• /
تلاقى دو سپاه و درگيرى بر سر آب

تلاقى دو سپاه و درگيرى بر سر آب

چيزى نگذشت كه امام -عليه السلام با سپاهى گران وارد صفين شد وبه طلايع سپاه خود، كه مالك اشتر آنان را فرماندهى مى كرد، پيوست. على -عليه السلام هنگامى قدم به سرزمين صفين گذارد كه دشمن ميان سربازان او وآب فرات لشكر عظيمى را مستقر ساخته وامكان دسترسى به آب فرات رااز سپاهيان امام سلب كرده بود.

عبد الله بن عوف مى گويد: ذخاير آب سپاه امام رو به كاهش بود وابو الاعور فرمانده مقدمه سپاه معاويه مسير آب را با سواره وپياده نظام مسدود كرده بود وتير اندازان را در جلو آنان مستقر ساخته واطراف آنان را نيزه داران وزره پوشان قرار داده بود. سرانجام عطش بر سپاه امام فشار آورد وشكايت‏به خدمت او آوردند.(1)

بردبارى امام(ع)

هر فرمانده عادى در چنين وضعى قدرت تحمل خود را از دست مى دهد وفرمان حمله صادر مى كند. ولى امام -عليه السلام ، كه از روز نخست هدفش اين بود كه در صورت امكان مسئله را بدون خونريزى فيصله دهد، يكى از ياران رازدار خود به نام صعصعة بن صوحان(2) را خواست وگفت كه به عنوان سفير به سوى معاويه برود وبه او بگويد:

ما به اين منطقه آمده ايم وخوش نداريم پيش از اتمام حجت نبرد را آغاز كنيم. تو با تمام قدرت از شام بيرون آمدى وپيش از آنكه با تو نبرد كنيم، تو نبرد را آغاز كردى. نظر مااين است كه دست از نبرد بردارى تا تو دلايل ما را بشنوى. اين چه شيوه ناجوانمردانه اى است كه ميان ما وآب را گرفته اى؟ موانع را برطرف كن تا در نظر ما بينديشى. واگر دوست دارى كه وضع به همين حال بماند وافراد بر سر آب با هم بجنگند وسرانجام گروه پيروز از آن بهره بگيرد، ما نيز سخنى نداريم.

صعصعه ، به عنوان سفير امام -عليه السلام ، به خيمه معاويه كه در قلب لشكر قرار داشت وارد شد وپيام امام را ابلاغ كرد. كوردلانى مانند وليد بن عقبه طرفدار ادامه محاصره فرات بودند تا سپاه امام از تشنگى جان سپارد. ولى پير سياست ،عمرو عاص، برخلاف فرزندان اميه، به معاويه گفت: آب را به روى سپاهيان باز بگذار ودر ديگر مسائل رزمى بينديش.وبنا به نقلى گفت: اين كار عملى نيست كه تو سيراب باشى وعلى تشنه باشد، در حالى كه در اختيار او نظاميانى است كه به آب فرات مى نگرند وسرانجام يا بر آن مسلط مى شوند يا در اين راه مى ميرند. تو مى دانى كه على شجاعى كوبنده است ومردم عراق وحجاز در ركاب او هستند. على آن مردى است كه در آن روز كه خانه‏فاطمه مورد هجوم قرار گرفت گفت: اگر چهل مرد با من همراه بودند انتقام خود را از متجاوزان مى گرفتم.

در حالى كه معاويه بستن آب را به روى سپاه امام نخستين پيروزى براى خود مى دانست، فردى كه او را عابد همدان مى ناميدند واز دوستان عمرو عاص وسخنور توانايى بود، رو به معاويه كرد وگفت:سبحان الله، اينكه زودتر از سپاه عراق به اين نقطه آمده ايد سبب نمى شود كه آب را به روى آنان ببنديد. به خدا سوگند كه اگر آنان زودتر از شما به اين نقطه آمده بودند از شما ممانعت نمى كردند. بزرگترين كارى كه مى كنيد اين است كه آنان را به طور موقت از آب فرات باز مى داريد، ولى آماده فرصت ديگر باشيد كه آنان به همين صورت شما را مجازات كنند. آيا نمى دانيد كه در ميان آنان برده و كنيز وكارگر وناتوان وبى گناه وجود دارد؟ به خدا سوگند كه كار شما نخستين ظلم وستم است. اى معاويه، تو با اين كار زشت، افراد ترسو ودو دل را بينا وروشن كردى وآن كس را كه سر جنگ با تو نداشت‏بر خود جرى كردى.(3)

معاويه، بر خلاف بسيارى از مواقع كه در مقابل انتقاد حلم وبردبارى به خرج مى داد، بر زاهد همدان نهيب زد واز دست او به عمرو عاص شكايت كرد. فرزند عاص نيز، به جهت دوستى كه با او داشت‏بر او تندى كرد. ولى سعادت به اين زاهد رو كرده بود و او كه افق سپاه معاويه را بسيار تاريك مى ديد در دل شب به سپاه امام -عليه السلام ملحق شد.

صدور فرمان حمله وشكستن موانع

بى آبى وعطش، سربازان امام -عليه السلام راتهديد مى كرد وامام را هاله اى از غم واندوه فرا گرفته بود. چون به سوى پرچمهاى قبيله مذحج آمد فرياد سربازى را شنيد كه در ضمن قصيده اى چنين مى گويد:

ايمنعنا القوم ماء الفرات وفينا الرماح و فينا الحجف(4)

آيا قوم شام ما را از آب فرات باز مى دارد، در حالى كه ما مجهز به نيزه وزره هستيم؟

سپس امام -عليه السلام به سوى پرچم قبيله كنده رفت وديد كه سربازى در كنار خيمه اشعث‏بن قيس فرمانده قبيله‏خود اشعارى مى خواند كه دو بيت نخست آن اين است:

لئن لم يجل الاشعث اليوم كربة فنشرب من ماء الفرات بسيفه من الموت‏فيها للنفوس تعنت فهبنا اناسا قبل كانوا فموتوا(5)

اگر امروز اشعث اندوه مرگ را از انسانهاى فرو رفته در آزار واذيت‏بر طرف نسازد ما با شمشير او از آب فرات مى نوشيم.چه بهتر كه اى اشعث چنين افرادى را در اختيار ما بگذارى، كه قبلا بودند واكنون دارند مى ميرند.

امام‏عليه السلام پس از شنيدن اشعار اين دو سرباز، كه با صداى بلند در اردوگاه خود مى خواندند، به خيمه آمد. ناگهان اشعث رسيد وگفت:آيا صحيح است كه مردم شام ما را از آب فرات محروم سازند، در حالى كه تو در ميان ما هستى وشمشيرهاى ما با ماست؟! اجازه بده ، كه به خدا سوگند، يا راه فرات را باز كنيم يا در اين راه بميريم، وبه اشتر فرمان بده كه با سربازان خود در هر كجا دستور مى دهى بايستد. امام فرمود:اختيار با شماست. آن گاه نقطه اى را كه اشتر با نيروى خود بايد در آنجا موضع بگيرد معين كرد وسپس در ميان انبوه لشكريان خود خطبه كوتاهى خواند واين خطبه چنان آتشين ومهيج‏بود كه سپاه امام با يك حمله برق آسا توانستند لشكر معاويه را به كنار زنند وشريعه را به تصرف خود در آورند. آن خطبه چنين است:

«قد استطعموكم القتال فاقروا على مذلة و تاخير محلة او رووا السيوف من الدماء ترووا من الماء. فالموت في حياتكم مقهورين و الحياة في موتكم قاهرين.الاو ان معاوية قاد لمة من الغواة وعمس عليهم الخبر حتى جعلوا نحورهم اغراض المنية‏».(6)

سپاه معاويه با اين عمل(بستن آب بر شما) شما را به پيكار دعوت كرده است. اكنون بر سر دو راهى هستيد: يا به ذلت در جاى خود بنشينيد، يا شمشيرها را از خون (آنان) سيراب كنيد تا خود از آب سيراب شويد. مرگ در زندگى توام با شكست‏شماست وزندگى در مرگ پيروزمندانه تان. آگاه باشيد كه معاويه گروهى از بى خبران وگمراهان را به همراه آورده وحق را در زير پرده تزوير از آنان پنهان كرده است تا (ناآگاهانه) گردنهاى خود را آماج تيرها وشمشيرها كنند.

اشعث در همان شب در ميان سربازان تحت امر خود ندا در داد وگفت: هركس آب مى خواهد يا مرگ، ميعاد ما با او هنگام صبح است.(7)

فشار عطش از يك طرف وخطبه مهيج امام واشعار محرك سربازان از طرف ديگر، سبب شد كه دوازده هزار نفر آمادگى خود را براى تسخيرشريعه فرات اعلام كنند. اشعث‏با هنگ عظيم خود واشتر با هنگ سواره نظام نيرومندش، رو در روى سپاه دشمن قرار گرفتند وبا يك حمله برق آسا لشكريان مانع را ، كه از نظر قدرت دو برابر آنان بودند، از پيش راه خود برداشتند، به گونه اى كه سم اسبهاى سواره نظام در آب فرات فرو رفت. در اين حمله هفت نفر به دست اشتر وپنج نفر به دست اشعث كشته شدند وصفحه جنگ به نفع امام -عليه السلام ورق خود و رود عظيم فرات در اختيار آن حضرت ويارانش قرار گرفت. در اين هنگام بود كه عمرو عاص رو به معاويه كرد وگفت:چه فكر مى كنى اگر على مقابله به مثل كند وآب را به روى تو ببندد؟

معاويه، كه از سماحت وعظمت روحى واخلاق اسلامى امام -عليه السلام آگاه بود، گفت: فكر مى كنم كه او آب را به روى ما نبندد، چه او براى هدف ديگرى آمده است.(8)

اكنون ببينيم واكنش امام -عليه السلام در مقابل عمل ناجوانمردانه فرزند ابو سفيان چه بوده است.

تعهد به اصول در اوج قدرت

هجوم سربازان امام براى تصرف شريعه فرات با تاكتيك نظامى خاصى صورت گرفت وبه نتيجه رسيد وامكان بهره گيرى از نهر فرات دربست در اختيار سربازان امام -عليه السلام در آمد وسربازان معاويه از ناحيه فرات رانده شدند ودر نقطه اى مرتفع وبى آب وگياه قرار گرفتند. ادامه زندگى براى شاميان در چنين اوضاعى امكان پذير نبود وبه زودى ذخاير آب آنان به پايان مى رسيد و ناچار بودند كه يكى از سه طرح را برگزينند:

1- حمله كنند وشريعه را مجددا تسخير نمايند; ولى در خود چنين شهامت وقدرتى را نمى ديدند.

2- از تشنگى جام مرگ بنوشند وصفين را گورستان خود قرار دهند.

3- پا به فرار بگذارند ودر شام ونواحى آن پراكنده شوند.

ولى، با اين همه، تصرف فرات چندان وحشتى در سران سپاه شام بالاخص معاويه پديد نياورد. زيرا به سبب شناختى كه از امام وسماحت وجوانمردى وتعهد او به اسلام واصول اخلاقى داشتند، مى دانستند كه هرگز آن حضرت اصل را فداى فرع وهدف را توجيه گر وسيله نمى داند.

التزام به اصول اخلاقى وارزشهاى والاى انسانى، از روح ملكوتى هر انسان با كرامتى سرچشمه مى گيرد. اين اصول در تمام احوال وشرايط، مطلوب است وصلح وجنگ نمى شناسد، بلكه مربوط به رابطه انسان با انسان در طول زندگى است.

توجه به پيامهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اعزام سپاهيان اسلام وپيامهاى على -عليه السلام در ميدان صفين، كه برخى از آنها خواهد آمد، نشانگر يك حقيقت است وآن اينكه هيچ گاه نبايد اصول انسانى را فداى هدف كرد، بلكه بايد در سخت ترين تنگناها نيز از تعهد به اخلاق غفلت نورزيد.

علت اين را كه سران سپاه معاويه از تصرف شريعه به دست‏سپاهيان امام چندان نگران نبودند، مى توان از مذاكره دو پير سياست (معاويه وعمرو عاص) به دست آورد.

عمرو عاص با عمل ضد انسانى معاويه كاملا مخالف بود، ولى معاويه بر خلاف تصويب عقل منفصل خود عمل كرد تا لحظه اى كه ورق برگشت وشريعه به تصرف سربازان امام در آمد وسپاه معاويه فرسنگها به عقب نشست. در اين هنگام اين دو پير سياست وشيطنت‏به گفتگو نشستند كه مضمون آن را ياد آور مى شويم.

عمرو عاص:چه فكر مى كنى اگر عراقيان آب را به روى تو ببندند، همچنان كه تو آب را به روى آنان بستى؟ آيا براى باز كردن راه آب، با آنان به نبرد بر مى خيزى آنچنان كه آنان با تو به نبرد برخاستند؟

معاويه: گذشته را رها كن. در باره على چه فكر مى كنى؟

عمرو عاص: گمان مى كنم آنچه را كه تو در باره او روا داشتى او در باره‏تو روا ندارد. زيرا هرگز براى تسخير شريعه نيامده است.(9)

معاويه سخنى گفت كه پير سياست را ناراحت كرد واو در پاسخ وى اشعارى سرود وياد آور شد كه افق تاريك است وممكن است‏به سرنوشت طلحه وزبير دچار شوند.(10)

ولى حدس عمرو كاملا درست‏بود وامام -عليه السلام پس از تسلط بر شريعه دست دشمن را در بهره بردارى از آب فرات باز گذاشت(11) وازاين طريق ثابت كرد كه د رحال نبرد با بدترين دشمن خود نيز به اصول اخلاقى متعهد است وهرگز، بر خلاف معاويه، هدف را توجيه گر وسيله نمى داند.

پس از آزاد ساختن فرات

هر دو سپاه در فاصله‏هاى خاصى موضع گرفته، منتظر فرمان فرماندهان خود بودند. ولى امام -عليه السلام مايل به نبرد نبود وبارها وبارها با اعزام نمايندگان وارسال نامه‏ها مى‏خواست مشكل را از طريق مذاكره حل كند.(12)

در آخرين روزهاى ماه ربيع الآخر سال سى وشش، ناگهان «عبيد الله بن عمر» قاتل هرمزان بى گناه بر امام -عليه السلام وارد شد. هرمزان يك ايرانى بود كه خليفه دوم، اسلام او را پذيرفته وبراى امرار معاش وى مبلغى مقرر داشته بود.(13) آن گاه كه عمر به ضربه‏چاقوى شخصى به نام «ابولؤلؤ» از پاى در آمد وتلاش ماموران براى دستگيرى قاتل به نتيجه نرسيد (14) ، يكى از فرزندان خليفه به نام عبيد الله، بر خلاف اصول انسانى، هرمزان را به جاى قاتل كشت.(15) كوشش امام -عليه السلام براى قصاص عبيد الله توسط خليفه وقت (عثمان) به نتيجه نرسيد وامام -عليه السلام در همان زمان با خدا پيمان بست كه اگر قدرت بيابد حكم خدا را در باره او اجرا كند.(16) پس از قتل عثمان وروى كار آمدن امام، عبيد الله از قصاص امام ترسيد ومدينه را به عزم شام ترك گفت.(17)

بنابر اين سابقه، عبيد الله در ايام صفين بر امام -عليه السلام وارد شد واز روى طعن به او گفت: سپاس خدا را كه تو را خواهان خون هرمزان ومرا خواهان خون عثمان قرار داد. امام فرمود: خدا من وتو را در ميدان نبرد جمع مى‏كند.(18) اتفاقا در گرماگرم نبرد، عبيد الله به دست‏سربازان امام كشته شد.(19)

پى‏نوشتها:

1- الامامة والسياسة، ج‏1، ص 94; تاريخ طبرى، ج‏3، جزء5، ص‏239; كامل ابن اثير، ج‏3، ص 145; تاريخ يعقوبى، ج‏2، ص‏187.

2- به نقل ابن قتيبه وطبرى، امام -عليه السلام اشعث را اعزام كرد. - الامامة والسياسة، ج‏1، ص 94، ص تاريخ طبرى، ج‏3، جزء 5، ص 240.

3- وقعه صفين، ص 160; با كمى تفاوت: الامامة والسياسة، ج‏1، ص 94; تاريخ يعقوبى، ج‏2، ص 188; تاريخ طبرى، ج‏3، جزء 5، ص 240.

4و5- مروج الذهب، ج‏2، ص 385; وقعه صفين، صص‏166 - 164.

6- نهج البلاغه، خطبه 51; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، ص 244.

7- وقعه صفين، ص‏166; الامامة والسياسة، ج‏1، ص 94.

8- مروج الذهب، ج‏2، صص‏387-386.

9- الامامة والسياسة، ج 1، ص 94; مروج الذهب، ج‏2، ص‏386.

10- وقعه صفين، ص‏186.

11- كامل ابن اثير، ج‏3، ص 145; تاريخ طبرى، ج‏3، جزء 5، ص 242; تجارب السلف، ص‏47.

12- مروج الذهب، ج‏2، ص‏387، تاريخ طبرى، ج‏3، جزء 5، ص 242.

13- بلاذرى، فتوح البلدان، ص‏469.

14- در اينكه ابو لؤلؤ، بعد از كشتن عمر به چه سرنوشتى گرفتار آمد ميان مورخان اختلاف است. بعضى گويند او را دستگير كردند وكشتند(تاريخ برگزيده، ص 184; تاريخ فخرى، ص 131)وبه قول مسعودى، او خود را با همان كارد كشت (مروج الذهب، ج‏2، ص‏329)ولى مؤلف حبيب السير مى گويد به روايت‏شيعه او از مدينه گريخت وبه جانب عراق شتافت وسرانجام در كاشان وفات يافت(حبيب السير، ج‏1، جزء 4، ص‏489).

15- تاريخ يعقوبى، ج‏2، ص 161; فتوح البلدان، ص‏583; تجارب السلف، ص‏23.

16- امام -عليه السلام خطاب به عبيد الله فرمود:«يا فاسق، اما والله لئن ظفرت بك يوما من الدهر لاضربن عنقك‏».انساب الاشراف، ج‏5، ص 24; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏3، ص‏61; مروج الذهب، ج‏2، ص 395.

17- مروج الذهب، ج‏2، ص 388.

18- الاخبار الطوال، ص‏169، طبع قاهره; وقعه صفين، ص‏186.

19- مسعودى مى گويد:قاتل عبيد الله د رجنگ صفين خود امام -عليه السلام بود ونقل كرده است كه آن حضرت چنان ضربتى بر او وارد ساخت كه تمام زره آهنينى كه در بر داشت ،شكافته شد وشمشير به روده هايش رسيد. مروج الذهب، ج‏2، ص 395.

فروغ ولايت ص‏555

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:32:17

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
تلاقى دو سپاه و درگيرى بر سر آب

تلاقى دو سپاه و درگيرى بر سر آب

هر دو لشكر در جائى كه به‏«قناصرين‏»معروف و نزديك صفين بود جاى گرفتند.صفين سرزمينى است كنار فرات در مغرب رقه.آنجا كه لشكريان بر كنار فرات فرود آمده بودند،يك جاى بيشتر نبود كه بتوان از آن آب برداشت.معاويه بدانجا فرود آمد و امام به لشكريان خود چنين سفارش كرد:«با آنان مجنگيد مگر آنان به جنگ دست گشايند.حجت‏با شماست و اگر دست‏به پيكار زنند حجتى ديگر براى شماست.اگر شكست‏خوردند،گريختگان را مكشيد.كسى را كه در دفاع ناتوان باشد آسيب مرسانيد.زخم خورده را از پا درمياوريد.زنان را آزار ندهيد،هر چند آبروى شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند.كه توان زنان اندك است و جانشان ناتوان...آنگاه كه زنان در شرك به سر مى‏بردند مامور بوديم دست از آنان باز داريم و در جاهليت اگر مردى با سنگ يا چوبدستى بر زنى حمله مى‏برد،او و فرزندان وى را بدين كار سرزنش مى‏كردند.» (1)

معاويه دستور داد نگذارند لشكر على(ع)آب بردارند.امام به او پيام داد ما نيامده‏ايم بر سر آب بجنگيم.عمرو عاص نيز او را اندرز داد كه مانع برداشتن آب نشود ولى او نپذيرفت.كار به درگيرى كشيد امام در اين باره به لشكر خود چنين فرمود:

«يا به خوارى بر جاى بپاييد و از رتبه خود فرود آئيد يا شمشيرها را از خون تر كنيد و آب را از كف آنان به در كنيد.خوار گشتن و زنده ماندتان مردن است و كشته شدن و پيروز گرديدن زنده بودن.معاويه گروهى نادان را به دنبال خود مى‏كشاند و حقيقت را از آنان مى‏پوشاند.»

كار به درگيرى كشيد.لشكر على(ع)سپاهيان معاويه را راندند و بر آب دست‏يافتند.امام فرمود شاميان را از برداشتن آب مانع مشويد.

ابن اعثم نوشته است:«معاويه ديگر بار حيلتى به كار برد.دويست تن را بر سر بندى كه نزديك لشكر على بود گمارد تا نشان دهد مى‏خواهند بند را بگشايند و لشكر امام را غرق آب نمايند. سپاه على ترسيدند و نزد امام آمدند.او هر چند به آنان گفت اين حيلتى است كه معاويه مى‏خواهد ديگر بار شما را از آب براند،نپذيرفتند و جاى خود را ترك گفتند.معاويه با سپاه خود آنجا را گرفت و جنگى ديگر در گرفت تا سپاه معاويه را از آنجا راندند.» (2) اين نوشته با آنچه در طبرى و ابن اثير آمده اندكى متفاوت است.و دور نيست كه اين سخنان را پس از آنكه سپاهيان وى شاميان را از سر آب راندند فرموده باشد:

«از جاى كنده شدن و بازگشت‏شما را در صفها ديدم.فرومايگان گمنام و بيابان‏نشينان از مردم شام،شما را پس مى‏رانند،حالى كه شما گزيدگان عرب و جان دانه‏هاى شرف و پيش قدم در بزرگوارى و بلند مرتبه و ديدارى هستيد.سرانجام سوز سينه‏ام فرو نشست كه در واپسين دم، ديدم آنان را رانديد،چنانكه شما را راندند و از جايشان كنديد چنانكه از جايتان كندند،با تيرهاشان كشتيد و با نيزه‏ها از پايشان درآورديد.» (3)

پى‏نوشتها:

1.نامه 14.

2.ترجمه تاريخ ابن اعثم،صفحه 553 تا 525،واقعه صفين،ص 190.

3.گفتار،ص 107،اسكافى اين گفتار را با اندك اختلاف در كتاب خود آورده است.المعيار و الموازنه، ص 149.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 118

دكتر سيد جعفر شهيدى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:33:12

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
تلاقى دو سپاه و درگيرى بر سر آب

تلاقى دو سپاه و درگيرى بر سر آب

امام (ع) با سپاه خود به سرزمين شام رفت و معاويه با سپاهى با آن حضرت روبرو شد كه از نظر تعداد بيشتر از سپاه امام بود.دو سپاه در صفين روبرو شدند.سپاه معاويه پيش از سپاه امام،كنار رود فرات، فرود آمد.بدين گونه،لشكر امام ناچار شد كه دور از آب فرات اردو زند.

معاويه كسى نبود كه در راه رسيدن به هدف خود از به كار گرفتن هر نوع وسيله‏اى،هر چند تبهكارانه، تقوا و پرهيزى داشته باشد.براستى كه او معتقد بود حالاكه جلوتر به آب رسيده است پس،چرا از اسلحه كشنده خطرناك يعنى جلوگيرى از نوشيدن آب،براى پيروزى بر على (ع) و سپاهيانش استفاده نكند؟ بدين سان،بايد دشمنانش را از نوشيدن آب مانع شود،در آن صورت،دشمنان يا بايد از تشنگى بميرند و يا تسليم شوند.عطش آنان را طعمه‏اى سهل براى سپاه معاويه مى‏سازد كه با تمام قدرت خود براى مبارزه آمادگى دارد زيرا آب و غذاى كافى در اختيار دارد.به اين وسيله،پيروزى براى معاويه قطعى به نظر مى‏رسيد و مرگ دهها هزار تن از مسلمانان هم با اين روش تبهكارانه زشت،دل مرده معاويه را تكان نمى‏داد.نبايستى هم قلب او بلرزد زيرا،ميان كسانى كه به مرگ تهديد مى‏شدند،برادر پيامبر (ص) على (ع) ،حسن و حسين،دو سرور جوانان اهل بهشت،و نوادگان رسول خدا (ص) و همه اصحاب پيامبر (ص) از اهل بدر و احد بودند!براى چه قلب معاويه در تصميم بر ارتكاب چنين جنايتى بلرزد؟ مگر هدفش اين نيست كه بر حق و بر امام هدايت و ياران او پيروز گردد؟چه فرق است ميان كشته‏اى با كشته ديگر به هر شكل و روشى كه مى‏خواهد باشد؟از ديدگاه معاويه بين رسيدن به پيروزى با شمشير يا نابودى هفتاد هزار تن با اسلحه تشنگى هيچ گونه تفاوتى وجود نداشت.

آرى،نابود كردن سپاه،با سلاح جلوگيرى از نوشيدن آب،براى او مطلوبتر بود.زيرا،آن نوع پيروزى او را مجبور نمى‏ساخت كه تا با امام در جنگى با شرايط عادى درگير شود.چرا كه در جنگ سرنوشت‏ساز، امام به پيروزى مى‏رسيد.اما نابودى با سلاح جلوگيرى از آب ممكن بود متضمن نتيجه‏اى مطابق مصلحت او باشد.

از اين گذشته،كه عمرو،همقسم او-با آن كه پرهيزگارتر از او نبود-مانع از به كار گرفتن اين سلاح شد، زيرا دريافته بود كه اين روش-با همه زشتى-نه تنها پيروزى را عايد معاويه نخواهد كرد،بلكه موجب زبونى و سستى خواهد بود.اما على (ع) ،كسى كه در شجاعت ضرب المثل است،هرگز تا هنگامى كه فرمانده سپاه است،تشنه نخواهد ماند با همه اينها،معاويه بشدت از شنيدن نصيحت همقسم و مشاور خويش خوددارى كرد.امام (ع) كسى نزد معاويه فرستاد كه او براى مبارزه به خاطر آب نيامده ست‏بلكه‏به خاطر احقاق حق و از ميان برداشتن باطل و به منظور يگانگى كار مسلمانان و باز گرداندن آنها به وحدتى مقدس كه خواهشهاى نفسانى رهبران آزمند و آشوبگر،آن را پراكنده است،آمده است. معاويه به هيچ كدام از اينها توجهى نكرد و براى امام (ع) جز پيكار براى آب راهى باقى نگذاشت‏سپاه امام (ع) نخستين نبرد مقدس خود را در برابر معاويه و سپاهيانش در راه به دست آوردن آب،شروع كرد و پيروزى هم يار او شد.در جايگزينى ساحل فرات و بيرون راندن سپاه اموى از قرارگاه خود،موفق شدند;تا جايى كه در نزديك آب قرار گرفتند.به اين ترتيب،وضع دگرگون شد و براى امام (ع) و سپاهش اين امكان پيدا شد تا با دشمنان خود همان رفتارى را بكنند كه دشمن تصميم گرفته بود با ايشان انجام دهد.در امكان امام بود تا دشمنانش را با همان سلاح خودشان نابود سازد.و ليكن آيا امام (ع) به چنان كارى دست‏خواهد زد؟

در اين جا،تاريخ جنگها در مقابل عظمت على بن ابى طالب (ع) سر تعظيم فرود مى‏آورد.اين جاست كه على با قامتى استوار ميان رهبران تمام امتها چون كوهى مى‏ايستد تا اين كه به نسلهاى آينده بشر درس توام با فضيلت‏خود را بياموزد.براستى كه دين اسلام در برابر جنگهاى نابود كننده با تمام اشكال و انواعش مى‏ايستد.اگر،رهبران ملتها در قرن بيستم به خود اجازه مى‏دهند تا با استفاده از سلاحهاى اتمى،ساكنان كره زمين را از بين ببرند و تاكنون هم-با آن كه خطر جنگهاى هسته‏اى تمام نوع بشر را تهديد به نابودى مى‏كند-استعمال آن را تحريم نكرده‏اند،اسلام (سيزده قرن پيش) چيزى را كه بمراتب كمتر از آن است تحريم كرده است.از جمله تعليمات اسلام،تحريم كشتن كودكان،زنان،پير مردان و تسليم شدگان سپاه دشمن،ويران كردن خانه‏هاى دشمن و بريدن درختان آنان است.اما از نظر اسلام،جنگ ويرانگرى كه قوى و ضعيف،بزرگ و كوچك را از بين مى‏برد بزرگترين جنايتهاست.

البته ايمان به اصول اسلامى چيزى است و اجراى آن چيز ديگرى.براستى تاريخ گواهى مى‏دهد كه رهبران ملتها و فرمانروايان در صورتى به اجراى اين مقررات مى‏پردازند كه به سودشان باشد،اما همين كه اجراى آن ميان ايشان و مقاصدشان فاصله‏ايجاد كند،نه تنها در مقابل آن تسليم نمى‏شوند،بلكه آن را در جهت تمايلات و خواستهاى خود توجيه مى‏كنند.

من تصور نمى‏كنم پس از پيامبر (ص) كسى،نسبت‏به دشمنش،همانند امام على،موضعگيرى كرده باشد،آن هم پس از اين كه دشمن سلاح مهلك منع آب را با هر توجيهى براى نابود كردن او و سپاهش به عنوان يك اسلحه به كار برده است.

رهبران سپاه امام و سربازانش فرياد برآوردند:نگذاريد آب بردارند،همان گونه كه آنان نگذاشتند ما آب بنوشيم!امام (ع) ،در جواب ايشان فرمود:«اى مردم!...همانا خداوند بزرگ شما را به علت‏ستمكارى و بدكارى آنان بر ايشان پيروز گردانيد،براستى كه اگر شما چنين كار زشتى را مرتكب شويد،به مراتب بدتر است از اين كه آنها شما را از آب منع كردند.امام به معاويه پيغام داد:

«همانا ما با تو معامله به مثل نمى‏كنيم.از آب استفاده كن!ما و شما در آن برابريم.»

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 443

محمد جواد شرى

ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:34:22

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:32:17

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:33:12

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/2 - 05:34:22

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد