متن سخنرانی شب سوم(7/11/89) - استاد معاونیان
انشالله در اين چند شب مجموعه اي از دل نگراني هاي پيامبر را عنوان خواهيم كرد.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند: بيشترين چيزي كه از آن برامّتم مي ترسم پيروي از هواي نفس وآرزو هاي دور و دراز است.
پيروي از هواي نفس موجب دور شدن از حق مي شود.
آرزو هاي طولاني موجب فراموشي آخرت مي گردد.
هواي نفس يعني آنچه دلم خواست.
دو گونه مي شود اين دنيا را ديد :
1- خدايا!تو مالك مني وهم تويي كه به من قدرت تمليك بعضي چيز ها را به من دادي.
تو به من اختيار دادي توبه من چشم دادي تمليك يعني اختيار چيزي را به كسي دادن
امام هادي: خداوند به شما اختيار داد در حالي كه او به آن ها مختارتر است.
2- خدوند به من ملك داده وهر وقت كه بخواهد مي تواند اختيار آن را از من بگيرد در اين نگاه من بنده ي خداوندم. من در بند خداوندم در اين حالت ، ارباب من خداوند است.
كسي كه احساس بندگي مي كند چيزي از خودش براي خودش نمي داند.
به عنوان مثال از هركس كه بدش مي آيد به خاطر خدا بدش مي آيد . از هركس هم كه خوشش مي آيد به خاطر خدا خوشش مي آيد.
مرحوم محدث قمي(رضوان الله تعالي عليه) در يكي از كتب فارسي اش ذكر كرده : بر اساس صنعت رواج چاپ، مردم به بعضي از چهره هاي كافر علاقه مند شده اند . در حاليكه محبت به كافر مذموم است. ما حق نداريم محبت به شخص كافر را در دل بپروانيم. از مهارت فلان فوتباليست لذت بردن فرق مي كند با اينكه به تمام شخصيت آن فرد علاقه مند باشيم. مي توانيم به مهارتي كه در زمينه اي خاص دارد علاقه مند باشيم اما نبايد به تمام شخصيت او علاقه مند باشيم.
كسي كه به دلخواه خودش رفتار مي كند از بندگي به دور است. كسي كه خدا را دوست دارد حتي از عمل مكروه دوري مي كند، از كاري كه خدا دوست ندارد دوري مي كند.
پيامبر (صلي الله عليه و آله): نمي ترسم كه شما بت بپرستيد ، بلكه مي ترسم هواپرست شويد.
پيامبر (صلي الله عليه و آله): بيشترين چيزي كه از آن بر امتم مي ترسم هواي نفس است . هواي نفس خيلي گسترده تر از شهوت جنسي است. در حدي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: پيروي از هواي نفس موجب دوري از حق مي شود.
مصداق دوري از حقيقت ، فراموشي واقعه غدير است.
ابن عباس زار زار مي گريست و مي گفت : تمام مصيبت هاي اسلام از روز 5 شنبه قبل از رحلت پيامبر شروع شد. در آن روز ، زماني كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بستر مرگ بودند به اطرافيانشان فرمودند نامه اي بياوريد تا در آن مطلبي بنويسم كه خير دنيا و آخرت شما در آنست و... . عمر در آن هنگام گفت: او را رها كنيد . هذيان مي گويد و ...
ابن عباس كه در آن موقع فردي 14 ساله بود در چندين سال بعد كه فردي 28 ساله شده بود نقل مي كند كه: عمر به من گفت : مي داني چرا من مانع نوشتن شدم؟
چون مي دانستم پيامبر(صلي الله عليه و آله) چه مي خواهد بگويد. دلم نمي خواست كه علي(عليه السلام) خليفه شود.
در حاليكه در قرآن آمده پيامبر (صلي الله عليه و آله) هرچه گفت ، محكم بگيريد.
«علي مع الحق و الحق مع العلي» : پيروي از هواي نفس موجب ناديده گرفتن حق مي شود.
هواپرستي در دوره جواني رنگ شهوت جنسي به خود مي گيرد . اما در دوره هاي بالاتر رنگ حب جاه و مقام به خود مي گيرد.
واقعه ي غزوه ذات السلاسه را چه كسي مي داند؟
جبرئيل به پيامبر (صلي الله عليه و آله) خبر داد قومي هستند در جنوب عربستان كه جنگجويان فراواني دارند و در حال تدارك جنگي عليه مسلمانانند و به زودي حمله خواهند كرد. جبرئيل به پيامبر(صلي الله عليه و آله) دستور داد لشگري را به سمت آن ها بفرستيد و ابوبكر را امير آن ها قرار دهيد. آن ها را با 3000لشگر بفرستيد و با آن ها شرط كنيد كه با لشگر دشمن به مقابله بپردازند و از آنها فرار نكنند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) جلوي مردم از ابوبكر و لشگرش قول گرفت . ابوبكر با لشگر رفت . هنگامي كه لشگر دشمن را ديد از مقابل آن ها فرار كرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) قبل از اينكه ابوبكر به مدينه برسد بر منبر رفتند و گفتند كه ابوبكر از مقابل لشگر دشمن فرار كرده و به زودي به مدينه خواهد رسيد . سپس پيامبر (صلي الله عليه و آله) ، عمر را فرستادند و عمر هم عمل ابوبكر را تكرار كرد. سپس پيامبر (صلي الله عليه و آله) عمروعاص را فرستادند كه عمروعاص هم به همين ترتيب بازگشت. بار آخر پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر روي منبر به مردم گفتند جبرئيل بر من وحي كرده است كه علي را بفرستم . پيامبر(صلي الله عليه و آله) اين سه نفر را همراه با علي(عليه السلام) فرستادند.
علي(عليه السلام) در شب با لشگريانش راه افتاد و به آن ها دستور داد هرجا كه من ايستادم شما هم باستيد. علي (عليه السلام) از مدينه تا به آنجا به تاخت رفت (والعاديات ضبحا). به نحوي كه يك ساعت قبل از اذان صبح به آنجا رسيد.علي (عليه السلام ) دستور داد كه لشگر در كوهپايه اطراف منطقه موردنظر اطراق كند. عمروعاص متوجه شد علي(عليه السلام ) با اين نقشه برنده است. (اينجاست كه هواپرستي بر عمروعاص چيره مي شود. ) عمروعاص به ابوبكر گفت علي (عليه السلام) با اين نقشه برنده است. عمروعاص نقشه اي طراحي كرد به اين شكل كه ابوبكر به پيش علي (عليه السلام) برود و به او بگويد منطقه اي كه ما در آن اطراق كرده ايم منطقه اي كوهستاني است. در اين منطقه ممكن است مار و عقربي باشد. اگر فردي از لشگر را نيش بزند و او داد و بيداد راه اندازد ممكن است محل اختفائمان لو برود . بنابراين بهتر است محل اطراقمان را عوض كنيم و لشگر را بر روي دامنه كوه مستقر كنيم.
ابوبكر اين سخن را به علي(عليه السلام ) گفت اما علي(عليه السلام ) به او اعتنايي نكرد. بار دوم عمر اين مطالب را به علي(عليه السلام ) گفت اما علي(عليه السلام ) به او هم اعتنايي نكرد. بار سوم عمروعاص هم اين گفته ها را براي علي(عليه السلام )تكرار كرد اما علي(عليه السلام ) به او هم اعتنايي نكرد. علي(عليه السلام ) نمازصبحش را خواند. هنگام سپيده دم دشمن لشگر علي(عليه السلام ) را در ميان خود ديد و غافلگير شد(فوسطن به جمعا). در نبردي كه رخ داد علي(عليه السلام ) چند نفر از سپاه دشمن را به هلاكت رساند و مابقي آن ها را به زنجير كشاند و با خود به مدينه برد. از اين رو اين غزوه را ذات السلاسه خوانده اند. نكته اي كه در اينجا لازم به ذكر است ناميدن اين جنگ به غزوه مي باشد .
سوالي پيش مي آيد كه چرا اين جنگ غزوه ناميده شده است؟ در حاليكه غزوه به جنگ هايي گفته مي شود كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) شخصا در آن ها حضور داشته اند.
جواب اين مسئله اينست كه از آنجائيكه علي(عليه السلام ) نفس پيامبر(صلي الله عليه و آله) هستند و پيامبر هم نفس علي (عليه السلام ) به همين خاطر اين نبرد به غزوه نامگذاري شده است .
هواپرستي يك عده موجب شد كه علي(عليه السلام ) را در خانه نگهدارند. پيروي از هواي نفس باعث مي شود كه انسان از راه حق باز بماند.
در كربلا بازاري به نام سوق السلام وجود دارد. در همان حوالي مكاني وجود دارد كه مشهور به محل ملاقات عمرسعد با امام حسين (عليه السلام ) است. امام حسين(عليه السلام ) به عمرسعد در شب عاشورا گفتند مي داني داري چه مي كني ؟ عمر سعد گفت : بله . امام(عليه السلام ) به او گفتند : با اين كاري كه تو انجام مي دهي نه تنها به حكومت ري نمي رسي بلكه از گندم آن هم نخواهي خورد. عمرسعد گفت : جو آن ما را بس است.
امام(عليه السلام ) به او گفتند: تو در رختخوابت كشته خواهي شد.
هاشم مرقال از فرماندهان امام علي(عليه السلام ) در جنگ صفين بود. وي كسي بود كه پسرعموي عمرسعد بود. تفاوت اين دو را ببينيد.
هواي نفس در جواني شهوت جنسي است. بعد از آن ثروت بعد از آن هواي رياست مي شود.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند: بيشترين چيزي كه از بر امتم مي ترسم پيروي از هواي نفس و آرزوهاي طولاني است.
قيام مختار مورد تائيد امام سجاد(عليه السلام ) بود. سه تن از ائمه ما بر او رحمت فرستادند . وقتي مختار مي خواست كوفه را بگيرد اشراف كوفه به او گفتند به عمر سعد پناه بده. ياران مختار به وي اعتراض كردند كه چرا مي خواهي به عمرسعد پناه دهي.
مختار براي عمر سعد امان نامه اي با اين شرط نوشت كه او تا زماني كه از خانه اش بيرون نيامده باشد در امان است. اما زمانيكه عمر سعد از خانه اش بيرون بيايد او را خواهم كشت.
مختار در دارلاماره اش نشسته بود كه گفت فردا شخصي را مي كشم كه ابروانش پهن باشد و... . اين نشانه ها نشانه هاي چهره عمر سعد بودند. به عمرسعد خبر دادند كه فردا مختار تو را خواهد كشت. عمرسعد مضطرب شد. به خانه اين و آن رفت تا بتواند از چنگ مختار بگريزد. به مختار خبر رسيد كه عمرسعد از خانه اش بيرون آمده است. مختار فردي را براي آودن عمر سعد فرستاد . هنگامي كه قاصد مختار به خانه عمرسعد رسيد. او را خواست. عمر مضطرب شد. در خانه اش آرام و قرار نداشت . مدام در خانه مي چرخيد كه لباسش در زير پايش گير كرد و او در رختخوابش افتاد. در همين هنگام قاصد مختار كه كاسه صبرش سرريز شده بود به داخل خانه عمر رفت و او را در همان حال كه در رختخوابش افتاده بود به درك واصل كرد.
سر عمر سعد را براي مختار آوردند. در دارلاماره مختار پسر عمرسعد هم نشسته بود . مختار به قاصدش گفت : من گفتم خودش را بياوريد . قاصدش گفت: نمي توانستم صبر كنم . مختار گفت : خوب كردي .
مختار به پسر سعد گفت: يادت هست چگونه علي اكبر(عليه السلام ) را كشتيد؟
وقتي علي اكبر به شهادت رسيد امام حسين سرش را بر روي صورت علي اكبر گذاشت- نقل شده است كه محاسن امام حسين(عليه السلام ) از خون 3 نفر خضاب شد. خون اول ، خون علي اكبر(عليه السلام ) بود- وقتي سرش را بلند كرد عمرسعد به آقا گفت : نگفتم بيا با يزيد بيعت كن. حالا مي بيني چگونه فرزندت در جلوي تو پرپر مي زند در حاليكه پسر من زنده است. حسين او را نفرين كرد و گفت: خدا نسلت را قطع كند. حسين (عليه السلام ) سرش را بلند كرد
مختار به پسر عمر سعد گفت : كشتن پدرت در نظر تو چگونه است؟ او گفت: براي من درد جانكاهي است. مختار گفت : پس پسر عمر سعد را به همان جايي بفرستيد كه پدرش رفت.