هر صاحب قدرت وسلطهاى بود اين بى ادبان جسور را، كه رئيس كشور را مشرك وكافر مىخواندند، ادب مىكرد، ولى امام -عليه السلام بر خلاف روش اغلب سلطه گران، با كمال سماحت وسعه صدر، با آنان روبرو مىشد.
روزى امام -عليه السلام بر كرسى خطابه قرار گرفته بود ومردم را پند مىداد. ناگهان يك نفر از خوارج از گوشه مسجد فرياد زد:«لا حكم الا لله».وقتى شعار او تمام شد فرد ديگرى برخاست وهمان شعار را تكرار كرد وبعد گروهى برخاستند وهمان شعار را سردادند.
امام -عليه السلام در پاسخ به آنان فرمود: سخنى استبه ظاهر حق، اما آنان باطلى را دنبال مىكنند. سپس فرمود:«اما ان لكم عندنا ثلاثا فاصبحتمونا» يعنى: تا وقتى كه با ما هستيد از سه حق برخورداريد(وجسارتها وبى ادبيهاى شما مانع از آن نيست كه شما را از اين حقوق محروم سازيم).
1- «لا نمنعكم مساجد الله ان تذكروا فيها اسمه»: از ورود شما به مساجد خدا جلوگيرى نمىكنيم تا در آنجا نماز بگزاريد.
2- «لا نمنعكم من الفيء ما دامت ايديكم مع ايدينا»: شما را از بيت المال محروم نمىكنيم مادامى كه در مصاحبت ما هستيد(وبه دشمن نپيوستهايد).
3- «لانقاتلكم حتى تبدؤونا»: تا آغاز به جنگ نكردهايد با شما نبرد نمىكنيم. (1)
روزى ديگر امام -عليه السلام در مسجد مشغول سخنرانى بود كه يك نفر از خوارج شعار داد وتوجه مردم را به خود جلب كرد.
امام -عليه السلام فرمود:«الله اكبر، كلمة حق يراد بها الباطل». يعنى سخنى حق است ولى از آن معنى غير حق قصد شده است. سپس افزود:اگر سكوت كنند با آنان همچون ديگران معامله مىكنيم واگر سخن بگويند پاسخ مىگوئيم واگر شورش كنند با ايشان مىجنگيم.
آن گاه يك نفر ديگر از خوارج به نام يزيد بن عاصم محاربى برخاست وپس از حمد وثناى خدا گفت: به خدا پناه مىبرم از پذيرش ذلت در آيين خدا. يك چنين كارى خدعه در امر خدا وذلتى است كه صاحب آن را به خشم الهى دچار مىسازد. على، ما را به قتل مىترسانى؟
...امامعليه السلام در پاسخ او سكوت كرد ودر انتظار حوادث آينده نشست. (2)
شورش بخشى از ارتش امام -عليه السلام، كه بازوى محكم واستوار او به شمار مىرفت، عرصه راتنگتر ودشوارتر ساخت. اين شورش دوبار صورت گرفت:يك بار درصفين وخواسته شورشيان در آنجا اين بود كه امام -عليه السلام جنگ را متوقف سازد وداورى حكمين را بپذيرد وگرنه به قتل مىرسد; بار ديگر پس از امضاى پيمان وپذيرش حكميت از طرف همان گروه كه اين بار خواستهاى كاملا به عكس خواسته نخست داشتند وخواهان نقض عهد وناديده گرفتن ميثاق پيشين بودند.
خواسته نخست، هرچند پيروزى امام -عليه السلام را از بين برد، ولى تن دادن به صلح در آن شرايط كه سپاهيان ساده لوح امام نه تنها حاضر به نبرد نبودند بلكه آماده بودند حتى آن حضرت را ترور كنند كارى نامشروع وبرخلاف اصول ومقررات عقلى به شمار نمىرفت وبه تعبير خود امام خطاب به سران خوارج «پذيرش داورى حكمين به سبب فشار ياران يك ناتوانى در تدبير وضعف در انجام كار بود كه از ناحيه آنان بر او تحميل شد». (3) در حالى كه خواسته دوم درستبر خلاف صريح قرآن بود كه همگان را بر حفظ مواثيق وپيمانها دعوت مىكند.
در اين صورت، امام -عليه السلام چارهاى جز ثبات واستوارى وارشاد وهدايت فريب خوردگان واحيانا كوشش در تفريق جمع آنان نداشت. از اين رو، نخستبه تلاشهاى هدايتگرانه مبادرت كرد، ولى چون اين حربه مؤثر واقع نشد، به تناسب شرايط، از حربه هاى ديگر بهره گرفت، از جمله براى هدايت آنان از ياران فاضل ودانشمند خود، كه در ميان مسلمين به آگاهى از كتاب وسنت اشتهار داشتند، كمك گرفت وآنان را به اردوگاه خوارج فرستاد.
ابن عباس به امر امام -عليه السلام به اردوگاه خوارج رفت وبا آنان گفتگويى انجام داد كه ذيلا نقل مىشود:
ابن عباس: سخن شما چيست وبر اميرمؤمنان چه ايرادى داريد؟
خوارج: او امير مؤمنان بود، ولى وقتى تن به حكميت داد كافر شد. بايد به كفر خود اعتراف و از آن توبه كند تا ما به سوى او بازگرديم.
ابن عباس:هرگز بر مؤمن شايسته نيست مادامى كه يقين ا و به اصول اسلامى آلوده به شك نشده به كفر خود اقرار كند.
خوارج: علت كفر او اين است كه تن به حكميت داد.
ابن عباس: پذيرش حكميتيك مسئله قرآنى است كه خدا در مواردى آن را ياد كرده است، از جمله مىفرمايد:
و من قتله منكم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم (مائده:95).
(اى افراد با ايمان شكار را در حال احرام به قتل نرسانيد) وهركس ازشما عمدا آن را به قتل رساند بايد كفارهاى معادل آن از چهارپايان بدهد، كفارهاى كه دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصديق كند.
هرگاه خداوند در مسئله شكار در حال احرام كه از پيچيدگى كمترى برخوردار استبه تحكيم فرمان دهد، چرا در مسئله امامت، آن گاه كه براى مسلمانان مشكلى پيش آورد، اين تحكيم روا نباشد؟
خوارج: داوران بر نظر او راى دادهاند ولى او نپذيرفته است.
ابن عباس:موقعيت داور بالاتر از موقعيتخود امام نيست.هرگاه امام مسلمانان راه خلاف در پيش گيرد بايد امتبا او به مخالفتبرخيزند، چه رسد به قاضى آن گاه كه بر خلاف حق حكم كند.
در اين هنگام كه خوارج محكوميتخود را احساس كردند، همچون كافران كوردل، از باب لجاج وارد شده به انتقاد از ابن عباس پرداختند وگفتند:
تو از همان قبيله قريش هستى كه خدا در باره آنها گفته است: بل هم قوم خصمون (زخرف:58)، يعنى:قريش گروهى كينه توزند. ونيز گفته است: و تنذر به قوما لدا (مريم:97) يعنى:تا به وسيله قرآن گروه كينه توز را بيم دهى. (4)
اگر آنان افرادى حق طلب بودند وكوردلى واستبداد فكرى بر آنها حكومت نمىكرد منطق استوار فرزند عباس را مىپذيرفتند وسلاح را به زمين مىنهادند وبه امام مىپيوستند. وبه نبرد با دشمن واقعى مىپرداختند، ولى با كمال تاسف، در پاسخ پسر عموى امام -عليه السلام آياتى راتلاوت كردند كه مربوط به مشركان قريش است نه افراد با ايمان از آنان.
مراجعه به حكم مطلبى است كه قرآن آن را در نزاعهاى كوچك نيز، از قبيل اختلافات خانوادگى، تجويز كرده ونتيجه آن را در صورت حسن نيت طرفين نيكو خوانده است; چنانكه مىفرمايد:
و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما ان الله كان عليما خبيرا (نساء: 35).
اگر از اختلاف زوجين بيم داريد داورى از خانواده مرد وداورى ديگر از خانواده زن برانگيزيد; اگر خواهان اصلاح باشند خدا آن دو را براى رسيدن به هدف موفق مىگرداند، كه خدا دانا وآگاه است.
هرگز نمىتوان گفت اختلاف امت پس از نبردى كوبنده در طى سه ماه، كمتر از اختلاف زن وشوهر است واگر امتخواهان داورى دو نفر از طرفين در پرتو كتاب وسنتشدند كارى بر خلاف انجام داده وكفر ورزيدهاند وبايد توبه كنند. (5)
با توجه به اين آيات، تخطئه مسئله حكمين از ناحيه خوارج، جز لجاجت وعناد وابراز استبداد انانيت علت ديگرى نداشت. به طور مسلم احتجاج ابن عباس منحصر به يك بار نبود وبار ديگر نيز براى راهنمايى آنان از طرف امام -عليه السلام مبعوث شده است، به گواه اينكه وى در مناظره مذكور به آيات قرآن احتجاج كرده، در حالى كه امام -عليه السلام در يكى از سخنان خود به وى دستور داده است كه با خوارج به «سنت» پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مناظره كند، زيرا آيات قرآن متحمل احتمالات وتوجيهات مختلف است وممكن استخوارج احتمالى را بگيرند كه به حال آنان مفيد باشد; چنان كه آن حضرت مىفرمايد:
«لا تخاصمهم بالقرآن، فان القران حمال ذو وجوه تقول و يقولون و لكن حاججهم بالسنة فانهم لن يجدوا عنها محيصا». (6)
با خوارج به آيات قرآن مناظره مكن، زيرا آيات قرآن توان احتمالات زيادى دارد ودر اين صورت تو مىگويى وآنان نيز مىگويند(وكار به جايى نمىرسد). ولى با سنتبر ايشان استدلال كن كه چارهاى جز پذيرش نخواهند داشت.
وقتى امامعليه السلام از هدايت آنان از طريق اعزام اشخاصى مانند صعصعة بن صوحان عبدى، زياد بن النضر وابن عباس مايوس شد، تصميم گرفت كه خود شخصا با آنها روبرو شود تا شايد با تشريح مقدمات وانگيزه هاى پذيرش حكمين واينكه آنان خود باعث اين كار شدند، بتواند همه يا گروهى از آنان را از شورش باز دارد.
امام به هنگام حركت از صعصعه پرسيد كه گروه شورشگر در پى كدام يك از سران خوارج هستند. گفت: يزيد بن قيس ارحبى (7) . از اين رو، امام -عليه السلام بر مركب خود سوار شد واز ميان اردوگاه گذشت ودر برابر خيمه يزيد فرود آمد ودو ركعت نماز گزاردوسپس بر كمان خود تكيه كرد ورو به خوارج سخن خود را چنين آغاز كرد:
آيا همه شما در صفين حاضر بوديد؟گفتند: خير. فرمود: به دو گروه جداگانه تقسيم شويد تا با هر گروه در حد آن سخن بگويم. سپس با صداى بلند فرمود: «خاموش باشيد وهمهمه مكنيد وبه سخنانم گوش فرا دهيد ودلهايتان را متوجه من سازيد. از هركس شهادت طلبيدم مطابق آگاهى خود گواهى دهد». آن گاه،پيش از آنكه با آنان سخن بگويد، توجهى به مقام ربوبى كرد وهمگان را به او متوجه ساخت وگفت:
خدايا اين مقامى است كه هركس در آن پيروز شود در روز رستاخيز نيز پيروز خواهد شد وهر كس در آن محكوم گردد در سراى ديگر نابينا وگمراه خواهد شد.
آيا شما به هنگام بلند كردن قرآن بر نيزه ها، آن هم به صورت خدعه وحيله، نگفتيد كه آنان برادران وهمكيشان ما هستند وكارهاى گذشته خود را فسخ كرده وپشيمان شدهاند وبه كتاب خدا پناه آوردهاند وبايد نظر آنان را پذيرفت واندوه آنان را برطرف ساخت؟(ومن در پاسخ شما گفتم:)
اين پيشنهادى است كه برون آن ايمان ودرون آن عدوان وكينه توزى است; آغاز آن رحمت ودلپذير وپايان آن ندامت وپشيمانى است. بر سر كار خود بمانيد وراه خود را ترك مكنيد ودندانها رابراى جهاد با دشمن بفشاريد وبه فرياد هيچ نعره كنندهاى توجه مكنيد، كه اگر با او وافقتشود گمراه مىكند واگر به حال خود واگذار گردد خوار مىشود.
سرانجام اين كار (تسليم در برابر خواسته آنان) بر خلاف تاكيد من انجام گرفت وديديم كه شما چنين فرصتى به دشمن داديد. (8)
ابن ابى الحديد در شرح خطبه سى وششم مىگويد:
خوارج گفتند كه آنچه مىگويى همه حق وبجاست، ولى چه مىتوان كرد كه ما گناه بزرگى مرتكب شدهايم واز آن توبه كردهايم وتو نيز بايد توبه كنى. امام، بدون اينكه به گناه خاصى اشاره كند، به طور كلى گفت:«استغفر الله من كل ذنب». در اين موقع شش هزار نفر از اردوگاه خوارج، به عنوان انصار امام، خارج شدند وبه وى پيوستند.
ابن ابى الحديد در تفسير اين استغفار مىگويد:
توبه امام يك نوع توريه واز مصاديق «الحرب خدعة» بوده است. او سخن مجملى گفت كه تمام پيامبران آن را مىگويند ودشمن نيز به آن راضى شد، بدون اينكه امام به گناهى اقرار كرده باشد. (9)
پس از بازگشتخوارج از اردوگاه به كوفه، در ميان مردم شايع كردند كه امام از پذيرش كميتبازگشته وآن را ضلال وگمراهى دانسته است ودر صدد تهيه وسايل است كه مردم را براى نبرد با معاويه، پيش از اعلام راى حكمين، حركت دهد.
در اين ميان اشعثبن قيس، كه زندگى ونحوه پيوستن او به امام -عليه السلام كاملا مرموز بوده است، در ظاهرى دوستانه، اما در باطن به نفع معاويه، وارد كار شد وگفت:مردم مىگويند اميرمؤمنان از پيمان خود برگشته ومسئله حكميت را كفر وگمراهى انگاشته است وانتظار بر انقضاى مدت را خلاف مىداند.
سخنان اشعث آنچنان امام -عليه السلام را در محذور قرار داد كه ناچار به بيان حقيقت پرداخت وگفت:هركس مىانديشد كه من از پيمان تحكيم برگشته ام دروغ گفته وهر كس آن را گمراهى مىپندارد خود گمراه شده است.
بيان حقيقت چنان بر خوارج سنگين آمد كه با دادن شعار «لا حكم الا لله» مسجد را ترك گفتند ومجددا به اردوگاه خود بازگشتند.
ابن ابى الحديد در اينجا ياد آور مىشود كه هر نوع خلل در حكومت امام -عليه السلام زير سر اشعثبوده است، چه اگر او اين مسئله را مطرح نمىكرد امام را مجبور به بيان حقيقت نمىساخت وخوارج كه به همان استغفار كلى قناعت كرده بودند در خدمت امام براى نبرد با معاويه مىشتافتند. ولى او سبب شد كه امام -عليه السلام پرده توريه را بدرد وسيماى حقيقت را آشكار سازد.
مبرد در «كامل» مناظره ديگرى براى امام نقل مىكند كه با مناظره پيشين كاملا فرق دارد واحتمال مىرود كه مناظره دومى باشد كه امام با خوارج انجام داده است وفشرده آن چنين است:
امامعليه السلام: آيا به خاطر داريد هنگامى كه قرآنها را بر نيزه بلند كردند من گفتم كه اين كار حيله وخدعه است واگر آنان داورى قرآن را مىخواستند به نزد من مىآمدند واز من داورى مىطلبيدند؟ وآيا كسى را سراغ داريد كه مسئله حكميت آن دو نفر را به اندازه من بد زشتبشمارد؟
خوارج:نه.
امامعليه السلام:آيا تصديق مىكنيد كه شما مرا، با كمال كراهت من، به اين كار وادار كرديد ومن از روى ناچارى به درخواستشما پاسخ گفتم وشرط كردم كه حكم داوران در صورتى نافذ خواهد بود كه به حكم خدا داورى كنند؟ وهمگى مىدانيد كه حكم خدا از من تجاوز نمىكند(ومن امام بر حق وخليفه برگزيده مهاجر وانصار هستم).
عبد الله بن كواء: صحيح است كه به اصرار ما آن دو نفر را در دين خدا حكم كردى، ولى ما اقرار مىكنيم كه با اين عمل كافر شديم واكنون از آن توبه مىكنيم وتو نيز مثل ما به كفر خود اقرار و از آن توبه كن وآن گاه همگان را براى نبرد با معاويه گسيل دار.
امامعليه السلام:آيا مىدانيد كه خدا در اختلاف زوجين فرمان داده است كه به دو داور مراجعه شود، آنجا كه فرموده: فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ؟ ونيز در تعيين كفاره قتل صيد در حال احرام دستور داده است كه به دو عادل به عنوان حكم مراجعه شود، آنجا كه فرموده: يحكم به ذوا عدل منكم ؟
ابن كواء: تو لقب اميرمؤمنان را از كناراسم خود پاك كردى وبدين طريق خود را از حكومتخلع نمودى.
امامعليه السلام:پيامبر براى ما اسوه است. در غزوه حديبيه، آن گاه كه صلحنامهاى ميان پيامبر وقريش به اين صورت نوشته شد«هذا كتاب كتبه محمد رسول الله و سهيل بن عمرو»، نماينده قريش اعتراض كرد وگفت:اگر به رسالت تو اقرار داشتم با تو مخالفت نمىكردم. بايد لقب «رسول الله» را از كنار نام خود بردارى. وپيامبر به من فرمود:على، لقب رسول الله را از كنار اسم من پاك كن.گفتم:اى پيامبر خدا، قلبم اجازه نمىدهد چنين كارى كنم. آن گاه پيامبر با دستخود آن را پاك كرد ولبخندى به من زد وگفت: تو نيز به سرنوشت من دچار مىشوى.
وقتى سخنان امام -عليه السلام به آخر رسيد دو هزار نفر از گروهى كه در حروراء جمع شده بودند به سوى آن حضرت بازگشتند وبه سبب اينكه در آن نقطه گرد آمده بودند آنان را «حروريه» ناميدهاند. (10)
سياست امام -عليه السلام در باره خوارج اين بود كه تا خونى نريزند ودستبه غارت اموال نزنند در كوفه واطراف آن بتوانند به آزادى زندگى كنند، هرچند شب وروز نعره هاى انكار آنان مسجد را پر كند وبر ضد او شعار دهند.از اين رو، امامعليه السلام بار ديگر ابن عباس را روانه دهكده حروراء كرد. وى به آنان گفت:چه مىخواهيد؟گفتند:بايد همه كسانى كه در صفين بودهاند وبا تحكيم موافقت كردهاند از كوفه خارج شوند وهمگى به صفين برويم وسه شب در آنجا بمانيم واز كرده خود توبه كنيم وآن گاه براى نبرد با معاويه رهسپار شام شويم!
در اين پيشنهاد آثار لجاجت وحماقت كاملا پيداست. زيرا هرگاه مسئله حكميت كار خلاف وگناهى باشد ديگر لازم نيست كه حتما توبه در مكانى صورت پذيرد كه گناه در آنجا صورت گرفته است، آن هم به شرطى كه سه شب در آنجا اقامت كنند!بلكه توبه با يك لحظه ندامت واقعى وبا ذكر صيغه استغفار صورت مىگيرد.
امام -عليه السلام در پاسخ آنان گفت:چرا اكنون اين سخن را مىگوييد كه دو حكم معين واعزام شدهاند وطرفين به يكديگر عهد وپيمان دادهاند؟
گفتند: در آن وقت جنگ طول كشيد وسختى وفشار فزونى گرفت ومجروحان زياد شدند وما اسلحه وچهارپايان بسيار از دست داده بوديم; ازا ين رو، تحكيم را پذيرفتيم.
امام -عليه السلام فرمود: آيا در روزى كه فشار فزونى گرفته بود پذيرفتيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيمان خود را با مشركان محترم مىشمرد، ولى شما به من مىگوييد كه پيمان خود را بشكنم؟
خوارج در درون احساس شرم كردند ولى به سبب تعصب بر عقيده، يكى پس از ديگرى وارد مىشدند وشعار مىدادند كه:«لا حكم الا لله و لوكره المشركون».
روزى يكى از خوارج وارد مسجد شد وشعار ياد شده را سر داد ومردم دور او را گرفتند واو شعار خود را تكرار كرد واين بار گفت:«لا حكم الا لله و لوكره ابوالحسن».امام -عليه السلام در پاسخ او گفت: من هرگز حكومتخدا را مكروه نمىشمارم، ولى منتظر حكم خدا در باره شما هستم. مردم به امام -عليه السلام گفتند:چرا به اينها اين همه مهلت وآزادى مىدهيد؟ چرا ريشه آنان را قطع نمىكنيد؟ فرمود:
«لا يفنون انهم لفي اصلاب الرجال و ارحام النساء الى يوم القيامة». (11)
آنان نابود نمىشوند; گروهى از آنان در صلب پدران ورحم مادران باقى هستند وبه همين حال تا روز رستاخيز خواهند بود.
پىنوشتها:
1و2- تاريخ طبرى، ج4، ص53.
3- ما هو ذنب و لكنه عجز في الراي و ضعف في الفعل. تاريخ طبرى، ج4، ص53.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2، ص273، نقل از كامل مبرد(ص 582، طبع اروپا).
5- استدلال به آيه مربوط به اختلاف زوجين در احتجاجات خود امام -عليه السلام خواهد آمد.
6- نهج البلاغه، نامه77.
7- يكى از سران خوارج از قبيله يشكر بن بكر بن وائل.
8- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2، ص 280.
9- همان، همانجا.
10- كامل مبرد، ص 45; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2، صص275- 274.
11- شرح حديدى، ج2، صص310- 311.
فروغ ولايت ص700
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
على با سپاهيان خود پى خارجيان رفت اما چنانكه مقتضاى راهنمائى و مهربانى او بود پيش از آنكه جنگ درگيرد.عبد الله پسر عباس را نزد آنان فرستاد و بدو گفت:
«به قرآن بر آنان حجت مياور كه قرآن تاب معنىهاى گوناگون دارد.تو چيزى مىگوئى و خصم تو چيزى.ليكن به سنتبا آنان گفتگو كن كه ايشان را راهى نبود جز پذيرفتن آن.» (1)
پسر عباس نزد آنان رفت،اما گفتگو با آنان سودى نداد چرا كه خارجيان آماده رزم بودند.پيش از آنكه جنگى درگيرد على خود به اردوى آنان رفت و گفت:
-«همه شما در صفين با ما بوديد؟»گفتند:
-«بعضى از ما بودند و بعضى نبودند.»فرمود:
«پس جدا شويد آنان كه در صفين بودند دستهاى،و آنان كه نبودند دستهاى ديگر،تا با هر دسته چنانكه در خور آنان استسخن گويم.»
امام مردم را آواز داد كه:
سخن مگوئيد و به گفته من گوش دهيد و با دل خود به من رو آريد و آنكس كه گواهى خواهم چنانكه داند در باب آن سخن گويد:«آيا هنگامى كه از روى حيلت و رنگ و فريب و نيرنگ قرآنها را برافراشتند نگفتيد برادران ما و هم دينان مايند؟از ما گذشت از خطا طلبيدند و به كتاب خدا گرائيدند،راى از آنان پذيرفتن است،و بدانها رهائى بخشيدن.به شما گفتم اين كارى است كه آشكار آن پذيرفتن داورى قرآن است،و نهان آن دشمنى با خدا و ايمان؟» (2)
جمعى پذيرفتند.على(ع)ابو ايوب انصارى را فرمود تا پرچمى برافراشت و گفت:
«هر كس زير اين پرچم آيد در امان است.»پانصد تن از آنان به سركردگى فروة بن نوفل اشجعى از خوارج جدا شدند و به دسكره رفتند.دستهاى هم به كوفه شدند و صد تن هم نزد على آمدند. (3) اما بيشترين بر جاى ماندند و گفتند:«راست مىگوئى ما داورى را پذيرفتيم و با پذيرفتن آن كافر شديم.اكنون به خدا بازگشتهايم اگر تو نيز از كفر خويش توبه كنى در كنار تو خواهيم بود.»على گفت:
«سنگ بلا بر سرتان ببارد چنانكه نشانى از شما باقى نگذارد.پس از ايمان به خدا و جهاد با محمد مصطفى(ص)بر كفر خود گواه باشم؟اگر چنين كنم گمراه باشم و در رستگارى بىراه.كنون گمراهى را راهنماى خويش و راه گذشته را پيش گيريد.همانا كه پس از من همگىتان خواريد و طعمه شمشير برنده مردم ستمكار.» (4)
طبرى شمار آنان را كه از فرمان عبد الله بن وهب رئيس خوارج بيرون نرفتند دو هزار و هشتصد تن نوشته است.
در جنگى كه با مانده خوارج درگرفت از اصحاب على هفت و يا نه تن كشته شدند و از خوارج نه تن باقى ماندند.على پيش از آغاز جنگ فرمود:
«به خدا كه ده كس از آنان نرهد و از شما ده تن كشته نشود.» (5) جنگ با خوارج به سود مركز خلافت پايان يافت.اما اثرى كه در روحيه بسيارى از مردم عراق نهاد بدتر از جنگ پيشين بود. چنانكه نوشته شد جنگهاى زمان رسول خدا جنگ ميان عرب مسلمان و عرب كافر بود و جنگهاى زمان سه خليفه پس از وى جنگ عرب با غير عرب بخاطر اسلام.اما جنگهاى بصره و صفين چنان نبود.
در جنگ بصره،عرب مسلمان جنوبى با عرب مسلمان شمالى مىجنگيد و در جنگ صفين گاه از مردم قبيلهاى نيمى با على(ع)بود و نيمى با معاويه.
اما در اين جنگ مسلمانان با مسلمانانى درافتادند كه پيشانى آنان داغ سجده داشتبيشتر آنان همه قرآن يا بيشتر آن را از بر داشتند.
هنگامى كه مىخواستند جنگ را آغاز كنند يكديگر را فرياد مىزدند به سوى بهشت.
طبرى به روايتخود از ابو مخنف و او از گفته يكى از سپاهيان على مىنويسد وى نزد امام آمد و گفت:
-«زيد بن حصين را كشتم.»امام پرسيد:
-«بدو چه گفتى و او به تو چه گفت.»پاسخ داد.بدو گفتم:
-«دشمن خدا!مژده باد تو را به آتش دوزخ.»
-«او به تو چه گفت؟»
گفت:«ستعلم اينا اولى بها صليا.» (6)
پس از پايان جنگ از على(ع)پرسيدند:«همه آنان كشته شدند؟»فرمود:
«نه به خدا كه نطفههايند در پشتهاى مردان و زهدانهاى مادران.هرگاه مهترى از آنان سربرآورد او را براندازند چندانكه آخر كار،مال مردم ربايند و دستبه دزدى يازند.» (7)
پىنوشتها:
1.نامه 77.
2.خطبه 122.
3.طبرى،ج 6،ص 3380.
4.خطبه 58.
5.خطبه 59.
6.طبرى،ج 6،ص 3382،«زودا كه خواهى دانست كدام يك از ما در خور آتش دوزخيم»جمله از قرآن است.
7.نهج البلاغه،گفتار 60.
على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 133
دكتر سيد جعفر شهيدى
اين اخبار نگران كننده در حالى به امام (ع) و يارانش رسيد كه او آماده رفتن به سرزمين شام براى يكسره كردن كار معاويه،مىشد.پس امام و يارانش ديدند،كه براى مردم كوفه و ساير مردم عراق اين كار خطرناكى است كه امام (ع) دنبال كار مهمى كه در پيش داشتبرود و اين سنگدلان را در پشتسر خود ترك كند كه هر چه مىخواهند با مردم انجام دهند.او لازم ديد،تا پيش از بازگشتبه جنگ قاسطين،چارهاى براى خطر گروه مارقين بكند.
امام (ع) با سپاه خود به نهروان رفت،جايى كه خوارج اردو زده بودند،نزد ايشان پيغام فرستاد كشندگان برادران مسلمانمان را كه در بين شما هستند،به ما بدهيد تا حد شرعى بر آنها جارى شود.و پس از آن كارى با شما ندارم،شما را به حال خود رها مىكنم تا با مردم شام ملاقات كنم.و شايد خداوند دلهاى شما را منقلب كند،و از حال كنونىتان،به راه خير برگرداند.ايشان در جواب گفتند ما همه قاتلان ايشان هستيم و ما خون شما و خون آنها را حلال مىدانيم.
امام (ع) خود نزد آنها آمد و ايشان را مخاطب قرار داد و فرمود:اى جمعيتى كه شما را عداوت لجبازى سبب شده تا خروج كنيد و هواى نفس شما را از حق بازداشته و شتابزدگى باعثخودخواهى شما شده است و در مقابل عمل ناپسند مهمى قرار گرفتهايد،همانا من به شما هشدار مىدهم كه مبادا طورى رفتار كنيد كه فردا اين امتشما را نفرين كنند.افتادگانى باشيد ميان اين بيابان،و در وسط اين گودال، بدون هيچ حجتى از جانب پروردگارتان و بدون هيچ دليل روشنى.آيا شما نمىدانيد كه من شما را از حكميت منع كردم و آگاه ساختم كه آن يك فريبكارى است و آن گروه افراد ديندارى نيستند و شما نافرمانى كرديد.و چون من[به اجبار]آن كار را كردم با ايشان شرط كردم و از حكمين پيمان گرفتم كه آنچه را قرآن فرمان داده است،احيا كنند و آنچه را نهى كرده است نهى كنند پس مخالفتبا قرارداد كردند و بر خلاف حكم كتاب و سنت رفتار كردند،و ما كار ايشان را بىاثر شمرده و به حال اول خود هستيم،پس شما از كجا حامل چنين پيامى هستيد؟آنها در جواب گفتند،ما حكميت را پذيرفتيم وبا پذيرش آن گناهكار شديم و بدان سبب به كفر آلوده گشتيم،هم اكنون پشيمان و تايبيم.اگر تو هم توبه كنى ما با تو و از طرفداران توايم و اگر خوددارى از توبه كنى،بيعت تو را مىشكنيم و با تو نيز مانند ديگران مىستيزيم.امام (ع) در جواب ايشان فرمود:تند بادى بر شما بوزد،و از ميان شما كسى باقى نماند و نسل شما قطع گردد!آيا پس از ايمان خالصانهام به رسول خدا و مهاجرت با او و مبارزاتم در راه خدا،اكنون خودم را كافر معرفى كنم؟در اين صورت من گمراهم و از هدايتيافتگان نيستم.و پس از گفتن اين سخنان از آنان روى گرداند (1) .
براستى كه منطق خوارج منطقى عجيب بود.و خودشان مىگفتند چون حكميت را قبول كردهاند گنهكار شدهاند و در نتيجه كافر گرديدهاند.و آيا منظور ايشان اين است كه هر كس مرتكب گناهى شد كافر مىشود؟هر گاه مقصود ايشان اين طور باشد پس در حقيقت آنها شرط بقاى بر اسلام را عصمت از گناهان شمردهاند.و معناى آن حرف اين است كه تمام نسلهاى مسلمان كافرند.
پىنوشت:
1-كامل ابن اثير ج 3 ص 173.
اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 465
محمد جواد شرى