که بى مانندى کلام على(ع) را در اين جهت اعلام مى کند. در اين خصوص شواهد زيادى به ويژه در بخش نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه وجود دارد از جمله:

ـ در شرح نامه 57: «ما احسن هذا التقسيم و ما ابلغه فى عطف القلوب عليه و استمالة النفوس اليه» (17/140).

ـ در شرح نامه 77: «هذا الکلام لانظير له فى شرفه و علوّ معانيه» (18/71).

ـ در شرح حکمت 201: «هذا الکلام تحته سرّ عظيم و رمز الى معنى شريف غامض» (19/25).

ـ در شرح حکمت 303: «مااوجز هذه الکلمة و ما اعظم فائدتها ...» (19/203)

ـ در شرح حکمت 443: «هذا الکلام شريف جليل القدر فضّل عليه السلام العدل بامرين» (20/85)

اما از مواردى که در اين زمينه ابن ابى الحديد به شدت تحت تأثير قرار گرفته، ذکر دو نمونه خالى از فايده نيست. وى در شرح خطبه 105 که قسمتى از آن ذکر دعاى على(ع) به پيامبر(ص) است مى نويسد: من به استاد خود ابوجعفر نقيب ـ که فردى منصف و به دور از هواى نفس و تعصّب بود ـ گفتم: من سخنان و خطبه‏هاى صحابه را ديده و ملاحظه کرده‏ام، اما سخن و دعاى هيچکدام در تجليل از رسول خدا(ص) به پاى دعا و تجليل و تعظيم على(ع) از پيامبر(ص) نمى رسد ـ که در نهج البلاغه و منابع ديگر از کلام على(ع) وجود دارد ـ استادم (ضمن تصديق) گفت: غير از على(ع) از کداميک از صحابه کلام مدوّنى وجود دارد که وصف آنان از رسول خدا(ص) را نشان دهد و آيا از آنان جز سخنانى پريشان و بى فايده مطلب ديگرى وجود دارد و سپس گفت: على داراى ايمانى قوى به پيامبر و... بود (7/174).

به همين ترتيب در شرح خطبه 216 نخست به ويژگى خطبه از جهت فصاحت اشاره کرده است که: «اگر همه فصيحان عرب در مجلسى جمع شوند و اين خطبه بر آنها خوانده شود، شايسته است که به سجده افتند همانگونه که شعرا در پاى شعر عدّى بن رقاع، به سجده افتاده‏اند و سپس در مورد علو معانى خطبه داد سخن مى دهد که: «من به آن کس که شايسته قسم خوردن همه مردم است، سوگند مى خورم که در حدود 50 سال است که اين خطبه را مى خوانم، به طورى که تا به امروز بيش از هزار مرتبه آن را خوانده‏ام. من در نوبتى اين خطبه را نخواندم جز آنکه خوف و ترس و پند پذيرى در روانم پديد آمد. قلب و روحم دچار لرزه شده و ترس و لرز اندامم را فراگرفت. هرگز در اين خطبه تأمّل نکردم جز آنکه به ياد مردگان از بستگان و دوستان خود افتادم و نيز اين تصور برايم پديد آمد که وصف الحال کلام على(ع) قرار گرفته‏ام (11/153).

1ـ3ـ منبع‏شناسى سخنان على(ع)

مى دانيم که سيد رضى بنا به دلايلى (معارف، 60ـ61) در نقل خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه از ذکر منبع خوددارى کرده و جز در مواردى معدود ـ جمعا 16 مورد ـ از مأخذى ياد نکرده است (مصطفوى، 18ـ19)، و اين موضوع يکى از دلايل تشکيک در اصالت نهج البلاغه شده است، از اين رو، پژوهشگران جهت رد اين تشکيک در تحقيقات خود به منبع‏شناسى سخنان على(ع) همت گماشته‏اند.(5) ابن ابى الحديد به سهم خود در راستاى منبع‏شناسى خطبه‏ها، نامه‏ها و سخنان امام على(ع)، گام برداشته و گاه در شرح خود به مأخذ خطبه يا نامه يا حکمت، اشاره مى کند. او در همين زمينه به مشهور بودن برخى از خطب و تداول آن در ميان مردم نيز اشاره دارد، نمونه‏هاى اين موضوع در شرح نهج البلاغه فراوان است از جمله:

ـ در شرح خطبه 27 آورده است: «هذه الخطبة من مشاهير خطبه(ع) قد ذکرها کثير من الناس و رواها ابوالعباس المبرّد فى اول الکامل» (2/75).

ـ در شرح خطبه 76 نوشته است: «اعلم انّ اصل هذا الخبر قد رواه ابوالفرج على بن الحسين الاصفهانى فى کتاب الاغانى باسناد رفعه الى الحارث بن حبيش» (6/174)

ـ در شرح خطبه 22 توضيح مى دهد: «و هذه الخطبة ليست من خطب صفّين کما ذکره الراوندى، بل من خطب الجمل و قد ذکر کثيرا منها ابو مخنف رحمه الله تعالى قال: حدثنا مسافر...» (همانجا، 1/305).

اما از موارد خواندنى شرح نهج البلاغه در اين خصوص، مذاکره ابن ابى الحديد با استادش مصدق بن شبيب واسطى در خصوص مدارک خطبه شقشقيه و نقل خاطره‏اى از قول اين استاد است به اين صورت که مصدق گويد: من اين خطبه را بر استاد خود ابو محمد عبدالله بن احمد معروف به ابن خشاب قرائت کردم و سپس گفتم: آيا به نظر شما اين خطبه ساختگى است؟ او گفت: نه به خدا من اين خطبه را از کلام على(ع) مى دانم همانگونه که تو را ـ به عنوان مصدق ـ مى شناسم. من گفتم بسيارى بر اين باورند که اين خطبه ساخته سيد رضى است، استادم گفت: رضى و غير رضى کجا قادرند با اين سبک و اسلوب سخن بگويند. ما رساله‏ها و خطبه‏هاى سيد رضى و سبک او در کلام منثور را مى شناسيم. ابن خشاب سپس گفت: به خدا سوگند من درباره منابع اين خطبه، نوشته‏هايى ديده‏ام که 200 سال قبل از زاده شدن سيد رضى تأليف شده است. من اين خطبه را به خط دانشمندانى ـ که آنها را مى شناسم ـ ديده‏ام و همه آنها قبل از زاده شدن حتى پدر سيد رضى زندگى مى کرده‏اند(1) (1/205).

1ـ4ـ ذکر زمينه‏ها و سبب صدور خطبه‏ها، نامه‏ها

موضوع ديگر در بيان اصالت نهج البلاغه، ذکر سبب صدور خطبه‏ها و نامه‏ها در شرح نهج البلاغه است که حکايت از گستردگى آگاهيهاى ابن ابى الحديد دارد. او معمولاً به ذکر سبب صدور خطبه‏ها و نامه‏ها ـ اشاره دارد از جمله:

ـ در شرح خطبه 25 مى نويسد: «و هذه الخطبة خطب بها اميرالمؤمنين بعد فراغه من صفين وانقضاء امر الحکمين و الخوارج و هى من اواخر خطبه عليه‏السلام» (2/113).

ـ در شرح خطبه 29 آورده است: «و هذه الخطبة خطب بها اميرالمؤمنين فى غارة الضّحاک بن قيس و نحن نقصّ هاهنا» (2/113).

ـ در شرح خطبه 99 توضيح مى دهد که: «واعلم انّ هذه الخطبة خطب بها اميرالمؤمنين فى الجمعة الثالثة من خلافته و کنى فيها عن حال نفسه...» (7/93).

از موارد شگفت‏انگيز در اين موضوع، توضيح ابن ابى الحديد در سبب صدور

حکمت 317 يعنى نفرين امام(ع) به انس بن مالک است. در مقدمه اين حکمت آمده است که چون امام(ع) به بصره آمد، تصميم گرفت که انس بن مالک را به نزد طلحه و زبير بفرستد تا آنچه از پيامبر(ص) درباره‏شان شنيده به يادشان آورد، انس از انجام اين کار سرباز زد و گفت: من سخنان پيامبر(ص) را فراموش کرده‏ام. امام فرمود: «ان کنت کاذبا فضربک الله بها بيضاءَ لامعةً لاتواريها العمامة» «اگر دروغ مى گويى خدا تو را آنچنان به بيمارى برص دچار کند که عمامه نيز نتواند آن را بپوشاند». ابن ابى الحديد پس از شرح مفصل ماجرا مى نويسد: «انس بن مالک از دنيا نرفت مگر آنکه به بيمارى برص مبتلا گرديد». او سپس مى افزايد: «ابن قتيبه ماجراى ابتلاى انس به بيمارى برص و نفرين اميرالمؤمنين را در کتاب المعارف از قول راويان مشهور ذکر کرده است و او متهم به انحراف از على(ع) نيست»(1) (19/218).

1ـ5ـ استدراک کلام على(ع) در شرح نهج البلاغه

از آنجا که ابن ابى الحديد در شرح خود به منابع و مأخذى تکيه کرده که بيشتر آنها متعلق به دوره‏هاى قبل از سيدرضى يا معاصر او بوده است، وى توانسته به اصل اکثر خطبه‏ها و نامه‏ها و سخنان امام على(ع) دست پيدا کند و گاه در شرح خود به بيان کامل خطبه و يا نامه بپردازد و احيانا از تصرفات سيد رضى در تقطيع يا ترکيب برخى از خطبه‏هاى نهج البلاغه خبر دهد. در اين خصوص، مثالهاى متعددى وجود دارد که در اينجا به مواردى از آنها اشاره مى گردد:

ـ در شرح خطبه 16 مى نويسد: «اين خطبه از خطبه‏هاى مشهور و والاى على(ع) است که همه مردم (راويان) آن را روايت کرده‏اند. اين خطبه قسمت‏هاى زيادى دارد که سيد رضى يا به جهت اختصار و يا به دليل ملاحظه حال شنوندگان آنها را حذف کرده، اما جاحظ آن را به طور کامل و از طريق ابوعبيده محمد بن مثنى در البيان و التبيين نقل کرده و به گفته او، اين خطبه نخستين خطبه‏اى است که على(ع) پس از رسيدن به خلافت در مدينه ايراد فرمود» (1/275).

ـ در شرح نامه دهم آورده است: «بدان که اين خطبه (نامه) را نصر بن مزاحم در کتاب صفّين به همان صورتى که بوده، آورده است، نه به گونه‏اى که سيد رضى در نهج البلاغه ذکر کرده، ضمنا سيد رضى در ذکر اين نامه دو قسمت از کلام على(ع) را به هم پيوند زده و هدف او ترکيب قسمتهاى فصيح و بليغ کلام على(ع) با يکديگر بوده ـ که اين سيره سيد رضى در برخى از خطبه‏هاست ـ اما آنچه نصربن مزاحم نقل کرده به صورت زير است: «من عبدالله عليّ اميرالمؤمنين الى معاوية بن ابى سفيان،...»(6) (15/86) ابن ابى الحديد علاوه بر آوردن بسيارى از مطالب نهج البلاغه به صورتى که در منابع بوده، به طور مشخص در پايان نهج البلاغه فصلى با عنوان «الحکم المنسوبة الى اميرالمؤمنين على بن ابيطالب» گشوده و در آن به درج 998 مورد از حکم منسوب به على(ع) که سيد رضى آنها را در نهج البلاغه ذکر نکرده، اقدام کرده است (20/255ـ349) چنانکه در يکجا به ذکر خطبه‏اى بدون الف از على(ع) اقدام مى نمايد (19/140).

1ـ6ـ ذکر اثر پذيرى ها از کلام على(ع)

ابن ابى الحديد به اثر پذيرى فصيحان و بليغان عرب از على(ع) به شدت معتقد بوده است و در شرح خود نمونه‏هاى متعددى از اين اثرپذيرى را نقل مى کند وى در مقدمه خود مى نويسد: «مردم آيين سخنورى و نويسندگى را از على(ع) ياد گرفتند» (1/24). وى سپس به عنوان شاهد سخنانى از عبدالحميد بن يحيى و ابن نباته را نقل مى کند که هر دو جهت پرورش ملکه بلاغت به حفظ خطبه‏هاى على(ع) مبادرت کردند(همانجا).

جدا از اين تصريحات، در شرح برخى از خطبه‏ها به بُعد آموزشى آن از جهت پرورش قوه فصاحت و بلاغت اشاره مى کند، از جمله در شرح خطبه 108 نهج البلاغه مى نويسد: «من اراد ان يتعلّم الفصاحة و البلاغة و يعرف فضل الکلام بعضه على بعضٍ فليتأمل هذه الخطبة فانّ نسبتها الى کل فصيح من الکلام ـ عدا کلام الله و رسوله ـ نسبة الکواکب المنيره الفلکيه الى الحجارة المظلمة الارضيه»(2) (7/202).

او ضمنا تأثير کلام على(ع) بر خطبه سرايى برخى از فصيحان ـ در زمينه‏هاى خاصى از جمله جهاد و موعظه ـ را به طور مشخص نشان مى دهد. به عنوان مثال در شرح خطبه جهاد على(ع) مى نويسد: «بدان که عده زيادى از مردم در تحريض و تشويق به جهاد به ايراد خطبه پرداخته‏اند که همه آنها سبک سخن را از على(ع) گرفته‏اند، از بهترين خطبه‏هايى که در اين زمينه ايراد شده خطبه‏هاى ابن نباته است» (همانجا). ابن ابى الحديد پس از آنکه به ذکر دو نمونه از خطبه‏هاى جهادى ابن نباته پرداخته مى نويسد: «ناظر آگاه بايد به اين خطبه‏ها بنگرد، گر چه اين خطبه‏ها از صنايع بديعى بهره و نصيب برده‏اند، اما نسبت به کلام امير مؤمنان که در نقطه اوج قرار دارد، در نقطه حضيض به سر مى برند» (2/84).

ابن ابى الحديد به همين ترتيب از تأثير خطبه‏هاى موعظه‏اى على(ع) بر حسن بصرى (5/147)، عمر بن عبد العزيز (5/150) و ابن نباته (5/151). سخن رانده و از خطبه‏هايى که آنان در اين موضوع القاء کرده‏اند، مثالهايى آورده و در شرح خطبه 236 مى نويسد: «اين خطبه از خطبه‏هاى مشهور على(ع) و بلکه از نوادر سخنان او به شمار مى رود که بسيارى از الفاظ و تعابير آن را ابن نباته در خطبه خود به عاريت گرفته است» (13/14). در اين زمينه شواهد ديگرى نيز در بحث بعد از نظر خواهد گذشت.

2ـ استدلالهاى ويژه ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه

در مواردى ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه دست به استدلال زده و از راههاى مختلفى در راه اصالت نهج البلاغه سود برده است که در اينجا به دو مورد آن اشاره مى گردد.

2ـ1ـ مقايسه فنى خطبه‏هاى نهج البلاغه با سخنان خطيبان معروف

از آنجا که ابن ابى الحديد خود اديب بزرگى است، در مواردى به ذکر خطبه‏هايى از بزرگان ادب پرداخته و از طريق مقايسه آنها با خطبه‏هاى نهج البلاغه، برترى سخنان اميرمؤمنان را اثبات کرده است. از جمله در شرح خطبه 184 که از خطبه‏هاى مهم نهج البلاغه در زمينه موعظه است، به ذکر خطبه‏اى از ابوالشحماء عسقلانى پرداخته و اعلام مى کند که اين بهترين خطبه‏اى است که از اين کاتب در زمينه موعظه وارد شده است (10/127). وى پس از نقل کامل خطبه ابوالشحماء مى نويسد: «اين بهترين خطبه‏اى است که اين کاتب ايراد کرده است و چنانکه مشاهده مى کنى تکلف از ظاهر آن پيدا و تقليدى بودن آن واضح است» (همانجا). وى سپس مى افزايد: «من اين خطبه را به آن جهت آورده‏ام که بسيارى از هواپرستان گويند که قسمتهاى زيادى از نهج البلاغه سخنان ساختگى از ناحيه فصيحان شيعه است، آنان برخى از اين خطب را به سيد رضى يا اديبان ديگر نسبت داده‏اند. اين مخالفان، قومى اند که تعصب، چشمانشان را کور کرده و از راه درست گمراه شده‏اند (10/127ـ128). ابن ابى الحديد به همين ترتيب از برخى از خطبه‏هاى جعلى منتسب به على(ع) پرده برداشته و دليل آن را اختلاف مرتبه فصاحت آنها مى داند. او ذيل خطبه چهارم نهج البلاغه مى نويسد: «اين عبارتها و امثال از خطبه‏اى طولانى منسوب به على(ع) جدا شده است که برخى از هواپرستان آن قسمتهاى زايد را درست کرده‏اند. اما الفاظ قسمتهاى جعلى با سبک سخنان امام على(ع) موافقت ندارد و فصاحت آنها به درجه فصاحت سخنان حضرت(ع) نمى رسد. از اين رو، نيازى هم به ذکر آن نيست. اين موضوع مشهورى است. اما فقط به شرح اين قسمت مى پردازيم زيرا کسى که اندکى ذوق،(قدرت) نقد و شناخت به روشهاى خطيبان و رسائل آنها دارد، ترديدى در اصالت آنها به عنوان کلام على(ع) به خود راه نمى دهد» (1/208).

ابن ابى الحديد ـ به طورى که قبلاً گذشت ـ در موارد متعددى نيز خطبه‏هاى ابن نباته، حسن بصرى و عمر بن عبدالعزيز را با خطبه‏هاى على(ع) مقايسه کرده و برترى کلام على(ع) را بر سخنان اين بزرگان نشان داده است.

2ـ2ـ اثبات اصالت نهج البلاغه با استفاده از قاعده ادبى

ابن ابى الحديد جهت اثبات اصالت نهج البلاغه از وحدت سبک و اسلوب خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه استفاده کرده و به استدلال مناسبى دست زده است. او پس از ذکر تشکيک برخى از مخالفان کلام على(ع) ـ که برخى از خطبه‏ها را منتسب به سيد رضى و ديگران کرده‏اند ـ به عنوان: «راى للمؤلف فى کتاب نهج البلاغة» مى نويسد:

«در فرض مخالفان اصالت نهج البلاغه، وضع نهج البلاغه از دو حال خارج نيست:

الف ـ سراسر آن مجعول و ساختگى است.

ب ـ بخشى از آن ساخته‏هاى ديگران است.

اما فرض الف ضرورتا باطل است، زيرا صحت اسناد برخى از قسمت‏هاى نهج البلاغه به على(ع)، به تواتر ثابت شده و همه يا اغلب محدثان و بسيارى از مؤرخان غير شيعى آنها را نقل کرده‏اند و چون آنان شيعه نبوده‏اند، کسى نمى تواند نقل آنها را حمل به غرض کند. اما سستى فرض ب نيز واضح است، چون کسى که به آيين سخن و خطابه آشنا و مأنوس باشد و از علم بيان طرفى بسته و در اين خصوص از ذوقى سليم و مجرب برخوردار باشد، بى ترديد تفاوت سخن رکيک و فصيح و نيز فصيح و فصيحتر را مى شناسد. چنين کسى چون در مقابل سخنان دو نويسنده يا خطيب قرار مى گيرد، به طور قطع اختلاف سبک و تفاوت اسلوب سخنان آنان را تشخيص مى دهد. آيا جز اين است که ما وقتى ديوان ابوتمام يا ابو نواس را ورق مى زنيم، اگر در ميان شعر آنان قصيده و شعر کس ديگرى باشد، به مدد ذوق ادبى اختلاف آن را با اشعار آنان تميز مى دهيم؟ و آيا جز اين است که اهل فن با استفاده از همين اختلاف سبک بسيارى از اشعار و قصائد ساختگى را شناسايى کرده و از اشعار ابوتمام يا ابونواس حذف کرده‏اند؟ اما در خصوص نهج البلاغه نيز اگر تأمل کنى آن را همانند آب واحدى مى يابى که همه اجزاى آن از سبک و اسلوب واحدى برخوردار است و پاره‏اى از آن مخالف پاره‏اى ديگر نيست. نهج البلاغه از اين جهت همانند قرآن است که اول آن همانند وسطش و وسط آن همانند آخرش است. هر سوره‏اى از سوره‏هاى قرآن و هر آيه‏اى از آيات سوره‏ها از جهت روش و راه و رسم و نظم دقيق مانند باقى آيات و سور است، (نهج البلاغه نيز از اين جهت مانند قرآن است) و اگر برخى از قسمتهاى نهج البلاغه صحيح و برخى ديگر جعلى و ساختگى بود، به يقين هماهنگى و سبک واحد در آن ظاهر نبود. با اين برهان واضح، گمراهى کسى که تصور مى کند که همه يا قسمتهايى از نهج البلاغه ساختگى است ظاهر و آشکار است» (همانجا، 10/128ـ129).

ابن ابى الحديد در انتهاى برهان خود به نکته ارجمند ديگرى اشاره مى کند و آن اينکه «اگر بخواهيم نسبت به صدور خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمتهاى نهج البلاغه از على(ع) باب ترديد را باز کنيم، نسبت به سخنان منقول از رسول خدا(ص) و نيز سخنان رسيده از ابوبکر، عمر و ديگر خلفا و... نيز باب چنين ترديدهايى باز مى شود» (10/129). اما اگر بخواهيم استدلال ابن ابى الحديد را در قالبى از قالب‏هاى منطقى قرار دهيم قياسى به شکل زير قابل تشکيل است:

برخى از خطبه‏هاى نهج البلاغه قطعا صادر از على(ع) است (صغرى).

همه خطبه‏هاى نهج البلاغه از وحدت سبک و اسلوب برخوردارند (کبرى).

همه خطبه‏هاى نهج البلاغه از على(ع) صادر شده است (نتيجه).

اين نتيجه گر چه مفيد يقين منطقى نيست و مى توان در اجزاى قياس، برخى از مناقشات را وارد کرد، اما از جهت حصول ظن در اثبات اصالت نهج البلاغه قطعا مفيد فايده و دفع کننده بسيارى از شبهات است.

3ـ طرح شبهه‏هاى وارده بر نهج البلاغه و نقد آنها توسط ابن ابى الحديد

از زمان تأليف نهج البلاغه توسط سيد رضى تا به امروز، شبهه‏هاى زيادى در خصوص نهج البلاغه ـ از جهت انتساب به على(ع) يا غيره ـ وارد شده است. محمد حسن آل ياسين در کتاب ما هو نهج البلاغه اين شبهه‏ها را در ده مورد فهرست کرده است (نکــ : آل يس، 226ـ228). از معاصران، احمد امين مصرى بسيارى از همين شبهه‏ها را در کتاب فجر الاسلام مطرح ساخته است. (جعفرى، محمد مهدى، 47). مطالعه شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد نشان مى دهد که بسيارى از شبهات موجود در زمينه اصالت نهج البلاغه، ريشه‏اى قديمى دارد و امثال احمد امين يا محمود عقاد جز تکرار تقليدوار از قدما کار ديگرى انجام نداده‏اند، ضمنا اگر اين عده، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد را به دقت مطالعه و ملاحظه کرده بودند، جايى براى طرح برخى از تشکيکها باقى نمى ماند. اما مهمترين اين شبهه‏ها را که شارح معتزلى طرح کرده و به پاسخگويى پرداخته است، مورد بحث قرار مى دهيم.

3ـ1ـ ذکر «وصى» و «وصايت» در نهج البلاغه

برخى از شبهه کنندگان معتقدند که در نهج البلاغه پاره‏اى از مسائل کلامى وجود دارد که طرح آنها در قرن نخست هــ.ق معمول نبوده و اين مسائل از اواخر قرن 1هــ.ق و با رشد مباحث کلامى در اسلام پيدا شده است و از جمله آنها طرح وصايت على(ع) است که در نهج البلاغه ديده مى شود (حسينى خطيب، 1/112). ابن ابى الحديد در شرح خطبه دوم، آنجا که على(ع) مى فرمايد: «ولهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية والوارثه» ضمن تأکيد بر شأن وصايت و وراثت على(ع) از جانب پيامبر (ص)، به طور غير مستقيم به دفع اين شبهه اقدام کرده است. وى به درج کلام مفصلى با عنوان «ما ورد فى وصاية عليّ من الشعر» پرداخته و در آن اشعار فراوانى از شاعران صدر اسلام ـ از طبقه صحابه به بعد ـ را ذکر کرده است، تا کاربرد تعبيرهاى «وصى» و «وصايت» را در ادبيات صدر اسلام به اثبات رساند. وى در عين حال تصريح مى کند که: «اشعارى که در خصوص اين دو تعبير (وصى و وصايت) وجود دارد، به صورت جدى بسيار است و ما تنها به آوردن نمونه‏هايى اقدام کرده‏ايم.» (1/150). اضافه مى گردد که برخى از پژوهشگران معاصر در اين خصوص پژوهش‏هايى انجام داده و کاربرد اين دو تعبير را در روايات پيامبر اسلام(ص) نشان داده‏اند و افزون بر آن، نامهاى نويسندگانى را که در سه قرن نخست هــ.ق کتابهايى با عنوان «الوصية» داشته‏اند، از منابع تاريخى استخراج کرده‏اند تا معروفيت اين اصطلاح در صدر اول هر چه بيشتر آشکار گردد (حسينى خطيب، 1/121ـ151؛ نيز نکــ : آل يس، 232ـ234).

3ـ2ـ طرح پيشگوييها در نهج البلاغه

از جمله شبهه‏هايى که در خصوص اصالت نهج البلاغه وارد شده، موضوع اخبار غيبى و ذکر پيشگويى هاى متعددى است که در نهج البلاغه وجود دارد. به عقيده برخى از محققان، تعداد اين پيشگوييها افزون بر 30 مورد است (جعفرى، محمد تقى، 10/33ـ70، 241ـ251، 16/291). وجود اخبار غيبى در نهج البلاغه همواره دستاويز ترديدکنندگان نسبت به اصالت نهج البلاغه بوده است. مثلاً در عصر امام على(ع) آنگاه که در باب پاره‏اى از حوادث آينده، سخنانى به زبان آورد، برخى از حاضران با شگفتى پرسيده‏اند که «لقد اعطيت يا امير المؤمنين علم الغيب»؟ (نهج البلاغه، خطبه 128)، اما آن حضرت با نفى علم غيب از خويشتن، اخبار گفته شده را آموخته‏هاى خود از رسول خدا(ص) اعلام فرمود (همانجا). اين جواب قاطع و در عين حال کوتاه توجيه مناسبى در وجود برخى از مغيبات در نهج البلاغه به شمار مى رود، اما بسيارى از شبهه کنندگان با غفلت از اين موضوع، وجود اخبار غيبى در نهج البلاغه را ضعفى بر اين کتاب دانسته و از اين زاويه اصالت نهج البلاغه را زير سؤال برده‏اند، از جمله اين ترديدکنندگان در عصر حاضر محمود عقاد است که معتقد است اخبارى که از حوادث آينده مانند فتنه حجاج، فتنه زنگيان و حملات قوم تاتار در نهج البلاغه وارد شده، از زمره اخبار مجعول است که نسخه برداران نهج البلاغه پس از وقوع اين حوادث ـ به فاصله کوتاه يا زياد ـ به نهج البلاغه افزوده‏اند (همو، 2/137).

اما از نکات قابل توجه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، صحّه گذاشتن شارح معتزلى بر پيشگوييهاى نهج البلاغه و استفاده از اين پيشگوييها جهت اثبات اصالت نهج البلاغه است. وى در شرح خطبه 92 که حضرت به طرح «سلونى قبل ان تفقدونى» پرداخته و از وقوع فتنه بنى اميه خبر داده است، فصلى با عنوان «فى ذکر امور غيبية اخبر بها الامام ثم تحقّقت» گشوده و در آن به تفصيل از بيان اخبار غيبى توسط امام(ع) سخن رانده است (7/47ـ51). ابن ابى الحديد در عين حال، نقل اخبار غيبى از سوى امام(ع) را مترادف با ادعاى ربوبيت و يا نبوت از ناحيه آن حضرت ندانسته است و حساب اين موضوع را از هر گونه غلو در شأن آن بزرگوار جدا مى کند (7/47ـ50) بلکه دانش على(ع) را ميراث فکرى آن حضرت از پيامبر(ص) مى داند و معتقد است اگر بيان اخبار غيبى از ناحيه على(ع) متضمن غلو باشد، اين نسبت دامن رسول خدا(ص) را هم مى گيرد، زيرا از رسول خدا(ص) اخبار غيبى فراوانترى در دست است (7/50). در حالى که چنين انديشه‏اى درباره پيامبر وجود ندارد. ابن ابى الحديد با اين استدلال، بر اخبار غيبى موجود در نهج البلاغه صحّه گذاشته و در اکثر موارد، موضع تصديقى خود را اعلام مى کند. به عنوان مثال، پس از ذکر پيشگويى على(ع) از هجوم اقوام ترک (مغول و تاتار) مى نويسد: «بدان اين غيبى که آن حضرت آن را به ما خبر داده در زمان ما واقع شده و ما آن را به عيان ديده‏ايم» (8/218). او همچنين پيشگويى على(ع) در جنگ نهروان را که فرمود: «محل نبرد ما با خوارج قبل از رود نهروان است، سوگند به خدا که از آنان جز ده تن نجات پيدا نکنند و از شما نيز جز ده تن کشته نشود» (خطبه 58)، نوعى معجزه از على(ع) قلمداد کرده و معتقد است که اين خبر از جمله وقايعى است که به دليل شهرت و نيز نقل عامه مردم از على(ع)، نزديک به خبر متواتر است، ضمنا بيان اين خبر از جمله معجزات آن حضرت به شمار مى رود، چرا که از سنخ پيشگويى هاى جزئى از حوادث غيبى است (ابن ابى الحديد، 3/5). وى سپس توضيح مى دهد که پيشگوييها بر دو قسم است: پيشگويى هاى کلى، مثل آنکه فرمانده‏اى در جنگ به همراهان خود وعده پيروزى دهد که مثلاً شما فردا پيروز خواهيد شد، و ديگر پيشگويى هاى دقيق و جزئى مانند اين خبر که على(ع) درباره سرنوشت خوارج فرمود و بدون هيچ کم و زيادى، به وقوع پيوست. اين امرى الهى بود که آن حضرت از ناحيه رسول خدا(ص) و رسول خدا(ص) نيز از ناحيه خداوند دريافت کرده بود که قدرت بشر از درک اين معنا قاصر است و على(ع) در اين جهت شأنى دارد که اين شأن تنها به او اختصاص دارد(8) (همو، 4/5).

3ـ3ـ وجود سجع و آرايه‏هاى لفظى در نهج البلاغه

از جمله اشکالاتى که به نهج البلاغه وارد شده، وجود سجع و ديگر آرايه‏هاى لفظى در اين کتاب است که به عقيده برخى از قائلان شبهه، موجب تکلّف در ايراد سخن بوده و به عقيده برخى ديگر، کاربرد سجع در دوره على(ع) معمول نبوده است (جعفرى، 47؛ حسينى خطيب، 1/158). با مطالعه شرح نهج البلاغه، روشن مى شود که اين شبهه از زمانهاى قديم بر نهج البلاغه وارد شده و نقض آن هم به سادگى صورت گرفته است. ابن ابى الحديد مى نويسد: «بدان که عده‏اى از علماى بيان، سجع را عيبى براى سخن دانسته و سخنان على(ع) را در زمره کلامهاى معيوب برشمرده‏اند، زيرا در سخنان على(ع)، سجع فراوان به کار رفته است، آنان معتقدند که خطبه‏هاى معمول عرب از سجع و فواصل و قرائن خالى است و چنين خطبه‏هايى به دور از تکلف و خطبه‏هاى پسنديده تلقى مى شود، مانند خطبه پيامبر(ص) در حجة الوداع» (1/126) و به دنبال آن اصل خطبه پيامبر(ص) را نقل مى کند.

ابن ابى الحديد سپس به داورى پرداخته و مى نويسد: «بدان که اگر سجع عيبى براى کلام باشد، در آن صورت کلام پروردگار (در قرآن) کلام معيوب خواهد بود زيرا آيات قرآن مملو از سجع و قرائن است و همين دليل به تنهايى در رد مخالفان سجع کافى است. اما درباره خطبه پيامبر در حجة الوداع بايد گفت که اگر چه اين خطبه برخوردار از سجع نيست، اما اکثر خطبه‏هاى آن حضرت داراى سجع است مانند اين خطبه: «انّ مع العزّذلاّ و انّ مع الحيوة موتا و ان مع الدنيا آخرة و ان لکل شى ء حسابا ولکل حسنة ثوابا و لکل سيئة عقابا و انّ على کل شى رقيبا...»(9) (همانجا). ضمنا ابن ابى الحديد سجعى را تکلف‏آميز اعلام مى کند که پذيرش آن براى گوش سنگين و نامأنوس باشد نه هر سجعى، چنانکه اين موضوع درباره شعر هم صدق مى کند (همانجا)

اما دليل نکوهش سجع از ناحيه برخى از علماى بيان چيست؟ ابن ابى الحديد در اينجا به استناد مخالفان سجع، به حديثى از پيامبر اسلام(ص) اشاره کرده است که آن حضرت در تخطئه سجع به يکى از مخالفان خود فرمود: «اسجعا کسجع الکهّان؟» و اگر سجع امر ناپسندى نبود پيامبر(ص) به انکار آن نمى پرداخت (همانجا)

ابن ابى الحديد در پاسخ اين اشکال نخست نمونه‏هايى از سجعهاى کاهنان را نقل کرده و اعلام مى کند که رسول خدا(ص) پس از بعثت خود کهانت، تنجيم و سحر را باطل ساخت و در نوبتى که سخنى از يکى از کاهنان ـ در موضوعى ـ شنيد، به تخطئه آن پرداخت که اين تخطئه نوعى سجع نيز تلقى شد، اما هدف پيامبر(ص) تخطئه سخن و عمل آن کاهن بود. نه تخطئه عنصر سجع و اگر واقعا رسول خدا(ص) به انکار سجع پرداخته بود، خود سخن مسجّع به زبان نمى آورد، زيرا چنانکه گفتيم، بسيارى از خطبه‏ها و سخنان پيامبر(ص) برخوردار از سجع است (همانجا، 1/129).

افزون بر سخنان ابن ابى الحديد، بايد گفت که در دوره جاهليت، جمعيتى موسوم به کاهنان وجود داشتند که از راه پيشگويى حوادث آينده، ارتزاق کرده و در عين حال در ايراد کلام مسجّع مهارت داشتند، آنگاه که رسول خدا(ص) به پيامبرى برانگيخته شد و سوره‏هاى قرآن را بر مردم تلاوت کرد، از آنجا که اين سوره‏ها بعضا از سجع قوى برخوردار بوده و متضمن مسائلى درباره آينده هستى و سرنوشت انسان بود، عده‏اى از مشرکان به رسول خدا(ص) نسبت کهانت داده و قرآن را سخن يک کاهن تلقى کردند، که البته قرآن در آياتى اين نسبت را از رسول خدا(ص) نفى نمود (الطور/29، الحاقّه/42). در اين دوران است که رسول خدا(ص) به نکوهش کاهنان و سخنان سجع گونه مبادرت فرمود که در خصوص قرآن و اعجاز آن، امر بر کسى مشتبه نشود. اما پس از پيروزى اسلام بر شرک و کفر و چيرگى مسلمانان بر مشرکان، ديگر محذورى در القاى سخن بر شيوه سجع و فاصله وجود نداشت. در اين دوران، رسول خدا(ص) خطبه‏هاى فراوانى القا فرمود که برخوردار از سجع و فاصله است، چنانکه از برخى از اصحاب آن حضرت از جمله ابوبکر و عمر هم خطبه‏هايى باقى مانده است که عنصر سجع در آن نمايان است (حسينى خطيب، 1/157). نتيجه آنکه، استفاده از سجع در همان دوران نبوى معمول و متداول گرديد و حتى نوعى امتياز به شمار مى رفت، از اين رو، وجود اين خصوصيت در نهج البلاغه، نه تنها اصالت اين کتاب را زير سؤال نمى برد که در جاى خود از زيباييهاى کلام على(ع) بر کلامهاى ديگر به شمار مى رود.

3ـ4ـ تقسيمات عددى در نهج البلاغه

يکى از شبهه‏هاى وارد بر اصالت نهج البلاغه، به موضوع دسته‏بندى کردن مطالب و ارائه تقسيمات منطقى در نهج البلاغه باز مى گردد. مثل آنکه على(ع) در حکمت 331 مى فرمايد: «العلم علمان مطبوع و مسموع و لاينفع المسموع اذا لم يکن المطبوع» يا در حکمت 287 مى فرمايد: «اصدقائک ثلاثة و اعدائک ثلاثة...». يا در حکمت 130 مى فرمايد: «من اعطى اربعا لم يحرم اربعا...». و از اين قبيل فراوان است و به عقيده برخى از مخالفان، اين گونه سخن گفتن متعلق به دوره‏اى است که مسلمانان با منطق و فلسفه يونانى آشنا شده و در سخنان خود از تقسيم عددى و بيان احتمالات ممکن در يک موضوع استفاده کرده‏اند (آل يس، 241)؛ اما ابن ابى الحديد قرنها قبل به بررسى صنعت تقسيم در ايراد سخن پرداخته و از آن به عنوان امتيازى براى سخن على(ع) نام مى برد وى مى نويسد: «صحة التقسيم باب من ابواب البيان و منه قوله سبحانه: ثم اورثنا الکتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات (فاطر/32)، ـ و من التقسيم ايضا: و کنتم ازواجا ثلاثة فاصحاب الميمنة ما... (الواقعه/7ـ10).

و قوله تعالى: هو الذى يريکم البرق خوفا و طمعا... (الرعد/ 12؛ ابن ابى الحديد، 7/184).

هدف ابن ابى الحديد آنست که ثابت کند تقسيمات عددى در مقام سخن گفتن،ريشه‏اى قرآنى دارد و على(ع) با تأثير از قرآن سخنان خود را با تقسيم توأم کرده است. ابن ابى الحديد در همين گفتار از وجود تقسيمات فاسد هم پرده برداشته است و نمونه‏هايى در اين جهت ارائه مى کند. او سپس به مقايسه فنى بين تقسيمات موجود در سخنان على(ع) و تقسيمات فاسد و تکلف‏آميز مى پردازد که خواندنى است (7/185ـ186).

افزون بر سخنان ابن ابى الحديد، بايد گفت تقسيمات عددى در شرح مسائل، از جمله صنايعى است که در سخنان پيامبر اسلام(ص) و سخنان به جا مانده از برخى از صحابه مشاهده مى گردد و برخى از محققان در آثار خود به ذکر نمونه‏هايى از آن پرداخته‏اند (از جمله نکــ : حسينى خطيب، 1/161ـ164).

3ـ5ـ دقت وصف در نهج البلاغه

شبهه ديگرى که در خصوص اعتبار نهج البلاغه وارد شده، مربوط به وصفهاى دقيقى است که در نهج البلاغه درباره پاره‏اى از موجودات از جمله طاووس، خفاش، ملخ، مورچه و... وارد شده و به عقيده برخى از مخالفان، اين گونه توصيفات در آن زمان متداول نبوده و اساسا برخى از اين موجودات از جمله طاووس در آن زمان در مدينه نبوده و عرب صدر اسلام با آن آشنا نبوده است (آل يس، 239؛ جعفرى، 47).

جهت تقرير اصل شبهه، لازم به ذکر است که على(ع) در خطبه 155 به توصيف دقيق خفاش پرداخته و لطايف و ظرايفى را که در آفرينش اين پرنده به کار رفته است، برشمرده است. در خطبه 166 نيز به توصيف طاووس پرداخته و شگفتيهاى موجود در اين پرنده را ياد مى کند و از جمله مى فرمايد: «و من اعجبها خلقا الطاووس الذى اقامه فى احسن تعديل و نضّد الوانه فى احسن تنضيد»، اينک پرسشى که مطرح است آنکه آيا قوم عرب از وجود چنين پرندگانى به ويژه طاوس اطلاع داشته و آيا اين توصيفات در آن روزگار متداول بوده است؟ ابن ابى الحديد در شرح خطبه 166 به طرح همين اشکال پرداخته و مى نويسد: «اگر بگويى که طاووس کجا و مدينه کجا و عرب کجا و اين پرنده کجا به گونه‏اى که امير مؤمنان (در مقام توصيف) بفرمايد: اين حقيقت را از روى مشاهده مى گويم، نه چون کسى که بر اساس نقل ضعيفى سخن بگويد ـ يعنى توصيف وضعيت آميزش و باردارى طاووس ـ که گفتن اين سخنان براى کسى امکان ندارد و حتى براى کسانى که طاووس‏هاى زيادى در خانه داشته، و مدت زيادى با طاووس سر و کار داشته‏اند به ندرت ممکن مى شود، در پاسخ مى گويم که امير مؤمنان طاووس را در مدينه مشاهده نفرمود بلکه آن را در کوفه مشاهده کرد و در آن روزگار از سراسر عالم و از ناحيه پادشاهان هداياى گوناگونى به کوفه سرازير مى گشت و مشاهده طاووس و توصيف دقيق او براى على(ع) امرى بعيد به شمار نمى رود» (9/270).

نتيجه

در سراسر شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد کوشش‏هاى فراوانى جهت اثبات اصالت نهج البلاغه قابل ملاحظه است که مبيّن اعتقاد نويسنده آن در صحه گذاشتن به صدور خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه از امام على(ع) است. ابن ابى الحديد با سه روش در اين طريق مى کوشد: 1ـ برخورد ايجابى با اصل نهج البلاغه که شامل ذکر محاسن ادبى، ذکر محاسن معنوى، منبع‏شناسى، زمينه‏ها و سبب صدور خطبه‏ها و نامه‏ها، استدراک کلام در شرح آن، نفوذ و اثرپذيرى از سخنان على(ع) مى گردد. 2ـ مقايسه فنى خطبه‏ها با سخنان خطيبان معروف و استفاده از قاعده ادبى، استدلالهاى ويژه ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه است. 3ـ عنوان آخرين روش ابن ابى الحديد مى توان از طرح شبهه‏هاى وارده و نقد آنها به وسيله او سخن گفت. ذکر «وصى» و «وصايت»، طرح پيشگويى ها، وجود سجع و آرايه‏هاى لفظى، استفاده از تقسيمات عددى و دقت وصف از نقدهاى مورد بحث درباره نهج البلاغه است که ابن ابى الحديد در تحليل و پاسخ به آنها مى کوشد.

کتابشناسى

آغا بزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، بيروت، دارالاضواء، 1403ق.

آل يس، محمد حسن، ماهو نهج البلاغة، ترجمه محمود عابدى، تهران، بنياد نهج البلاغه، بى تا.

ابن ابى الحديد، عزالدين، شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، داراحياء الکتب العربيه، 1378ق.

ابن حجر عسقلانى، احمد، لسان الميزان، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1406ق.

ابن خلکان، شمس الدين، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1417ق.

جعفرى، محمد تقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، تهران، اميرکبير، 1357ش.

جعفرى، محمد مهدى، انتشارات نهج البلاغه، تهران، اميرکبير، 1364ش.

حسينى خطيب، سيد عبدالزهراء، مصادر نهج البلاغة و اسانيده، بيروت، دارالزهراء، 1405ق.

خاقانى، محمد، جلوه‏هاى بلاغت در نهج البلاغه، تهران، بنياد نهج البلاغه، 1376ش.

دوانى، على، سيد رضى مؤلف نهج البلاغه، تهران، بنياد نهج البلاغه، 1359ش.

ذهبى، شمس الدين، سير اعلام النبلاء، بيروت، موسسة الرسالة، بى تا.

همو، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، بيروت، دارالفکر، بى تا.

زرکلى، خيرالدين، الاعلام، بى جا، 1389ق.

عرشى، امتياز عليخان، استناد نهج البلاغه، ترجمه مرتضى آية الله زاده شيرازى، تهران، اميرکبير، 1363ش.

سيد رضى، محمد بن حسين، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، محدث (نشر مشرقين)، 1379ش.

عقاد، محمود، عبقرية الامام، بيروت، دارالکتب اللبنانى، بى تا.

فريد وجدى، محمد، دايرة المعارف القرن العشرين، بيروت، دارالمعرفة، 1971م.

فکرت، محمد آصف، «ابن ابى الحديد»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، تهران، مرکز دايرة المعارف بزرگ اسلامى، 1374ش.

مصطفوى، سيد جواد، دو مقاله درباره نهج البلاغه، مشهد، آستان قدس رضوى، 1364ش.

معارف، مجيد، پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، تهران، ضريح، 1376ش.

نجاشى، احمدبن على، رجال، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1407ق.

يافعى، عبدالله بن اسعد، مرآة الجنان و عبرة اليقظان، قاهره، دارالکتاب الاسلامى، 1413ق.

*. دانشيار گروه علوم قرآن و حديث دانشگاه تهران

1. نويسنده الذريعه از يکصد و پنجاه شرح نهج البلاغه به عربى، فارسى و اردو، گجراتى و ترکى و... نام برده (آغابزرگ تهرانى، 14/111ـ116)، علاوه بر آن در بخشهاى مختلف الذريعه ساير فعاليت‏هايى را که درباره نهج البلاغه انجام شده است، ذکر مى کند (همو، 4/144، 7/187).

2. ابن خلکان در کتاب وفيات الاعيان در سرگذشت سيد مرتضى مى نويسد: «مردم درباره کتاب نهج البلاغه که فراهم شده از سخنان امام على(ع) است، اختلاف کرده‏اند که آيا سيد مرتضى آن را گردآورى کرده يا برادرش سيد رضى و نيز گفته شده که نهج البلاغه از سخنان امام على(ع) نيست بلکه کسى که آن را جمع کرده و به على(ع) نسبت داده، سازنده آن هم است و خدا آگاهتر است». (ابن خلکان، 2/149) چنانکه ملاحظه مى شود ابن خلکان بدون ارائه دليل علمى، صرفا از قول مردم به بيان دو تشکيک پرداخته و در نهايت با گفتن «الله اعلم» خود را خلاص کرده است. با اين وجود، پس از ابن خلکان، عده‏اى از متأخران پس از او تا معاصران، بدون تحقيق کافى در اطراف سخنان وى صرفا به نقل سخن ابن خلکان پرداخته و به تشکيک‏هاى او دامن زده‏اند (از جمله نکــ : ذهبى، سير اعلام النبلاء، 17/589، ميزان الاعتدال، 3/124؛ يافعى، 3/55؛ ابن حجر عسقلانى، 4/223؛ زرکلى، 5/89؛ فريد وجدى 4/260)، اما در بى پايگى تشکيکهاى علماى اهل سنت همين بس که تصور کرده‏اند که نويسنده نهج البلاغه سيد مرتضى است، با وجود آنکه در خصوص تاليف نهج البلاغه به وسيله سيد رضى، دلايل قطعى وجود دارد که محققان در آثار خود به آن پرداخته‏اند (نکــ : حسينى خطيب، 1/103؛ جعفرى، 2/299ـ303؛ دوانى، 102ـ106؛ عرشى، 20ـ27).

3. به عنوان مثال از بحث‏هاى تکلف‏آميز ابن ابى الحديد در تفسير «و فيهم الوصية والوراثة الان اذ رجع  الحق الى اهله و نقل الى منتقله» است که تصريح مى کند على(ع) وصى و وارث پيامبر(ص) بوده است. اما اضافه مى کند که به نظر ما مراد از وصايت، نص و خلافت نيست بلکه على(ع) در امور ديگرى وصى پيامبر(ص) بوده است که شايد اجلّ و اشرف از خلافت باشد، اما درباره وراثت، گر چه اماميه آن را بر ميراث مال و خلافت تفسير مى کنند، اما ما آن را به ميراث علمى تفسير مى کنيم و در خصوص تعبير «الان اذ رجع الحق الى اهله» مى نويسد: ظاهر کلام اشاره دارد که قبل از على(ع)، حق در غير اهلش مستقر بوده است، ولى ما اين سخن را به وجهى غير از اماميه تفسير مى کنيم و آن اينکه به عقيده ما على(ع) احقّ واولى به خلافت بود البته نه به جهت و ورود نصى از جانب پيامبر(ص)، بلکه به دليل برتر بودن خود او، چه او بعد از پيامبر(ص) برتر از همه مردم بود و از همه مسلمانان به خلافت شايسته‏تر، اما به جهت مصالحى که خود مى دانست و نيز به دليل شرايطى که او و مسلمانان از اضطراب اسلام و انتشار کلمه (توحيد) در آن قرار داشتند و بروز حسد و کنيه ميان قوم عرب نسبت به او، حق خود را واگذاشت و کسى که شايسته به تصدى امرى چيزى بوده است اما از آن در گذشته و سپس به آن مراجعه کرده جايز است که بگويد: «قد رجع الامر الى اهله» (1/140). ردّ پاى توجيه و تکلف در جمله جمله سخنان ابن ابى الحديد ملاحظه مى شود، او بر برتر بودن على(ع) و شايستگى او در تصدى خلافت اعتراف دارد اما به موانعى جهت اين تصدى گرى اشاره مى کند، بدون آنکه از خود پرسش کند که چه کسانى و با چه نيتى اين موانع را در راه استقرار خلافت على(ع) به وجود آوردند که على(ع) جهت حفظ وحدت کلمه ناچار به صبر و سکوت گرديد.

4. اين نامه که ابن ابى الحديد سخت تحت تأثير آن قرار گرفته چنين شروع مى شود: «اما بعد فانّ مصر قدافتتحت و محمد بن ابى بکر رحمه الله قد استشهد فعندالله نحتسبه ولدا ناصحا، وعاملاً کادحا و سيفا قاطعا و رکنا دافعا...

5. قابل ذکر است که محمد خاقانى با تأليف کتاب جلوه‏هاى بلاغت در نهج‏البلاغه گام مهمى در روشن ساختن سيماى بلاغى نهج‏البلاغه برداشته است.

6. در اين خصوص آثار مهم و متعددى تأليف شده که شاخص‏ترين آنهاکتاب مصادر نهج البلاغه و اسانيده اثر سيد عبدالزهراء حسينى خطيب در 4جلد است.

7. موارد ديگر از منبع‏شناسى خطب، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه در شرح ابن ابى الحديد را نکــ : 1/269، 1/275، 7/57، 15/86، 15/120، 17/14، 18/221، 18/227، 18/387، 19/192، 19/218، 19/246، 20/102. ضمنا در خصوص برخى از مدارک خطبه شقشقيه، ابن ابى الحديد خود مى نويسد: «من بيشتر قسمهاى اين خطبه را در تصانيف استادمان ابوالقاسم بلخى پيشواى معتزله بغداد ملاحظه کردم و نيز قسمهايى را هم در کتاب ابوجعفر قبّه از متکلمان اماميه که قبل از سيد رضى زندگى مى کرده است، يافتم (ابن ابى الحديد، 1/205ـ206).

8. موارد ديگرى از سبب صدور خطب، نامه‏ها و سخنان امام على(ع) در شرح نهج البلاغه را نکــ : جلدهاى 1/209، 2/206، 2/301، 3/201: 8/1، 11/110، 13/35، 18/368، 18/372، 19/224، 9/305، 10/62، 10/112.

9. براى نمونه ديگر از استدراکات ابن ابى الحديد نکــ : 9/165، 14/33، 14/35، 14/42، 15/73 و 76، 15/82، 16/7، 16/133، 16/153، 17/215، 19/115، 8/288، 3/155، 3/165، 7/188: 7/218، 7/298.

10. «هر کس خواهان آموختن فصاحت و بلاغت و شناخت تفاوت اقسام کلام نسبت به يکديگر است، در اين خطبه تأمل نمايد. زيرا نسبت اين خطبه به هر کلام فصيح ديگر ـ غير از سخنان خدا و رسول ـ مانند نسبت ستاره‏هاى درخشان آسمان به سنگهاى تاريک زمين است».

11. براى موارد ديگر از گزارش‏هاى ابن ابى الحديد در تصديق پيشگويى هاى على(ع) از حوادث آينده، نکــ : 2/286، 8/126، 8/218، 9/47، 10/13.

12. ابن ابى الحديد در همين بحث نمونه‏هاى ديگرى هم از سخنان مسجع پيامبر(ص) را شاهد آورده است جهت اطلاع بيشتر نکــ : ابن ابى الحديد، 1/129ـ130.

منبع :فصلنامه مقالات و بررسيها ، شماره 76 .

 

ارسال شده در : 1389/9/8 - 08:17:16

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
روش هاى ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه

روش هاى ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه

مجيد معارف*

يکى از شرحهاى مشهور نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحديد معتزلى است. شرح ابن ابى الحديد به لحاظ ادبى و تاريخى ممتاز است و بايستى بدين ويژگى ها معرفى شود. ابن ابى الحديد در شرح خود افزون بر انجام تفسيرهاى معمول در حوزه مفردات و جملات نهج البلاغه ـ که غالبا رنگ بلاغى و کلامى هم دارد ـ از راههاى مختلف اصالت نهج البلاغه را اثبات کرده است. برخورد ايجابى با اصيل بودن نهج البلاغه و در نتيجه نشان دادن برترى هاى کلام على(ع) بر سخنان سخنوران مهم عرب، تحليل کلام على(ع) با استفاده از قاعده‏هاى ادبى و به عبارتى استناد به وحدت سبک و اسلوب در نهج‏البلاغه ـ در عين قائل بودن به تواتر بخشهايى از اين کتاب ـ و طرح شبهه‏هاى وارد شده بر نهج‏البلاغه و پاسخگويى به آنها، از جمله راههايى است که ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه پيموده است. اين مقاله بر آنست که مهمترين کوششهاى ابن ابى الحديد را در زمينه‏هاى ياد شده بررسى کند.

ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، محسنات بديعى، سجع و فاصله، خطبه، نامه، حکمت، اتحاد سبک، تشکيک، وصى و وصايت، دقت، وصف، مغيبات، تقسيم منطقى.

چکيده

يکى از شرحهاى مشهور نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحديد معتزلى است. شرح ابن ابى الحديد به لحاظ ادبى و تاريخى ممتاز است و بايستى بدين ويژگى ها معرفى شود. ابن ابى الحديد در شرح خود افزون بر انجام تفسيرهاى معمول در حوزه مفردات و جملات نهج البلاغه ـ که غالبا رنگ بلاغى و کلامى هم دارد ـ از راههاى مختلف اصالت نهج البلاغه را اثبات کرده است. برخورد ايجابى با اصيل بودن نهج البلاغه و در نتيجه نشان دادن برترى هاى کلام على(ع) بر سخنان سخنوران مهم عرب، تحليل کلام على(ع) با استفاده از قاعده‏هاى ادبى و به عبارتى استناد به وحدت سبک و اسلوب در نهج‏البلاغه ـ در عين قائل بودن به تواتر بخشهايى از اين کتاب ـ و طرح شبهه‏هاى وارد شده بر نهج‏البلاغه و پاسخگويى به آنها، از جمله راههايى است که ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه پيموده است. اين مقاله بر آنست که مهمترين کوششهاى ابن ابى الحديد را در زمينه‏هاى ياد شده بررسى کند.

کليد واژه‏ها:ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، محسنات بديعى، سجع و فاصله، خطبه، نامه، حکمت، اتحاد سبک، تشکيک، وصى و وصايت، دقت، وصف، مغيبات، تقسيم منطقى.

طرح مسأله

کتاب نهج البلاغه گردآورده ابوالحسن محمد بن حسين بن موسى معروف به سيد رضى (د 406ق) (نجاشى، 398)، از متون روايى شيعه با صبغه ادبى ـ بلاغى است که از زمان تاليف تاکنون مورد توجه دانشمندان شيعه و سنى قرار گرفته و درباره آن پژوهشهايى صورت گرفته است. از جمله اين کارها، نوشتن شرحهايى است که از سوى دانشمندان بر اين کتاب نوشته شده است، و درباره فراوانى اين شرحها بايد گفت که پس از قرآن کريم هيچ کتابى به مانند نهج البلاغه مورد توجه اديبان و شارحان حديث واقع نشده است (مصطفوى، 26). بنابر بررسى صورت گرفته، در حدود 101 شرح کامل در زمينه نهج البلاغه تأليف گرديده است (حسينى خطيب، 1/202ـ254).(1)

از مهمترين اين شروح، شرح عزالدين ابوحامد عبدالحميد بن هبة الله مدائنى (د656ق) معروف به ابن ابى الحديد است که در سال 644ق به درخواست ابن علقمى ـ وزير معتصم عباسى ـ آغاز شده (فکرت، 4/641، حسينى خطيب، 1/211) و به طورى که خود تصريح کرده است، پس از گذشت 4 سال و 8 ماه به پايان رسيده است (همو، 20/349). شرح ابن ابى الحديد از نقطه نظر کلامى، ادبى و مباحث تاريخى از شرحهاى بسيار ممتاز است که کمتر شرحى به پاى آن مى رسد. از نکته‏هاى قابل توجه اين شرح، استفاده از منابع و مصادرى است که بيشتر آنها در گذر زمان از بين رفته و ابن ابى الحديد با نقل مطالب آنها، اين کتابها را به گونه‏اى احياء کرده است (حسينى خطيب، 1/215). نکته مهم در شرح ابن ابى الحديد، توجه اين دانشمند به ويژگى هاى کلام على(ع) ـ از جهت زيباييهاى گوناگون و اعتبار سنجى آنها و نيز توجه وى به شبهه‏هايى است که در انتساب نهج البلاغه به على(ع) وارد شده است. ابن ابى الحديد افزون بر ردّ شبهه‏هاى وارده بر اصالت نهج البلاغه، در مواردى نيز مستقيما به استدلال در اثبات اصالت نهج البلاغه دست زده و به خصوص با استفاده از وحدت سبک و اسلوب خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه انتساب محتواى نهج البلاغه به على(ع) را مسلم اعلام کرده است. احتمالاً به دليل اين خدمت علمى است که برخى از دانشمندان اهل سنت مانند ابن خلکان (د681ق) و دنباله روان او پس از درگذشت ابن ابى الحديد ـ نغمه تشکيک در اصالت نهج البلاغه ساز کردند و اين کتاب را نخست، از جهت تأليف به سيد مرتضى نسبت داده و دوم، از جهت صدور محتواى آن از على(ع)، اثرى مجعول توصيف نموده‏اند. در صورتى که توجه به فعاليت‏هاى ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و استدلالهاى اين دانشمند جاى هيچگونه ترديد در انتساب نهج البلاغه به سيد رضى و اصالت محتواى آن به عنوان سخنان امام على(ع) باقى نمى گذارد.(2)

استدلالهاى ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه

مطالعه شرح نهج البلاغه حکايت از استدلالهاى مختلف ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه دارد، مهمترين اين استدلالها به قرار زير است:

1ـ برخورد ايجابى با اصل نهج البلاغه به شيوه‏هاى گوناگون

ابن ابى الحديد با آنکه از نظر مذهب، سنى و معتزلى است و قهرا شاهد وجود مسائلى در نهج البلاغه است که از جهت کلامى مغاير با اعتقادات اهل سنت است، با اين وجود در مواجهه با نهج البلاغه کوشيده است تا بين حفظ عقايد خود و اصالت نهج البلاغه را جمع کند و از اين جهت، گاه در مباحث کلامى مورد اختلاف شيعه و سنى دچار تکلف شده است.(3) ابن ابى الحديد در صدور خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه از على(ع) ترديدى به خود راه نداده است. معناى اين سخن قطع و يقين به صدور تک تک عبارات نهج البلاغه از على(ع) نيست، چه چنين قطعيتى درباره هيچ کتاب حديثى وجود ندارد، اما او فى الجمله صدور محتواى نهج البلاغه از على(ع) را تصديق کرده است و شواهد مهمى بر اين تصديق خود اقامه مى کند.

1ـ1ـ ذکر محاسن ادبى کلام على(ع)

ابن ابى الحديد معتقد است که در ميان اصحاب على(ع)، کسى از جهت فصاحت و بلاغت به پاى على(ع) نمى رسد و همين موضوع سبب برترى کلام على(ع) بر کلام و سخن هر کس ديگر است. او تصريح مى کند: «و اما درباره فصاحت او بايد گفت که آن حضرت پيشواى فصيحان و سرور بليغان است و درباره کلام او گفته‏اند که پايين‏تر از کلام خدا و برتر از کلام مردم است و بلکه مردم به واسطه على(ع) آيين خطبه سرايى و کتابت را آموختند» (1/24). او به همين ترتيب در شرح خطبه 216 سخنى از معاويه را ذکر مى کند که: «والله ما سنّ الفصاحة لقريش غيره» (11/153) و پس از ذکر نامه 35 نهج البلاغه مى نويسد: «فصاحت را ببين که چگونه افسار خود را به اين مرد داده و مهار خود را به او سپرده است. نظم عجيب الفاظ را تماشا کن، يکى پس از ديگرى مى آيند و در اختيار او قرار مى گيرد، مانند چشمه‏اى که خود به خود و بدون زحمت و تکلف از زمين بجوشد»(1) (16/145).

جدا از توضيحات مکرر ابن ابى الحديد در خصوص فصاحت و بلاغت کلام على(ع)، وى در مواضع متعددى از شرح خود به طور مشخص صنايع ادبى موجود در سخنان امام على(ع) را برشمرده و گاه به مناسبت ورود صنعتى در کلام على(ع) از جايگاه آن صنعت در علوم بلاغت به تفصيل سخن رانده است.

مثلاً پس از نقل قسمت نخست خطبه شقشقيه مى نويسد: «و فى هذا الفصل من باب البديع فى علم البيان عشرة الفاظ» (1/152) و سپس به بيان ده مورد از صنايع بلاغى که عمدتا تشبيه و استعاره است مى پردازد. او به همين ترتيب و به طور مکرر از صنايعى چون: استعاره (1/215)، استطراد (2/103، 7/241، 2/170)، تقسيم (7/184، 7/186)، التفات (7/196، 7/241)، موازنه (7/211، 2/153)، جناس (8/276) تخلص (7/239)، سجع (1/126)، اعتراض (9/42)... سخن به ميان آورده و گاه از تفاوت صنايع ياد شده در سخنان على(ع) با سخنان ديگران پرده برمى دارد (1/215، 7/186). شايسته است جلوه‏هاى بلاغى نهج البلاغه از نگاه ابن ابى الحديد موضوع تحقيق جديدى قرار بگيرد.(4)

1ـ2ـ ذکر محاسن معنوى و علو معانى نهج البلاغه

در مواردى، ابن ابى الحديد ـ جدا از فصاحت و بلاغت نهج البلاغه ـ تحت تأثير علوم معانى کلام على(ع) قرار گرفته، زبان به اعتراف مى گشايد به گونه‏اى که بى مانندى کلام على(ع) را در اين جهت اعلام مى کند. در اين خصوص شواهد زيادى به ويژه در بخش نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه وجود دارد از جمله:

ـ در شرح نامه 57: «ما احسن هذا التقسيم و ما ابلغه فى عطف القلوب عليه و استمالة النفوس اليه» (17/140).

ـ در شرح نامه 77: «هذا الکلام لانظير له فى شرفه و علوّ معانيه» (18/71).

ـ در شرح حکمت 201: «هذا الکلام تحته سرّ عظيم و رمز الى معنى شريف غامض» (19/25).

ـ در شرح حکمت 303: «مااوجز هذه الکلمة و ما اعظم فائدتها ...» (19/203)

ـ در شرح حکمت 443: «هذا الکلام شريف جليل القدر فضّل عليه السلام العدل بامرين» (20/85)

اما از مواردى که در اين زمينه ابن ابى الحديد به شدت تحت تأثير قرار گرفته، ذکر دو نمونه خالى از فايده نيست. وى در شرح خطبه 105 که قسمتى از آن ذکر دعاى على(ع) به پيامبر(ص) است مى نويسد: من به استاد خود ابوجعفر نقيب ـ که فردى منصف و به دور از هواى نفس و تعصّب بود ـ گفتم: من سخنان و خطبه‏هاى صحابه را ديده و ملاحظه کرده‏ام، اما سخن و دعاى هيچکدام در تجليل از رسول خدا(ص) به پاى دعا و تجليل و تعظيم على(ع) از پيامبر(ص) نمى رسد ـ که در نهج البلاغه و منابع ديگر از کلام على(ع) وجود دارد ـ استادم (ضمن تصديق) گفت: غير از على(ع) از کداميک از صحابه کلام مدوّنى وجود دارد که وصف آنان از رسول خدا(ص) را نشان دهد و آيا از آنان جز سخنانى پريشان و بى فايده مطلب ديگرى وجود دارد و سپس گفت: على داراى ايمانى قوى به پيامبر و... بود (7/174).

به همين ترتيب در شرح خطبه 216 نخست به ويژگى خطبه از جهت فصاحت اشاره کرده است که: «اگر همه فصيحان عرب در مجلسى جمع شوند و اين خطبه بر آنها خوانده شود، شايسته است که به سجده افتند همانگونه که شعرا در پاى شعر عدّى بن رقاع، به سجده افتاده‏اند و سپس در مورد علو معانى خطبه داد سخن مى دهد که: «من به آن کس که شايسته قسم خوردن همه مردم است، سوگند مى خورم که در حدود 50 سال است که اين خطبه را مى خوانم، به طورى که تا به امروز بيش از هزار مرتبه آن را خوانده‏ام. من در نوبتى اين خطبه را نخواندم جز آنکه خوف و ترس و پند پذيرى در روانم پديد آمد. قلب و روحم دچار لرزه شده و ترس و لرز اندامم را فراگرفت. هرگز در اين خطبه تأمّل نکردم جز آنکه به ياد مردگان از بستگان و دوستان خود افتادم و نيز اين تصور برايم پديد آمد که وصف الحال کلام على(ع) قرار گرفته‏ام (11/153).

1ـ3ـ منبع‏شناسى سخنان على(ع)

مى دانيم که سيد رضى بنا به دلايلى (معارف، 60ـ61) در نقل خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه از ذکر منبع خوددارى کرده و جز در مواردى معدود ـ جمعا 16 مورد ـ از مأخذى ياد نکرده است (مصطفوى، 18ـ19)، و اين موضوع يکى از دلايل تشکيک در اصالت نهج البلاغه شده است، از اين رو، پژوهشگران جهت رد اين تشکيک در تحقيقات خود به منبع‏شناسى سخنان على(ع) همت گماشته‏اند.(5) ابن ابى الحديد به سهم خود در راستاى منبع‏شناسى خطبه‏ها، نامه‏ها و سخنان امام على(ع)، گام برداشته و گاه در شرح خود به مأخذ خطبه يا نامه يا حکمت، اشاره مى کند. او در همين زمينه به مشهور بودن برخى از خطب و تداول آن در ميان مردم نيز اشاره دارد، نمونه‏هاى اين موضوع در شرح نهج البلاغه فراوان است از جمله:

ـ در شرح خطبه 27 آورده است: «هذه الخطبة من مشاهير خطبه(ع) قد ذکرها کثير من الناس و رواها ابوالعباس المبرّد فى اول الکامل» (2/75).

ـ در شرح خطبه 76 نوشته است: «اعلم انّ اصل هذا الخبر قد رواه ابوالفرج على بن الحسين الاصفهانى فى کتاب الاغانى باسناد رفعه الى الحارث بن حبيش» (6/174)

ـ در شرح خطبه 22 توضيح مى دهد: «و هذه الخطبة ليست من خطب صفّين کما ذکره الراوندى، بل من خطب الجمل و قد ذکر کثيرا منها ابو مخنف رحمه الله تعالى قال: حدثنا مسافر...» (همانجا، 1/305).

اما از موارد خواندنى شرح نهج البلاغه در اين خصوص، مذاکره ابن ابى الحديد با استادش مصدق بن شبيب واسطى در خصوص مدارک خطبه شقشقيه و نقل خاطره‏اى از قول اين استاد است به اين صورت که مصدق گويد: من اين خطبه را بر استاد خود ابو محمد عبدالله بن احمد معروف به ابن خشاب قرائت کردم و سپس گفتم: آيا به نظر شما اين خطبه ساختگى است؟ او گفت: نه به خدا من اين خطبه را از کلام على(ع) مى دانم همانگونه که تو را ـ به عنوان مصدق ـ مى شناسم. من گفتم بسيارى بر اين باورند که اين خطبه ساخته سيد رضى است، استادم گفت: رضى و غير رضى کجا قادرند با اين سبک و اسلوب سخن بگويند. ما رساله‏ها و خطبه‏هاى سيد رضى و سبک او در کلام منثور را مى شناسيم. ابن خشاب سپس گفت: به خدا سوگند من درباره منابع اين خطبه، نوشته‏هايى ديده‏ام که 200 سال قبل از زاده شدن سيد رضى تأليف شده است. من اين خطبه را به خط دانشمندانى ـ که آنها را مى شناسم ـ ديده‏ام و همه آنها قبل از زاده شدن حتى پدر سيد رضى زندگى مى کرده‏اند(1) (1/205).

1ـ4ـ ذکر زمينه‏ها و سبب صدور خطبه‏ها، نامه‏ها

موضوع ديگر در بيان اصالت نهج البلاغه، ذکر سبب صدور خطبه‏ها و نامه‏ها در شرح نهج البلاغه است که حکايت از گستردگى آگاهيهاى ابن ابى الحديد دارد. او معمولاً به ذکر سبب صدور خطبه‏ها و نامه‏ها ـ اشاره دارد از جمله:

ـ در شرح خطبه 25 مى نويسد: «و هذه الخطبة خطب بها اميرالمؤمنين بعد فراغه من صفين وانقضاء امر الحکمين و الخوارج و هى من اواخر خطبه عليه‏السلام» (2/113).

ـ در شرح خطبه 29 آورده است: «و هذه الخطبة خطب بها اميرالمؤمنين فى غارة الضّحاک بن قيس و نحن نقصّ هاهنا» (2/113).

ـ در شرح خطبه 99 توضيح مى دهد که: «واعلم انّ هذه الخطبة خطب بها اميرالمؤمنين فى الجمعة الثالثة من خلافته و کنى فيها عن حال نفسه...» (7/93).

از موارد شگفت‏انگيز در اين موضوع، توضيح ابن ابى الحديد در سبب صدور

حکمت 317 يعنى نفرين امام(ع) به انس بن مالک است. در مقدمه اين حکمت آمده است که چون امام(ع) به بصره آمد، تصميم گرفت که انس بن مالک را به نزد طلحه و زبير بفرستد تا آنچه از پيامبر(ص) درباره‏شان شنيده به يادشان آورد، انس از انجام اين کار سرباز زد و گفت: من سخنان پيامبر(ص) را فراموش کرده‏ام. امام فرمود: «ان کنت کاذبا فضربک الله بها بيضاءَ لامعةً لاتواريها العمامة» «اگر دروغ مى گويى خدا تو را آنچنان به بيمارى برص دچار کند که عمامه نيز نتواند آن را بپوشاند». ابن ابى الحديد پس از شرح مفصل ماجرا مى نويسد: «انس بن مالک از دنيا نرفت مگر آنکه به بيمارى برص مبتلا گرديد». او سپس مى افزايد: «ابن قتيبه ماجراى ابتلاى انس به بيمارى برص و نفرين اميرالمؤمنين را در کتاب المعارف از قول راويان مشهور ذکر کرده است و او متهم به انحراف از على(ع) نيست»(1) (19/218).

1ـ5ـ استدراک کلام على(ع) در شرح نهج البلاغه

از آنجا که ابن ابى الحديد در شرح خود به منابع و مأخذى تکيه کرده که بيشتر آنها متعلق به دوره‏هاى قبل از سيدرضى يا معاصر او بوده است، وى توانسته به اصل اکثر خطبه‏ها و نامه‏ها و سخنان امام على(ع) دست پيدا کند و گاه در شرح خود به بيان کامل خطبه و يا نامه بپردازد و احيانا از تصرفات سيد رضى در تقطيع يا ترکيب برخى از خطبه‏هاى نهج البلاغه خبر دهد. در اين خصوص، مثالهاى متعددى وجود دارد که در اينجا به مواردى از آنها اشاره مى گردد:

ـ در شرح خطبه 16 مى نويسد: «اين خطبه از خطبه‏هاى مشهور و والاى على(ع) است که همه مردم (راويان) آن را روايت کرده‏اند. اين خطبه قسمت‏هاى زيادى دارد که سيد رضى يا به جهت اختصار و يا به دليل ملاحظه حال شنوندگان آنها را حذف کرده، اما جاحظ آن را به طور کامل و از طريق ابوعبيده محمد بن مثنى در البيان و التبيين نقل کرده و به گفته او، اين خطبه نخستين خطبه‏اى است که على(ع) پس از رسيدن به خلافت در مدينه ايراد فرمود» (1/275).

ـ در شرح نامه دهم آورده است: «بدان که اين خطبه (نامه) را نصر بن مزاحم در کتاب صفّين به همان صورتى که بوده، آورده است، نه به گونه‏اى که سيد رضى در نهج البلاغه ذکر کرده، ضمنا سيد رضى در ذکر اين نامه دو قسمت از کلام على(ع) را به هم پيوند زده و هدف او ترکيب قسمتهاى فصيح و بليغ کلام على(ع) با يکديگر بوده ـ که اين سيره سيد رضى در برخى از خطبه‏هاست ـ اما آنچه نصربن مزاحم نقل کرده به صورت زير است: «من عبدالله عليّ اميرالمؤمنين الى معاوية بن ابى سفيان،...»(6) (15/86) ابن ابى الحديد علاوه بر آوردن بسيارى از مطالب نهج البلاغه به صورتى که در منابع بوده، به طور مشخص در پايان نهج البلاغه فصلى با عنوان «الحکم المنسوبة الى اميرالمؤمنين على بن ابيطالب» گشوده و در آن به درج 998 مورد از حکم منسوب به على(ع) که سيد رضى آنها را در نهج البلاغه ذکر نکرده، اقدام کرده است (20/255ـ349) چنانکه در يکجا به ذکر خطبه‏اى بدون الف از على(ع) اقدام مى نمايد (19/140).

1ـ6ـ ذکر اثر پذيرى ها از کلام على(ع)

ابن ابى الحديد به اثر پذيرى فصيحان و بليغان عرب از على(ع) به شدت معتقد بوده است و در شرح خود نمونه‏هاى متعددى از اين اثرپذيرى را نقل مى کند وى در مقدمه خود مى نويسد: «مردم آيين سخنورى و نويسندگى را از على(ع) ياد گرفتند» (1/24). وى سپس به عنوان شاهد سخنانى از عبدالحميد بن يحيى و ابن نباته را نقل مى کند که هر دو جهت پرورش ملکه بلاغت به حفظ خطبه‏هاى على(ع) مبادرت کردند(همانجا).

جدا از اين تصريحات، در شرح برخى از خطبه‏ها به بُعد آموزشى آن از جهت پرورش قوه فصاحت و بلاغت اشاره مى کند، از جمله در شرح خطبه 108 نهج البلاغه مى نويسد: «من اراد ان يتعلّم الفصاحة و البلاغة و يعرف فضل الکلام بعضه على بعضٍ فليتأمل هذه الخطبة فانّ نسبتها الى کل فصيح من الکلام ـ عدا کلام الله و رسوله ـ نسبة الکواکب المنيره الفلکيه الى الحجارة المظلمة الارضيه»(2) (7/202).

او ضمنا تأثير کلام على(ع) بر خطبه سرايى برخى از فصيحان ـ در زمينه‏هاى خاصى از جمله جهاد و موعظه ـ را به طور مشخص نشان مى دهد. به عنوان مثال در شرح خطبه جهاد على(ع) مى نويسد: «بدان که عده زيادى از مردم در تحريض و تشويق به جهاد به ايراد خطبه پرداخته‏اند که همه آنها سبک سخن را از على(ع) گرفته‏اند، از بهترين خطبه‏هايى که در اين زمينه ايراد شده خطبه‏هاى ابن نباته است» (همانجا). ابن ابى الحديد پس از آنکه به ذکر دو نمونه از خطبه‏هاى جهادى ابن نباته پرداخته مى نويسد: «ناظر آگاه بايد به اين خطبه‏ها بنگرد، گر چه اين خطبه‏ها از صنايع بديعى بهره و نصيب برده‏اند، اما نسبت به کلام امير مؤمنان که در نقطه اوج قرار دارد، در نقطه حضيض به سر مى برند» (2/84).

ابن ابى الحديد به همين ترتيب از تأثير خطبه‏هاى موعظه‏اى على(ع) بر حسن بصرى (5/147)، عمر بن عبد العزيز (5/150) و ابن نباته (5/151). سخن رانده و از خطبه‏هايى که آنان در اين موضوع القاء کرده‏اند، مثالهايى آورده و در شرح خطبه 236 مى نويسد: «اين خطبه از خطبه‏هاى مشهور على(ع) و بلکه از نوادر سخنان او به شمار مى رود که بسيارى از الفاظ و تعابير آن را ابن نباته در خطبه خود به عاريت گرفته است» (13/14). در اين زمينه شواهد ديگرى نيز در بحث بعد از نظر خواهد گذشت.

2ـ استدلالهاى ويژه ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه

در مواردى ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه دست به استدلال زده و از راههاى مختلفى در راه اصالت نهج البلاغه سود برده است که در اينجا به دو مورد آن اشاره مى گردد.

2ـ1ـ مقايسه فنى خطبه‏هاى نهج البلاغه با سخنان خطيبان معروف

از آنجا که ابن ابى الحديد خود اديب بزرگى است، در مواردى به ذکر خطبه‏هايى از بزرگان ادب پرداخته و از طريق مقايسه آنها با خطبه‏هاى نهج البلاغه، برترى سخنان اميرمؤمنان را اثبات کرده است. از جمله در شرح خطبه 184 که از خطبه‏هاى مهم نهج البلاغه در زمينه موعظه است، به ذکر خطبه‏اى از ابوالشحماء عسقلانى پرداخته و اعلام مى کند که اين بهترين خطبه‏اى است که از اين کاتب در زمينه موعظه وارد شده است (10/127). وى پس از نقل کامل خطبه ابوالشحماء مى نويسد: «اين بهترين خطبه‏اى است که اين کاتب ايراد کرده است و چنانکه مشاهده مى کنى تکلف از ظاهر آن پيدا و تقليدى بودن آن واضح است» (همانجا). وى سپس مى افزايد: «من اين خطبه را به آن جهت آورده‏ام که بسيارى از هواپرستان گويند که قسمتهاى زيادى از نهج البلاغه سخنان ساختگى از ناحيه فصيحان شيعه است، آنان برخى از اين خطب را به سيد رضى يا اديبان ديگر نسبت داده‏اند. اين مخالفان، قومى اند که تعصب، چشمانشان را کور کرده و از راه درست گمراه شده‏اند (10/127ـ128). ابن ابى الحديد به همين ترتيب از برخى از خطبه‏هاى جعلى منتسب به على(ع) پرده برداشته و دليل آن را اختلاف مرتبه فصاحت آنها مى داند. او ذيل خطبه چهارم نهج البلاغه مى نويسد: «اين عبارتها و امثال از خطبه‏اى طولانى منسوب به على(ع) جدا شده است که برخى از هواپرستان آن قسمتهاى زايد را درست کرده‏اند. اما الفاظ قسمتهاى جعلى با سبک سخنان امام على(ع) موافقت ندارد و فصاحت آنها به درجه فصاحت سخنان حضرت(ع) نمى رسد. از اين رو، نيازى هم به ذکر آن نيست. اين موضوع مشهورى است. اما فقط به شرح اين قسمت مى پردازيم زيرا کسى که اندکى ذوق،(قدرت) نقد و شناخت به روشهاى خطيبان و رسائل آنها دارد، ترديدى در اصالت آنها به عنوان کلام على(ع) به خود راه نمى دهد» (1/208).

ابن ابى الحديد ـ به طورى که قبلاً گذشت ـ در موارد متعددى نيز خطبه‏هاى ابن نباته، حسن بصرى و عمر بن عبدالعزيز را با خطبه‏هاى على(ع) مقايسه کرده و برترى کلام على(ع) را بر سخنان اين بزرگان نشان داده است.

2ـ2ـ اثبات اصالت نهج البلاغه با استفاده از قاعده ادبى

ابن ابى الحديد جهت اثبات اصالت نهج البلاغه از وحدت سبک و اسلوب خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه استفاده کرده و به استدلال مناسبى دست زده است. او پس از ذکر تشکيک برخى از مخالفان کلام على(ع) ـ که برخى از خطبه‏ها را منتسب به سيد رضى و ديگران کرده‏اند ـ به عنوان: «راى للمؤلف فى کتاب نهج البلاغة» مى نويسد:

«در فرض مخالفان اصالت نهج البلاغه، وضع نهج البلاغه از دو حال خارج نيست:

الف ـ سراسر آن مجعول و ساختگى است.

ب ـ بخشى از آن ساخته‏هاى ديگران است.

اما فرض الف ضرورتا باطل است، زيرا صحت اسناد برخى از قسمت‏هاى نهج البلاغه به على(ع)، به تواتر ثابت شده و همه يا اغلب محدثان و بسيارى از مؤرخان غير شيعى آنها را نقل کرده‏اند و چون آنان شيعه نبوده‏اند، کسى نمى تواند نقل آنها را حمل به غرض کند. اما سستى فرض ب نيز واضح است، چون کسى که به آيين سخن و خطابه آشنا و مأنوس باشد و از علم بيان طرفى بسته و در اين خصوص از ذوقى سليم و مجرب برخوردار باشد، بى ترديد تفاوت سخن رکيک و فصيح و نيز فصيح و فصيحتر را مى شناسد. چنين کسى چون در مقابل سخنان دو نويسنده يا خطيب قرار مى گيرد، به طور قطع اختلاف سبک و تفاوت اسلوب سخنان آنان را تشخيص مى دهد. آيا جز اين است که ما وقتى ديوان ابوتمام يا ابو نواس را ورق مى زنيم، اگر در ميان شعر آنان قصيده و شعر کس ديگرى باشد، به مدد ذوق ادبى اختلاف آن را با اشعار آنان تميز مى دهيم؟ و آيا جز اين است که اهل فن با استفاده از همين اختلاف سبک بسيارى از اشعار و قصائد ساختگى را شناسايى کرده و از اشعار ابوتمام يا ابونواس حذف کرده‏اند؟ اما در خصوص نهج البلاغه نيز اگر تأمل کنى آن را همانند آب واحدى مى يابى که همه اجزاى آن از سبک و اسلوب واحدى برخوردار است و پاره‏اى از آن مخالف پاره‏اى ديگر نيست. نهج البلاغه از اين جهت همانند قرآن است که اول آن همانند وسطش و وسط آن همانند آخرش است. هر سوره‏اى از سوره‏هاى قرآن و هر آيه‏اى از آيات سوره‏ها از جهت روش و راه و رسم و نظم دقيق مانند باقى آيات و سور است، (نهج البلاغه نيز از اين جهت مانند قرآن است) و اگر برخى از قسمتهاى نهج البلاغه صحيح و برخى ديگر جعلى و ساختگى بود، به يقين هماهنگى و سبک واحد در آن ظاهر نبود. با اين برهان واضح، گمراهى کسى که تصور مى کند که همه يا قسمتهايى از نهج البلاغه ساختگى است ظاهر و آشکار است» (همانجا، 10/128ـ129).

ابن ابى الحديد در انتهاى برهان خود به نکته ارجمند ديگرى اشاره مى کند و آن اينکه «اگر بخواهيم نسبت به صدور خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمتهاى نهج البلاغه از على(ع) باب ترديد را باز کنيم، نسبت به سخنان منقول از رسول خدا(ص) و نيز سخنان رسيده از ابوبکر، عمر و ديگر خلفا و... نيز باب چنين ترديدهايى باز مى شود» (10/129). اما اگر بخواهيم استدلال ابن ابى الحديد را در قالبى از قالب‏هاى منطقى قرار دهيم قياسى به شکل زير قابل تشکيل است:

برخى از خطبه‏هاى نهج البلاغه قطعا صادر از على(ع) است (صغرى).

همه خطبه‏هاى نهج البلاغه از وحدت سبک و اسلوب برخوردارند (کبرى).

همه خطبه‏هاى نهج البلاغه از على(ع) صادر شده است (نتيجه).

اين نتيجه گر چه مفيد يقين منطقى نيست و مى توان در اجزاى قياس، برخى از مناقشات را وارد کرد، اما از جهت حصول ظن در اثبات اصالت نهج البلاغه قطعا مفيد فايده و دفع کننده بسيارى از شبهات است.

3ـ طرح شبهه‏هاى وارده بر نهج البلاغه و نقد آنها توسط ابن ابى الحديد

از زمان تأليف نهج البلاغه توسط سيد رضى تا به امروز، شبهه‏هاى زيادى در خصوص نهج البلاغه ـ از جهت انتساب به على(ع) يا غيره ـ وارد شده است. محمد حسن آل ياسين در کتاب ما هو نهج البلاغه اين شبهه‏ها را در ده مورد فهرست کرده است (نکــ : آل يس، 226ـ228). از معاصران، احمد امين مصرى بسيارى از همين شبهه‏ها را در کتاب فجر الاسلام مطرح ساخته است. (جعفرى، محمد مهدى، 47). مطالعه شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد نشان مى دهد که بسيارى از شبهات موجود در زمينه اصالت نهج البلاغه، ريشه‏اى قديمى دارد و امثال احمد امين يا محمود عقاد جز تکرار تقليدوار از قدما کار ديگرى انجام نداده‏اند، ضمنا اگر اين عده، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد را به دقت مطالعه و ملاحظه کرده بودند، جايى براى طرح برخى از تشکيکها باقى نمى ماند. اما مهمترين اين شبهه‏ها را که شارح معتزلى طرح کرده و به پاسخگويى پرداخته است، مورد بحث قرار مى دهيم.

3ـ1ـ ذکر «وصى» و «وصايت» در نهج البلاغه

برخى از شبهه کنندگان معتقدند که در نهج البلاغه پاره‏اى از مسائل کلامى وجود دارد که طرح آنها در قرن نخست هــ.ق معمول نبوده و اين مسائل از اواخر قرن 1هــ.ق و با رشد مباحث کلامى در اسلام پيدا شده است و از جمله آنها طرح وصايت على(ع) است که در نهج البلاغه ديده مى شود (حسينى خطيب، 1/112). ابن ابى الحديد در شرح خطبه دوم، آنجا که على(ع) مى فرمايد: «ولهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية والوارثه» ضمن تأکيد بر شأن وصايت و وراثت على(ع) از جانب پيامبر (ص)، به طور غير مستقيم به دفع اين شبهه اقدام کرده است. وى به درج کلام مفصلى با عنوان «ما ورد فى وصاية عليّ من الشعر» پرداخته و در آن اشعار فراوانى از شاعران صدر اسلام ـ از طبقه صحابه به بعد ـ را ذکر کرده است، تا کاربرد تعبيرهاى «وصى» و «وصايت» را در ادبيات صدر اسلام به اثبات رساند. وى در عين حال تصريح مى کند که: «اشعارى که در خصوص اين دو تعبير (وصى و وصايت) وجود دارد، به صورت جدى بسيار است و ما تنها به آوردن نمونه‏هايى اقدام کرده‏ايم.» (1/150). اضافه مى گردد که برخى از پژوهشگران معاصر در اين خصوص پژوهش‏هايى انجام داده و کاربرد اين دو تعبير را در روايات پيامبر اسلام(ص) نشان داده‏اند و افزون بر آن، نامهاى نويسندگانى را که در سه قرن نخست هــ.ق کتابهايى با عنوان «الوصية» داشته‏اند، از منابع تاريخى استخراج کرده‏اند تا معروفيت اين اصطلاح در صدر اول هر چه بيشتر آشکار گردد (حسينى خطيب، 1/121ـ151؛ نيز نکــ : آل يس، 232ـ234).

3ـ2ـ طرح پيشگوييها در نهج البلاغه

از جمله شبهه‏هايى که در خصوص اصالت نهج البلاغه وارد شده، موضوع اخبار غيبى و ذکر پيشگويى هاى متعددى است که در نهج البلاغه وجود دارد. به عقيده برخى از محققان، تعداد اين پيشگوييها افزون بر 30 مورد است (جعفرى، محمد تقى، 10/33ـ70، 241ـ251، 16/291). وجود اخبار غيبى در نهج البلاغه همواره دستاويز ترديدکنندگان نسبت به اصالت نهج البلاغه بوده است. مثلاً در عصر امام على(ع) آنگاه که در باب پاره‏اى از حوادث آينده، سخنانى به زبان آورد، برخى از حاضران با شگفتى پرسيده‏اند که «لقد اعطيت يا امير المؤمنين علم الغيب»؟ (نهج البلاغه، خطبه 128)، اما آن حضرت با نفى علم غيب از خويشتن، اخبار گفته شده را آموخته‏هاى خود از رسول خدا(ص) اعلام فرمود (همانجا). اين جواب قاطع و در عين حال کوتاه توجيه مناسبى در وجود برخى از مغيبات در نهج البلاغه به شمار مى رود، اما بسيارى از شبهه کنندگان با غفلت از اين موضوع، وجود اخبار غيبى در نهج البلاغه را ضعفى بر اين کتاب دانسته و از اين زاويه اصالت نهج البلاغه را زير سؤال برده‏اند، از جمله اين ترديدکنندگان در عصر حاضر محمود عقاد است که معتقد است اخبارى که از حوادث آينده مانند فتنه حجاج، فتنه زنگيان و حملات قوم تاتار در نهج البلاغه وارد شده، از زمره اخبار مجعول است که نسخه برداران نهج البلاغه پس از وقوع اين حوادث ـ به فاصله کوتاه يا زياد ـ به نهج البلاغه افزوده‏اند (همو، 2/137).

اما از نکات قابل توجه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، صحّه گذاشتن شارح معتزلى بر پيشگوييهاى نهج البلاغه و استفاده از اين پيشگوييها جهت اثبات اصالت نهج البلاغه است. وى در شرح خطبه 92 که حضرت به طرح «سلونى قبل ان تفقدونى» پرداخته و از وقوع فتنه بنى اميه خبر داده است، فصلى با عنوان «فى ذکر امور غيبية اخبر بها الامام ثم تحقّقت» گشوده و در آن به تفصيل از بيان اخبار غيبى توسط امام(ع) سخن رانده است (7/47ـ51). ابن ابى الحديد در عين حال، نقل اخبار غيبى از سوى امام(ع) را مترادف با ادعاى ربوبيت و يا نبوت از ناحيه آن حضرت ندانسته است و حساب اين موضوع را از هر گونه غلو در شأن آن بزرگوار جدا مى کند (7/47ـ50) بلکه دانش على(ع) را ميراث فکرى آن حضرت از پيامبر(ص) مى داند و معتقد است اگر بيان اخبار غيبى از ناحيه على(ع) متضمن غلو باشد، اين نسبت دامن رسول خدا(ص) را هم مى گيرد، زيرا از رسول خدا(ص) اخبار غيبى فراوانترى در دست است (7/50). در حالى که چنين انديشه‏اى درباره پيامبر وجود ندارد. ابن ابى الحديد با اين استدلال، بر اخبار غيبى موجود در نهج البلاغه صحّه گذاشته و در اکثر موارد، موضع تصديقى خود را اعلام مى کند. به عنوان مثال، پس از ذکر پيشگويى على(ع) از هجوم اقوام ترک (مغول و تاتار) مى نويسد: «بدان اين غيبى که آن حضرت آن را به ما خبر داده در زمان ما واقع شده و ما آن را به عيان ديده‏ايم» (8/218). او همچنين پيشگويى على(ع) در جنگ نهروان را که فرمود: «محل نبرد ما با خوارج قبل از رود نهروان است، سوگند به خدا که از آنان جز ده تن نجات پيدا نکنند و از شما نيز جز ده تن کشته نشود» (خطبه 58)، نوعى معجزه از على(ع) قلمداد کرده و معتقد است که اين خبر از جمله وقايعى است که به دليل شهرت و نيز نقل عامه مردم از على(ع)، نزديک به خبر متواتر است، ضمنا بيان اين خبر از جمله معجزات آن حضرت به شمار مى رود، چرا که از سنخ پيشگويى هاى جزئى از حوادث غيبى است (ابن ابى الحديد، 3/5). وى سپس توضيح مى دهد که پيشگوييها بر دو قسم است: پيشگويى هاى کلى، مثل آنکه فرمانده‏اى در جنگ به همراهان خود وعده پيروزى دهد که مثلاً شما فردا پيروز خواهيد شد، و ديگر پيشگويى هاى دقيق و جزئى مانند اين خبر که على(ع) درباره سرنوشت خوارج فرمود و بدون هيچ کم و زيادى، به وقوع پيوست. اين امرى الهى بود که آن حضرت از ناحيه رسول خدا(ص) و رسول خدا(ص) نيز از ناحيه خداوند دريافت کرده بود که قدرت بشر از درک اين معنا قاصر است و على(ع) در اين جهت شأنى دارد که اين شأن تنها به او اختصاص دارد(8) (همو، 4/5).

3ـ3ـ وجود سجع و آرايه‏هاى لفظى در نهج البلاغه

از جمله اشکالاتى که به نهج البلاغه وارد شده، وجود سجع و ديگر آرايه‏هاى لفظى در اين کتاب است که به عقيده برخى از قائلان شبهه، موجب تکلّف در ايراد سخن بوده و به عقيده برخى ديگر، کاربرد سجع در دوره على(ع) معمول نبوده است (جعفرى، 47؛ حسينى خطيب، 1/158). با مطالعه شرح نهج البلاغه، روشن مى شود که اين شبهه از زمانهاى قديم بر نهج البلاغه وارد شده و نقض آن هم به سادگى صورت گرفته است. ابن ابى الحديد مى نويسد: «بدان که عده‏اى از علماى بيان، سجع را عيبى براى سخن دانسته و سخنان على(ع) را در زمره کلامهاى معيوب برشمرده‏اند، زيرا در سخنان على(ع)، سجع فراوان به کار رفته است، آنان معتقدند که خطبه‏هاى معمول عرب از سجع و فواصل و قرائن خالى است و چنين خطبه‏هايى به دور از تکلف و خطبه‏هاى پسنديده تلقى مى شود، مانند خطبه پيامبر(ص) در حجة الوداع» (1/126) و به دنبال آن اصل خطبه پيامبر(ص) را نقل مى کند.

ابن ابى الحديد سپس به داورى پرداخته و مى نويسد: «بدان که اگر سجع عيبى براى کلام باشد، در آن صورت کلام پروردگار (در قرآن) کلام معيوب خواهد بود زيرا آيات قرآن مملو از سجع و قرائن است و همين دليل به تنهايى در رد مخالفان سجع کافى است. اما درباره خطبه پيامبر در حجة الوداع بايد گفت که اگر چه اين خطبه برخوردار از سجع نيست، اما اکثر خطبه‏هاى آن حضرت داراى سجع است مانند اين خطبه: «انّ مع العزّذلاّ و انّ مع الحيوة موتا و ان مع الدنيا آخرة و ان لکل شى ء حسابا ولکل حسنة ثوابا و لکل سيئة عقابا و انّ على کل شى رقيبا...»(9) (همانجا). ضمنا ابن ابى الحديد سجعى را تکلف‏آميز اعلام مى کند که پذيرش آن براى گوش سنگين و نامأنوس باشد نه هر سجعى، چنانکه اين موضوع درباره شعر هم صدق مى کند (همانجا)

اما دليل نکوهش سجع از ناحيه برخى از علماى بيان چيست؟ ابن ابى الحديد در اينجا به استناد مخالفان سجع، به حديثى از پيامبر اسلام(ص) اشاره کرده است که آن حضرت در تخطئه سجع به يکى از مخالفان خود فرمود: «اسجعا کسجع الکهّان؟» و اگر سجع امر ناپسندى نبود پيامبر(ص) به انکار آن نمى پرداخت (همانجا)

ابن ابى الحديد در پاسخ اين اشکال نخست نمونه‏هايى از سجعهاى کاهنان را نقل کرده و اعلام مى کند که رسول خدا(ص) پس از بعثت خود کهانت، تنجيم و سحر را باطل ساخت و در نوبتى که سخنى از يکى از کاهنان ـ در موضوعى ـ شنيد، به تخطئه آن پرداخت که اين تخطئه نوعى سجع نيز تلقى شد، اما هدف پيامبر(ص) تخطئه سخن و عمل آن کاهن بود. نه تخطئه عنصر سجع و اگر واقعا رسول خدا(ص) به انکار سجع پرداخته بود، خود سخن مسجّع به زبان نمى آورد، زيرا چنانکه گفتيم، بسيارى از خطبه‏ها و سخنان پيامبر(ص) برخوردار از سجع است (همانجا، 1/129).

افزون بر سخنان ابن ابى الحديد، بايد گفت که در دوره جاهليت، جمعيتى موسوم به کاهنان وجود داشتند که از راه پيشگويى حوادث آينده، ارتزاق کرده و در عين حال در ايراد کلام مسجّع مهارت داشتند، آنگاه که رسول خدا(ص) به پيامبرى برانگيخته شد و سوره‏هاى قرآن را بر مردم تلاوت کرد، از آنجا که اين سوره‏ها بعضا از سجع قوى برخوردار بوده و متضمن مسائلى درباره آينده هستى و سرنوشت انسان بود، عده‏اى از مشرکان به رسول خدا(ص) نسبت کهانت داده و قرآن را سخن يک کاهن تلقى کردند، که البته قرآن در آياتى اين نسبت را از رسول خدا(ص) نفى نمود (الطور/29، الحاقّه/42). در اين دوران است که رسول خدا(ص) به نکوهش کاهنان و سخنان سجع گونه مبادرت فرمود که در خصوص قرآن و اعجاز آن، امر بر کسى مشتبه نشود. اما پس از پيروزى اسلام بر شرک و کفر و چيرگى مسلمانان بر مشرکان، ديگر محذورى در القاى سخن بر شيوه سجع و فاصله وجود نداشت. در اين دوران، رسول خدا(ص) خطبه‏هاى فراوانى القا فرمود که برخوردار از سجع و فاصله است، چنانکه از برخى از اصحاب آن حضرت از جمله ابوبکر و عمر هم خطبه‏هايى باقى مانده است که عنصر سجع در آن نمايان است (حسينى خطيب، 1/157). نتيجه آنکه، استفاده از سجع در همان دوران نبوى معمول و متداول گرديد و حتى نوعى امتياز به شمار مى رفت، از اين رو، وجود اين خصوصيت در نهج البلاغه، نه تنها اصالت اين کتاب را زير سؤال نمى برد که در جاى خود از زيباييهاى کلام على(ع) بر کلامهاى ديگر به شمار مى رود.

3ـ4ـ تقسيمات عددى در نهج البلاغه

يکى از شبهه‏هاى وارد بر اصالت نهج البلاغه، به موضوع دسته‏بندى کردن مطالب و ارائه تقسيمات منطقى در نهج البلاغه باز مى گردد. مثل آنکه على(ع) در حکمت 331 مى فرمايد: «العلم علمان مطبوع و مسموع و لاينفع المسموع اذا لم يکن المطبوع» يا در حکمت 287 مى فرمايد: «اصدقائک ثلاثة و اعدائک ثلاثة...». يا در حکمت 130 مى فرمايد: «من اعطى اربعا لم يحرم اربعا...». و از اين قبيل فراوان است و به عقيده برخى از مخالفان، اين گونه سخن گفتن متعلق به دوره‏اى است که مسلمانان با منطق و فلسفه يونانى آشنا شده و در سخنان خود از تقسيم عددى و بيان احتمالات ممکن در يک موضوع استفاده کرده‏اند (آل يس، 241)؛ اما ابن ابى الحديد قرنها قبل به بررسى صنعت تقسيم در ايراد سخن پرداخته و از آن به عنوان امتيازى براى سخن على(ع) نام مى برد وى مى نويسد: «صحة التقسيم باب من ابواب البيان و منه قوله سبحانه: ثم اورثنا الکتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات (فاطر/32)، ـ و من التقسيم ايضا: و کنتم ازواجا ثلاثة فاصحاب الميمنة ما... (الواقعه/7ـ10).

و قوله تعالى: هو الذى يريکم البرق خوفا و طمعا... (الرعد/ 12؛ ابن ابى الحديد، 7/184).

هدف ابن ابى الحديد آنست که ثابت کند تقسيمات عددى در مقام سخن گفتن،ريشه‏اى قرآنى دارد و على(ع) با تأثير از قرآن سخنان خود را با تقسيم توأم کرده است. ابن ابى الحديد در همين گفتار از وجود تقسيمات فاسد هم پرده برداشته است و نمونه‏هايى در اين جهت ارائه مى کند. او سپس به مقايسه فنى بين تقسيمات موجود در سخنان على(ع) و تقسيمات فاسد و تکلف‏آميز مى پردازد که خواندنى است (7/185ـ186).

افزون بر سخنان ابن ابى الحديد، بايد گفت تقسيمات عددى در شرح مسائل، از جمله صنايعى است که در سخنان پيامبر اسلام(ص) و سخنان به جا مانده از برخى از صحابه مشاهده مى گردد و برخى از محققان در آثار خود به ذکر نمونه‏هايى از آن پرداخته‏اند (از جمله نکــ : حسينى خطيب، 1/161ـ164).

3ـ5ـ دقت وصف در نهج البلاغه

شبهه ديگرى که در خصوص اعتبار نهج البلاغه وارد شده، مربوط به وصفهاى دقيقى است که در نهج البلاغه درباره پاره‏اى از موجودات از جمله طاووس، خفاش، ملخ، مورچه و... وارد شده و به عقيده برخى از مخالفان، اين گونه توصيفات در آن زمان متداول نبوده و اساسا برخى از اين موجودات از جمله طاووس در آن زمان در مدينه نبوده و عرب صدر اسلام با آن آشنا نبوده است (آل يس، 239؛ جعفرى، 47).

جهت تقرير اصل شبهه، لازم به ذکر است که على(ع) در خطبه 155 به توصيف دقيق خفاش پرداخته و لطايف و ظرايفى را که در آفرينش اين پرنده به کار رفته است، برشمرده است. در خطبه 166 نيز به توصيف طاووس پرداخته و شگفتيهاى موجود در اين پرنده را ياد مى کند و از جمله مى فرمايد: «و من اعجبها خلقا الطاووس الذى اقامه فى احسن تعديل و نضّد الوانه فى احسن تنضيد»، اينک پرسشى که مطرح است آنکه آيا قوم عرب از وجود چنين پرندگانى به ويژه طاوس اطلاع داشته و آيا اين توصيفات در آن روزگار متداول بوده است؟ ابن ابى الحديد در شرح خطبه 166 به طرح همين اشکال پرداخته و مى نويسد: «اگر بگويى که طاووس کجا و مدينه کجا و عرب کجا و اين پرنده کجا به گونه‏اى که امير مؤمنان (در مقام توصيف) بفرمايد: اين حقيقت را از روى مشاهده مى گويم، نه چون کسى که بر اساس نقل ضعيفى سخن بگويد ـ يعنى توصيف وضعيت آميزش و باردارى طاووس ـ که گفتن اين سخنان براى کسى امکان ندارد و حتى براى کسانى که طاووس‏هاى زيادى در خانه داشته، و مدت زيادى با طاووس سر و کار داشته‏اند به ندرت ممکن مى شود، در پاسخ مى گويم که امير مؤمنان طاووس را در مدينه مشاهده نفرمود بلکه آن را در کوفه مشاهده کرد و در آن روزگار از سراسر عالم و از ناحيه پادشاهان هداياى گوناگونى به کوفه سرازير مى گشت و مشاهده طاووس و توصيف دقيق او براى على(ع) امرى بعيد به شمار نمى رود» (9/270).

نتيجه

در سراسر شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد کوشش‏هاى فراوانى جهت اثبات اصالت نهج البلاغه قابل ملاحظه است که مبيّن اعتقاد نويسنده آن در صحه گذاشتن به صدور خطبه‏ها، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه از امام على(ع) است. ابن ابى الحديد با سه روش در اين طريق مى کوشد: 1ـ برخورد ايجابى با اصل نهج البلاغه که شامل ذکر محاسن ادبى، ذکر محاسن معنوى، منبع‏شناسى، زمينه‏ها و سبب صدور خطبه‏ها و نامه‏ها، استدراک کلام در شرح آن، نفوذ و اثرپذيرى از سخنان على(ع) مى گردد. 2ـ مقايسه فنى خطبه‏ها با سخنان خطيبان معروف و استفاده از قاعده ادبى، استدلالهاى ويژه ابن ابى الحديد در اثبات اصالت نهج البلاغه است. 3ـ عنوان آخرين روش ابن ابى الحديد مى توان از طرح شبهه‏هاى وارده و نقد آنها به وسيله او سخن گفت. ذکر «وصى» و «وصايت»، طرح پيشگويى ها، وجود سجع و آرايه‏هاى لفظى، استفاده از تقسيمات عددى و دقت وصف از نقدهاى مورد بحث درباره نهج البلاغه است که ابن ابى الحديد در تحليل و پاسخ به آنها مى کوشد.

کتابشناسى

آغا بزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، بيروت، دارالاضواء، 1403ق.

آل يس، محمد حسن، ماهو نهج البلاغة، ترجمه محمود عابدى، تهران، بنياد نهج البلاغه، بى تا.

ابن ابى الحديد، عزالدين، شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، داراحياء الکتب العربيه، 1378ق.

ابن حجر عسقلانى، احمد، لسان الميزان، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1406ق.

ابن خلکان، شمس الدين، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1417ق.

جعفرى، محمد تقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، تهران، اميرکبير، 1357ش.

جعفرى، محمد مهدى، انتشارات نهج البلاغه، تهران، اميرکبير، 1364ش.

حسينى خطيب، سيد عبدالزهراء، مصادر نهج البلاغة و اسانيده، بيروت، دارالزهراء، 1405ق.

خاقانى، محمد، جلوه‏هاى بلاغت در نهج البلاغه، تهران، بنياد نهج البلاغه، 1376ش.

دوانى، على، سيد رضى مؤلف نهج البلاغه، تهران، بنياد نهج البلاغه، 1359ش.

ذهبى، شمس الدين، سير اعلام النبلاء، بيروت، موسسة الرسالة، بى تا.

همو، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، بيروت، دارالفکر، بى تا.

زرکلى، خيرالدين، الاعلام، بى جا، 1389ق.

عرشى، امتياز عليخان، استناد نهج البلاغه، ترجمه مرتضى آية الله زاده شيرازى، تهران، اميرکبير، 1363ش.

سيد رضى، محمد بن حسين، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، محدث (نشر مشرقين)، 1379ش.

عقاد، محمود، عبقرية الامام، بيروت، دارالکتب اللبنانى، بى تا.

فريد وجدى، محمد، دايرة المعارف القرن العشرين، بيروت، دارالمعرفة، 1971م.

فکرت، محمد آصف، «ابن ابى الحديد»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، تهران، مرکز دايرة المعارف بزرگ اسلامى، 1374ش.

مصطفوى، سيد جواد، دو مقاله درباره نهج البلاغه، مشهد، آستان قدس رضوى، 1364ش.

معارف، مجيد، پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، تهران، ضريح، 1376ش.

نجاشى، احمدبن على، رجال، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1407ق.

يافعى، عبدالله بن اسعد، مرآة الجنان و عبرة اليقظان، قاهره، دارالکتاب الاسلامى، 1413ق.

*. دانشيار گروه علوم قرآن و حديث دانشگاه تهران

1. نويسنده الذريعه از يکصد و پنجاه شرح نهج البلاغه به عربى، فارسى و اردو، گجراتى و ترکى و... نام برده (آغابزرگ تهرانى، 14/111ـ116)، علاوه بر آن در بخشهاى مختلف الذريعه ساير فعاليت‏هايى را که درباره نهج البلاغه انجام شده است، ذکر مى کند (همو، 4/144، 7/187).

2. ابن خلکان در کتاب وفيات الاعيان در سرگذشت سيد مرتضى مى نويسد: «مردم درباره کتاب نهج البلاغه که فراهم شده از سخنان امام على(ع) است، اختلاف کرده‏اند که آيا سيد مرتضى آن را گردآورى کرده يا برادرش سيد رضى و نيز گفته شده که نهج البلاغه از سخنان امام على(ع) نيست بلکه کسى که آن را جمع کرده و به على(ع) نسبت داده، سازنده آن هم است و خدا آگاهتر است». (ابن خلکان، 2/149) چنانکه ملاحظه مى شود ابن خلکان بدون ارائه دليل علمى، صرفا از قول مردم به بيان دو تشکيک پرداخته و در نهايت با گفتن «الله اعلم» خود را خلاص کرده است. با اين وجود، پس از ابن خلکان، عده‏اى از متأخران پس از او تا معاصران، بدون تحقيق کافى در اطراف سخنان وى صرفا به نقل سخن ابن خلکان پرداخته و به تشکيک‏هاى او دامن زده‏اند (از جمله نکــ : ذهبى، سير اعلام النبلاء، 17/589، ميزان الاعتدال، 3/124؛ يافعى، 3/55؛ ابن حجر عسقلانى، 4/223؛ زرکلى، 5/89؛ فريد وجدى 4/260)، اما در بى پايگى تشکيکهاى علماى اهل سنت همين بس که تصور کرده‏اند که نويسنده نهج البلاغه سيد مرتضى است، با وجود آنکه در خصوص تاليف نهج البلاغه به وسيله سيد رضى، دلايل قطعى وجود دارد که محققان در آثار خود به آن پرداخته‏اند (نکــ : حسينى خطيب، 1/103؛ جعفرى، 2/299ـ303؛ دوانى، 102ـ106؛ عرشى، 20ـ27).

3. به عنوان مثال از بحث‏هاى تکلف‏آميز ابن ابى الحديد در تفسير «و فيهم الوصية والوراثة الان اذ رجع  الحق الى اهله و نقل الى منتقله» است که تصريح مى کند على(ع) وصى و وارث پيامبر(ص) بوده است. اما اضافه مى کند که به نظر ما مراد از وصايت، نص و خلافت نيست بلکه على(ع) در امور ديگرى وصى پيامبر(ص) بوده است که شايد اجلّ و اشرف از خلافت باشد، اما درباره وراثت، گر چه اماميه آن را بر ميراث مال و خلافت تفسير مى کنند، اما ما آن را به ميراث علمى تفسير مى کنيم و در خصوص تعبير «الان اذ رجع الحق الى اهله» مى نويسد: ظاهر کلام اشاره دارد که قبل از على(ع)، حق در غير اهلش مستقر بوده است، ولى ما اين سخن را به وجهى غير از اماميه تفسير مى کنيم و آن اينکه به عقيده ما على(ع) احقّ واولى به خلافت بود البته نه به جهت و ورود نصى از جانب پيامبر(ص)، بلکه به دليل برتر بودن خود او، چه او بعد از پيامبر(ص) برتر از همه مردم بود و از همه مسلمانان به خلافت شايسته‏تر، اما به جهت مصالحى که خود مى دانست و نيز به دليل شرايطى که او و مسلمانان از اضطراب اسلام و انتشار کلمه (توحيد) در آن قرار داشتند و بروز حسد و کنيه ميان قوم عرب نسبت به او، حق خود را واگذاشت و کسى که شايسته به تصدى امرى چيزى بوده است اما از آن در گذشته و سپس به آن مراجعه کرده جايز است که بگويد: «قد رجع الامر الى اهله» (1/140). ردّ پاى توجيه و تکلف در جمله جمله سخنان ابن ابى الحديد ملاحظه مى شود، او بر برتر بودن على(ع) و شايستگى او در تصدى خلافت اعتراف دارد اما به موانعى جهت اين تصدى گرى اشاره مى کند، بدون آنکه از خود پرسش کند که چه کسانى و با چه نيتى اين موانع را در راه استقرار خلافت على(ع) به وجود آوردند که على(ع) جهت حفظ وحدت کلمه ناچار به صبر و سکوت گرديد.

4. اين نامه که ابن ابى الحديد سخت تحت تأثير آن قرار گرفته چنين شروع مى شود: «اما بعد فانّ مصر قدافتتحت و محمد بن ابى بکر رحمه الله قد استشهد فعندالله نحتسبه ولدا ناصحا، وعاملاً کادحا و سيفا قاطعا و رکنا دافعا...

5. قابل ذکر است که محمد خاقانى با تأليف کتاب جلوه‏هاى بلاغت در نهج‏البلاغه گام مهمى در روشن ساختن سيماى بلاغى نهج‏البلاغه برداشته است.

6. در اين خصوص آثار مهم و متعددى تأليف شده که شاخص‏ترين آنهاکتاب مصادر نهج البلاغه و اسانيده اثر سيد عبدالزهراء حسينى خطيب در 4جلد است.

7. موارد ديگر از منبع‏شناسى خطب، نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج البلاغه در شرح ابن ابى الحديد را نکــ : 1/269، 1/275، 7/57، 15/86، 15/120، 17/14، 18/221، 18/227، 18/387، 19/192، 19/218، 19/246، 20/102. ضمنا در خصوص برخى از مدارک خطبه شقشقيه، ابن ابى الحديد خود مى نويسد: «من بيشتر قسمهاى اين خطبه را در تصانيف استادمان ابوالقاسم بلخى پيشواى معتزله بغداد ملاحظه کردم و نيز قسمهايى را هم در کتاب ابوجعفر قبّه از متکلمان اماميه که قبل از سيد رضى زندگى مى کرده است، يافتم (ابن ابى الحديد، 1/205ـ206).

8. موارد ديگرى از سبب صدور خطب، نامه‏ها و سخنان امام على(ع) در شرح نهج البلاغه را نکــ : جلدهاى 1/209، 2/206، 2/301، 3/201: 8/1، 11/110، 13/35، 18/368، 18/372، 19/224، 9/305، 10/62، 10/112.

9. براى نمونه ديگر از استدراکات ابن ابى الحديد نکــ : 9/165، 14/33، 14/35، 14/42، 15/73 و 76، 15/82، 16/7، 16/133، 16/153، 17/215، 19/115، 8/288، 3/155، 3/165، 7/188: 7/218، 7/298.

10. «هر کس خواهان آموختن فصاحت و بلاغت و شناخت تفاوت اقسام کلام نسبت به يکديگر است، در اين خطبه تأمل نمايد. زيرا نسبت اين خطبه به هر کلام فصيح ديگر ـ غير از سخنان خدا و رسول ـ مانند نسبت ستاره‏هاى درخشان آسمان به سنگهاى تاريک زمين است».

11. براى موارد ديگر از گزارش‏هاى ابن ابى الحديد در تصديق پيشگويى هاى على(ع) از حوادث آينده، نکــ : 2/286، 8/126، 8/218، 9/47، 10/13.

12. ابن ابى الحديد در همين بحث نمونه‏هاى ديگرى هم از سخنان مسجع پيامبر(ص) را شاهد آورده است جهت اطلاع بيشتر نکــ : ابن ابى الحديد، 1/129ـ130.

منبع :فصلنامه مقالات و بررسيها ، شماره 76 .

 

ارسال شده در : 1389/9/8 - 08:18:51

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/8 - 08:17:16

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/8 - 08:18:51

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد